اشعاری در توصیف ماه رجب
شعر در توصیف ماه رجب
آمد ماه رجب که اول عبادت است
مقصود خلقت بشر از بهر طاعت است
زان شد بنام خیر که در سیزده از ان
میدان تولد شه ملک ولایت است
دیگر مرجب آمد و آنگه بود اصب
ماهی بخیر باشد و این در روایت است
ماه حرام چار بود ای عزیز من
اندر کتاب حق بنگر با صراحت است
توقل قتال را بنگر در چهار ماه
چون از سه فرد گشته و این خوش عبارت است
یعنی سه زین چهار بود اشهر حرام
چون از سه ماه گشته رجب این حکایت است
ذیقعده است و حج و محرم سه ماه از آن
فردا است خود رجب ز سه مه شهر طاعت است
امر امام عصر علیه السلام را
بنگر تو در دعا که شیرین روایت است
اول زماههای عبادت بود رجب
هر کس که شد موفق خود از سعادت است
بنیان خیر را برجب استوار کن
شعبان نگر که جانب جنت اشارت است
ماه خدا که ماه مبارک بود بنام
در سومش زماه رجب این کنایت است
آخر زماههای حرام است چون ماه رجب
اول زاین سه ماه برای عبادت است
(گودرزی) از وصف رجب ختم کن سخن
کافی برای مرد خرد یک اشارت است.[1]
*****
شعر هلال ماه رجب! نـاز کن بـه ماه تمام (درباره ماه رجب)
هلال ماه رجب! نـاز کن بـه ماه تمام
ز یازده مـه دیگر تو را سلام سلام
سلام بر تو که در دامن تـو می تـابد
فروغ حسن خدا از جمال چار امام
ولادت دو محـمد، ولادت دو عـلی
کدام ماه، چنینش سعادت است و مقام؟
چه ماه روح فزایی که درنخستین شب
امـام پنـجم مـا شـد ولادتش اعـلام
خـدا به فاطمه بنـت حسن گلی بخشـید
که عطر باغِ حسینی از او رسد به مشام
امـام باقـر یعـنی محـمد دوم
امام باقر پنجم وصی خیرالانام
امـام باقـر یعـنی حقیقت قـرآن
امام باقـر یـعنی تـمامی اسلام
امام باقر یعنی بهشت هشت بهشت
امام باقر یعنی نظـامِ هفـت نظـام
امام باقر یعنی امام علم و عمـل
امام باقر یعنی رسول خون و قیام
مگـر امام چـهارم مـدد کـند، ورنـه
که راست زهره که در مدح او کند اقدام؟
زجان ودل ملک و جن و انس و حور اینجا
نفس بـه دوسـتیِ او بـرآورنـد مـدام
اگر از او نستانند جام در صف حشر
می حلال بهشتی بـه انبیاست حرام
به زائران حریمش در آفتاب بقیع
پـر ملائکه گـردیـده حلّۀ احـرام
زتشنگی جگرم شعله می کشد ساقی
بیا شراب محبّت مرا بریـز به کـام
به غیر بغض عدویش ره نجاتی نیست
به جـز به دوستی اش دل نمی شود آرام
عجیب نیست اگر در تمـام حادثه ها
شود به امرغلامش سمند گردون، رام
به یک اشارۀ او عالمی «زراره» شوند
به یک نظارۀ او خلق، می شوند «هشام»
ستانده روح، زگفتار روح بخشش، روح
گرفته علم، زلب های جانفزایش کـام
مگو درِحرمش بسته روز و شب،که زعرش
پی زیـارت قبـرش مـلک شـوند اعـزام
نگو چـراغ ندارد ببین که هر شب، ماه
چگونه از حرمش نـور می ستاند وام
کمال اوست بـه چرخ کمال، اوج کمال
کلام اوست بـه کلّ علوم، جان کـلام
پنـاه برده بـه درگاه او صغیر و کبـیر
شفا گرفته زخاک درش خواص و عوام
هنوز پـای بـه ملک وجـود ننهاده
سلام داده محمد بـه آن امـام همام
چهارساله خروشید آن چنان بـه یزید
که شد به دیده او «شام»، تیره تر از شام
بـه شاهی دو جهان ناز می کند "میثم"
اگـر غلامِ درش خوانـدش غلام غلام[2]
*****
شعر درباره ماه رجب
اوّل ماه رجب شد جلوه گر ماهی تمام
کامد از هفت آسمان و مهر گردونش سلام
اختر چار آسمان و آسمان هفت مهر
یوسف دو فاطمه نور دل خیر الانام
نسل در نسلش همه خیر الورا خیر البشر
خود امام ابن امام ابن امام ابن امام
مشعل بزم معارف باقر کلّ علوم
کعبه ی دل، قبله ی جان، رهنمای خاص و عام
عالم هستی که چون لب بر تکلّم وا کند
از دمش جوشد کلیم و از لبش خیزد کلام
شهریار ملک امکان کز تمام ممکنات
ذکر او خیزد هماره فیض او جوشد مدام
در وجود حضرتش کلّ محمّد (ص) جلوه گر
پیشتر از خلقت نورش محمّد (ص) داشت نام
گه به نخلستان ورا بیل کشاورزی به دوش
گه به بام آسمان خورشید را گیرد زمام
بی ولای او همه رفتار عالم نادرست
بی وجود او همه طاعات خلقت ناتمام
این عجب نبود که مولانا علیّ بن الحسین
گیرد از او همچو پیغمبر ززهرا احترام
با ثواب خلق اگر زاهد ندارد مهر او
دوزخش بادا حلال و جنّتش بادا حرام
علم، پای کرسی تدریس او دارد جلوس
معرفت در پیش پای جابرش کرده قیام
تا بود روشن چراغ علم او در سینه اش
روز دشمن شام گردد چون به نطق آید هشام
مکتب من باقریّ و مذهب من جعفریست
نیست جز آنم طریق و نیست جز اینم مرام
مهر فرزندانم او مانند جان در سینه ها
نطق شاگردان او چون تیغ برّان در نیام
ای سلاطین را به سوی آستانت التجا
وی خلایق را به دیوار بقیعت ازدحام
باقر آل محمّد نجل زین العابدین
جدّ و باب و مادر و آباء و اجدادت کرام
رهروان فرش را مهر تو در دل روز و شب
ساکنان عرش را مدح تو بر لب صبح و شام
جابر جعفی که بحر دانشش در سینه بود
بود از دریای علمت قطره ای او را به جام
سائل کوی تو تا صبح قیامت مرد و زن
تابع حکم تو تا پایان هستی خاص و عام
گر چه قبر بی چراغت می درخشد در بقیع
چون خدا در قلب مردان خدا داری مقام
این عجب نبود که در بازار علم و حکمتت
راه پیمایی کند یوسف به عنوان غلام
می فروشد ناز، مؤمن بر گلستان بهشت
آیدش بویی گر از خاک بقیعت بر مشام
نی عجب ای کعبه ی دل در همه دوران سال
گر طواف آرد به گرد کعبه ات بیت الحرام
شخص پیغمبر تو را از سوی حقّ گوید درود
جابر از ختم رسل بر حضرتت آرد سلام
چار سالت بود با تیغ بیان و تیر علم
شام را کردی به چشم پور بوسفیان چو شام
با بیان زنده ات در قصر بیداد یزید
یافت زخم سینه ی آل محمّد التیام
تا بگویی نیست جایز در بر ظالم سکوت
بر تمام نسل ها از کودکی دادی پیام
از تو گشته آفتاب علم و ایمان جلوه گر
وز تو باشد مکتب قرآن و عترت را قوام
در کتاب نخل «میثم» سطر سطر و بند بند
وصف تو حسن شروع و مدح تو حسن ختام[3]
*****
شعر درباره ماه رجب
ماه رجب آمد، دل این پیر جوان کرد
در گوش من اسرار در اسرار بیان کرد
از شوق چنان مست شدم زینهمه مستی
صاحب کرم و ساقی و باده، نگران کرد
دستی ز نوازش، به سر من چو کشیدند
در اوج و عروجش دل من سیرچنان کرد
آنجا رجبیون همه آسوده و خوشحال
نازم به کسی که، به من آن صحنه عیان کرد
من لایق آن صحنه نبودم، که نشان داد
او از کرم اش، این دل شوریده نشان کرد
هرگاه بریدم من از این، عالم خاکی
از خاک به افلاک، روانم طیران کرد
خودسازی و خودسوزی من دید، حبیبم
آغاز رجب، وارد شهر رمضان کرد[4]
پی نوشت:
[1] دیوان اشعار حسن گودرزی،چاپخانه علمیه قم ،ص117.
[2] حاج غلامرضا سازگار
[3] حاج غلامرضا سازگار
[4] عبدالمجید فرایی
افزودن دیدگاه جدید