بترس از این همه لولو که پشت پنجره اند / سعید بیابانکی
بترس از این همه لولو که پشت پنجره اند / شاعر : سعید بیابانکی
شب است و باغچه های تهی ز میخک من
و بوی خاطره ها در حیاط کوچک من
حیاط خلوت من از سکوت سرشار است
کجاست نغمه ی غمگینت؟ ای چکاوک من!
به سکّه سکّه ی اشکم تو را خریدارم
تویی بهای پس اندازهای قلّک من
بگیر دست مرا، ای عروس دریایی!
بیا به یاری دنیای بی عروسک من
تو را به رشته ای از آرزو گره زده اند
به پشت پنجره ی سینه ی مشبّک من
کسی نیامده؛ حتّی کلاغ های سیاه
به قصد غارت جالیز بی مترسک من
کبوترانه بیا تخم آشتی بگذار
میان گودی انگشت های کوچک من1
شب است و خواب عمیقی ربوده شهر مرا
کجاست شیطنت کودکیّ و سوتک من؟
بترس از این همه لولو که پشت پنجره اند
بخواب شعر قشنگم! بخواب کودک من!
1-« و پرستوها در گودی انگشتان جوهری ام/تخم خواهند گذاشت» (فروغ فرّخزاد)
موضوع انجمن
افزودن دیدگاه جدید