شرح کتاب الحجه کافی جلسه 128 | صحیحه ابابصیر و شناخت شخص امام / صحیحه برید در حیات و مشی در نور - آیت الله میرباقری
شرح کتاب الحجه کافی جلسه 128 - آیت الله میرباقری
در این بخش از ضیاءالصالحین، صد و بیست و هشتمین قسمت از سلسله مباحث شرح و بررسی کتاب «الحجه کافی» آیت الله سید محمدمهدی میرباقری با موضوع «صحیحه ابابصیر و شناخت شخص امام / صحیحه برید در حیات و مشی در نور» را به مدت 49 دقیقه با مخاطبان عزیز به اشتراک می گذاریم.
بررسی ابتدایی صحیحه ابابصیر
روایت بعدی که در باب معرفت الامام داریم، صحیحه ابابصیر است که فرموده: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ هَلْ عَرَفْتَ إِمَامَكَ قَالَ قُلْتُ إِي وَ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ أَخْرُجَ مِنَ الْكُوفَةِ فَقَالَ حَسْبُكَ إِذاً»(1)
سند روایت مشکلی ندارد. محمد بن یحیی العطار که از اجلاء است. عبدالله بن محمد مورد بحث واقع شده است. مرحوم مجلسی بخاطر همین فرد فرمودند روایت مجهوله است. ولی اکثار بزرگانی مثل سعد بن عبدالله و محمد بن یحیی و محمد بن احمد عمران اشعری صاحب نوادر و... برای توثیق ایشان کافی است. علی بن حکم هم امامی ثقه است. ابان بن عثمان هم از اصحاب اجماع است. و ابابصیر اسدی هم مشکلی ندارد و از اصحاب اجماع است. لذا روایت تمام است.
در این روایت ابابصیر تعریف می کند که من خدمت حضرت رسیدم و حضرت سوال کردند آیا امامت را شناختی؟ جواب دادم بله به خدا! قبل از اینکه از کوفه خارج بشوم. حضرت فرمودند همین تو را کفایت می کند. ظاهراً روایت در ایام جوانی ابابصیر است که تازه به امامت امام باقر رسیده است. حضرت سوال می کنند آیا از کوفه راه افتادی و اینجا آمدی امامت را می شناختی و برای دیدن او آمده ای یا تازه آمدی امامت را بشناسی؟ جواب می دهد من امام خودم را می شناختم. یعنی شما را به عنوان امام، معرفت و ایمان داشتم و آمدم.
شارحین در مورد دلالت این روایت بحث خاصی نکرده اند و شاید بخاطر این بوده است که مضمون آن را امری واضح می دیدند. لکن بنظر است که چند بحث ذیل این روایت باید مطرح شود. اولاً این معرفت الامامی که در روایت بیان شده است مقصود چیست؟ ثانیاً معرفت الامام در این روایت امر واجبی است؟ ثالثاً اینکه حضرت فرمودند این برای تو کافی است مقصود چیست؟
وجوب معرفت شخص امام
صدر روایت که در مورد شناخت و معرفت امام است، ظهور در این دارد که ناظر به بحث شناخت شخص امام زمان است. یعنی هرکسی باید امام زمان خود را بشناسد و برای این مسئله باید تحقیق و تفحص هم بکند. در سوره مبارکه توبه فرموده: «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون»(توبه/122) یعنی برای تفقه در دین عده ای از مومنین باید نفر کنند و برای بقیه خبر این امر را برسانند. روایات ذیل این مسئله مکرر به بحث معرفت امام زمان اشاره کرده است.
و نیز در ذیل سوره نساء که فرموده: «وَ مَنْ يُهاجِرْ في سَبيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثيراً وَ سَعَةً وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيما» (نساء/100) که بحث دستور به هجرت به سمت خدا و برای ماموریت های الهی است. و اگر کسی در این مسیر آسیب ببیند و حتی موت سراغ او بیاید، اجرش در نزد الهی محفوظ است و خدا چیزی برای او کم نمی گذارد. روایات بیان کرده است که این فحص برای امام زمان همین نفر و هجرت به سمت خداست. و اگر این فرد در راه موت به سراغش آید اجرش محفوظ است و مومن است. و نیز منتظران در شهر از خبر این فرد، مادامیکه این فرد مشغول تحقیق است معذور می باشند.
لذا این معرفت واجب است و ما مکلف به این هستیم. این تکلیفی بوده است که درعصر حضور لازم بوده است و معرفت به امام زمان در عصر غیبت قدری تفاوت هایی دارد. و طرق این شناخت هم مختلف بوده است. گاهی به روایات خاص و اسرار بوده است که نام اهل بیت بعدی به افراد خاص گفته شده بود؛ گاهی به وصیت امام قبلی بوده است؛ گاهی به تطبیق در صفات و پرسیدن سوال های ویژه بوده است. این بحث تفصیلاتی دارد که در روایات اشاره شده است.
در این معرفی گاهی ائمه تقیه هم می کرده اند و اشراک در وصیت ایجاد می شده است. چند نفر را امام وصی قرار می داده است و پیدا کردن برای همه آسان هم نبوده است. ولی مومن باید دنبال کند تا برایش آشکار شود. همین فضا بوده است که بعضا سبب انشعاب در شیعه شده است. شیطان در این مسئله هم ورود می کند و بساطی برپا می کند. این مسئله می تواند بساط فتنه های بزرگ شود و عده ای همین جا زمین بخورند. و مهم این است که کسی اگر یک امام را انکار کند، کل جریان را انکار کرده است.
این هم بحث معرفت الامام به معنای شناسنامه ای نیست بلکه از جنس معرفت و ایمان است. که این آقاست که حجت الهی است و ما منصوب از جانب خداست و ما مکلف به تعلم و تولی و اخذ از ایشان هستیم و... ولی این مقصود معرفت به کنه مقام امام و نورانیت نیست. بحث مقامات اعلی نیست. بلکه ابتدای ایمان است.
صحیحه یعقوب بن شعیب
به چند روایت در این بحث اشاره می کنیم. در صحیحه یعقوب بن شعیب فرموده: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ إِذَا حَدَثَ عَلَى الْإِمَامِ حَدَثٌ كَيْفَ يَصْنَعُ النَّاسُ قَالَ أَيْنَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ قَالَ هُمْ فِي عُذْرٍ مَا دَامُوا فِي الطَّلَبِ وَ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ يَنْتَظِرُونَهُمْ فِي عُذْرٍ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْهِمْ أَصْحَابُهُمْ»(2) سوال می کند وقتی امام از دنیا می رود مردم باید چه کنند؟ حضرت جواب می دهند این آیه «فلولا نفر من کل فرقه طائفه...» جواب این را داده است که دسته ای از مومنین برای طلب این امر بروند. تا وقتی در طلب هستند معذور هستند و نیز کسانیکه در شهر منتظر اینها هستند نیز معذورند. همان که در آیات دیگر مصداق هجرت به سمت خدا معنا شده است.
ما در بحث روایت سابق هم که بحث حکمت و نسبت با معرفت الامام اشاره کردیم که حکمت رسیدن به فقه و فهم های عمیق از دین است. کسیکه به معرفت امام می رسد این به حکمت و فقه عمیق رسیده است. در اینجا هم معرفت امام به آیه تفقه و حرکتی برای رسیدن به این فهم عمیق تطبیق شده است. این نکته موید معنایی است که در روایت سابق اشاره کردیم.
صحیحه عبدالاعلی بن اعین
روایت بعدی صحیحه عبدالاعلی در کافی شریف است که ما قسمتی از آن را نقل می کنیم. این را مفصل است و در این بحث نکات بسیاری دارد. فرموده: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ حَدَّثَنَا حَمَّادٌ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِ الْعَامَّةِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً فَقَالَ الْحَقُّ وَ اللَّهِ قُلْتُ فَإِنَّ إِمَاماً هَلَكَ وَ رَجُلٌ بِخُرَاسَانَ لَا يَعْلَمُ مَنْ وَصِيُّهُ لَمْ يَسَعْهُ ذَلِكَ قَالَ لَا يَسَعُهُ إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا هَلَكَ وَقَعَتْ حُجَّةُ وَصِيِّهِ عَلَى مَنْ هُوَ مَعَهُ فِي الْبَلَدِ وَ حَقُّ النَّفْرِ عَلَى مَنْ لَيْسَ بِحَضْرَتِهِ إِذَا بَلَغَهُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ قُلْتُ فَنَفَرَ قَوْمٌ فَهَلَكَ بَعْضُهُمْ قَبْلَ أَنْ يَصِلَ فَيَعْلَمَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ يَقُولُ وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّه الحدیث»(3)
ابتدای روایت در مورد مسئله شناخت امام زمان است که انسان اگر این را نداشت به موت جاهلی رفته است. بعد سوال می کند اگر امام از دنیا رفت می شود مردم نسبت به شناخت وصی در وسعت باشند و مکلف نباشند؟ حضرت فرمودند خیر؛ باید عده ای که در شهر هستند امام را بشناسند و کسانیکه در شهر دیگر هستند باید «نفر» داشته باشند. و حضرت به آیه نفر برای تفقه اشاره می کنند. سوال می کند اگر اینها در راه مردند چه می شود؟ حضرت آیه مهاجرت و وقوع اجر را بیان می کنند که اجرشان در نزد الهی محفوظ است و چیزی از آنها کم نمی کنیم.
صحیحه محمد بن مسلم
روایت دیگر صحیحه محمد بن مسلم در کافی در همین باب مذکور است که فرموده: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَصْلَحَكَ اللَّهُ بَلَغَنَا شَكْوَاكَ وَ أَشْفَقْنَا فَلَوْ أَعْلَمْتَنَا أَوْ عَلَّمْتَنَا مَنْ قَالَ إِنَّ عَلِيّاً كَانَ عَالِماً وَ الْعِلْمُ يُتَوَارَثُ فَلَا يَهْلِكُ عَالِمٌ إِلَّا بَقِيَ مِنْ بَعْدِهِ مَنْ يَعْلَمُ مِثْلَ عِلْمِهِ أَوْ مَا شَاءَ اللَّهُ قُلْتُ أَ فَيَسَعُ النَّاسَ إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ أَلَّا يَعْرِفُوا الَّذِي بَعْدَهُ فَقَالَ أَمَّا أَهْلُ هَذِهِ الْبَلْدَةِ فَلَا يَعْنِي الْمَدِينَةَ وَ أَمَّا غَيْرُهَا مِنَ الْبُلْدَانِ فَبِقَدْرِ مَسِيرِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ قَالَ قُلْتُ أَ رَأَيْتَ مَنْ مَاتَ فِي ذَلِكَ فَقَالَ هُوَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ قَالَ قُلْتُ فَإِذَا قَدِمُوا بِأَيِّ شَيْ ءٍ يَعْرِفُونَ صَاحِبَهُمْ قَالَ يُعْطَى السَّكِينَةَ وَ الْوَقَارَ وَ الْهَيْبَةَ»(4)
در این روایت در مورد همین مسئله حضرت فرمودند کسیکه در شهر مدینه هست و قرب امام است فرصتی ندارد و باید زود تکلیفش را معلوم کند. اما کسیکه در شهرهای دیگر است بقدر مسیرش تا تحفص وقت دارد. و اینجا هم حضرت به آیه نفر اشاره می کنند. اما کسی که در این فرصت از دنیا می رود معذور است. بعد هم سوال می کند نشانه امام چیست؟ حضرت بیان می کند که امام نشانه های خاص دارد که سکینه و وقار و هیبه به او داده می شود. اگر کسی اهل شناخت باشد در مواجهه امام شناخته می شود. شما تحقیق تان را بکنید. این امام است که خود را به شما می شناساند.
صحیحه حارث بن مغیره
روایت دیگر صحیحه حارث بن مغیره است که در الغیبه و کمال الدین به اسنادی نقل شده است و قطعا معتبره است. در غیبت نعمانی اینطور نقل شده است؛ فرموده: «بالاسناد الماضی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ يَكُونُ فَتْرَةٌ لَا يَعْرِفُ الْمُسْلِمُونَ فِيهَا إِمَامَهُمْ فَقَالَ يُقَالُ ذَلِكَ قُلْتُ فَكَيْفَ نَصْنَعُ قَالَ إِذَا كَانَ ذَلِكَ فَتَمَسَّكُوا بِالْأَمْرِ الْأَوَّلِ حَتَّى يُبَيَّنَ لَكُمُ الْآخِرُ»(5) در این روایت حضرت می فرمایند در فرضی که بدنبال امام رفتید و به نتیجه نرسیدید، تمسک به امام قبل داشته باشید تا امر برای شما آشکار شود. بنظر می رسد که این روایت نمی خواهد بگوید ولایت امام حی زمان لازم نیست بلکه برای تبعیت از دستورات و مباحث عملی است.
لذا در روایت دیگری که در کافی و کتب دیگر هم نقل شده است فرموده: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِنْ كَانَ كَوْنٌ وَ لَا أَرَانِي اللَّهُ ذَلِكَ فَبِمَنْ أَئْتَمُّ قَالَ فَأَوْمَأَ إِلَى ابْنِهِ مُوسَى قُلْتُ فَإِنْ حَدَثَ بِمُوسَى حَدَثٌ فَبِمَنْ أَئْتَمُّ قَالَ بِوَلَدِهِ قُلْتُ فَإِنْ حَدَثَ بِوَلَدِهِ حَدَثٌ وَ تَرَكَ أَخاً كَبِيراً وَ ابْناً صَغِيراً فَبِمَنْ أَئْتَمُّ قَالَ بِوَلَدِهِ ثُمَّ قَالَ هَكَذَا أَبَداً قُلْتُ فَإِنْ لَمْ أَعْرِفْهُ وَ لَا أَعْرِفْ مَوْضِعَهُ قَالَ تَقُولُ اللَّهُمَ إِنِّي أَتَوَلَّى مَنْ بَقِيَ مِنْ حُجَجِكَ مِنْ وُلْدِ الْإِمَامِ الْمَاضِي فَإِنَّ ذَلِكَ يُجْزِيكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ»(6)
ابتدا راوی که از نسل امیرالمومنین است از امام صادق سوال می کند که اگر خدا نکرده روزی شما نباشید و از دنیا بروید که خدا آنروز را نیاورد؛ ما به چه کسی ائتمام کنیم؟ حضرت اشاره به امام کاظم می کنند. سوال می کند بعد از ایشان حضرت می فرمایند: در ولد و نسل ایشان است. سوال می کند ولو اینکه امام برادر بزرگتر داشته باشد و فرزند او صغیر باشد؟ حضرت می گویند: بله. همینطور است. امامت در نسل امام باقی می ماند و به فرزند بعدی می رسد. این یک قاعده است و فقط در مورد امام حسن مجتبی اینطور نبوده است که جریان «سبطین» بوده است.
در ادامه سوال می کند اگر برای کسی امام شناخته نشد باید چه کند؟ مقصود از این سوال و جواب امام نفی فحص و نفر نیست بلکه مقصود جایی است که فرد دنبال می کند و به نتیجه نمی رسد. حضرت می گویند در این فرض اینطور بگوید که: خدایا من متولی به امام و حجت الهی هستم که از حجت قبلی باقی مانده است. اگر این را داشته باشد این برای معرفت امام زمان او کافی است. لذا متولی به امام زمان است ولو تطبیق بر فرد نشده است و به دستورات امام ماضی عمل می کند.
روایات معرفت امام و زراره
اما بحثی در روایات هست که در مورد معرفت الامام زراره است که در این بحث جالب و خواندنی است. ما هم اشاره ای می کنیم. در تفسیر عیاشی روایتی از ابن ابی عمیر نقل شده است که در رجال کشی هم مسنداً نقل شده است. فرموده: «عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ قَالَ: وَجَّهَ زُرَارَةُ ابْنَهُ عُبَيْداً إِلَى الْمَدِينَةِ يَسْتَخْبِرُ لَهُ خَبَرَ أَبِي الْحَسَنِ وَ عَبْدِ اللَّهِ فَمَاتَ قَبْلَ أَنْ يَرْجِعَ إِلَيْهِ ابْنُهُ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عُمَيْرٍ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ حَكِيمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ فَذَكَرْتُ لَهُ زُرَارَةَ وَ تَوْجِيهَ ابْنِهِ عُبَيْدٍ إِلَى الْمَدِينَةِ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ يَكُونَ زُرَارَةُ مِمَّنْ قَالَ اللَّهُ وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّه»(7)
جریان این بوده است که زراره در کوفه بود و خودش هم در مرض مرگ بود. بعد از خبر شهادت امام صادق ظاهراً از امام بعدی مطلع نبودند؛ فرزند خود عبیدالله را به سمت مدینه فرستاد تا مسئله امامت امام کاظم و عبدالله افطح را معلوم کند و خبری بگیرد. امام صادق بخاطر شرائط تقیه سنگین در آن وقت به چند نفر وصیت کردند؛ از جمله دو فرزند خود عبدالله بن افطح که فرزند بزرگ تر بود و موسی بن جعفر که فرزند کوچک تر بودند. این مسئله اختلافی ایجاد کرد و فرقه فطحیه هم ریشه در همین مسئله دارد. عبیدالله به مدینه می رود و قبل از اینکه برگردد زراره از دنیا می رود. این مسئله مورد سوال اصحاب بوده است که او متولی به امام زمان بود یا خیر.
در این روایت محمد بن حکیم از امام کاظم این ماجرا را سوال کرده است. حضرت فرمودند من امید به این دارم که زراره از کسانی بود که آیه شریفه در مورد آنها فرموده است که مهاجرا الی الله خروج کرد و مرگ او را فرا گرفت. اینها اجرشان محفوظ است. ظاهر ابتدای این حدیث این است که معرفت نداشته است و برای معرفت مهاجرت کرده است ولو با فرستادن فرزند خود. و مرگ او در این مسیر بوده است و معذور است و ملحق به جریان ایمان.
لکن در صحیحه ابراهیم بن محمد همدانی در کمال الدین فرموده: «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمْدَانِيِّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي عَنْ زُرَارَةَ هَلْ كَانَ يَعْرِفُ حَقَّ أَبِيكَ فَقَالَ نَعَمْ فَقُلْتُ لَهُ فَلِمَ بَعَثَ ابْنَهُ عُبَيْداً لِيَتَعَرَّفَ الْخَبَرَ إِلَى مَنْ أَوْصَى الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ فَقَالَ إِنَّ زُرَارَةَ كَانَ يَعْرِفُ أَمْرَ أَبِي وَ نَصَّ أَبِيهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّمَا بَعَثَ ابْنَهُ لِيَتَعَرَّفَ مِنْ أَبِي هَلْ يَجُوزُ لَهُ أَنْ يَرْفَعَ التَّقِيَّةَ فِي إِظْهَارِ أَمْرِهِ وَ نَصِّ أَبِيهِ عَلَيْهِ وَ أَنَّهُ لَمَّا أَبْطَأَ عَنْهُ ابْنُهُ طُولِبَ بِإِظْهَارِ قَوْلِهِ فِي أَبِي ع فَلَمْ يُحِبَّ أَنْ يُقْدِمَ عَلَى ذَلِكَ دُونَ أَمْرِهِ فَرَفَعَ الْمُصْحَفَ وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ إِمَامِي مَنْ أَثْبَتَ هَذَا الْمُصْحَفُ إِمَامَتَهُ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد»(8)
امام رضا در این روایت می فرمایند زراره از امامت امام کاظم خبر داشت و نص امام صادق بر امامت ایشان به او رسیده بود، لکن فرزندش عبیدالله را فرستاد تا برای تبیین امر امام از خود امام کاظم سوال کند. زیرا مسئله تقیه بود و زراره نباید در معرفی امام تعجیل کند و بر امام مقدم شود. لذا رفتار او در قالب تقیه بود. خود وصیت امام صادق نشان می دهد که شرائط تقیه سنگین بوده است. زراره هم این را متوجه است و در طرح امام حرکت می کند. لذا ولو شیعیان از او مطالبه امام بعدی را می کنند قرآن را می گیرد و به امامت فرزندی از فرزندان امام صادق که این کتاب به او خبر می دهد، اقرار می کند. همین! و معنا منافات با روایت قبل ندارد. زیرا روایت قبلی قابل حمل بر مسئله تقیه و پیچیدگی عمل زراره هست.
جمع بندی نهایت روایت
خلاصه عرض ما این بود که روایت ناظر به مسئله معرفت امام است لکن آنچه مقصود نظر است مقامات باطنی امام و... نیست بلکه ایمان به امام زمان مقصود است. مومن رکن ایمانش این است که معرفت امام داشته باشد و این باید تا تطبیق نهایی و شناخت مصداق امام حی پیش بیاید. در این راه هم باید تلاش کند و این هجرت و تلاش در راه خداست. و امام هم به طرقی خود را معرفی می کند. مومن باید وظیفه خود را انجام دهد.
کسی اگر به این نقطه رسید و امام خود را شناخت، به صراط و سبیل و وجه الهی رسیده است. لذا اینکه حضرت فرمودند: «حسبک اذا» مقصود این است که وقتی به حقیقت معرفت الامام رسیدی دیگر نگرانی از انسان برداشته می شود و برای هدف اصلی شما این کافی است. نگرانی و خوف برداشته می شود و انسان را اهل نجات و فوز است. اصل نجات انسان این است که امام زمان خودش را بشناسند و مومن به او باشد.
در روایت مهمی که در روضه کافی نقل شده است(9) ابابصیر می گوید مغموم و نگران نزد حضرت می رسند و حضرت بیان می کنند که شما که نباید اینطور نگران باشید. شما به حقیقت اصلی رسیده اید. و فضائل مکرری را در باب کسانیکه به معرفت امام و ولایت رسیده اند بیان می کنند. البته روشن این به معنای ترک تکلیف و عمل نیست. ولی اگر امام را کسی نشناسد، عمل بدرد او نمی خورد زیرا در مسیر نیست.
معرفت الامام و موثقه برید بن معاویه
اما روایت بعدی که در بحث معرفت الامام مرحوم کلینی نقل کرده اند، صحیحه برید بن معاویه است. فرموده: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ بُرَيْدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ يَقُولُ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ فَقَالَ مَيْتٌ لَا يَعْرِفُ شَيْئاً وَ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ إِمَاماً يُؤْتَمُّ بِهِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها قَالَ الَّذِي لَا يَعْرِفُ الْإِمَامَ»(10)
سند روایت که مشکلی ندارد؛ محمد یحیی العطار و احمد بن محمد بن عیسی الاشعری و محمد بن اسماعیل بن بزیع که از ثقات و اجلاء هستند. اما منصور بن یونس بُزُرج ثقه است و بزرگانی کتاب او را نقل کرده است ولی ظاهرا واقفی شده است. ولی در نقل از او تردیدی نیست و کتاب او که نقل های او از امام صادق و امام کاظم است، مورد اعتماد بوده است. برید بن معاویه هم که از اصحاب اجماع است. لذا سند تمام است.
این روایت ذیل آیه شریفه سوره انعام است. آنجا فرموده: «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرينَ ما كانُوا يَعْمَلُون»(انعام/122) در این آیه بین دو نفر مقایسه شده است. کسی که میت بود و خدا زنده اش کرد و نوری برایش قرار داد که بین مردم با آن حرکت کند؛ و کسی که در ظلمات است و از آن خارج نمی شود. فرموده آیا ایندو نفر یکی هستند؟! البته تعبیر آیه مقایسه مثل ایندو فرد است. ما باطن این دو جریان را فهم نمی کنیم. ولی مثل اینها را می توانیم فهم کنیم که جریان حیات و ممات و نور و ظلمات است. با فهم این امثال به حقیقت پی می برید.
در این روایت حضرت سه نکته را بیان کرده اند. نکته اول اینکه اینکه در مورد موت فرمودند: «مَيْتٌ لَا يَعْرِفُ شَيْئاً» یعنی چیزی را نمی شناخت. لکن بیشتر توضیح نداده است که این از کدام عدم معرفت بحث کرده است. در مقابل هم که حیات داده شده است معلوم است چیزی از معرفت به او داده شده است. اما نکته دوم در روایت هم در توضیح این نور است که فرموده: «إِمَاماً يُؤْتَمُّ بِهِ» یعنی برای او امامی قرار دادیم که به او ائتمام کند. اما نکته سوم در مورد فردی که در ظلمات است حضرت فرمودند: «الَّذِي لَا يَعْرِفُ الْإِمَامَ» یعنی طرف مقابل جریانی است که معرفت الامام ندارد.
نقل تفسیر العیاشی از موثقه برید
اما این روایت در تفسیر العیاشی با قدری تفاوت نقل شده است. فرموده: «عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ قَالَ قَالَ: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ قَالَ الْمَيْتُ الَّذِي لَا يَعْرِفُ هَذَا الشَّأْنَ قَالَ أَ تَدْرِي مَا يَعْنِي مَيْتاً قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَا قَالَ الْمَيْتُ الَّذِي لَا يَعْرِفُ شَيْئاً فَأَحْيَيْنَاهُ بِهَذَا الْأَمْرِ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ قَالَ إِمَاماً يَأْتَمُّ بِهِ قَالَ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها قَالَ كَمَثَلِ هَذَا الْخَلْقِ الَّذِينَ لَا يَعْرِفُ الْإِمَام»(11) در این نقل موت و عدم معرفت را به عدم معرفت به امر ولایت و امامت معنا کرده است.
در نقل دیگری که باز در تفسیر عیاشی آمده است فرموده: «عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ قَالَ الْمَيِّتُ الَّذِي لَا يَعْرِفُ هَذَا الشَّأْنَ يَعْنِي هَذَا الْأَمْرَ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً إِمَاماً يَأْتَمُّ بِهِ يَعْنِي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ قُلْتُ فَقَوْلُهُ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها فَقَالَ بِيَدِهِ هَكَذَا هَذَا الْخَلْقُ الَّذِي لَا يَعْرِفُونَ شَيْئا» که تقریبا همان مفاد است و شان ولایت و امر ولایت را بیان کرده است. در مورد جعل نور هم به امامت امیرالمومنین اشاره فرموده است.
در مناقب نیز این مضمون مرسلاً نقل شده است. فرموده: «قَالَ الصَّادِقُ أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً عَنَّا فَأَحْيَيْناهُ بِنَا»(12) که موت و حیات و مسئله جعل نور به یک معنا قرار داده شده است و هردو را با امر ولایت معنا می شود.
با این تعبیر از نقل روایت برید، در آیه شریفه مسئله احیاء و جعل نور یک مسئله را بیان کرده است و عطف تفسیری می شود. یعنی کسی که به معرفت الامام نرسیده بود و خداوند این معرفت را به او داد و او را زنده کرد و همین حقیقت بود که نور حرکت او بود. لذا با دو تعبیر احیاء و جعل نور به یک مسئله اشاره کرده است. ولایت امام، نور است که در اصل و فرع وجود انسان جاری می شود و انسان با او حرکت می کند. در مقابل هم کسی است که در ظلمات است. این فرد به امام نرسیده است و با این معنا او میت هم هست. زیرا حیات و نور را عطف تفسیری گرفتیم.
بررسی کلام مرحوم مجلسی
مرحوم مجلسی در مرآه العقول فرمودند: «فسر الميت بالجاهل، و يعلم منه تفسير الحي بالعالم، و نورا يمشي به في الناس بإمام يأتم به بعد معرفته؛ و من مثله و صفته أنه فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها بالذي لا يعرف الإمام فإن من لايعرفه لا يمكنه الخروج من ظلمات الجهل»(13)
ابتدای تعبیر ایشان موهم این است که ایشان دو بحث موت و حیات و بحث جعل نور را یکی نگرفته اند. موت و حیات را به علم و جهل گرفته اند که انسان ابتدا معرفتی پیدا می کند و بعد نوری به او می دهند که با او حرکت که آن نور امام است. ولی در ادامه فرمودند کسی که در ظلمات است و به امام نرسیده است این امکان خروج از جهل ندارد. این کار را خراب می کند و روشن نمی کند بالاخره کسی بدون امام می تواند از وادی جهل و موت راساً خارج شود یا خیر؟ کانه ایشان می گوید بدون امام که انسان از وادی جهل بیرون نمی آید. لذا میت است. پس این تعبیر هم می شود با عطف تفسیری توجیه شود.
معنای دیگر در موثقه برید
اما معنای دیگری که برای موثقه برید محتمل است اینکه بگوییم مرحله موت و حیات و مرحله جعل نور با هم فرق دارند و اینها عطف تفسیری نیستند. مرحله احیاء انسان با نبی اکرم و حقیقت رسالت است و مرحله جعل نور، مرحله ولایت و سیر با امام است. عده ای بودند که با رسول خدا زنده شدند و دعوت ایشان را لبیک گفتند و از وادی موت که وادی کفر و جهل مطلق است درآمدند.
ولی همین ها باید به مرحله بعد می رسیدند که ولایت بود و با وصی و امام زمان خود را می رفتند. اینها از مسیر جدا شدند و با نوری که رسول برای آنها قرار داده بود حرکت نکردند. این نور، در ساحت اصلی آن حقیقت ولایت بود که مکمل دین و هدایت نبی اکرم بوده است. اینها ولو از وادی موت در آمده اند ولی به نور نرسیدند و گرفتار می شوند و در وادی ظلمات خواهند ماند.
این حرف شاهد هم دارد و در آیاتی به جریان نفاق که مسلمان بودند ولی امر ولایت را انکار کردند، اینها را دست خالی معرفی نمی کند بلکه تعابیری هست که اینها نوری داشتند؛ ایمانی داشتند و... ولی گرفتار شدند. مثلاً در آیه شریفه در باب منافقین فرموده: «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ في ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ»(14) یعنی اینها وقتی از شمس عالم جدا می شوند خودشان یک نوری برپا می کنند ولی این نور مشکل شان را حل نمی کند و در ظلمات گیر می افتند.
یا در آیه معروف ذیل آیه الکرسی که فرموده: «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون»(15) که جریان نفاق را بیان می کند که با کفری که نسبت به امر ولایت ورزیدند، از نوری که داشتند خارج شدند و گرفتار ظلمات و در نهایت نار شدند. اینها از این نار و آتش دیگر امکان خروج ندارند. «لیس بخارج منها» در آیه شریفه همین بود.
با این معنا مقایسه در آیه شریفه دیگر مرحله موت و حیات نیست بلکه مقایسه در مرتبه جعل نور است. یعنی کسانیکه که میت هستند و به نبی اکرم نرسیدند اصلاً در این مقایسه نیستند. بلکه مقایسه بین دو دسته ای است که با نبی اکرم احیاء شدند و به حقیقت علم و معرفتی رسیدند. این همان معرفت و نور اسلام است که منزلتی از حیات با نبی اکرم است. اما امر ولایت حضرات از هم جدا که نیست. لذا کسی اگر بخواهد در این وادی بماند و سیر نورانی کند باید با وصی همراه شود.
لذا فرق بین ایندو دسته در آن نوری است که از دست رسول شان باید می گرفتند و با او حرکت می کردند. عده ای انکار کردند و با امام جور راه افتادند. و عده ای ائتمام به امام حق یافتند و با او حرکت کردند. و کسی که با امام جور همراه می شود این نور کم کم از او گرفته می شود، و به سمت نار می رود. و بیراه نیست گفته شود که حتی ممکن است به وادی کفر ظاهری برگردد و نور اسلام او هم گرفته شود.
معرفت امام و موت و حیات و نور و ظلمات
اما دو نکته مهم در این روایت بیان شده است. نکته اول اینکه معرفت الامام برای انسان مرتبط با بحث موت و حیات اوست. مگر حقیقت معرفت نبی و وصی چیست که انسان را به حیات می رساند و در مقابل کفر، انسان را در وادی موت نگه می دارد. در این روایت این مسئله با علم و جهل توضیح داده است. روشن است که مقصود از این علم هم مسئله علوم متداول نیست بلکه علم الهی است که توسط انبیاء جاری می شود. لذا در آیات مکرر در بحث موت و حیات و مسئله «ماء» که بستر حیات است به بحث علم امام اشاره شده است.
نکته دومی که در روایت بیان شده است مسئله ارتباط معرفت الامام با بحث نور و ظلمت است. کسی که ائتمام به امام می کند این فرد معرفت امام دارد و اگر کسی امام را نشناخت این فرد در وادی ظلمات است. این دو وادی نور و ظلمت قدری باید توضیح پیدا کند تا ارتباط ان با معرفت امام روشن شود. والحمدلله...
پی نوشت ها
....................................................................
(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 185
(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 378
(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 378
(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 379
(5) الغيبة للنعماني ص: 158
(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 309
(7) تفسير العياشي، ج 1، ص: 270
(8) كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص: 75
(9) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 8، ص: 33
(10) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 185
(11) تفسير العياشي، ج 1، ص: 375
(12) المناقب لابن شهرآشوب، ج 3، ص: 270
(13) مرآة العقول ج 2، ص: 322
(14) سوره مبارکه بقره آیه 17. روایات ذیل این آیه به همین مسئله نسبت بین نبی اکرم و امیرالمومنین اشاره می کند و اینکه عده ای با انکار وصی از نور اکرم جدا شدند و در ظلمات گیر افتادند.
(15) سوره مبارکه بقره آیه 257. روایات ذیل این آیه شریفه هم در این بحث مهم و قابل بررسی است. که چطور مسلمان با نبی اکرم به نور و حیاتی می رسد ولی با انکار وصی، این نور از او گرفته می شود.
افزودن دیدگاه جدید