رفتن به محتوای اصلی

سلسله مباحث مهدویت | نحوه شناخت مصداق امام حق و پرچمدارحق در ایام انتظار - استاد محمدرضا عابدینی (جلسه 27)

تاریخ انتشار:
سلسله مباحث مهدویت حجت الاسلام محمدرضا عابدینی برگرفته از کتاب «شموس المضیئة» با عنوان « نحوه شناخت مصداق امام حق و پرچمدارحق در ایام انتظار » به همراه متن سخنرانی
نحوه شناخت مصداق امام حق و پرچمدارحق در ایام انتظار - استاد محمدرضا عابدینی
: :
: :

نحوه شناخت مصداق امام حق و پرچمدارحق در ایام انتظار - استاد محمدرضا عابدینی

در این بخش، بیست و هفتمین قسمت سلسله مباحث مهدویت حجت الاسلام محمدرضا عابدینی برگرفته از کتاب «شموس المضیئة» با عنوان « نحوه شناخت مصداق امام حق و پرچمدارحق در ایام انتظار » به همراه متن سخنرانی را به مدت 66 دقیقه با سالکان طریق حق به اشتراک می گذاریم.

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

« در ایام انتظار وقتی تردید در شناخت مصداق امام حق و پرچمدارحق پیدا کردیم با معیار حب یقینی و بغض یقینی راه روشن می شود. »

وقتی امام را نمیدید و و نمیشناختید، در آن دوره باید چه کرد؟ تشخیص وظیفه ما در دوران غیبت چگونه است؟ یکی وظیفه در دوران غیبت است. یکی تشخیص وظیفه است. گاهی وظیفه را میدانیم و باید انجام بدهیم. اما گاهی تشخیص وظیفه محل بحث است. در دوره ای که دوره حیرت و غیبت است. علمی که بر افراشته باشد ندارد. اذا رفع علمکم من بین اظهرکم. وقتی علمی که باید پشت سرش حرکت میکردید چه کنید؟ فالیتوقعوا الفرج من تحت اقدامکم. با عمل باید کار درست بشود.

روایاتی که  در این باب وارد شده متعدد است. عمده روایاتی که امروز در خدمتشان هستیم این است که چطور تشخیص وظیفه بدهیم. راه چیست؟

۵- ما، الأمالي للشيخ الطوسي الْمُفِيدُ عَنِ ابْنِ قُولَوَيْهِ عَنِ الْكُلَيْنِيِّ عَنْ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْيَقْطِينِيِّ عَنْ يُونُسَ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ قَالَ‏ دَخَلْنَا عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ‏ عَلِيٍّ ع وَ نَحْنُ جَمَاعَةٌ بَعْدَ مَا قَضَيْنَا نُسُكَنَا

بعد از اینکه اعمال حجمان را انجام داده بودیم. یعنی در مکه بودند. چون حضرت هر سال مشرف میشدند. مومنین جاهای مختلف برای اینکه خدمت حضرت برسند، مکه میرفتند خدمت حضرت. بعضی میرفتند تا مدینه. بعضی از مدینه تا مکه می آمدند. مکه هم فال بود و هم تماشا. هم حج بود و هم دیدار ولی.

فَوَدَّعْنَاهُ

رسیدیم خدمت حضرت که خداحافظی بکنیم و برگردیم.

وَ قُلْنَا لَهُ أَوْصِنَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ

خودمان را بگذاریم جای آنها. چند روز خدمت حضرت میرسیدیم. اعمالمان را هم انجام میدادیم. در مکه هم بوده. در حالتی که انسان آن حال ملکوتی حج و رویت امام هر دو با هم محقق شده، خودمان را بگذاریم جای آنها. اگر میرسیدیم خدمت حضرت و چنین سوالی میکردیم، آن هم جمعی مثل جابر بن یزید جعفی هست، آدم بزرگ، عظیم، ولایی، در معیت ایشان بودیم و میرفتیم و ایشان به نمایندگی از اینها. خودمان را به معزل نبینیم که بعد حرف درمان اثر نگذارد. بلکه خودمان را جمع ببینیم.احساس کنیم در آن جمع هستیم، کنار حضرت. یکی مثل جابر بن یزید که عالم به این بزرگواری است. میگوید هفتاد هزار حدیث سر در سینه ام هست. می آید خدمت حضرت میگوید سینه ام تنگی میکند. حضرت میگویند یک جا را بکن. در آنجا بگو و رویش خاک بریز که این بحث جالبی دارد. آخر عمرش هم جابر امر بهش میشود که دیوانه شو اختیارا. هر موقع یادم می آید، به ما بگویند امر این است که خودت را بزنی به دیوانگی. برای خودمان خیلی شان قائلیم. دیوانگی چیه، یک مقدار رتبه مان را کم بکنند. اسممان را قشنگ نگویند. خداوند ما را حفظ کن. در کوچه میدوید، بچه ها بهش سنگ میزدند. جابر شده بود کارش با بچه های کوچه سر و کله زدن. که آنها سر به سرش بگذارند. جابر!

فَقَالَ لِيُعِنْ قَوِيُّكُمْ ضَعِيفَكُمْ

قوی شما ضعیف شما را اعانت بکند. این ها را الان نمیپردازیم. حواس اغنیاء به ضعفا باشد. کسانی که مقام دارند، پول دارند، حواسشان به زیردستان باشد. کسانی که علم دارند، به کسانی که اهل علم نیستند، عمومند، این هم یک نوع از قوت و ضعف است. یک آدمی عالم است. یکی متخصص است. یکی ثروتمند است. یکی مقام دارد. یک کسی پادشاه است. ملک است. مدیر است.

وَ لْيَعْطِفْ غَنِيُّكُمْ عَلَى فَقِيرِكُمْ وَ لْيَنْصَحِ الرَّجُلُ أَخَاهُ كَنُصْحِهِ لِنَفْسِهِ

خیر خواه باشید برای همدیگر. اینها وقتی است که از امام میخواهند جدا بشوند. حضرت میفرمایند این کار ها را بکنید رابطه با ما وصل است.

وَ اكْتُمُوا أَسْرَارَنَا

دوران فشار و سختی بر شیعیان بوده است. خودتان را لو ندهید. احادیث ما را برای هر کسی نقل نکنید. در حد عموم با مردم صحبت بکنید. صحبت های خاص را نگویید. از حقایق مربوط به ما نگویید.

وَ لَا تَحْمِلُوا النَّاسَ عَلَى أَعْنَاقِنَا

مردم را بر گردن ما سوار نکنید. اگر این حرف ها را همه جا زدید، مردم بی اعتنایی و معانده و مقابله میکنند، کار شما باعث میشود که مردم را بر گردن آنها سوار کنید. جرات ندهید که مقابله بکنند مردم. بد مطرح کردید، بیجا مطرح کردن باعث شد که یک عده ای مخالفت بکنند. نفهمیده و از روی جهل. کی سببش شده؟ کسی که بی جا مطرح کرده است.

ناس، مردم عمومی اند. کسانی که کشش ندارند. حتی در جمع مردم مومن هم هر حقیقتی را نمیشود بیان کرد. عموم مومنین هم کشش همه حقایق دین را ندارند. گاهی آدم یک چیز را که میشنود مبتهج میشود. دوست دارد هر جایی مطرح کند. خود حضرات هم بلد بودند جوری مطرح کنند که همه بشنوند. اگر بعضی از احادیث به عنوان حدیث سر هستند، یا به بعضی از روات فقط گفته اند، یعنی این باید سینه به سینه بین بعضی بماند.

از اینجا به بعد مورد بحث ماست:

وَ انْظُرُوا أَمْرَنَا وَ مَا جَاءَكُمْ عَنَّا

نگاه کنید به امر ما. یعنی  حقیقت و رابطه ولایی ما. و آنچه از ما به شما رسیده است. احادیث ما. سنت ما. رفتار و گفتار ما.

فَإِنْ وَجَدْتُمُوهُ فِي الْقُرْآنِ مُوَافِقاً فَخُذُوا بِهِ

به کی دارند این را میگویند حضرت؟ به عالمان آن دیار. تشخیص اینکه این موافق قرآن هست یا نه، کار هر کسی نیست. باید به تمام ظاهرش مطلع باشد. نه اینکه یک گوشه را دیده باشد، اطلاق و تقیید نفهمیده باشد، بله، اگر یک جایی قرآن یک امر محکمی داشت که جزء محکمات صریح قرآن بود، امری مقابل او بود، همه ممکن است بفهمند. اما اینکه اموری که متشابه است، کسی بفهمد مخالف است یا موافق است، این برای کسی است که احاطه داشته باشد. صدر و ذیل قرآن، ابتدا و انتهای قرآ« را مسلط باشد. در محضر قرآن باشد تا تشخیص بدهد. از خود کلام بر می آید که این خطاب به کسی است که عالم است. مثل جابر است.

وَ إِنْ لَمْ تَجِدُوا مُوَافِقاً فَرُدُّوهُ

جایی که معلوم است موافق است بگیرید. جایی که معلوم است مخالف است رد کنید.

اما مهم جایی است که نفهمیدیم موافق است یا مخالف است. کی نفهمید؟ عالم. و الا مردم عمومی اکثر حقایق را نمیدانند موافق است یا مخالف است. پس این خطاب به همه نیست. اگر خطاب به همه بود، مردم باید هیچ کاری نکنند و متوقف بشوند. نه. آنجا که میفرماید، به کسی است که تفحص کرده ولی حل نشد.

وَ إِنِ اشْتَبَهَ الْأَمْرُ عَلَيْكُمْ فَقِفُوا عِنْدَهُ

وارد متشابه نشوید. کسانی که وارد جای متشابه میشوند، این در هر امری برای ما سرایت دارد. هر جا که میخواهی قدم برداریم، چه سلوک باشد و اخلاق، چه اعتقاد باشد. چه وظایف اجتماعی باشد. چه وظایف فردی باشد. هر جا که انسان میخواهد قدم بردارد، جایی که یقنی دارد صحیح است اخذ کند. یقنی دارد غلط است اجتناب کند. جایی که متشابه است را توقف کند. این حکم کلی است. منتها در بحث دین، برمیگردد به عالم دین. در هر تخصصی برمیگردد به همان تخصص. دکتر است و متخصص. یک جا یقین دارد که دوایش این است. یک جا هم یقنی دارد که دوایش این نیست. حتما ندهد. جایی متشابه است.

یک دکتری رفته بودم خیلی سال پیش، آزمایش و اینها دادند، ۱۶ احتمال دارد. ۴ احتمال را دوایش را میدهم. شاید ۲۰۰ قرص خوردم برای آن چهار احتمال.  اگر خوب نشد چهار احتمال دیگر.

گاهی جایی که متشابه است بگوید من تشخیص نمیدهم. به دکتر دیگری رجوع کن.

با همه آزمایشات و … هنوز ۱۶ احتمال میداده. اما بگوید من تشخیص نمیدهم.

در هر تخصصی، هر جایی، ما عالمیم، کسی سوال میکند، اگر یقنی داریم بگوییم. اگر میدانیم چیزی نیست، بگوییم این نیست. آنی که نیست را میشود گفت. اما جایی که برای انسان متشابه است و انسان هیچ تشخیصی نمیدهد ،لذا معرفی کردن وش ناخت گاهی به اثبات است تو گاهی به سلب. میدانیم این نیست. خدا لیس بجسم. بعد و کمیت ندارد. اما نمیدانیم که آن حقیقت چیست. میشود گفت من به همین حد سلب میشناسم. اما در متشابه نباید وارد بشویم. نه اینکه بگوییم تا ببینیم به کجا میرسد. اگر عادت کنیم، در همه زندگی همینطور میشود. در اعمال هم جایی که یقین ندندارد وارد میشود و بعد به مهلکه می افتد.

خداوند تضمین کرده و در روایات هم وارد شده که اگر کسی چیزی را که یقنی دارد و علم دارد و میداند عمل کرد. جایی که یقین دندارد و علم ندارد، خداوند تعلیم میدهد و آشکار میکند. این سنت الهی است. اما اگر کسی قدم گذاشت در وادی ای که متشابه است، دیگر سنت الهی محقق نشده است و تضمینی برای هدایت این باقی نیست. در تمام رشته ها و کار ها سرایت دارد. یک قاعده الهی است. اینجا میگوید مطابق قرآن است. چون قرآن یقین محض است. مطابق قرآن «هم محکمات قرآن است. نه متشابهات قرآن. متشابه بخواهد باشد شاید هر کسی برای خودش یک آیه ای موید پیدا بکند. به عنوان قرآن نه یک آیه تنها.

وَ رُدُّوهُ إِلَيْنَا

یعنی شما چیزی نگویید راجع بهش. حرف نزنید. سکوت کنید. به ما رجوع کنید. صبر کنید، بیایید از ما بپرسید. اگر پرسیدید و روشن شد،

حَتَّى نَشْرَحَ لَكُمْ مِنْ ذَلِكَ مَا شُرِحَ لَنَا

همانطور که برای ما بیان شده است بیان کنیم برایتان. اجتهاد برای جایی است که انسان به یقین برسد.

فَإِذَا كُنْتُمْ كَمَا أَوْصَيْنَاكُمْ وَ لَمْ تَعَدَّوْا إِلَى غَيْرِهِ فَمَاتَ مِنْكُمْ مَيِّتٌ قَبْلَ أَنْ يَخْرُجَ قَائِمُنَا كَانَ شَهِيداً

اگر کسی این کار را کرد و اینطوری عمل کرد به متیقنات چنگ زد و از متشابهات پرهیز کرد و صبر کرد که روشن بشود، چنین شخصی اگر قبل از قیام حضرت حجت از دنیا برود کان شهیدا.

اینکه انسان امر دین در وجودش حاکم بشود نه امر نفسش. چون شیطان از متشابهات وارد میشود. و اما الذین فی قلوبهم ضیق فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاویله. کسی که در قلبش ضیق و گمراهی است، از جایی که متشابه است شروع میکند. کسی دید میلش به اینهاست، توقف نمیکند. وارد میشود، اولین بار ها میرود به این عنوان که ببینم چیه. تفحص نسبت به یک امر اشکال ندارد. اما وارد شدن یعنی قبول کردن. به دیگران گفتن. مقبول نشان دادن. و الا امر متشابه را انسان برای خودش حل کند. اشکال ندارد. اما ورود و قدم گذاشتن به متشابه، در قلبش گمراهی بوده. به قصد فتنه و گمراهی نمیرود. میگوید شاید این درست شد. هلش میدهد. بعد فلسفه هم برایش میبافد.

مبحث علمی هم همینطور است. مورد مداقه قرار میدهد تا حل کند. اما شبهه را مطرح کند. یا حرف بزند درحالی که یقین ندارد. شبهه را باید پیش معلم مطرح کرد. اما بنویسد در روزنامه و کتاب و چاپ بکند. در حوزه در رده ای که جواب شبهه را ندارند. شبهه را باید پیش معلم مطرح کرد. هشام چقدر زیبا گفت به آن فرد که بیا با هم مناظره میکنیم. اگر تو مغلوب شدی ایمان بیاور به دین من. اگ رمن مغلوب شدم، ایمان نمی آورم. گفت عادلانه نیست. هشام گفت عادلانه است. چون بزرگتر دین تو خودتی. اما من بزرگتر دارم. من اگر گیر کردم میروم سراغ امام صادق. اگر جواب داشت، که می آیم به تو میگویم. اگر نه، به دین تو در می آیم.

خیلی از وقت ها ما خودمان را آخر کار میدانیم. یعنی اگر گیر کردیم در شبهه خودمان هم متزلزل میشویم. نمیگوییم میرویم از بزرگتر مان بپرسیم. میگوییم پس معلوم است که این مسئله شبهه ناک است. یعنی زود نتیجه میگیریم. برای من شبهه است، پس برای همه شبهه است مثل مورچه ای که آب بیوفتد در لانه اش میگوید عالم را آب برده است. یک شبهه گاهی در ذهن آدم میرسد، آدم فکر میکند برای همه شبهه است. اینها کبری و صغری های ناخودآگاه است که انسان میچیند و خودش را محور عالم میبیند. حضرت فرمودند صبر کنید. بیاورید پیش ما. خودتان وارد نشوید فکر کنید این شبهه مانده است. شنیده ایم بعضی میگویند جواب ندارد. من محور عالم هستم ،چون من نمیتوانم جواب بدهم، پس هیچ کس نمیتواند.

اینکه انسان خودش را محور ببیند نفسانیت بود. نگوید نمیدانم. لا ادری من العالم نصف العلم. این خیلی مجاهدت است. لا ادری از هر کسی که فایده ندارد. اکثرمردم خیلی چیزها را نمیدانند. اگر عالم گفت نمیدانم، زحمت ها را کشیده ام، حل نشده، آغاز راه است هم تواضع است که میفهمد مبدا علم کجاست. هم اینکه آغاز راه است. نمیداند، دنباله اش را میگیرد تا حل بشود. عالم در تخصص خودش گفت نمیدانم این مهم است.

در جمع پزشکی بودیم، اخلاق حرفه ای، میگفتند نمیشود گفت. ما بگوییم کلا بازارمان تعطیل میشود. بگوییم بروید سراغ دیگری، کلا همه چی تعطیل میشود. گفتم شما امتحان کرده اید که ببینید خدا برکت میدهد یا تعطیل میشود؟ گفتند دیگر این عرف شده است. اگر تشخیص نداد، باید چیزی بنویسد. اگر بگوید تشخیص ندادم، میگویند معلوم میشود دکتر نیست. هیئت علمی های دانشگاه شهید بهشتی، همه شان فوق تخصص بودند، آنها میگفتند نمیشود این حرف ها را زد. همکار های خودمان قبول نمیکنند. این گفتمان غالب است. خیلی شان هستند البته که اگر تشخیص نمیدهند میگویند برو پیش فلانی.

ما هم مبتلاییم. میگوییم برو پیش کس دیگر. یا جوابی داریم، بگوییم برو شاید جواب بهتری هم باشد. این مردن است. شهید شدن است. آدم هوای نفسش را در نظام علمی سرکوب بکند. آفت سبک زندگی عالمانه این است. هم علم دینی و هم علم تجربی.

وَ مَنْ أَدْرَكَ قَائِمَنَا فَقُتِلَ مَعَهُ كَانَ لَهُ أَجْرُ شَهِيدَيْنِ

اینها تعارف نیست. شهادت در رکاب حضرت سخت تر از حالت عادی است.چون یا ایمان ایشان و در کنار ایشان سنگین و سخت است یا نشان میدهد-کما اینکه فقره بعدی این را نزدیک میکند- در آن روز آنچنان حق و باطل مزج در هم است که اگر کسی بتواند کنار حضرت بماند و شهید بشود مثل دو شهید از جهت رتبه اجری است. چون بصیرتش بالاتر است.

 وَ مَنْ قَتَلَ بَيْنَ يَدَيْهِ عَدُوّاً لَنَا كَانَ لَهُ أَجْرُ عِشْرِينَ شَهِيداً.

اگر بتواند آن عدو ما را او بکشد، کشته بشود اجر دو شهید دارد،اما اگر در کنار حضرت باشد، معارضه و مقاتله بکند و بتواند غلبه بکند، مانعی را از سر راه بردارد، اجر بیست شهید را دارد. این میتواند علتها و حکمت های مختلفی داشته باشد. یکی اینکه تشخیص خیلی سخت است. یکی اینکه اقامه دین آثار خیلی زیادی دارد. کسی که شهید میشود یک مرتبه از اقامه را محقق کرده. کسی که کسی را کشته و مانع را برداشته، مرتبه بالاتری از اقامه را محقق کرده. احتمالات مختلفی است که از حدیث استفاده میشود. اگر اینطوری شد، ما را دارند تشیوق میکنند که آماده باشیم از جهت بصیرتی و قوای بدنی. بتوانیم غلبه کنیم. میگوید اگر شهید بشوی دوش هید. اما اگر توانستی غلبه بکنی، چه قدرت نرم افزاری و چه سخت افزاری، بیست شهید. یک دشمن از ما را بکشد، اجر بیست شهید دارد. الان هم همینطوری است. اگر کسی غایتش فقط این باشد که برود شهید بشود، این یک طور آمادگی پیدا میکند. اما یک نفر میخواهد پیروز بشود، اما حاضر است تا پای شهادت هم برود. برای پیروزی آدم یک طور آمادگی پیدا میکند و برای شهادت یکطور. هر دو خوب است. اما نهایت نگاهی که باید پیدا بشود این است.

در پاسخ: فقط ورزش بدنی نیست، بحث نرم افزاری هم هست. تعبیر مقام معظم رهبری خیلی عالی است. وقتی باب نفوذ باز میشود، تشخیص دشمن خیلی سخت میشود. کسی که تیز بین باشد. تشخیص بدهد این دشمن است. مقابله بکند و از پا در بیاورد. این فرد متفاوت است با کسی که منتظر است بگویند برو فلان کار را بکن. کسانی که میتوانند دشمن را بشناسند و از بین بروند، سردارند. کسانی هم هستند که سربازند. میروند و شهید میشوند. سرباز نباشید. سردار باشید. قوه تشخیص داشته باشید. یکی از اینها میشود مثل مالک اشتر که حضرت میگوید کاشکی من یک نفر دیگر مثل مالک اشتر داشتم. تشخیص میدهد دشمن کجاست. پرچم دشمن را خوب میشناسد. میفهمد که بین دوستان پرچم دشمن را کی بلند کرده است و در زمین دشمن دارد بازی میکند. دل اولیاء الهی خون بودنشان از دست اینهاست. اینها ضربه های کاری را در طول تاریخ زده اند. دشمن بیرونی اینقدر ضربه نزده است. تشخیص اینها هم خیلی سخت است. پیغمبر اکرم تشخیص میداد. اما مردم نه. حضرت به لوازم و عوارض میگفتند اهل نفاق را. اما مردم تشخیص نمیدانند. امیر المومنین میفرمودند نگذارید این برود. میگفتند نه، ما به غیر از این راضی نیستیم. فقط ابوموسی. حضرت فرمودند اقلا مالک اشتر را بفرستید. یا عبد الله بن عباس. گفتند نه. اینها فقط در گذشته ها نیست. امروز هم تکرار میشود. از درون که شد خیلی سخت میشود. اگر کسی تشخیص داد، اجر بیست شهید دارد.

۳۷- ني، الغيبة للنعماني ابْنُ عُقْدَةَ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ حَازِمٍ ‏[۱] عَنْ عَبَّاسِ بْنِ هِشَامٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ‏ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع يَكُونُ‏ فِتْرَةٌ لَا يَعْرِفُ الْمُسْلِمُونَ إِمَامَهُمْ فِيهَا

آیا این خبری که پیچیده است که مردم در زمانی قرار میگیرند که امامشان را نمیشناسند راست است؟

فَقَالَ يُقَالُ ذَلِكَ

حضرت نمیفرمایند صحیح است. تشخیص ندادن مربوط به مردم است و کوتاهی مردم. امام ابهام ندارد. ابهام برای مردم است. تشخیص نمیدهند. حضرت نمیفرمایند بله که نقص برگردد به امام. میفرمایند یقال ذلک. همچنین چیزی گفته شده است.

قُلْتُ فَكَيْفَ نَصْنَعُ قَالَ إِذَا كَانَ ذَلِكَ فَتَمَسَّكُوا بِالْأَمْرِ الْأَوَّلِ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْآخِرُ.

تمسک کنید به امر اول. امر اول چیست؟ یقینی که داشتید. تا این امام، قبلی اش را میشناختید. دستورات واضح بوده. روشن بوده. امام بعدی برایتان متشابه شده. نفهمیدید تکلیفتان چیست. یک قدم قبلش برایتان یقین بود یا نه؟ در قدم قبلی بمانید تا قدم بعدی روشن بشود. آشکار شدن این با تمسک به یقین قبلی است. فقط یقین قبلی است که میتواند شبهه بعدی را دفع بکند.

-واقفیه نمیشود؟

نه. علم محقق شده. اینها با علم به مسئله متوقف شدند. علتهای توقف هم آمده است. اگر خدا حجت را تمام کرده است. بر خدا واجب و لازم است بیان حجت. این وجب عنه است. که تبین صورت بگیرد. اما برای مردم هم که تبین صورت گرفت قبول لازم است. اگر بیان شد و قبول نکرد کسی، نمیتواند توقف کند. خداوند حتما بینه اقامه میکند. راه این است که تمسکوا بالامر الاول حتی یتبین لکم  الآخر. در امر یقینی قبلی دقت بیشتری بکنید. پایداری بکنید. پایداری بر او. شل نشوید، اگر بعدی مبهم بود بزنید زیر همه چیز. نگویید دینی که بعد را روشن نکرده، پس خراب بوده. گاهی آدم در یک جایی می افتد، در تمام قبل متزلزل میشود. اگر شبهه شد، یک قدم برگردید عقب. همانجا را دوباره ورسی کنید. مثل اتاقهایی که تو در تو هستند، کلید روشنایی هر اتاق در اتاق قبلی است. این همان امر یقینی است. از اینجا کلید بعدی را پیدا میکنید. رمز گشایی از قبل است.به جای دیگر توجه نشوید. کلید این آنجاست.

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ الصَّيْقَلِ عَنْ أَبِيهِ مَنْصُورٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ إِذَا أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ يَوْماً لَا تَرَى فِيهِ إِمَاماً مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ

این از دست دادن پرچمدار است. کسی که انسان باید دنبالش حرکت کند. ممکن است در دوره ای عالمی باشد. اما امام مظهر تام این پرچم است. یعنی جایی که به یقین نرسیدید. امامتان را ندیدید، یعنی یقین پیدا نکردید. مظهر تامش دوران غیبت است.

اینجا مطلب را تفصیلی تر توضیح میدهند.

فَأَحِبَّ مَنْ كُنْتَ تُحِبُّ وَ أَبْغِضْ مَنْ كُنْتَ تُبْغِضُ وَ وَالِ مَنْ كُنْتَ تُوَالِي وَ انْتَظِرِ الْفَرَجَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً.

محور راه پیدا کردن با حب و بغض، آن هم حب و بغض های یقینی است. بدان حب یقینی ات باید کجا باشد. بغض یقینی ات هم باید کجا باشد. آنهایی که قبلا داشتی را ، در این دوتا دقیقتر بشو. سنگین تر بشو. اگر اینطور شد جزء منتظران فرج هستی. یعنی شناخت امام بعدی با این محقق میشود که محبت ها و بغض های قبلی سنگین تر و شدیدتر بشود. آنها را تثبیت بکنید. تعبیر خیلی زیباست که محبت و بغض مسیر را روشن میکند. راه را نشان میدهد. لذا ببینید امام رحمة الله علیه پرچم بغض و شیطان را به عنوان شیطان بزرگ علم کرد. معیار شد. هر چیزی با او سنجیده میشود. محبت و بغض معیار میخواهد. اگر جایی دیدی امامت را گم کردی، برگرد به امام قبلی. از آنجا میتوانی تشخیص بدهی که کی با آن پرچم هماهنگ است و کی هماهنگ نیست. حیران نشو. حیرت تو را با چی پاسخ دادیم؟ پرچم های محبت و بغضی که قبلا تصویر شده بوده. و من یکفر بالطاغوت و یومن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی. حب و بغض اگر کنار هم در آمد راه برای انسان روشن میشود. در دوران غیبت باید محبت ها و بغض ها را تثبیت بکنیم. در آنها راسخ بشویم.تا راه حرکت به سوی آینده را آشکار بکند. آنی که قبلا یقینی بود و دوست داشتی حفظ بکن.

در عین حالی که حب و بغض مصداقی است. وقتی محبت و بغض میشود یعنی مصداق معلوم کردی. اسوه و الگو قرا ردادیم. اگر محبت را برای خودت تثبیت کردی، میتوانی مصداق پیدا بکنی. احب من کنت تحب. نه ما کنت تحب. بحث پرچم دار است. نه پرچم. خیلی زیباست.

ولایت و تبعیت او را در جان خودت قرا ربده.

اگر اینطوری شد، صبح و شام منتظر فرج و گشایش باشد.

چنین فردی صبح و شام برایش گشادگی وو گشایش است. صبح و شام گشایش محقق میشود. هیچ جا به حیرت نمی افتی. از این زیبا تر بیان بکنند؟

مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ عَنِ الْحِمْيَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ الْحُسَيْنِ بْنِ طَرِيفٍ جَمِيعاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ‏ دَخَلْتُ أَنَا وَ أَبِي عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ كَيْفَ أَنْتُمْ إِذَا صِرْتُمْ فِي حَالٍ لَا يَكُونُ فِيهَا إِمَامٌ هُدًى وَ لَا عَلَمٌ يُرَى

امام حقیقت شخص است. علم یری پرچمی است که در دست پرچمدار است.

فَلَا يَنْجُو مِنْ تِلْكَ الْحَيْرَةِ إِلَّا مَنْ دَعَا بِدُعَاءِ الْحَرِيقِ

دعای حریق اگر در بحار بخواهید رجوع کنید،[بحار ج۸۳ ص۱۸۰]. اما در روایتی دیگر که در چند صفحه دیگر آمده است، فرموده به دعای غریق رجوع کنید. دعای غریق کوتاه است و ظاهرا این دعای غریق است. ص۱۴۹ ذیل روایتی که از ابن سنان است. در اینجا هم روایت از عبد الله بن سنان است. در آن روایت(بعد از این روایت آوردیم)

فَقَالَ أَبِي هَذَا وَ اللَّهِ الْبَلَاءُ فَكَيْفَ نَصْنَعُ جُعِلْتُ فِدَاكَ حِينَئِذٍ قَالَ إِذَا كَانَ ذَلِكَ وَ لَنْ تُدْرِكَهُ فَتَمَسَّكُوا بِمَا فِي أَيْدِيكُمْ حَتَّى يَصِحَّ لَكُمُ الْأَمْرُ.

۷۳- ك، إكمال الدين الْمُظَفَّرُ الْعَلَوِيُّ عَنِ ابْنِ الْعَيَّاشِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَبْرَئِيلَ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ الْعُبَيْدِيِّ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى ‏[۱] عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ اللَّه‏ بْنِ سِنَانٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ سَتُصِيبُكُمْ شُبْهَةٌ فَتَبْقَوْنَ بِلَا عَلَمٍ يُرَى وَ لَا إِمَامٍ هُدًى لَا يَنْجُو مِنْهَا إِلَّا مَنْ دَعَا بِدُعَاءِ الْغَرِيقِ قُلْتُ وَ كَيْفَ دُعَاءُ الْغَرِيقِ قَالَ تَقُولُ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ فَقُلْتُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مُقَلِّبُ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ قُلْ كَمَا أَقُولُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ.

آنجای آنی که میخواهد اثر بگذارد مقلب القلوب است. آنی که من گفتم بگو. عبد الله بن سنان شخص بزرگواری است. قبلا شنیده است از اینها مقلب القلوب و الابصار را در ادعیه. اما اینجا حضرت عتاب میکند که همانطور که من گفتم بگویید. اینها کلید هایی است. هر کدام اسمی است. حقایقی دارد. آثاری دارد. اعتباراتی نیست که یکی کم و زیاد شد فرق نکند.

در روایت دیگر هست که دعای اللهم عرفنی نفسک را بخوانید. که با احب من کنت تحب سازگار است. که خدایا به من خودت را و رسولت را و حجتت را بشناسان. آن هم در یک روایت دیگری در همین باب وارد شده.

در جای دیگری وارد شده که اگر نتوانستی تشخیص بدهی اقلا اینجوری بگو:

خدایا من را بر آ« حجتی که تو برای من قرار دادی مطلع بفرما.

۷۲- ك، إكمال الدين ابْنُ الْوَلِيدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ ابْنِ أَبِي الْخَطَّابِ وَ الْيَقْطِينِيِّ مَعاً عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ [۱] بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع عَنْ خَالِهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ‏ قُلْتُ لَهُ إِنْ كَانَ كَوْنٌ وَ لَا أَرَانِيَ اللَّهُ يَوْمَكَ فَبِمَنْ أَئْتَمُّ فَأَوْمَأَ إِلَى مُوسَى ع فَقُلْتُ لَهُ فَإِنْ مَضَى فَإِلَى مَنْ قَالَ فَإِلَى وَلَدِهِ قُلْتُ فَإِنْ مَضَى وَلَدُهُ وَ تَرَكَ أَخاً كَبِيراً وَ ابْناً صَغِيراً فَبِمَنْ أَئْتَمُّ قَالَ بِوَلَدِهِ ثُمَّ هَكَذَا أَبَداً فَقُلْتُ فَإِنْ أَنَا لَمْ أَعْرِفْهُ وَ لَمْ أَعْرِفْ مَوْضِعَهُ فَمَا أَصْنَعُ قَالَ تَقُولُ اللَّهُمَ‏ إِنِّي‏ أَتَوَلَّى‏ مَنْ بَقِيَ مِنْ حُجَجِكَ مِنْ وَلَدِ الْإِمَامِ الْمَاضِي فَإِنَّ ذَلِكَ يُجْزِيكَ.

نتوانستی امام بعدی را بشناسی. بگو من امامی که بعد از این امام ماضی هست، تولی او را دارم. یعنی اگر نتوانستی تشخیص بدهی بطور کلی قبول کن که هست.

روایت اللهم عرفنی نفسک از زاره است.

۷۰- ك، إكمال الدين الْعَطَّارُ عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِيسَى عَنْ خَالِدِ بْنِ نَجِيحٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ‏ إِنَّ لِلْقَائِمِ غَيْبَةً قَبْلَ أَنْ يَقُومَ قُلْتُ وَ لِمَ قَالَ يَخَافُ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ وَ هُوَ الَّذِي يَشُكُّ النَّاسُ فِي وِلَادَتِهِ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَاتَ أَبُوهُ وَ لَمْ يُخَلِّفْ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ هُوَ حَمْلٌ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ هُوَ غَائِبٌ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَا وُلِدَ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ قَدْ وُلِدَ قَبْلَ وَفَاةِ أَبِيهِ بِسَنَتَيْنِ وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ غَيْرَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَجِبَ أَنْ يَمْتَحِنَ الشِّيعَةَ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَرْتَابُ الْمُبْطِلُونَ قَالَ زُرَارَةُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَإِنْ أَدْرَكْتُ ذَلِكَ الزَّمَانَ فَأَيَّ شَيْ‏ءٍ أَعْمَلُ قَالَ يَا زُرَارَةُ إِنْ أَدْرَكْتَ ذَلِكَ الزَّمَانَ فَالْزَمْ هَذَا الدُّعَاءَ اللَّهُمَ‏ عَرِّفْنِي‏ نَفْسَكَ‏ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَ‏

______________________________

(۱) في الكافي ج ۱ ص ۳۳۳ و غيبة النعمانيّ ص ۸۳ سند الحديث هكذا: «على بن إبراهيم، عن أبيه، عن محمّد بن خالد، عمن حدثه، عن المفضل بن عمر، و محمّد بن يحيى، عن عبد اللّه بن محمّد بن عيسى، عن أبيه، عن بعض أصحابه، عن المفضل» و على هذا فقول المصنّف «عن محمّد بن سنان» تفسير لقوله «عمن حدثه» بقرينة سند كمال الدين في الخبرين. فراجع.

بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏۵۲، ص: ۱۴۷

عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ لَا بُدَّ مِنْ قَتْلِ غُلَامٍ بِالْمَدِينَةِ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ لَيْسَ يَقْتُلُهُ جَيْشُ السُّفْيَانِيِّ قَالَ لَا وَ لَكِنْ يَقْتُلُهُ جَيْشُ بَنِي فُلَانٍ يَخْرُجُ حَتَّى يَدْخُلَ الْمَدِينَةَ فَلَا يَدْرِي النَّاسُ فِي أَيِّ شَيْ‏ءٍ دَخَلَ فَيَأْخُذُ الْغُلَامَ فَيَقْتُلُهُ فَإِذَا قَتَلَهُ بَغْياً وَ عُدْوَاناً وَ ظُلْماً لَمْ يُمْهِلْهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَعِنْدَ ذَلِكَ فَتَوَقَّعُوا الْفَرَجَ.

نزدیک ۱۴-۱۵ روایت نوشته ام که نزدیک به همه هستند، اما هر کدام نکته ای دارند. گاهی همان نکته اثر گذار است. ان شاء الله خداوند ما را در امور یقینیه تثبیت بکند و امور متشابه را برای ما روشن بکند.

خداوند ما را حفظ بکند از ورود به شبهات. دیگران را به شبهه بیندازیم.

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

جهت دسترسی به مجموعه سلسله مباحث «مهدویت» استاد محمدرضا عابدینی کلیک کنید

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا