مرده ی خود
مولانا در دفتر دوم مثنوى ميگويد: شخصى نزد عيسى ع آمد و گفت دلم ميخواهد آن وردى كه با آن مرده را زنده ميكنيد را به من هم بياموزيد.
حضرت عيسى ع بر جهالت اين مرد افسوس خورد و سعى كرد او را نصيحت كند:
کان نفس خواهد ز باران پاكتر
وز فرشته در روش دراکتر
اما مرد زير بار نرفت و باز هم اصرار كرد كه ورد را بياموزد.
قصه اينگونه تمام ميشود كه
حضرت عيسى(ع) سرش را رو به آسمان گرفت و گفت: خدايا به اين بندهات بنگر، آخر من به او چه بگويم؟ خودش مرده، نميگويد بيا مرا زنده كن، تازه وردى طلب ميكند كه برود ديگرى را زنده كند.
مرده ی خود را رها كرده ست او
مرده ی بيگانه را جويد رفو
در واقع سخن مولوى در اغلب موارد همين است. او ميگويد آدمها خودشان را نميشناسند، اما ميخواهند ديگران را بشناسند. آدمها قيمت همه چيز را ميدانند، جز قيمت خودشان.
قيمت هر كاله مىدانى كه چيست
قيمت خود را ندانى ابلهيست
حرف مولانا اين است كه:
اولين كتابى كه بايد بخوانيد،كتاب وجود خودتان است.
اولين چيزى كه بايد بدانيد، قيمت خودتان است.
افزودن دیدگاه جدید