سلسله مباحث مهدویت | سنت یوسفی در حضرت حجت- استاد محمدرضا عابدینی (جلسه 21)
علل نامگذاری های حضرت - استاد محمدرضا عابدینی
در این بخش، بیست و یکمین قسمت سلسله مباحث مهدویت حجت الاسلام محمدرضا عابدینی برگرفته از کتاب «شموس المضیئة» با عنوان « سنت یوسفی در حضرت حجت » به همراه متن سخنرانی را به مدت 65 دقیقه با سالکان طریق حق به اشتراک می گذاریم.
◈▬▬▬▬▬◈▬▬▬▬▬◈▬▬▬▬▬▬◈▬▬▬▬▬▬◈
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
« سنت یوسفی در حضرت حجت به غیبت و حیرت امّت در برابر ایشان درحالی که او بینشان است، و حال منکرین ایشان »
سه روز دیگر میلاد نبی اکرم است. شان و عظمت رحمتی که در این دوره از عالم محقق شده است و ما در این ایام مبارک دولت ختمی قرار گرفتیم غیر قابل توصیف است. هرچند خودمان مطلع نیستیم که در چه دوره عظیمی واقع شدیم. دوران نبوت و رسالت نبی ختمی است. اما محرومیت کامل ایجاد نمینکد این ندانستن. هرچقدر معرفتمان بیشتر باشد بیشتر بهره مند میشویم. این دورانی است که انبیاء گذشته و اهل ایمان گذشته شوق رسیدن به این دوره را داشته اند. اینکه بهره مند باشیم از تعالیم نبی ختمی شرف فوق شرف است. اینکه در این دوره به دنیا بیاییم و در این دوره نفس بکشیم، خود این خیلی عظیم است. فکر نکنیم یک اتفاق است و یک حادثه است برای ما. در نظام الهی اتفاق معنا ندارد. اینکه د اینجا قرار گرفتیم یعنی خداوند یک استعداد ویژه اعطا کرده است. هرچقدر کوتاهی بکنیم حجت بر ما تمام میشود. باید تمام توان و سعیمان را برای بهره مندی داشته باشیم. آن هم با توسل به خودشان. این هم یک نکته در رابطه با تولد و میلاد نبی اعظم. این میلاد خیلی با عظمت است. خیلی هم زیباست که در ایام ولادت نبی اکرم یا مبعث، زیارت امیر مومنان وارد شده است. تا انفسنا و انفسکم تجلی تام پیدا بکند. یا گاهیروبروی مرقد نبی اکرم می ایستیم و میگوییم السلام علیک یا امیر المومنین. روایتش را امروز میخوانیم که اگر کسی تا آخرین ولی را ایمان نداشته باشد به نبوت نبی ختمی ایمان نیاورده است.
ما به عنوان مبلغ این دین توجه به بهره مندی از این ایام داشته باشیم. ذکر جامع که بیشتر میتواند مرتبط بکند صلوات است. این صلوات هرچقدر با محبت بیشتر انجام بشود اثرش بیشتر است. وقتی انسان به این ذکر مترنم است، محبتی که همراه او هست شدت و توان میدهد.
بحث دیگری که در این هفته هست بحث ۹ دی است. جریان ۹ دی که در پیش داریم که یکی از ایام الله بود و هست، شاید یک پرده ای، یک نمایشی از فتنه هایی که ممکن است محقق بشود و انسان ها به شک و تردید یا انکار و جهل مبتلا بشوند، پرده از آن محقق شد. یک شمه ای از فتنه محقق شد. ریزهایش زیادی یا لغزش های زیادی یا شک و تردید های زیادی ایجد شد. بله، هرکسی لرزید یا شک و شبهه ایجاد شد، اینطور نبود که در فتنه بماند. بسیاری برگشتند. این اصل مسئله که انسان آمادگی ورود به فتنه ها را داشته باشد و قبلش خودش را واکسینه کرده باشد برای ورود به فتنه ها مهم است. و الا ممکن است فتنه ای پیش بیاید. به شک بیوفتد. بعد راه صلاح را پیدا بکند. اما وقتی مرتبه بعد بشود شدت پیدا میکند. معلوم نیست مرتبه بعد از این فتنه سالم در برود. انسان نسبت به معاصی و لغزش هایی که دارد، معاصی و لغزش ها محل لغزش در فتنه ها هستند. یعنی لغزش های گذشته، ان الذین استضلهم الشیطان… باعث فرار از جبهه شد. جنگ مغلوبه شد. اینها فرار کردند. تصمیم در لحظه فتنه از گذشته نتیجه میگیرد. آن لحظه مهم است بعلاوه سابقه انسان. چقدر توانسته بود توبه کند و پاک باشد. به آ« نتیجه و یقین بیشتر دست پیدا کند.
اگر میخواهیم در فتنته ها سالم بمانیم، باید قبلش خودمان را واکسینه بکنیم و تقوای الهی را تقویت بکنیم. فتنه باعث کمال میشود. همیشه بد نیست. انتخابات روبرو یک فتنه است. هر جدایی سبب دور شدن رحمت حق است. هر قدر بین مومنین اختلاف ایجاد بشود و از هم دور بشوند، این ها سبب مانعیت برای نزول رحمت حق است. سببیت دارد برای اینکه نزول رحمت حق را مانع بشود. هرچقدر عطوفت ها و مهربانی ها بین مومنین بیشتر بشود، مودت ها بیشتر بشود، سبب نزول رحمت بیشتر میشود.
الفصل الرّابع عشر فى نبذ من الرّوايات المبيّنة لحال المنكرين له و لظهوره الشّريف
آنهایی که در وقت ظهور منکر حضرت میشوند. یا در دوران غیبت منکر میشوند. روایات شاید بیش از ۱۴۰-۱۵۰ روایت صریح است. بیشتر از اینها ملازم با این مطلب است. بیش از این تعداد روایات معنای ضمنی دارد در مسئله که میتواند مرتبط باشد. چهارتا را که نماینده چهار دسته روایات است ذکر کرده اند. در فصل بعدی هم بعدی روایات دیگر را با عنوان علت انکار ذکر میکند.
این روایت اینجا تقطیع شده یک روایت بلند است. آن روایت مفصل صدر و ذیلش هم اثر دارد.
بحار ج۵۲ ص۱۵۴ روایت ۹.
از غیبت نعمانی نقل شده است.
بحث سنت یوسفی را اینجا نگفتیم . در آن ۵ جلسه گفتیم سنت یوسفی را.
۹- الغيبة للنعماني عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى الْعَلَوِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقَ ع يَقُولُ إِنَّ فِي صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ لَشَبَهاً مِنْ يُوسُفَ فَقُلْتُ فَكَأَنَّكَ تُخْبِرُنَا بِغَيْبَةٍ أَوْ حَيْرَةٍ
سنت یوسفی یکی غیبت بود، غیبت یوسف به واسطه عمل برادران
فَقَالَ مَا يُنْكِرُ هَذَا الْخَلْقُ الْمَلْعُونُ
خلق ملعون یعنی هیچ انتظاری ندارند. ملعون بودن یعنی دور بودن از رحمت حق. هر کسی اخلاد به ارض دارد و تعلقات زمینی تمام همش است، ملعون است. لعن در مقابل قرب است.
أَشْبَاهُ الْخَنَازِيرِ مِنْ ذَلِكَ
هم خنزیر در شهوتش است. اینها در شهوتشان فرو رفته اند.
إِنَّ إِخْوَةَ يُوسُفَ كَانُوا عُقَلَاءَ أَلِبَّاءَ
آدم های ساده ای نبودند. عقلا بودند. الباء بودند. چیز فهم بودند. لب داشتند. اولوالاباب کان بودند. آدم های ساده ای نبودند. نبی زاده بودند. اسباط انبیاء از اینها نشات گرفته است. شجره هایی که در بنی اسرائیل شکل گرفته مبدئیتشان اینها بودند. تحت تربیت یعقوب نبی بودند. بعضی اسحاق نبی را بعضی دیده بودند. اینها نوادگان ابراهیم خلیل الرحمن بودند که مظهر توحید و توحید فطری بوده است. با دو واسطه به ابراهیم خلیل میرسیدند.
أَسْبَاطاً أَوْلَادَ أَنْبِيَاءَ
سبط همان نوادگان با واسطه را میگویند.
دَخَلُوا عَلَيْهِ فَكَلَّمُوهُ
در دورانی که یوسف عزیز مصر بود
وَ خَاطَبُوهُ وَ تَاجَرُوهُ وَ رَادُّوهُ[۱]
با او خداحافظی کردند
وَ كَانُوا إِخْوَتَهُ وَ هُوَ أَخُوهُمْ لَمْ يَعْرِفُوهُ
با اینکه آدم های تیزی بودند، آدم های ابله نبودند، احمق نبودند، الباء و عقلا بودند، با همه این تیزی، با اینکه یوسف را در دوران نوجوانی دیده بودند، یوسف را نشناختند. با یوسف کلی گفتگو کردند و حرف زدند و تجارت کردند.
حَتَّى عَرَّفَهُمْ نَفْسَهُ
خود یوسف خودش را شناساند به آنها.
وَ قَالَ لَهُمْ أَنَا يُوسُفُ فَعَرَفُوهُ حِينَئِذٍ فَمَا يُنْكِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ الْمُتَحَيِّرَةُ (متجبره بود در نسخه حضرت استاد)
این امتی که اهل تجبر است، وظایف خودش را انجام نداده است،
أَنْ يَكُونَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ يُرِيدُ فِي وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ أَنْ يَسْتُرَ حُجَّتَهُ عَنْهُمْ
چطور خداوند از این امت مخفی نکند. اینها به ظلم و ستم دست زدند. به تکالیف خودشان عمل نکردند.
لَقَدْ كَانَ يُوسُفُ إِلَيْهِ مُلْكُ مِصْرَ وَ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَبِيهِ مَسِيرَةُ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ يَوْماً
از جهت بعد بینشان ۱۸ روز فاصله بود.
فَلَوْ أَرَادَ أَنْ يُعْلِمَهُ مَكَانَهُ لَقَدَرَ عَلَى ذَلِكَ
اگر خداوند میخواست مطلع بکند کاری نداشت. اینطور نبود که یوسف امکان رفتن را نداشته باشد. راه دور باشد. اینهمه سال، حد اقل ۱۸ سال ذکر کرده اند. دوران دوری یوسف و یعقوب. ۱۸ روز فاصله زمینی بوده است.
اگر خدا اراده میکرد، یک مسئله است.
اگر اراده میکرد یوسف که بداند این را، این امکان پذیر بود.
اگر اراد را بزنیم به یعقوب، یعقوب نمیدانست. از جهت الهی میدانست که قرار نیست برای او. میدانست یوسف زنده است. اما قرار نبود پیدا کند یوسف را. اگر به خدا بزنیم بیان بهتر میشود. فلو اراد ان یعلمه یعنی اعلام کند او را. میخواست اعلام کند مکان یوسف را به یعقوب یا یعقوب را به یوسف.
سوال: نمیشود بگوییم اگر حرکت میکرد حضرت یعقوب پیدا میکرد.
یعقوب نبی عظیمی بوده. اینطور نیست که در تکلیفش کوتاهی بکند.
در روایاتی هست که یوسف نسبت به یعقوب ولایت داشته. آن سجده هم که محقق میشود شاید حاکی از این مسئله باشد. خود این سازندگی داشته است. هم یوسف اگ راراده الهی بود میتوانست بداند. هم یعقوب. نه یوسف اقدام کرد نه یعقوب.
وَ اللَّهِ لَقَدْ سَارَ يَعْقُوبُ وَ وُلْدُهُ عِنْدَ الْبِشَارَةِ تِسْعَةَ أَيَّامٍ مِنْ بَدْوِهِمْ إِلَى مِصْرَ [۲]
با اینکه فاصله ۱۸ روزه بود. اما شوقی که پیدا کردند مسیر را ۹ روزه طی کردند. اگر شوق بیشتر بشود هم راه کمتر میشود. اینجا یعقوب چون شوق داشت، با اینکه سنش زیاد بود، ولی در نه روز طی کردند. استراحت ها را کم کردند.
یکی از بکائین یوسف است. یکی یعقوب است. جزء بکائین اربع یوسف است. یکی از عظیمترین بکائین بوده در فراق یعقوب. شوق هم یکطرفی نبود هاست. ابتلا و امتحان نسبت به اینها، میدانستند که اراده الهی به این غیبت تعلق گرفته است. اینطور نیست که کوتاهی کرده باشند. نه یوسف کوتاهی کرد در دانستن و حرکت، نه یعقوب. باید بحثش را یکبار با توجه به روایات و آیات بیان بکنیم.
مرحو معلامه میفرمایند شاید یکی از بزرگترین مباحث عشقی و توحیدی جریان یوسف و یعقوب است. و همچنین جریان عشق یوسف و زلیخا. آدم احساس میکند کلمات مرحوم علامه در حالت عادی نشوته نشده است. کان آن شوق و عشق را مشاهده میکرده اند و مینوشتند. در انتهای سوره که اوج میگیرد.
این جریان را که شما میبینید که اینقدر این حشر و نشر بوده است. اینها یوسف را میشناختند. برادرشان بوده است. بینشان بوده است. شکل صورت و …، با این فاصله چند ساله نشناختند. این امت چطور ممکن است بدون آن سابقه، با اینکه حضرت باهاشان ارتباط دارد، تعبیر دارد که… چرا همانکاری که با یوسف کرده با حجتش هم بکند. حجت بین ما باشد، اما ما نشناسیم.
فَمَا تُنْكِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَنْ يَكُونَ اللَّهُ يَفْعَلُ بِحُجَّتِهِ مَا فَعَلَ بِيُوسُفَ أَنْ يَكُونَ صَاحِبُكُمُ الْمَظْلُومُ الْمَجْحُودُ حَقُّهُ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ يَتَرَدَّدُ بَيْنَهُمْ وَ يَمْشِي فِي أَسْوَاقِهِمْ وَ يَطَأُ فُرُشَهُمْ
در خانه های اینها رفت و آمد داشته باشد. یعنی تا این حد امکان پذیر بدانید. فکر نکنید که این مسئله…. نگویید کو ارتباط ؟ از آن طرف این مسئله سابقه دارد. اعظم از این سابقه دارد و امکان پذیر شده است.
وَ لَا يَعْرِفُونَهُ حَتَّى يَأْذَنَ اللَّهُ لَهُ أَنْ يُعَرِّفَهُمْ نَفْسَهُ كَمَا أَذِنَ لِيُوسُفَ
همچنان که به یوسف در وقت خاصی اذن داد. طوری بیان کرد که آنها فهمیدند. با یوسف یوسف را شناختند.
حَتَّى قَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ.
این جریان یک معنای اولی دارد که عرض شد. یک معنای دقیق هم دارد که دوران غیبت دوران غیبت از بدن امام معصوم و ولی است. انسان را دارند تعلیم میدهند که سر من اسرار الله است، عبور بشود از ارتباط بدنی به ارتباط بالاتر. نه اینکه ارتباط بدنی نباشد. مسئله اعظم است. در ارتباط با حضرت، دیگر مثل ارتباط در زمان حضور معصومین نیست. هر کسی مقربتر قرار بدهد مقربتر دیده میشد. چنانچه خیلی به پیامبر خیلی خودشان را نزدیک میکردند و سوء استفاده کردند. در مصادره خلافت پیامبر از آنها استفاده کردند. به تعبیر قرآن، فی قلوبهم مرض، سوره مدثر است. از اولین سوره هاست. فی قلوبهم مرض، سوره مدثرکه قبل از شعب ابی طالب است و تحریم ها وسختی های مسلمانان هست، چطور یک عده خودشان را مسلمان نشان میدهند با اینکه در قلبشان مرض است. در کنار کفار و مشرکین میشمارد بعدا. از صدر اسلام بوده اند. تا آخرین سوره هم فی قلوبهم مرض هست. اینها نسبتشان با منافقین، بعضی استفاده میکنند-البته قابل تحقیق است-نسبت خاص و عام است. منافقین کان ابزاری بودند در دست اینها. اینها اساس نفاق بودند. میدانستند و در پیش بینیهایی که در کتب الهی بود یقین داشتند که پیامبر اسلام به حاکمیت میرسند. نه صدمه خوردند، نه آسیب دیدند. نه آسیب مالی و نه آسیب جانی. حتی در دوران شعب، تنها کسی که در شعب نبود، خلیفه اول بوده است. یک نفر از مسلمانان در شعب نبوده است. میگویند این کمالش است. یک قاطعی را رها میکرد نزدیک شعب. مسلمانان بگیرند. چرا این را نمیگرفتند در آنجا قرار بدهند. اگر میگفتید ایمانش مخفی بود، نه. آشکار بوده است. این آزاد بوده. بقیه در سخت ترین شرایط محاصره بودند. فی قلوبهم مضر ردش را داشته باشید از کجا آغاز میشود. تا آخرین سوره هم هست.
در این روایت نگاه این است که عبور از بدن دارد در دوران غیبت محقق میشود. ارتباط داریم، یتردد بینکم. ارتباط هست. در بعضی روایات هست که وقتی حضرت ظهور میکند همه میبینند که میشناسد. مثل برادران یوسف که از قبل آشنا بوده است. چگونه؟ قبلا گذشته. بعدا هم یکبار عرض میکنیم.
این عبور از بدن است. ارتباط با نظام وجودی ولی است. که میخواهد در زمان ظهور محقق بشود. هم نظام بدنی هست و هم در نظام ارتباط روحی. کسی نزدیکتر است که ممکن است ز جهت ارتباط بدنی دورتر باشد. کسی حضرت را میشناسد که..
همان تعبیری که آسید حسن الهی کرده اند که عمل صالح حقیقت معصومین است. یا همان شجره طوبی. شاخه ها تمام حسنات است. تنه حقیقت الحسنه است. الان هم ما با اعمال حسنه مرتبط هستیم. یک وقت دیگری باید مفصل بحثبکنیم که رابتطا ما با اعمال حسنه، ارتباط با ولایت است. برای این فرد که حسنات را دارد، غیبت برداشته میشود. دوران غیبت عقاب است برای کسی که وظیفه اش را انجام نمیدهد. سر من اسرار الله است برا کسی که عبور کرد. سر من اسرار الله است.
۱- عن سدير الصّيرفىّ، قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: «إنّ فى صاحب هذا الامر شبها من يوسف عليه السّلام.» قال: قلت له: «لعلّك تذكر حياته أو غيبته؟» فقال لى: «و ما تنكر من ذلك هذه الامّة أشباه الخنازير؟ إنّ اخوة يوسف كانوا أسباطا أولاد أنبياء، تاجروا يوسف و بايعوه، و خاطبهم و خاطبوه، و هم إخوته و هو أخوهم، فلم يعرفوا حتّى قال: أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي[۱۲۵] فما تنكر هذه الامّة الملعونة أن يفعل اللّه بحجّته فى وقت من الأوقات، كما فعل بيوسف.»[۱۲۶]
۲- و عن أبى حمزة الّثمالىّ قال: كنت عند أبى جعفر محمّد بن علىّ الباقر عليهما السّلام ذات يوم، فلمّا تفرّق من كان عنده قال لى:
وقتی بقیه رفتند حضرت فرمودند. بعضی ها خسته میشدند میرفتند. بعضی اینقدر عاشق بودند که به این راحتی نمیرفتند. زود نمیرفتند.
«يا أبا حمزة! من المحتوم الّذى لا تبديل له عند اللّه قيام قائمنا، فمن شكّ فيما أقول،
که این من المحتوم است
لقى اللّه و هو به كافر و له جاحد.»[۱۲۷] الحديث
اگر کسی شک در مسئله ولایت و ظهور حضرت داشته باشد، این منکر و جاهد است. چون فصل اخیری که ظهور همه انبیاء بود هاست با ظهور حضرت میخواهد محقق بشود.
تعبیر روایت این است که عن موسی بن جعفر بغدادی، سمعت ابامحمد حسن بن علی، امام حسن عسگری. کان میبینم که در جانشین من اختلاف می کنید. … المنکر لولدی کمن اقر بجمیع الانبیاء و رسله ثم انکر نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم.
کسی که در زمان نبی ختمی است، نبوت ایشان را نپذیرند منکر حساب میشود.
چطور نسبت نبی ختمی به انبیاء ظهور تامترین کمال الهی است که بواسطه نبی ختمی میخواه دمحقق بشود، نسبت حضرات معصومین به ولی غائب، نسبت رسول خداست با انبیاء. نه از جهت مقام وجودی افضلیت وجودی داشته باشد. افضلیت ظهوریه دارد. ظهوی که حضرت دارد، در زمان حضرت استعدادها به مرتبه ای میرسد که ظهور ولی الهی به مرتبه تام محقق میشود. حضرات وجودشان تام بوده، اما ظهورشان در حد قبول مردم بوده است. ظهور تام در زمان ولی قائم محقق میشود. تشبیه خیلی زیباست که اگر کسی بقیه را قبول کرد اما ولی تام را قبول نکرده، هیچ کدام را قبول نکرده.
و المنکر لآخرنا المنکر لاولنا
همچنان که همه ادیان و انبیاء آمادگی ایجاد کردند برای دین ختمی. همه حضرات معصومین زمینه چینی میکردند برای آمدن ولی موعود.
اگر کسی این زمینه چینی ها را دید ولی اعتقاد پیدا نکرد به آخری، تمام این زمینه چینی ها هدر رفته است.
خود این دوران غیبت دوران فتنه است. دوران ریب و شک و … . ما احساس شک و شبهه نمیکنیم خیلی. معلوم میشود که آن شدت ها برای ما محقق نشد هاست. بله، پس از امام حسن عسگری خیل سخت و سنگین بود. پذیرفتن امامی که معلوم نیست به دنیا آمده باشد.
اما روایات نشان میدهد که چیزهای سختی در پیش است. به جایی میرسد که همچنان که دارد به قرآ« که کار وقتی سخت و سنگین شد، همه مردم در زمان بعضی انبیاء میگفتند که متی نصر الله. متی نصر الله از نبی دعای برای نصر است. از بقیه انکار نصر است پس کو؟ اگر نصری بود پس می آمد دیگر. ما قائلیم که امام زمان د رکار است. نصرتی میکند. اما اگر کار خیلی سنگین و سخت شد، آنجا انسان اعتقادش مورد آزمایش قرا رگرتف، آنجا انکار نکردن مهم است. نه الان در مرتبه مفهوم. کار و زندگی مان را داریم میکنیم. اگر ضمیمه امام زمان را از وجود ما بردارند با اینکه بگذارند، خیلی تغییر در وجود ما ایجاد میشود. تمام زمینه وجودی ما نیست. اگر بود، برداشتنش یعنی برداشتن ما. هلاکت و مرگ. درحال یکه اینطور نیستیم. آیت الله بهجت میفرمودند اگر کار و فعل ما را مقایسه کنند با کسی که به امام زمان معقتد نیست، قیاس کنند، یکی است تقریبا. در حالی که نمیشود یکی باشد. قدرت مطلقی که دائما توجه دارد و دارد هدایت میکند. این فرق میکند با کسی که خودش دارد فکر میکند و خودش را اصل و اثر گذار میبیند. ما قدم برداشتنمان اینطوری است. اگر امام زمانی بودیم با آن نگاه نگاه میکردیم. یک مقدار از گریه های یعقوبی را باید گاهی میداشتیم.
اینکه میفرمایند اعتقاد به حضرت در دوران غیبت یک مرتبه عظیمی است که شک ها و ریب ها به او عارض میشود، معلوم میشود این اعتقاد ساده ای نیست . در دوران امام حسن عسگری همین مقدار اعتقاد ممکن بود مطابق با اعظم یقین باشد. الان امر عادی است. ابتلا نیست. سنگین نیست قبول این مسئله. به حیث و بیث و مشقت نمی افتیم. معلوم میشود ابتلا به مسائل دیگری است که باید حواسمان باشد.
در بحث جهاد المیزان یک نکته ای هست، اگر نظام جهاد در اسلام خوب باز بشود، شاید عظیمترین مراتب رحمت در نظام جهاد دیده بشود. نه فقط نظام قتال و جهاد در اسلام، نظام مقابل رحمت نیست. بلکه عظیمترین وجه رحمت در نظام قتال دیده بشود. قتال در اسلام از رحمت نشات گرفته است. عظیمترین وجود رحمت را میتوان قتال نشان بدهد. نه بکش بکش. آنجایی که میکشد جایی است که هر کسی ببیند میبیند جای کشتن بوده است. حکم فطری میشود. کسانی کشته میشوند که همه مردم در عذاب بودند. همه خوشحال میشوند. وقتی صدام کشته شد، همه خوشحال شدند. کسی از قتل ظالم عنود ناراحت نمیشود. آن قتالی که حضرت انجام میدهد… مثل اینکه اگر داعش سرانشان کشته میشوند، چقدر همه دلشان کشته میشوند. اینها به ظلم و به جهل دارند این کار را انجام میدهند. کسانی را میکشند که قتالش را مظهر رحمت میبینند. قتال او سبب جذب قلوب میشود. در اسلام اینگونه است. اگر قتال در اسلام خوب تحلیل بشود، جنگ و جهاد خوب تحلیل بشود، بالاترین نمود رحمت هست. آنقدر که در پول دادن و لطف کردن رحمت متجلی است، در جنگ و قتال بیش از آن متجلی است. آنجایی که مادر منع میکند بچه را از خوردن غذایی نامناسب در حال مریضی، اینجا رافت بیشتر است یا جایی که مادر بگذارد هرچه میخواهد بخورد با اینکه مریض است.
نزدیک ترین مسئله توحید و ظهور، در ارتباطات مومنین با هم ایجاد میشود. باعث ظهور ولایت میشود. دنبال این باشیم که روابط را محکم بکنیم. انتخابات یک فتنه است. نباید باعث بشود که جدایی بیشتر بشود. باید وحدت بیشتر بشود. شاخه و تنه ولایت باقی بماند در وجودمان.
۳- و عن أبى بصير، عن أبى عبد اللّه عليه السّلام قال: «لو خرج القائم عليه السّلام بعد، لأنكره كثير من النّاس؛
این منافی نیست با اینکه عده ای که قبول میکنند زیاد باشند. اما اغلب نه. الان بین مسلمین آیا انکره کثیر من الناس یا نه. در همین دوره. غیر از اینکه غیر مسلمانان هم هستند. همچنان که وقتی امام رحمة الله علیه یک پرده از ظهور را ایجاد کرد به عنوان انقلاب اسلامی، انکره کثیر من الناس. دل های شیفته ای هم میل پیدا کرد از مذاهب مختلف.
لأنّه يرجع اليهم شابّا،
الان اگر امام زمان جوان بیاید، چند نفر از ما ریش سفید ها تمکین میکنیم؟ هر کدام با مریدانمان جدا میشویم. علما حتما تمکین دارند. اما انانیت های درونی خیلی زیاد است. خود این یک فتنه است که شاب می آید. آنهایی که اظهار میکردند اینجا هم پایش می ایستند یا نه. چرا لانکره؟ لانهم یرجع الیهم شابا. چون شاب می آید.اگر کهن سال تر بود زودتر مورد قبول واقع میشد. شابا جهات مختلف دیگری هم دارد. شابا موفقا. شابی که توافق اعضا دارد. اعتدال قوا. موفقا تعبیر شده به شابی که در اوج تعادل است. یا شابی که در شاب بودنش به اوج کمالش رسیده است. میشود ۴۰ سال.
فلا يثبت عليه الّا كلّ مؤمن أخذ اللّه ميثاقه فى الشموس المضيية، ص: ۵۳ الذّرّ الأوّل.»[۱۲۸]
آن میثاق زمانی نیست.
از امام صادق روایت است که ان من اعظم البلیة ان یخرج الیهم صاحبهم شابا. معلوم میشود خیلی سخت است. همین شاب بودن باعث میشود زیر بار نروند. این که در این همه روایات تاکید شده است که به صورت شاب می آید، به خاطر این است که زمینه سازی بشود که انکار رخ ندهد. خیلی سخت است انسان تمکین کند به یک شاب. هرچقدر انسان صاحب مقام بیشتری بشود، راحتتر تسلیم میشوند. یکی از دلایلی که امیر مومنین را قبول نکردند این بود که تو جوانی. او شیخ است.
اگر خداوند تبارک و تعالی را اعتدال تام بدهد، شاب بودن که مضر نیست. بلکه تازه شدت قوه و توان است.
۴- و فى حديث هشام بن سالم عن الصّادق عليه السّلام، عن أبيه، عن جدّه قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله: «القائم من ولدى … من أطاعه أطاعنى، و من عصاه عصانى، و من أنكر غيبته فقد أنكرنى، و من كذّبه فقد كذّبنى، و من صدّقه فقد صدّقنى،
چون یک حقیقت واحده هستیم.
الى اللّه أشكو المكذّبين لى فى أمره،
تکذیب میکنند مرا در امر او. امر او امر من است.
و الجاحدين لقولى فى شأنه،
آنچه من میگویم قبول نمیکنند.
و المضلّين لامّتى على طريقه وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ[۱۲۹].»[۱۳۰]
أقول: هذه الرّوايات كما ترى، تبيّن حال المنكرين له و لظهوره عليه السّلام. و نذكر فى الفصل الآتى إن شاء اللّه روايات تدلّ على علّة إنكار المنكرين.
▬▬▬▬▬◈▬▬▬▬▬◈▬▬▬▬▬▬◈▬▬▬▬▬▬◈
جهت دسترسی به مجموعه سلسله مباحث «مهدویت» استاد محمدرضا عابدینی کلیک کنید
افزودن دیدگاه جدید