دو عاشق
دو عاشق
مولوی در دفتر چهارم مثنوی میگوید: روزی مجنون بر شتری ماده سوار شد تا به سوی منزل لیلی رود؛ اما شتر بهتازگی کُرّهای به دنیا آورده بود و نمیخواست از او دور شود.
مجنون هوای منزل لیلی در سر داشت و شتر، آرزوی بازگشت به سوی فرزند خویش.
شتر هرگاه که میفهمید مجنون در خیالِ لیلی فرورفته و افسار از دست او رها شده است، به عقب بازمیگشت.
مجنون که به خود میآمد، خویش را در مبدأ راه میدید و دوباره میکوشید شتر را به راه آورد و به سوی منزلِ لیلی ره سپارد.
سه روز در راه بودند؛ اما هر روز در اولِ راه.
میلِ مجنون پیشِ آن لیلی روان
میل ناقه پس پی کُرّه دوان
یک دم ار مجنون ز خود غافل بُدی
ناقه گردیدی و واپس آمدی
مجنون دانست که ناقه از او عاشقتر است. پس او را به حال خود رها کرد و پیاده به سوی لیلی راه اوفتاد
موضوع انجمن
افزودن دیدگاه جدید