برداشت انحرافی از مفهوم غیبت
برداشت انحرافی از مفهوم غیبت
مسأله غیبت امام دوازدهم شیعیان از زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله مطرح بوده و به وسیله خود آن حضرت بارها و بارها به تعابیر مختلف بیان شده است؛ برای مثال، گفتار جابر بن عبدالله انصاری از اصحاب با وفای پیامبر در این زمینه جالب توجه است. او نقل می کند: وقتی آیه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکمْ»(1) بر رسول گرامی نازل شد، به ایشان عرض کردم: «ای رسول خدا! ما خدا و رسولش را شناختیم، اما «اولوالامر» که خداوند، اطاعت از آن ها را با اطاعت از شما قرین کرده است، چه کسانی هستند؟» در پاسخ فرمود:
ای جابر! آن ها جانشینان من و پیشوایان مسلمانان بعد از من هستند. نخستین ایشان، علی بن ابی طالب است، سپس حسن و حسین سپس علی بن حسین سپس محمد بن علی _ که در تورات
به عنوان «باقر» (شکافنده علوم) معروف است _ و تو ای جابر! او را درک خواهی کرد؛ پس هرگاه او را ملاقات نمودی، از جانب من به او سلام برسان _ سپس صادق جعفر بن محمد سپس موسی بن جعفر سپس علی بن موسی سپس محمد بن علی سپس علی بن محمد سپس حسن بن علی سپس هم نام و هم کنیه من، حجت خداوند در زمینش و باقی نگه داشته شده خدا میان بندگانش، فرزند حسن بن علی است. او همان کسی است که خدای متعال شرق و غرب زمین را به دستانش فتح می کند. او همان کسی است که از شیعیان و دوستانش غایب می شود؛ غیبتی که در آن، جز کسانی که خداوند دل هایشان را به ایمان آزموده است، بر امامت ایشان ثابت قدم نمی مانند. (2)
وضعیت و ماهیت این غیبت در روایات دیگری به تصویر کشیده شده است؛ از جمله امیرالمؤمنین علیه السلام ضمن خبردادن از فتنه غیبت و شرایط سخت آن، به وضعیت حضور امام غایب و رابطه او با مردمان اشاره می کند:
او کسی است که مردم را می شناسد؛ اما شناخته نمی شود و از آنجا که زمین از حجت خدا خالی نیست، خداوند به دلیل ظلم و گناه و اسراف مردم بر خودشان، آنها را در باره او نابینا ساخته است. نیز وضعیت او به مانند وضعیت یوسف نسبت به برادران او است. (3)
همچنین از دو نوع این غیبت سخن به میان آمده و بر همین اساس غیبت صغرا و غیبت کبرا برای امام غایب درنظر گرفته شده است. (4) آنچه غیبت صغرا را از غیبت کبرا متمایز می سازد _ جدای از تفاوت در مدت زمان آن ها _ به وضعیت حضور امام و نوع رابطه او با مردم باز می گردد. چه در متن روایتی که از امام صادق علیه السلام نقل شده، به این نکته اشاره شده است که:
در غیبت صغرا سفیرانی به عنوان نواب خاص امام واسطه ایشان و مردم منصوب شده و انجام وظیفه می کنند؛ اما در غیبت کبرا باب چنین نیابت و وساطتی بسته شده است و مردم از این گونه ارتباط با امام زمان خود محروم می شوند. (5)
از زمان پایان گرفتن غیبت صغرا در سال 328 یا 329(6) آغاز شده و تا اکنون ادامه دارد.
وضعیتی که در زمان غیبت کبرا به وجود می آید، به سبب آنکه هم امام معصوم و هم نشانه و واسطه ای که به او می رسد، از دسترس مردمان بیرون می رود، (7) به بروز شرایطی ناگوار می انجامد که به غیبت، و دورشدن بیشتر امام از مردم در نظر آنان منجر می شود. شدت یافتن غیبت و کاهش دسترسی به امام، در غیبت کبرا محقق شده و در توقیعی که از ناحیه مقدسه نیز صادر شده، به این نکته اشاره گردیده است؛ اما آسیبی که در این میان امکان بروز می یابد، فرض کناره گیری امام از جامعه انسانی و انفعال او برابر مردم است. در چنین فضایی ممکن است تصور شود امام به جغرافیای دیگری از عوالم مهاجرت کرده است و هنگام ظهور، از آن عالم مراجعت می کند که خیال بافی هایی از این دست با آنچه در روایات و آموزه های اسلامی درباره غیبت و ماهیت آن ذکر شده است، در تغایر می باشد.
مکتب شیخیه که در اوایل قرن سیزدهم به وسیله احمد بن زین الدین معروف به «شیخ احمد احسایی» (1166 _ 1241ق) پدید آمد، نمونه ای از این جریانات انحرافی بود که نه تنها خود دستخوش تحولات زیاد گردید، بلکه باعث به وجود آمدن تحولات بسیار مذهبی، اجتماعی و حتی نظامی در کشور ایران شد و در نهایت به شکل گیری بابیت و بهائیت انجامید. یکی از مهم ترین اندیشه های شیخ احمد احسایی _ که مدعی بود در فراگیری علوم، شاگرد کسی نبوده و آنچه را می داند، تنها از راه غیر طبیعی به دست آورده است _ اعتقاد به «بدن هورقلیایی» است که این بدن در شهر «جابُلقا» و «جابُلسا» قرار دارد. او به گمان خود، با طرح این نظریه، سه مسأله مهم دینی و عمیق فلسفی (معراج جسمانی رسول خدا، حیات امام زمان در طول بیش از ده قرن و نیز معاد جسمانی) را تفسیر کرده است و از این رو هر سه این مسأله را از یک باب می دانست. او نه تنها زمین محشر را هورقلیایی فرض کرده بود،
بلکه معتقد بود امام زمان علیه السلام با بدنی غیر عنصری و تنها هور قلیایی و در شهر جابلقا و جابلسا زندگی می کند.
به احتمال قوی، شیخ احمد سه واژه «هورقلیایی»، «جابلقا» و «جابلسا» را از شیخ اشراق گرفته باشد؛(8) هرچند این کلمات در بعضی روایات نیز به کار رفته و بعید نیست شیخ احمد _ که گرایش اخباری گری داشته و برخی از اصطلاحات فلسفی را مطالعه کرده بود _ به تلفیق و ترکیب آن ها پرداخته باشد. همچنین او از اندیشه های باطنی مذهب اسماعیلیه نیز کمک گرفت و از مجموع آن ها مذهب «کشفیه» را بنا نهاد. (9)
شیخ احمد احسایی، امام زمان علیه السلام را زنده و در عالم هورقلیا می دانست. وی معتقد بود:
هورقلیا ملک آخر است که دارای دو شهر جابلسا که در مغرب قرار دارد و جابلقا که در مشرق واقع است، می باشد؛ پس حضرت قائم در دنیا در عالم مثال نیست؛ اما تصرفش به گونه ای است که به صورت هیکل عنصری می باشد و با مثالش در مثال، و با جسدش در اجساد، و با جسمش در اجسام، و با نفس خود در نفوس، و با روحش در ارواح است. (10)
او همچنین بیان می کرد که امام زمان، هنگام غیبت در عالم هورقلیا است و هرگاه بخواهد به اقالیم سبعه تشریف بیاورد، صورتی از صورت های اهل این اقالیم را می پوشد و کسی او را نمی شناسد. جسم و زمان و مکان ایشان، لطیف تر از عالم اجسام بوده و از عالم مثال است.(11)
نیز در جواب ملا محمد حسین اناری که از لفظ هورقلیا سؤال کرده بود، گفت:
هورقلیا به معنای ملک دیگر است که حدّ وسط میان عالم دنیا و ملکوت بوده و در اقلیم هشتم قرار دارد و دارای افلاک و کواکبی مخصوص به خود است که به آن ها جابلقا و جابلسا می گویند. (12)
شیخیه در معارف دینی، فقط به چهار رکن توحید، نبوت، امامت و شیعه کامل (رکن رابع) که نیابت خاصه امام زمان 7مخصوص او است، اعتقاد داشته، معتقد بودند طریق نیابت خاصه پس از نواب چهارگانه در غیبت صغرا _ عثمان بن سعید عمروی، ابوجعفر محمد بن عثمان، ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی و ابوالحسن علی بن محمد سمری _برخلاف اعتقاد فقیهان و محدثان شیعه، مسدود نشده و همچنان راه نیابت خاصه مفتوح است.
این گونه سخنان شیخ احمد، به پیدایش مذاهب ضالّه بابیت و بهائیت انجامید. چه اینکه پیروان فرقه شیخیه پس از مرگ شیخ احمد احسایی، پیرامون سید کاظم رشتی گرد آمدند. با مرگ سید کاظم رشتی، بر سر جانشینی او، اختلاف شد و همراه با ایجاد فرقه های کریم خانیه، باقریه و…، ادعای جانشینی وی از سوی میرزا علی محمّد شیرازی اعلام شد که با استقبال برخی عالمان شیخی و شاگردان سید مواجه شد. این ادعا و این اعلام حمایت نامیمون، منشأ بسیاری از انحرافات عقیدتی گردید. در واقع ادعای وجود «شیعه ی کامل» یا «رکن رابع» و «ناطقیت» میان فرقه شیخیه، زمینه ساز ادعای «بابیت» و پذیرش آن از سوی جمعی طرفداران این فرقه شد که خود، فرقه مستقل دیگری را تشکیل داده، و به نام «بابیت» شناخته شده اند. ادعای دروغین «بابیت» هر از چند گاهی، از زمان ائمّه علیهم السلام تا قرن حاضر، کم و بیش رواج داشته؛ اما هیچ یک از مدعیان دروغین آن به اندازه میرزا علی محمّد باب جامعه اسلامی را به انحراف نکشاند.
ادعای «بابیت» زمانی آغاز شد که سید کاظم رشتی از دنیا رفت و علی محمّد شیرازی جانشین وی شد. شیخیّه، شیخ احمد و سپس سید کاظم رشتی را نایب خاص امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می دانستند و نیز معتقد بودند امام زمان 7 در عالم موهومی به نام «هورقلیا» زندگی می کند و آن گاه که پروردگار اراده فرماید، از آنجا نزول کرده، به وظیفه اصلاح عالم از مفاسد، قیام می کند.
بعد از وفات سید کاظم رشتی در سال 1259 یا 1260ق، ابتدا معلوم نبود چه کسی جانشین وی در رکن رابع (شیعه کامل) خواهد بود. در این میان، ملا حسین بشرویه که مجذوب لباس زهد و پرهیزکاری ظاهری سید علی محمّد شیرازی شده بود، قرار گذاشت که نامِ او را بلند کند. او نیز خود را «باب» امام دوازدهم شیعیان (واسطه میان مردم و امام زمان علیه السلام ) معرفی کرد و بر این اعتقاد اصرار داشت که برای پی بردن به اسرار و حقایق بزرگ و مقدّس ازلی و ابدی، باید مردم به ناچار از «در» بگذرند و به حقیقت رسند.
بررسی اعتقادات و تفاسیری که این جریان فکری از مفهوم غیبت و وضعیت حضور و ارتباط امام در زمان غیبت کبرا به دست می دهد، گویای بطلان آن ها نزد علمای امامیه است و طبق نصوص قطعی، مهدی موعود علیه السلام در همین عالم خاکی و در بدن عنصری است و به زندگی طبیعی خود به حفظ الهی، ادامه حیات می دهد؛ تا آنکه مشیت خداوند بر قیام و ظهور او تعلّق گیرد.
روشن است که شیخ احمد احسایی، اصطلاحاتی را از مباحث فلسفه وام گرفته و بدون آنکه به عمق آن ها پی ببرد، آنها را مشخصه های اصلی آیین و مذهب خود قرار داده است. پیروان مکتب او نیز در توجیه این کلمات، به تناقض گویی مبتلا شده اند؛ تا آنجا که این تهافت گویی در کلمات شیخ احمد و رمز و تأویل و باطن گرایی در آنان، باعث شد فرزندان او به نام های محمد و علی که از عالمان و فرهیختگان بودند، به انکار روش پدر و بلکه گاهی استغفار بر او و گاهی به تکفیر او مشغول شوند. (13)
در حقیقت، تحلیل بدن هورقلیایی و اعتقاد به حیات امام زمان علیه السلام با بدن هورقلیایی، به معنای انکار حیات مادی امام زمان علیه السلام بر روی این زمین است. چه اگر مراد آن است که آن حضرت در عالم مثال و برزخ _ چه برزخ اول یا برزخ دوم _ زندگی می کند، آن چنان که آنان قبر را از عالم هورقلیا می دانند؛ پس آن حضرت، حیات با بدن عنصری ندارد و حیات او مثل حیات مردگان، در عالم برزخ است. این ادعا، هیچ مبنای روایی و مستند دینی نداشته، با روایات معروف و اصیلی که استمرار زندگی زمین و هستی را منوط به حضور حجت خدا در آن می داند(14) به هیچ روی، سازگار نیست.
علاوه بر آنکه اعتقاد به این گونه حیات برای امام زمان علیه السلام مثل اعتقاد به حیات تمام مردگان در عالم برزخ است و این عقیده با عقیده به نفی حیات مادی هیچ منافاتی ندارد. گذشته از آن، این سخن که حضرت مهدی علیه السلام با بدن هورقلیایی زندگی می کند، صرفاً یک ادعای بدون دلیل است و هیچ دلیل عقلی یا نقلی بر آن اقامه نشده است.
مشاهده می شود یکی از آسیب های مهم که در حیطه آموزه های مهدویت و به طور خاص مفهوم غیبت ایجاد شده است، برداشت ناصحیحی است که رابطه امام با مردم و حتی جهان هستی را به کل قطع کرده و آن حضرت را از صحنه حیات، دور می داند؛ در حالی که بنا به روایات اهل بیت علیهم السلام امام در زمان غیبت زنده است، اما مکان حضور ایشان برای مردمان مشخص نیست. (15) همچنین در روایت دیگری که با استفاده از تشبیه غیبت امام عصر به ماجرای یوسف پیامبر و برادرانش، کیفیت حضور ایشان در عصر غیبت را توضیح می دهد، چنین آمده است:
صاحب الامر، میان مردم رفت و آمد می کند، به بازارهایشان می رود و بر فرش هایشان قدم می نهد؛ ولی او را نمی شناسند. (16)
در روایت دیگری نیز آمده است:
صاحب الامر، هر سال در مراسم حج حاضر می شود، مردم را می بیند و آن ها را می شناسد؛ ولی مردم او را با آنکه می بینند نمی شناسند. (17)
از این رو تمام برداشت هایی که کیفیت حضور حضرت در زمان غیبت کبرا را به چیزی غیر از مختصات روایی تفسیر می کنند، تحریف این مسأله شناخته می شوند و اصل ایجاد تفاسیری از این دست، از آسیب های فکری جامعه منتظر محسوب می شوند؛ خواه این تفاسیر، حکم به عدم حیات مادی حضرت دهند، خواه اینکه حضرت را به سرزمین های عجیب دوردست یا همچون حضرت عیسی علیه السلام به آسمان ارجاع دهند.
پی نوشت
1- سوره نساء ( 4 ): 59 .
2- کمال الدین، ج1، ص253.
3- غیبت نعمانی، ص142.
4- کافی، ج1، ص340.
5- کافی، ج1، ص341.
6- شیخ صدوق سال وفات نائب چهارم را سال 328 نقل فرموده است ( کمال الدین و تمام النعمه، باب 45، ح32 ) و شیخ طوسی سال 329 نقل کرده است (غیبت طوسی، ص394، ح364 ) .
7- کافی، ج1، ص159.
10- جوامع الکلم، رساله دمشقیه، قسمت 2، ص 103 .
11- جوامع الکلم، رساله رشتیه، قسمت 3، ص 100.
12- جوامع الکلم، رساله به ملا محمد حسین، رساله 9، ص1؛ شرح عرشیه، ج 2، ص 62.
13- روضات الجنات، ج1، ص92؛ دائره المعارف تشیع، ج1، ص502.
14- کافی، ج1، ص179، باب ان الارض لاتخلو من حجه، چهار روایت پایانی اشاره به همین مضمون دارد.
15- بحارالأنوار، ج52، ص380. جالب آنکه این روایت غیبت امام را به مانند گم شدن ایشان می داند و گویی مردم در زمان غیبت او را گم می کنند؛ یعنی می دانند او حضور دارد؛ اما مکان دقیق حضور او بر ایشان پوشیده است.
16- غیبت نعمانی، ص164.
17- کمال الدین، ج2، ص441. برخی روایات گفته اند حضرت دیده نمی شود؛ ولی راه جمع این روایات با روایاتی که در آن ها به دیده شدن حضرت اشاره شده، این است که حضرت دیده می شود؛ ولی توسط مردم شناخته نمی گردد، چنان که مرحوم مجلسی (ذیل روایت) و تاریخ الغیبه الکبری، ص31 همین وجه را پذیرفته است.
---------------------------------
مطالعه بیشتر کتاب
آسیب شناسی جامعه منتظر / سیدمحمد میرتبار
افزودن دیدگاه جدید