کتاب/ فلسفه هگل
هگل در ۲۷ اوت ۱۷۷۰ میلادی در اشتوتگارت، در خانواده ای مومن به تعلیمات لوتری به دنیا آمد. از کودکی در زمینه های گوناگونی مانند ادبیات، فلسفه، و موضوعات مختلف دیگر، به مطالعه می پرداخت و در این کار از حمایت و تشویق مادرش - که سهم فراوانی در پرورش فکری وی در کودکی داشت - برخوردار بود. پدر او از کارمندان دولت بود. هگل یکی از شش فرزندی بود پدر و مادرش به دنیا آوردند اما فقط یک خواهر و یک برادرش تا بزرگسالی زنده ماندند. خانوادهٔ او ارزش زیادی برای آموزش و فرهنگ قایل بودند. هگل در سه سالگی به مدرسه ای رفت که به آن مدرسهٔ آلمانی می گفتند و در ۵ سالگی وارد مدرسهٔ لاتین شد. او پیشتر از مادرش لاتین آموخته بود و به همین خاطر صرف ابتدایی کلمات لاتین را می دانست. در واقع شیفتگی هگل برای آموختن در طول عمرش، با آموزه های مادرش در خانه آغاز شده بود. در سال ۱۷۸۴ هگل برای ادامهٔ تحصیل به دبیرستان ایلوستره رفت و در آنجا کمی با مفاهیم عصر روشنگری آشنا شد.
هگل شیفتهٔ آثار اسپینوزا، کانت، روسو و گوته بود. از سال ۱۷۸۸ او تحصیلات دینی خود را در مدرسهٔ دینی پروتستان توبینگر در شهر توبینگن ادامه داد؛ جایی که با فیلسوف آینده فردریش شلینگ و شاعر بزرگ آلمان فردریش هولدرلین همکلاس و دوست شد. این سه تن به انقلاب فرانسه، به عنوان بزرگترین واقعهٔ عصرشان، توجه ویژه ای داشتند، روزنامه های فرانسوی را پی گیری می کردند و باشگاهی برای بحث و مطالعه پیرامون ادبیات انقلابی به راه انداختند.
پس از فراغت از تحصیل در توبینگن در سال ۱۷۹۳، هگل شغلی به عنوان معلم سر خانه در برن پیدا کرد. او در مدت اقامت در برن مطالعاتش را ادامه داد و آثار زیادی نوشت. مهم ترین نوشتهٔ او در این مدت زندگی مسیح بود.همچنین مجموعه ای از دست نوشته های او با عنوان استقرار شریعت در مذهب مسیح در همین دوران نوشته شد که هیچ کدام از آن ها چاپ نشد.
در سال ۱۷۹۷ او در پاسخ به پیشنهاد کاری هولدرلین به فرانکفورت نقل مکان کرد. در مدت اقامت هگل در فرانکفورت، شلینگ که با حضور در فضای روشنفکری ینا و تأثیرپذیری از فیخته، رشد کرده بود و به عنوان پروفسور در دانشگاه ینا مشغول تدریس بود، از هگل دعوت کرد که در کنار او در دانشگاه مشغول به کار شود. به این ترتیب در سال ۱۸۰۱، هگل در ۳۱ سالگی مشغول تدریس فلسفه در دانشگاه شد. اواخر همان سال هگل اولین کتاب فلسفی خود را با نام تفاوت دستگاه های شلینگ و فیخته در فلسفه منتشر کرد. هگل و شلینگ همچنین تا سال ۱۸۰۳ مجله ای را به نام نشریهٔ انتقادی فلسفه منتشر کردند.
هگل در سال ۱۸۰۵ در دانشگاه ینا به مقام پروفسوری ارتقا یافت و ۲ سال بعد، درست در زمانی که سپاه ناپلئون ینا را اشغال می کرد، اثر ارزشمندش را با نام پدیدارشناسی روح منتشر کرد. پس از پیروزی فرانسه بر پروس و تعطیلی دانشگاه ها او به دنبال شغل به شهر بمبرگ رفت و در آن جا به عنوان ویراستار روزنامه مشغول به کار شد. در همین سال فرزند غیر قانونی او، لودویگ فیشر به دنیا آمد. پس از آن، در سال ۱۸۰۸، هگل به نورنبرگ رفت و تا سال ۱۸۱۶ در دبیرستانی به تدریس پرداخت.در این مدت او ازدواج کرد، صاحب دو فرزند به نام های کارل فریدریش ویلهلم و ایمانوئل توماس کریستین شد و دومین اثر بزرگ خود را با نام علم منطق منتشر کرد.
در سال ۱۸۱۶، کرسی استادی فلسفه در دانشگاه هایدلبرگ به هگل پیشنهاد شد. او به هایدلبرگ رفت و تا سال ۱۸۱۸ که در دانشگاه برلین مشغول به تدریس شد، در همان جا ماند. او در مدت اقامت در هایدلبرگ کتاب دایرةالمعارف علوم فلسفی را منتشر کرد.در برلین او بر همان کرسی ای نشست که از سال ۱۸۱۴ -سال مرگ فیخته- خالی مانده بود و تا پایان عمر همان جا ماند. هگل در مدت استادی در برلین، سخنرانی های زیادی در حوزه های فلسفه، تاریخ، هنر، دین و فلسفهٔ تاریخ داشت؛به طوری که شهرت او و شناخته شدن فلسفهٔ هگل به عنوان یک مکتب فلسفی به همین دوران باز می گردد. در سال ۱۸۲۱ او اثر ارزشمند دیگرش را به نام عناصر فلسفه حق منتشر کرد.
هگل در سال ۱۸۳۰ رئیس دانشگاه برلین شد و بالاخره به سال ۱۸۳۱ به سبب شیوع وبا در ۱۴ نوامبر فوت کرد. دست نوشته های زیادی بعد از مرگ از او به جای مانده بود که به مرور تنظیم شد و به صورت کتاب های مختلف انتشار یافت.
فلسفه هگل:
هگل را می توان آخرین فیلسوف مکتب ایدئالیسم دانست
هگل از دید مارکس: مارکس از بزرگترین شاگردان هگل و از جمله کسانی است که فلسفهٔ او را با توجه به نظرات خود باز تعریف کرد.
مارکس به اعتقاد خود هگل را از روی سر، بر روی پاهایش قرار داد. بدین معنا که فلسفه و روش او را که دیالکتیک بود به نحوه پویاتری سرانجام بخشید. مارکس روش دیالکتیک هگل را که بر اصل تضاد برقرار بود در عرصهٔ زندگی بشری وارد کرد.
دیالکتیک فلسفه هگل عبارت بود از انتزاعی که در هنگام رویارویی دو نیروی متضاد در وقایع تاریخی و رویدادهای تعیین کننده در تاریخ به وجود می آمد.
برای فهم بهتر مطلب می توان مثال ملموسی زد : یک آونگ را در نظر بگیرید هر گاه از تعادل خارج شود به اوجی در یک سمت می رسد سپس با سرعتی افزوده به سمت دیگر خواهد رفت و اگر نیرویی به آن وارد نشود این بار کمتر از بار قبل منحرف می شوند تا در نهایت به تعادل می رسد . همین در جامعه انسانی از مسائل اجتمائی تا مسائل روزمره و تصمیمات ساده اتفاق می افتد . بدین معنی که هر تصمیمی وقتی در یک سمت از واقعیت قرار می گیرد منجر به صحیح به نظر رسیدن سمت دیگر واقعیت می شود ولی به هر حال روزی این نوسان به تعادل (یافتن واقعیت) می انجامد.
هگل آخرین فیلسوف دستگاه ساز تاریخ فلسفه غرب است. اطلاعات وسیع او در جمیع معارف بشری در خور تحسین است. نظام فکری او بر اساس دیالکتیک ابتنا یافته است . البته ریشه های دیالکتیک را از فلسفهٔ کانت دانسته اند اما تفاوت عمدهٔ دیالکتیک هگلی این است که مقولات و مفاهیم انتزاعی مندرج در دیالکتیک او منبعث و موجود در هم اند . سه پایه هایی که هگل ترتیب می دهد همگی ارتباطی معرفتی با هم دارند و از هم جدا نیستند. حال آنکه مقولات کانت صرفاً بر اساس تعین خود فیلسوف در کنار هم قرار گرفته اند . از خصوصیات مقولات هگل این است که او از جنس به نوع می رسد و سپس هر نوعی را جنسی تازه می انگارد و از آن به انواع پست تر پی می برد . مثلاً اولین سه پایهٔ فلسفهٔ هگل ، «هستی، نیستی، گردیدن» است. او از هستی آغاز می کند. او می گوید هستی اولین و روشن ترین مفهومی است که ذهن بدان باور دارد و می تواند پایهٔ مناسبی برای آغاز فلسفه باشد. اما هستی در خود مفهوم متضاد خویش یعنی نیستی را در بر دارد. هر هستی در خود حاوی نیستی است. هستی او دارای هیچ تعینی نیست و مطلقا نامعین و بی شکل و یکسره تهی است و به یک سخن خلاء محض است . این خلاء محض همان نیستی است. پس هستی نیستی است و نیستی همان هستی است. این گذر از هستی به نیستی به گردیدن می انجامدو سه پایه کامل می شود. مقوله سوم نقیض دو مقوله دیگر را در خود دارد ولی شامل وجوه وحدت و هماهنگی آنها نیز هست. بدین گونه گردیدن هستی ای است که نیستی است یا نیستی ای است که هستی است]
حق تکثیر: تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۱.
دیدگاهها
به قول استاد قمشه ایی بعضی فلاسفه از جمله هگل و اسپینوزا هم عارف بودند
In reply to به قول استاد قمشه ایی بعضی by آصف
چ., 10/05/2022 - 09:54هرکس به دنبال خدا برود و او را جستجو کند عاقل است و به دنبال فطرت ذاتی خود،گشته است.
وانسان موجودی کنجکاو است.
همچنین زمانی که علی(ع)بر خوارج(که معتقد بر عبادت و نماز افراطی بودند و ...)مسلط شد،دستور داد که بعد از او کسی با آنها ستیزه نکند،چرا که معتقد بود این گروه به دنبال حق-خدا- رفتند و در جستجوی آن بودند،اما به بیراهه رفتند.
افزودن دیدگاه جدید