مرگ تدریجی چهل ساله / شاعر : یوسف رحیمی
حرف هايي نگفتني دارد
لحظه لحظه غروب چشمانت
رواي زخم هاي کهنه ي توست
اشک هاي بدون پايانت
شدت غم چه بيکران کرده
آسمان دل وسيعت را
غير زينب کسي نمي فهمد
راز شب گريه ي بقيعت را
بين اين مردمان بي غيرت
سهم آئينه ي دلت آه است
دم به دم روي منبر خورشيد
صبّ مولا چقدر جانکاه است
سالياني است آتش حسرت
در نگاهي کبود شعله ور است
زخم هايت هنوز هم تازهست
دل تنگت هنوز پشت در است
دلت آخر چگونه تاب آورد
طعنه هاي مغيره را يک عمر
چه به روز دل تو آوردند
در و ديوار و کوچه ها يک عمر
دم نزد از مصيبت کوچه
پلک هاي صبور آئينه
تند بادي کبود و بي پروا
کوچه بود و عبور آئينه
دست سنگين باد و صورت گل
ساحت آينه دوباره شکست
سيلي باد و سيلي ديوار
هم زمان هر دو گوشواره شکست
خاطرات کبود آئينه
چقدر زود مو سپيدت کرد
مرگ تدريجي چهل ساله
داغ اين کوچه ها شهيدت کرد
دست هايي که حق مادر را
بين ديوار و در ادا کردند
روز تشييع تو کنار بقيع
خوب آقا به تو وفا کردند
پر در آورده تير کينه شان
به هواي زيارت تابوت
لاله لاله دخيل مي بندند
به ضريح مطهر پهلوت
در کنار تو غرق خون ميشد
باز هم چشم هاي کم سويي
روضه خوان غم تو مي گردد
بيقراري، شکسته پهلويي