اهل دل باشیم یا اهل شكم؟

اهل دل یا اهل شكم؟

در دیدگاه عده اى، دل همان شكم است؛ به همین دلیل براى رفع «دلتنگى»، شكم خود را با خوردن «گشاد» مى كنند و براى شاد كردن دل، شكمشان را از عزا در مى آورند. این افراد در محیط تنگ شكم به دنبال شادى و نشاط و امید مى گردند.

اما در نظر عده اى دیگر، دل غیر از شكم است و در دو حیطه معنا مى شوند. دل در حیطه معرفت معنا مى یابد و شكم در حیطه شهوت.

با شكم پر، دل عزا دار مى شود و با شكم خالى، دل دست افشانى مى كند. از نظر آنان براى یافتن شادى و نشاط و امید، باید فضا نوردى آموخت و به آسمان پرواز كرد.

اما باید دانست كه دل به آسمان مایل است و شكم به سوى زمین متمایل. دل از آسمان نور و امید مى گیرد و شكم از زمین گندم و جو مى چیند. سوخت پرواز دل، سوز و نیاز است و سوخت شكم، آب و نان. دل به آرامش نیاز دارد و شكم به آسایش. دل به سیرت نیكو مى نگرد و شكم به صورت زیبا. دل به روح وابسته است و شكم به تن. دل از آنِ آدم است و شكم براى هر جاندار.

چشم سر، دیده بان شكم و شهوت است و چشم دل، دیده بان شهر حكمت. وقتى چشم سر به زیر مى افتد، چشم دل به بالا خیره مى شود.

جویبار زلال حكمت به دل مى ریزد و فاضلاب شهوت از شكم سرازیر مى شود. چشمه مستى از دل مى جوشد و جوى پستى از شكم سرازیر مى شود.

آنها كه از سلطه شكم خارج اند، ارباب معرفت اند و آنها كه اسیر شكم اند، زیر چكمه هاى نفس ناراحت.

بعضى با خنجر به شكم خود مى زنند تا دلشان را آزاد كنند و بعضى دیگر به شكمشان مى رسند تا از دلشان دور شوند. وسعت دل به بیكرانه دریا و پهناى آسمان مى ماند و حجم شكم به مشتى آب و كفى خاك؛ با این حال، اهالى شهر كوچك شكم بى شمارند و اهالى دیار بى كران دل انگشت شمار.

براى یافتن شادى و نشاط و امید باید با گذرنامه معرفت، تابعیت آسمان را پذیرفت و شناسنامه زمین را واگذاشت.

بعضى براى نشنیدن فغان دل، از صداى بلند آواز و طرب استفاده مى كنند و بعضى دیگر براى همنشینى با دل، در سكوت شب مى نشینند.

دلدادگان جان مى گیرند و شكم پرستان جان از كف مى نهند. دل اسیر آزادى است و غلام همت آن كس كه رنگ تعلق نپذیرد و شكم، اسیر نان و ناز است و غلام تعلّقات رنگارنگ. 

دل با درد خوش است و شكم با درد بیمار.

دلداران؛ اهل سوز و نور و شعورند و شكم مداران، اهل فریب و پول و دروغ.

دل شكستنى است و شكم تركیدنى. وقتى دل مى شكند، عتیقه اى گران مى شود و وقتى شكم مى تركد، جیفه اى حرام. دل از منزل خاك به سوى افلاك مى رود و شكم از منزل نطفه به زیر خاك.

شكم وقتى سیر مى شود، سنگین مى گردد و صاحب خود را خواب آلود و نقش بر زمین مى كند؛ اما دل وقتى به غذاى خود مى رسد، سبك مى شود و صاحب خود را بیدار كرده، به اوج آسمان مى برد.

شكم از لذّت و گوارایى و رنگارنگى غذا مى پرسد؛ اما دل مى گوید: از كجا آورده اى؟ حلال است یا حرام؟ از آن توست یا د یگرى؟

از خوراك شكم مى توان به حیوانات اطراف خود هم خوراند اما از خوراك دل هرگز؛ چرا كه حیوانات صاحب شكم اند نه صاحب دل.

كارهایى از قبیل: بیم و امید، بینش و بصیرت، دوستى و دشمنى، عشق و پرستش، كار دل است و كارهایى مانند: خوردن و نوشیدن و هضم و جذب و دفع، كار شكم.

امّا با وجود این تفاوتها، پاكى شكم مقدمه پاكى دل است و آلودگى شكم زمینه ساز آلودگى دل. دل پاك از شكم پاك خبر مى دهد و دل ناپاك از شكم ناپاك حكایت دارد.

به راستى ما شهروند دیار «دل»ایم یا اهل شهر «شكم»؟!

                                                                      凸❖凸❖凸❖凸❖凸❖凸❖凸❖凸❖凸❖凸❖凸❖凸❖凸

▄ منبـــع : حوزه نت ▄

Share