دل، سدّ راهِ من شده، من، سدّ راهِ دل / علیرضا قزوه
دل، سدّ راهِ من شده، من، سدّ راهِ دل / شاعر : علیرضا قزوه
زین روزگار، خون جگرم، سخت خون جگر
من شِکوه دارم از همه، وز خویش، بیشتر
ای دل، شفیعِ آخرتِ مایی، الغیاث
دنیا کرشمه های زلیخاست، الحذر!
پیراهنی ز گریه به تن کن، دلِ عزیز!
هم بویی از مشاهده سوی پدر، ببَر
کی می شود که دیده ی یعقوب وا شود؟
کی می رسد که یوسفِ دل، آید از سفر؟
آه و دریغ و درد که دنیای کوچکم
تکرارِ دردِ دل شد و تکرارِ دردِ سر
با خستگی، هزار شبِ خسته ام گذشت
وایِ من از هزار شبِ خسته ی دگر
آخر کجای این شبِ محتوم، زندگی است؟
هر روزمان هَبا شد و هر شام مان هدر
در دل، مرا چقدر نماز است بی حضور
در کف، مرا چقدر قنوت است بی اثر
ای دل، چقدر دور شدی، دور از خودت
تو بی خبر ز مرگی و مرگ از تو بی خبر
یک شب درآ به خانه ام ای مرگِ مهربان
یک شب مرا به خلوتِ جادویی ات ببر
باید قضا کنم همه عمر خویش را
من از قضا هنوز گرفتارم آن قَدَر
کز هیچ کس امیدِ رهایی ز کار نیست
جز مالک قضا و به جز صاحبِ قَدَر
سنگی به سنگ خورد و سراپا شراره شد
دل، شعله ور نگشت زِ بوسیدنِ «حجر»
سی شب به گِردِ «حجر» نشستم به التماس
سی شب تمام، دیده ی دل، باز تا سحر
اما دریغ از آن که بلورین شود دلم
سنگین تر از همیشه، دلِ گنگ و کور و کر
پای برهنه، باز، دل از دست می دهم
وقتی هوای کعبه مرا اوفتد به سر
شاید هنوز نیمه دلی دارم از جنون
شاید هنوز نیمه غمی دارم از پدر
آه ای ستاره ای که نمی مانی از درخش
آه ای پرنده ای که نمی مانی از سفر
زان پیشتر که قافله ی حاجیان رسند
یک شب مرا به خلوتِ «امّ القری» ببر
هر کس برآن سر است که سوغاتی آورد
سوغات، سوی کعبه کسی می برد مگر؟
آری، به کعبه باید سوغاتی ای برم
دل می برم به کعبه و در دست او تبر
باید تَهَمتنانه گذشت از هزار خوان
هر خوانش، اژدهای سیاهِ هزار سر
یا رب به حقّ سید و سالار انبیا
یا رب به حقّ هر چه نبی تا ابوالبشر
یا رب به حقّ آیه ی «والشّمس و الضّحی»
یا رب به حقّ سوره «النجم» و «القمر»
دل، سدّ راهِ من شده، من، سدّ راهِ دل
من را دگر، دگر کن و دل را دگر، دگر!ََ
افزودن دیدگاه جدید