جمهوری عرفانی و حکومت عقلانی در اسلام امام خمینی
«اسلام ناب»، اسلامی است که از هرچه غیر از «وحی» مبرا باشد؛ اسلامی که به حضرت محمد و سلسله امامان نازل شد و عاری از هرگونه دخل و تصرف بشری است. براساس باورهای شیعه فقط «امام» در هر زمانی می تواند نمادی از اسلام ناب باشد.
بنابراین، ما امروز در شرایط سخت غیبت امام عصر هستیم و دسترسی مستقیم به امام زمان مان نداریم تا تفسیر اسلام ناب محمدی را از او بخواهیم. آیا این بدان معناست که در این عصر ما می توانیم هر تفسیری را بپذیریم؟ نه، چنین نیست. ما نمی توانیم هرگونه خوانشی از اسلام داشته باشیم، چون اسلام ناب دست به دست از امامان به ما رسیده است. در همه مکاتب شیعه، شیعیان ایمان دارند که بعد از پیامبر نماینده شایسته ای وجود دارد که می تواند «نماد اسلام ناب» باشد.
در جست وجوی فقیه فی الدین
پیروان سایر مکاتب اسلامی معتقدند که قرآن به تنهایی می تواند پاسخ گوی نیازهای آن ها باشد، اما ویژگی ای که شیعیان را از سایر مسلمانان متمایز می کند این است که معتقدند قرآن به تنهایی کافی نیست، بلکه باید فردی «مفسر شرعی قرآن» باشد. این مفسر در هر دوران فقط یک نفر است، نه گروهی از مردم. این فرد برای این کار انتخاب شده و هر فردی اجازه تفسیر قرآن را ندارد، چرا که در غیر این صورت هر کس می تواند برداشت خود را از قرآن بیان کند.
در دوران غیبت باید تلاش کنیم از طریق اجتهاد پاسخی برای سوال هایمان پیدا کنیم. اجتهاد در عصر غیبت موجب می شود که در حد امکان به «اسلام ناب» نزدیک شویم. بنابراین، هر فردی که قلباً اسلام و حقانیّت آن را پذیرفته باید برای نزدیک شدن به اسلام ناب در هر عصری به اجتهاد روی آورد و از کسانی که وارثان، جانشینان و نمایندگان امام عصر هستند، کمک بگیرد.
این افراد فقها هستند و کسانی که فهمی عمیق از اسلام دارند. البته باید بین معنای اصطلاحی و معنای لغوی «فقیه» تفاوت قائل شد؛ در لغت شناسی فقیه کسی است که متخصص حقوق مسلمانان است. فقیه از این نگاه «حقوق دان وحی» است، اما در معنای اصطلاحی فقیه کسی است که فهمی عمیق از اسلام و دین دارد؛ یعنی «فقیه فی الدین». زمانی که خداوند متعال فردی را دوست داشته باشد، به وی درک صحیحی از اسلام می بخشد؛ چنین فردی از قوانین و بنیان های اسلامی برداشت صحیحی خواهد داشت. این قوانین از اصول و پایه های دینی و همانند اسکلت آن می باشند. هر جامعه ای به قانون نیاز دارد و فلاسفه بزرگ مانند سقراط و افلاطون نیز به این قانون باور داشتند، چرا که اساس هر جامعه ای قانون، حق و حقوق است. پس این از اصول بنیادین است و ما نمی توانیم بگوییم که فقه و حقوق اسلامی از جنبه های ثانویه جامعه و حتی دین است، چون ساختار یک جامعه را تشکیل می دهند. حتی نمی توانیم بگوییم که غایت و هدف یک جامعه رسیدن به قانون است، زیرا قانون ساختار بنیادین جامعه است. مباحث مربوط به فقه و اصول از جنبه های بنیادین «اسلام ناب» است و وظیفه فقها است که «اجتهاد» کنند، همانطور که در طول تاریخ این اتفاق افتاده است؛ یعنی تلاش قانونی و کوشش شرعی برای ارائه تفسیری فقهی از اسلام که مطابقت کامل با نیازهای روز دارد. این تعریف اسلام ناب محمدی است.
عقلانیت امام خمینی
برای فهم «اسلام ناب» امام خمینی (رحمه الله) باید پاره ای از ظرایف و دقایق را شناخت. امام خمینی (رحمه الله) در تفسیر سوره حمد اشاره می کنند: هدف وحی این است که بشریت را به تکامل برساند، توانایی های بالقوه انسان را تبدیل به توانایی های بالفعل کند. امام خمینی (رحمه الله) همواره از مفهوم صراط مستقیم انسانیت در تفاسیر خودشان استفاده می کنند و معتقدند انسان می تواند منطقی و عقلانی تکلم و تجزیه و تحلیل کند، چون تنها تابع احساسات و نیازهای غریزی و حیوانی خود نیست. انسان الهی کسی است که کاملاً در جهت ایده آل های برتر بشریت حرکت می کند و می تواند به خدا نزدیک شود. عبادات و تمام اعمال سفارش شده در اسلام مانند نماز خواندن و روزه گرفتن، تنها وسیله ای برای رسیدن انسان به تفکر است و قوانین جامعه اسلامی، ابزاری برای رسیدن به این هدف است. در تفکر امام خمینی (رحمه الله) پیامبران و امامان تنها برای برپایی حکومت اسلامی نیامده اند، بلکه آن ها حکومت اسلامی تشکیل دادند تا به هدف اصلی برسند.
دومین حدیث اصول کافی بسیار مهم و بنیادین است، چرا که با فهم آن بیشتر می توانیم اسلام ناب محمدی را بشناسیم. حدیث می گوید: زمانی که خداوند حضرت آدم را خلق کرد، جبرئیل بر او نازل شد و به آدم گفت: «خداوند به تو سلام می رساند و می خواهد که از یبن سه مورد یکی را انتخاب کنی.» حضرت آدم سوال می کند آن سه چیز چیست؟ جبرئیل می گوید: «عقل، دین و حیا». حضرت آدم می فرماید: من حتی برای انتخاب لحظه ای تأمل نمی کنم، چرا که از قبل «عقل» را انتخاب کرده ام.
مسلمانان شیعه، سنی و حتی پیروان سایر ادیان اگر در مقابل این سوال قرار می گرفتند، شاید پاسخ می دادند که «دین» را انتخاب می کنیم، اما حضرت آدم «عقل» را ترجیح داد. در ادامه حدیث آمده است، جبرئیل به حیا و دین امر می کند که بروند، اما آن ها پاسخ می دهند که ما نمی رویم چرا که از جانب خداوند دستور داریم همیشه در کنار عقل باشیم. پس با انتخاب عقل، دین و حیا را هم می توان به دست آورد. دین بدون عقل یا به «تعصبات انحرافی» ختم می شود، یا به «انحراف خرافی». یعنی در نهایت یا به «داعش» می رسد یا به ناکجاآباد. مبنا همیشه عقل است و ملاک تشخیص عقل هم همراهی دین و حیا با آن است. معاویه در زمان خود زمامدار زیرکی بود که به «داهیه العرب» معروف بود؛ چیزی که در معاویه بود شبیه عقل است، اما عقل نیست؛ در واقع نوعی شیطنت است و دین و حیا را در کنار خود ندارد.
خداوند به انسان دستور داده است که همیشه با عقل همراه باشد. در نتیجه، باید تعریفی از عقل ناب و عقل دینی ارائه شود. «قلب سلیم» نیز یعنی وجود عقلی که دارای قدرت داوری است و در کنار آن دین و حیا وجود دارد. در سوره ی بقره آمده است : «هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ». متقین چه کسانی هستند؟ «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ» کسانی که به غیب ایمان دارند. این صلاه چیست؟ همان ارتباط با غیب است. این یک تئوری و نظریه است؛ یعنی این جهان به خودی خود کافی نیست، بلکه یک ماورایی هم وجود دارد. اتصال با آن ماوراء یعنی صلاة و رسیدن خبر از جانب ما به دیگران هم زکات است. پس دین در معنای اول یعنی شناخت. اگر یک الگوشناسی در اختیار افرادی که با دین آشنایی ندارند قرار بگیرد، با دین حقیقی آشنا می شوند و از آن پیروی می کنند.
«وجدان بشری» در قلب سلیم
به اعتقاد برخی زمانی که شما از طریق عقل به دین برسید، می توانید عقل را رها کنید، اما چنین نیست. عقل باید در دین نیز راهنمای انسان باشد. عقل هم در تجلی دین نقش دارد و هم در برداشت و فهم از دین. گاهی پیش می آید که نه عقل جوابی دارد و نه دین. اینجا، حیا به سوالات پاسخ می دهد. امیرالمؤمنین می فرمایند: اگر تمام دنیا را به من بدهند تا پوست گندمی را از دهان موری بگیرم، این کار را نمی کنم. در اینجا عقل مانع از این کار نیست؛ دین هم مخالفتی ندارد، چون نه حرام است، نه مکروه. «وجدان بشری» است که در قول و فعل امیرالمومنین نمود پیدا می کند. یعنی اگر من یک ظلم کوچک را بپذیرم، به صورت بالقوه ظلم بزرگ تری را هم پذیرفته ام. وقتی از امیرالمؤمنین می خواهند که به شکل صوری حکومت معاویه را بپذیرد و سپس او را براندازد، ایشان نمی پذیرند و می گویند حتی اگر یک روز حکومت او را قبول کنم، ظلم را پذیرفته ام. به هیج عنوان «ظلم مصلحتی» نداریم. ممکن است در موارد اندکی دروغ مصلحتی داشته باشیم، ولی ظلم مصلحتی نداریم. هرچند امیرالمؤمنین با یک دروغ کوچک می توانست خلیفه سوم شود. از ایشان پرسیدند: «تو حاضری سنت پیامبر و سنت شیخین را برپا کنی؟» امام علی پاسخ داد: «سنت پیامبر را بله، ولی سنت شیخین را نه.» از عثمان هم این سوال را پرسیدند، او گفت بله، من هر دو را انجام می دهم. اگر حضرت علی به این سوال پاسخ مثبت می داد، خلیفه می شد، اما این دروغ مصلحتی برای حضرت مجاز نبود، حتی به قیمت در اختیار داشتن زمامداری مملکت.
من همواره در مسیر زندگی ام، خود را مدیون امام خمینی (رحمه الله) می دانم، چرا که امام دو نوع «دوگانگی» را برای من حل کرده است؛ یکی دوگانگی بین «دغدغه دینی» و «دغدغه اجتماعی» است که متأسفانه همه جا با آن مواجه هستیم؛ حتی در پاره ای از تفاسیر اسلامی که از ماهیت اسلام ناب فاصله گرفته اند. پیش از ظهور امام خمینی (رحمه الله) همیشه می گفتند شما یا باید صوفی باشید یا طرفدار اخوان المسلمین؛ یعنی یا باید «مذهبی» باشید یا «سیاسی».
دوگانگی دوم پاسخ به ارتباط بین «ذوق» و «عقل» بود. برخی می گویند یا باید اهل ذوق باشی یا اهل فلسفه. تفکیک بین عرفان و فلسفه از این نقطه آغاز شد. این موضوع را ابتدا ملاصدرا حل کرد و بعد از آن امام خمینی (رحمه الله) تنها کسی است که این دو را به صورت نظری و عملی با یکدیگر جمع کرد و حتی در شخصیت ایشان نیز به ظهور رسیده است. ملاصدرا نیز در نوشته های خود هرگز نگفته است که اجتماعیات را رها کن و فقط به سروسلوک و عزلت روی بیاور، ولی عملاً نتوانست این دو امر را جمع کند و در شخصیتش بروز دهد. امام خمینی (رحمه الله) هم در عمل و هم در نظر موفق به این کار بزرگ شد.
منبع مقاله : مجله فرهنگ و علوم انسانی عصر اندیشه شماره هفتم
--------------------------------
پی نوشت:
1. فیلسوف متأله و مفسر فرانسوی قرآن کریم، شاگرد استاد «سید جلال الدین آشتیانی»، صاحب رساله معروف «الهیات در آثار فلسفی و عرفانی امام خمینی» و نویسنده کتاب های «تصوف و عرفان اسلامی» (1991)، و «امام خمینی، عارف ناشناخته قرن بیستم» (1997)، «آیین انقلاب اسلامی» (2003) است. او از شارحان فلسفه صدرایی و حکمت متعاله به شمار می رود. پرفسور بونو عضو تحریریه خارجی «عصر اندیشه» است.
افزودن دیدگاه جدید