تشرف حاج آقا فخر تهرانی به محضر امام عصر
شاید برای تو هم اتفاق افتاده باشد که شیفته و مشتاق چیزی بوده باشی و مدت ها در آرزوی وصال آن بسوزی و به ناچار بسازی.
تا پیش از رسیدن به مراد دلت، تمام فکر و ذکرت وصال است و وصال. ولی کافی است فقط یک مرتبه گرچه برای مدت بسیار اندک مرادت حاصل شود، آن وقت است که تمام وجودت لبریز می شود از حسرت و بی تابی.
به قول معروف: تا ندیده ای و نرسیده ای فقط یک درد داری، ولی پس از وصول، هزار و یک درد داری ...
شدت این اشتیاق به ارزش مرادت نیز وابسته است که هر اندازه اهمیت بیشتری داشته باشد شیدایی بعدی بیشتر خواهد بود.
این حکایت، شرح حال تشرف یکی از اولیاء مخلص خداوند به محضر ولی الله الاعظم حضرت مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که از قول یکی از شاگردان ایشان نقل شده است.
نام اصلی او «سید ذبیح الله قوامی» است، ولی با نام «حاج آقا فخر تهرانی» شناخته شده تر است. پس از وفاتش، «آیت الله سید محمدرضا بهاء الدینی» فرمود: « آقا فخر "سلمان زمان" بود.»
بنابر آنچه در شرح حال او نقل شده است، در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. در اوائل جوانی از هوش و استعداد ویژه ای برخوردار بود. با جدیت درس می خواند و هدفش دریافت بورسیه برای تکمیل تحصیلات خود در خارج از کشور بود. در آن زمان، عده ی کمی می توانستند بورسیه تحصیلی بگیرند و به کشورهای اروپایی اعزام شوند.
بالاخره تلاش این جوان خوش سیما به بار نشست و قرعه به نام وی افتاد. ولی می گویند روز اعزام، به عللی که فقط خدا می داند، کمی دیر به فرودگاه رسید. هواپیما پرواز کرد و این جوان جویای نام، از پرواز جا ماند...
راه دیگری نداشت. به ناچار ناراحت و غمگین، از فرودگاه برگشت. آن همه تلاش و کوشش و تکاپو به هدر رفته بود. یأس و ناامیدی وجودش را پر کرد و شعله های آرزو، در دلش به خاموشی گرایید.
روزی از روزها با عارف واصل؛ شیخ مرتضی زاهد (رحمة الله علیه) برخورد کرد. کسی نمی داند در آن لحظات بین آن دو چه حرف هایی رد و بدل شد؟ ولی هرچه بود نفس قدسی شیخ مرتضی مسیر و سرنوشت جوان تهرانی را متحول کرد و از آن روز به بعد گویی انسان جدیدی متولد شد. حتی ظاهرش هم عوض شد. تمام لباس های به روز خود را کنار گذاشت و عبایی به دوش انداخت.
عشق به لقاء پروردگار و جذبه ی اتصال با ولی الله زمان (علیه السلام) شور عشقی درون حاج آقا فخر به وجود آورده بود و روز به روز عطش وصال محبوب در وی شدت می گرفت. و سرانجام کار به آنجا رسید که در امام زمانش ذوب شد و به قول معروف؛ "ره صد ساله را یک شبه طی کرد" و متصل به دریای بی کران معرفت الله گردید.
جناب حجة الاسلام محمد علی شاه آبادی نقل کرد:
پس از درگذشت عابد مجاهد و عارف ربانی، مرحوم حاج آقا فخر تهرانی، مرحوم حجة الاسلام حاج شیخ حسن معزی فرمود:
عادت مرحوم حاج آقا فخر تهرانی این بود که وقتی به مجلس علماء وارد می شد، در کنار در ورودی نشسته و با احترام خاصی از هر گونه اظهار فضلی دوری می نمود!
روزی در اواخر عمر وی، در محفلی که حضرات علماء و از جمله آیة الله حسن زاده نیز شرکت داشتند، ناگاه مرحوم حاج آقا فخر تهرانی با لباسی نامرتب و عبایی که معلوم بود روی زمین کشیده شده، وارد مجلس شد و بر خلاف همیشه، در گوشه ای با حالتی بسیار مضطربانه نشست؛ پس از پایان یافتن مجلس و رفتن حضار و حضرات آقایان، وقتی از حالت اضطراب و ناراحتی اش پرسیدم، او رو به من کرد و با افسوس فراوان گفت: یک عمر آرزوی دیدار حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را داشتم، حال که نصیبم شد، اکنون از دوری وصالش آرامش ندارم!
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست