شعر ترکی احوالات خروج از مدینه-رحیم منزوی اردبیلی
ای شمع من بسوز که پروانه میرود
زین آستان صاحب این خانه میرود
ای شهر جد و امجد و والا تبار من
بنگر حسین چگونه از این خانه میرود
از نای شام ارازل کوفی نوشته اند
آل علی چرا ره ما را نمیرود
از ما حسین چه دیده که فرمان نمیبرد
بیعت نمیکند ره خصمانه میرود
من کی دهم به ذّلت و خواری تن ای وطن
عنقا مگر به دانه پی دانه میرود؟
آن کو نسب ز هند جگر خواره میبرد
مسجد به پشت سر سوی میخانه میرود
بر جای باب و جد من اکنون به منبرش
فرزند هند و زاده ی مرجانه میرود
غیرت کشد اگر نکشندم به راه دین
فرزانه زیر پرچم دیوانه میرود
هرگز حراس کشته شدن نیست در دلم
اینجا که عاقبت سوی جانانه میرود
مادر به پای خیز و دعا کن به کاروان
موسای تو اگر چه دلیرانه میرود
بنگر به اکبرم که چه تعجیل میکند
عباس را ببین که چه مردانه میرود
ای باغبان دگر بنشین بر عزای گل
فصل خزان رسیده و ریحانه میرود
صغرا هر آنچه کرد بجا کرد (( منزوی ))
آن شب که دید اکبر از آن خانه میرود
❖ ❖ ❖ ❖ ❖
شعر از : رحیم منزوی اردبیلی