این خاک ندیدست به خود بعد تو باران / یوسف رحیمی
این خاک ندیدست به خود بعد تو باران / شاعر : یوسف رحیمی
از زلف پريشان تو دارم گله چندان
از زلف پريشان تو از زلف پريشان
زلفت گره انداخته در کار دلم سخت
اي دوست مرا از سر خود وا مکن آسان
پنهان نکند راز مرا پردهی اشکم
عمريست که دل باختهام، از تو چه پنهان
از عشق تو در آتشم، از آتش عشقت
حيرانم و حيرانم و حيرانم و حيران
يک شهر شود در پيات آوارهی صحرا
کافيست که من سر بگذارم به بيابان
هر لاله گرفتهست قنوت آمدنت را
اين خاک نديدهست به خود بعد تو باران
بازآي که در مقدم تو جان بفشانم
من زنده از آنم که به عشق تو دهم جان
موضوع انجمن
افزودن دیدگاه جدید