شرح کتاب الحجه کافی جلسه 125 - آیت الله میرباقری
در این بخش از ضیاءالصالحین، صد و بیست و پنجمین قسمت از سلسله مباحث شرح و بررسی کتاب «الحجه کافی» آیت الله سید محمدمهدی میرباقری با موضوع «صحیحه ابابصیر در نسبت معرفت الامام و حکمت» را به مدت 44 دقیقه با مخاطبان عزیز به اشتراک می گذاریم.
صحیحه ابابصیر و معرفت امام
بحث در صحیحه ابابصیر بود که فرموده: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً فَقَالَ طَاعَةُ اللَّهِ وَ مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ»(1) در این روایت حکمت را به معرفت الامام و اطاعت الهی معنا کرده است. یعنی حکمت مقام طوع و معرفت است.
این معرفت امام هم سطوحی دارد. ولی حداقل آن این است که انسان امام را به عنوان منصوب از جانب خدا بداند و او را مفترض الطاعه ببیند. روشن است که مقصود معرفت شناسنامه ای نیست. بلکه درک نظری مقام امامت و ایمان به اوست. بارها اشاره کردیم که معرفت در روایات ما مقابل انکار بیان شده است.
این معرفت در مقابل معرفت مستشرقین است که چند جلد کتاب راجع به امام صادق علیه السلام نوشته است ولی اصلا یک ذره هم از این دریای معرفت بهره مند نشده است. اینها با همه وسعت تحقیقی اش معرفت شناسنامه ای است. دریافت شیعیان امروز دریافت مهمی است که امام را قبول دارند و او را من عندالله می دانند و خود را تسلیم او می کنند. ولو جاهایی خطایی هم داشته باشند. این حظی از حکمت است.
در روایت دارد که خانمی آمد محضر امام صادق علیه السلام عرض کرد: طبیب به من گفته که خمر بخور. شما چه می فرمایید؟ من دینم را گردن شما گذاشتم. اگر بگویید نصف انار را بخور و نصفه دیگرش را دور بیانداز، من تسلیم شما هستم و همین کار را انجام می دهم. سوال هم نمی کنم. چون به شما یقین دارم. آیا این خانم حکیم نیست؟ به حکمت نرسیده؟ به اصل حکمت رسیده است. همه رفتارش هم حکیمانه می شود. در مقابل کسی هست که کتب متعددی نوشته بعد هم خودش برای خودش حکمت عملی می نویسد و خودش هم عمل می کند این که حکیم نیست.
سیاق آیات سوره بقره و رسیدن به حکمت
این روایت ذیل آیه شریفه سوره بقره است که فرموده: «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب»(بقره/269) این آیه شریفه ذیل آیات انفاق است. از آیه 261 بحث انفاق شروع می شود و تا 268 ادامه دارد. بعد از آیات انفاق خدای متعال می فرماید: «الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ» ظاهر آیه این است که وقتی می خواهید انفاق کنید، شیطان مانع می شود. شما را تهدید می کند. می گوید گرفتار می شوید. نمی گذارد انسان مالش را یا جوانیش یا امکاناتش یا وقتش را برای خدا خرج کند.
مثلاً می خواهد نیم ساعت نماز بخواند. هزار تا وسوسه می کند که وقت کم می آوری! اینها وعده فقر و تهدید شیطان است. یا مثلاً انسان می خواهد برای یک مومنی وقت بگذارد، تهدید می کند که مگر بیکاری؟ همه مسئولیت های تا آخر عمرش را به ذهنش می آورد تا مانع شود که نیم ساعت برای یک مومنی وقت بگذارد. بعد هم «وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ» و از آن طرف وقت فحشا که می شود فرمان می دهد. همین پولی که اینجا نمی داد جای دیگر با سر و دست می دهد. چون شیطان امر می کند. می دانید وقتی شیطان امر می کند، کسانی که امر شیطان به آنها می رسد واقعا تحت تأثیر امر شیطان هستند. این امر چه از دستگاه الهی و چه دستگاه شیطان هیچ کدام اعتباری نیست بلکه حقیقتاً امر و طلب است و حرکت می دهد.
ولی در مقابل «وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلا وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليم» اگر انفاق کردید در قدم اول خدای متعال به شما وعده مغفرت می دهد. شما را تطهیر می کند. بعد هم به فضل خدای متعال می رسید. دستتان به گنجینه بی منتهای خدای متعال می رسد. این خاصیت انفاق است. دستگاه خدای متعال خیلی گسترده تر از این است که یک پولی را بدهی و به تنگنا بیفتی. در دستگاه خدای متعال انفاقی که می کنی وسعت می آورد. و او «علیم» هم هست و می داند شما چه می کنید و کنه انفاق شما چه ارزشی دارد. و با توجه به همین علمش هم می بخشد و می دهد.
بعد می فرماید: «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاء» خدای متعال به هر کسی که بخواهد حکمت می دهد. پیداست این از وسعت الهی است که در آیه قبل بیان شد؛ ناظر به کسانی است که در وادی انفاق هستند. نتیجه انفاق بعضی از کسانی که در راه خدا انفاق می کنند این است که به حکمت می رسند. همه اینطور نیستند. علم الهی اینجا دخالت دارد. لذا بعید نیست بگوییم این ثمره همان وعده خدای متعال به مغفرت و فضل باشد. «وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلا وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليم * يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاء». اگر انسان امکاناتش را برای خدا خرج کرد با توجه به علم الهی به احوال ما به بعضی حکمت می دهد که نتیجه همان انفاق در راه خداست.
البته انفاقی که در قواعد و ضوابط الهی باشد این ثمرات را می دهد.(2) مثلاً در باب انفاق می فرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى كَالَّذي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاس»(بقره/264) یعنی انفاق نباید از روی ریا باشد. نباید همراه با اذیت و منت باشد. انفاق آدابی دارد. یا مثلا می فرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لاتَيَمَّمُوا الْخَبيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذيه»(بقره/267) اینها قواعد انفاق است. اگر کسی این قواعد را رعایت کند به یک نتایجی می رسد. وعده مغفرت و فضل در مورد اینجور انفاق هاست. یا مثلاً فرموده: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون»(3) لذا باید از تعلقات عبور کنیم تا به حقیقت انفاق برسیم. نمی شود انسان با تعلقات دنیوی حرکت کند و توقع کند درجات عالی و حقیقت ولایت به او عطا شود.
لذا معنای اولی که در این آیات به ذهن می رسد این است که انفاق با شرائط و قواعدش بستر رسیدن به این رزق بزرگ الهی یعنی حکم است. حکمتی که خیر کثیر است. «وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب» هرچند فقط «اولوالاباب» هستند که متذکر این معنا می شوند و برای رسیدن به چنین چیزی حاضر هستند که در وادی انفاق حرکت جدی داشته باشند. متوجه می شوند که چیزی با این قابل قیاس نیست و از امکانات خود می گذرند تا به چنین علمی برسند. البته محتمل هست که این تذکر اولوالالباب ناظر به کل آیات انفاق هم باشد نه فقط حکمت.
نکته: البته احتمال دیگری هم در آیه هست به اینکه بعد از اینکه فرموده انفاق در راه خدا کنید، فرموده اینکه انسان با انفاق به فضل و وسعت الهی می رسد، این از حکمت هایی است که هرکسی به آن نمی رسد و به آن متذکر نمی شود. این معارفی که در آیات انفاق گفته شد اینها حکمت است. این را اگر کسی مومن شد و به آن رسید، این فرد به این حکمت رسیده است. خداوند حکمت هایی با انبیاء نازل کرده است که یکی از مهمترین آنها همین بحث انفاق و نکات و ثمرات آن است. ولی بنظر است که ظاهر اولیه این آیات همان احتمال اول است. زیرا بعد از بحث مغفرت و فضل الهی که ثمره انفاق است از حکمت بحث کرده است. خدا رحمت کند یک آقایی می گفت: هر وقت ذهن و قلبتان بسته شد انفاق کنید. این سبب گشایش باب فهم برای شما می شود.
بررسی روایات مربوط به حکمت
ما در این بحث باید قدری معنای حکمت و نسبت آن با خیر کثیر را معلوم کنیم و بعد به مفاد این روایت بپردازیم. برای بررسی ابتدایی، اشاره ای به روایات مربوط به حکمت می کنیم.
روایت اول صحیحه ابابصیر است در کافی که فرموده: «عن يُونُسُ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً قَالَ مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ وَ اجْتِنَابُ الْكَبَائِرِ الَّتِي أَوْجَبَ اللَّهُ عَلَيْهَا النَّارَ»(4) که حکمت را به معرفت امام و اجتناب از کبائر الهی تعریف کرده است. لازم نیست حکیم حتما از صغائر هم اجتناب داشته باشد. البته می دانید که استمرار هرگناه صغیره، گناه صغیره را به کبیره تبدیل می کند. حتی در روایات دارد که اگر کسی از گناه صغیره ای توبه نکند این به گناه کبیره تبدیل می شود.
روایت بعدی از تفسیر عیاشی از سلیمان بن خالد است که فرموده: «عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً فَقَالَ إِنَّ الْحِكْمَةَ الْمَعْرِفَةُ وَ التَّفَقُّهُ فِي الدِّينِ فَمَنْ فَقُهَ مِنْكُمْ فَهُوَ حَكِيمٌ وَ مَا أَحَدٌ يَمُوتُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَحَبَّ إِلَى إِبْلِيسَ مِنْ فَقِيهٍ»(5) یعنی حکیم به کسی می گویند که معرفت داشته باشد و فقیه در دین باشد. شاید این معرفت در روایت همان معرفت به دین باشد. یعنی معرفت و تفقه در دین، توضیح حکمت است. ذیل روایت هم با فقاهت توضیح داده شده است که ابلیس در موت فقیه خوشحال است. لذا همه مومنین حکیم نیستند. مومن فقیه، حکیم است.
روایت دیگر از غرر الاخبار دیلمی نقل شده است. «سَأَلَهُ أَبُو بَصِيرٍ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً مَا عَنَى بِذَلِكَ فَقَالَ مَعْرِفَةَ الْإِمَامِ وَ اجْتِنَابَ الْكَبَائِرِ»(6) این همان روایتی است که از تفسیر عیاشی نقل کردیم اما در اینجا یک ادامه ای هم دارد؛ فرموده: «وَ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ فِي رَقَبَتِهِ بَيْعَةٌ لِإِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً وَ لَا يُعْذَرُ النَّاسُ حَتَّى يَعْرِفُوا إِمَامَهُمْ فَمَنْ مَاتَ وَ هُوَ عَارِفٌ لِإِمَامِهِ لَمْ يَضُرَّهُ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ فَكَانَ كَمَنْ هُوَ مَعَ الْقَائِمِ فِي فُسْطَاطِهِ قَالَ ثُمَّ مَكَثَ هُنَيْئَةً ثُمَّ قَالَ لَا بَلْ كَمَنْ قَاتَلَ مَعَهُ ثُمَّ قَالَ لَا بَلْ وَ اللَّهِ كَمَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ رَسُولِ اللَّه» در اینجا این معرفت امام را تا معرفت به امام زمان ادامه داده است و در مقابل هم وادی جهل است. جهالت و حکمت در مقابل هم هستند. کسی که به امام نرسیده جاهل است و کسی که به امام رسید حکیم است.
بعد فرمودند مردم باید امام خود را بشناسند و در این معرفت معذور نیستند. لذا در روایات ما بیان شده است وقتی که امامی از دنیا می رود وظیفه شیعیان بوده است که نفر کنند و امام بعدی را بشناسند. کسی که امام خودش را شناخت در وادی امام واقع شده و دیگر فرقی نمی کند که ظهور دیر بشود یا نزدیک بشود. این شخص در جبهه امام علیه السلام است. این مثل کسی است که است که خیمه امام زمان همراه حضرت است. بلکه مثل کسی است که همراه حضرت شمشیر می زند. بلکه مثل کسی است که در کنار رسول الله شمشیر زده است.
تا اینجا در این چند روایت می بینید که حکمت به تفقه در دین تعریف شده، به معرفت الامام تعریف شده، به طاعت تعریف شده است و در بعضی روایات این طاعت یک قید خورده که همان اجتناب از کبائر است. از مجموع این روایات فهمیده می شود که این دو با هم نسبتی دارند. کسی که فقیه در دین شد به مقام معرفت می رسد و به مقام طاعت هم دست پیدا می کند. اما کسی که در مقام طاعت نیست، فقیه در دین نمی شود. مثلا اگر یک مستشرق بیاید و قرآن را زیر و رو کند، این که فقیه نمی شود. تفقه در دین اصلش آن مقام بندگی است.
نکته: در آیه شریفه فرموده: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيما»(نساء/54) این آیه که از دارایی های انبیاء بحث می کند فرموده به بعض انبیاء کتاب و به بعضی حکمت داده شده است. در صحیحه حمران در کافی شریف فرموده: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ مُحَمَّدٍ الْأَحْوَلِ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ فَقَالَ النُّبُوَّةَ قُلْتُ الْحِكْمَةَ قَالَ الْفَهْمَ وَ الْقَضَاءَ قُلْتُ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً فَقَالَ الطَّاعَة»(7) یعنی حکمت امر خاصی است که در کنار کتاب به بعض انبیاء داده شده است که فهم و علم خاصی است و بستر قضاوت هم می شود. معلوم است که مطلق علوم نیست بلکه علم الهی خاصی است.
تعبیر حکمت و آثار آن در مصباح الشریعه
روایت دیگر در معنای حکمت تعبیر منقول در مصباح الشریعه است. البته این روایت سند ندارد ولی این جملات که می خوانیم به عنوان روایت نقل شده است. مصباح الشریعه همه آنچه که آورده است را به امام نسبت نمی دهد ولی اینجا فرموده «قال الصادق» اینکه اصل این کتاب از امام صادق علیه السلام باشد محل تردید جدی است. ولی آن کسی که نوشته پیداست که مومن و اهل دقت بوده است. خیلی از روایاتی هم که نقل می کند مستقیم از امام نقل می کند و بسیاری از روایاتش در کتب دیگر پیدا نمی شود. کتاب عجیبی است. مضامین خیلی سنگینی دارد.
در اینجا تعبیر روایت این است: «قَالَ الصَّادِقُ الْحِكْمَةُ ضِيَاءُ الْمَعْرِفَةِ وَ مِيرَاثُ التَّقْوَى وَ ثَمَرَةُ الصِّدْقِ»(8) روشنایی معرفت حکمت است. و کسی که یک عمر با تقوا زندگی کرد، به او حکمت می دهند. سه عامل شمرده شده است که اینها انسان را به حکمت می رساند. معرفت، تقوی، صدق. این تعریف در واقع تعریف به مبادی شیء است. «وَ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ بِنِعْمَةٍ أَعْظَمَ وَ أَنْعَمَ وَ أَجْزَلَ وَ أَرْفَعَ وَ أَبْهَى مِنَ الْحِكْمَةِ لِلْقَلْبِ» اینها خصوصیات حکمت است.
بعد به آیه شریفه: «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ» اشاره کرده است و فرموده: «أَيْ لَا يَعْلَمُ مَا أَوْدَعْتُ وَ هَيَّأْتُ فِي الْحِكْمَةِ إِلَّا مَنِ اسْتَخْلَصْتُهُ لِنَفْسِي وَ خَصَصْتُهُ بِهَا» یعنی کسانیکه حکمت را می فهمند یا همان اولوالالباب کسانی هستند که به مقام استخلاص برای خدا رسیده اند. این خالص شدن برای خداست. خدای متعال آنها را خالصه خودش قرار می دهد و حکمت را به آنها اختصاص می دهد.
در ادامه فرموده: «وَ الْحِكْمَةُ هِيَ النَّجَاةُ وَ صِفَةُ الْحَكِيمِ الثَّبَاتُ عِنْدَ أَوَائِلِ الْأُمُورِ وَ الْوُقُوفُ عِنْدَ عَوَاقِبِهَا» اینه آثار حکمت است. حکمت است که انسان را نجات می دهد. نیز فرموده حکیم کسی است که در آغاز راه ثبات قدم به خرج می دهد تا کار به آخر برسد.
کسی که حکیم شود می تواند مردم را هدایت کند؛ «وَ هُوَ هَادِي خَلْقِ اللَّهِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى» یعنی می داند مسیر کار کجاست. کجا باید پایداری کند. کجا کار تمام می شود و به انتها می رسد. حکیم آن کسی است که نقشه راه دستش است و ثبات قدم به خرج می دهد تا به نتیجه برسد. این هدایتی که «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لِعَلِيٍّ لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْكَ عَبْداً مِنْ عِبَادِهِ خَيْرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ مِنْ مَشَارِقِهَا إِلَى مَغَارِبِهَا» کانه این روایت می خواهد بفرماید که این کار حکیم است. اگر کسی به حکمت رسید آن وقت از طریق حکمت می تواند دیگران را هم هدایت کند.
نظر مرحوم مجلسی در مرآه العقول در مورد حکمت
مرحوم مجلسی در مورد حکمت در چند جای کتاب الشرح خود بحث کرده اند و تقریباً فرمایشات ایشان در همه این موارد یکسان است؛ البته گاهی عبارات متفاوت است. مثلاً در حدیث معروف هشام در مورد کتاب العقل، که حکمت به عقل و فهم تعریف شده است. یا مثلاً در باب کبائر که روایت حکمت و اجتناب از کبائر آمده است. در اینجا هم همان بیان ها را فی الجمله دارند هرچند اینجا قدری تفصیلی تر است.
ایشان در اینجا ابتدا حکمت را معنا کرده اند و بعد ارتباط این تعریف را با این روایت بیان کرده اند. فرمودند: «حکمت یعنی استکمال النفس» انسان در مسیر استکمال نفس حرکت می کند و نقطه کمال انسان حکیم شدن اوست. بعد فرمودند: زمانی انسان به استکمال نفس می رسد که قوه علمیه و عملیه انسان به کمال برسد. کمال قوه علمی رسیدن به معارف حقه است. کمال قوه عملی هم در این است که صفات حمیده در شخص پیدا شود و اعمال صالحه از او صادر گردد. صفات رذیله از او دور شود و از اعمال غیر صالحه هم اجتناب کند.
تعبیر این است: «لما كانت الحكمة استكمال النفس الإنسانية بحسب قوتيه العلمية و العملية و إنما استكمالها بالمعارف الحقة» که این برای قوه علمیه است. «و التحلي بالفضائل من الصفات، و الإتيان بالحسنات، و السلامة عن الرذائل و ارتكاب السيئات»(9) این موارد هم برای قوه عملیه انسان است.
اما این چه ربطی دارد به طاعت الله دارد؟ می فرمایند: اگر کسی می خواهد به مقام استکمال نفس برسد و همه صفات حمیده را پیدا کند و از همه صفات رذیله فاصله بگیرد، حسنات را به جا بیاورد و سیئات را ترک کند، و در ورای همه اینها به همه معارف حقه برسد، راهش این است که خدا را اطاعت کند. چون «و قد أمر الله سبحانه عباده بجميعها و بين لهم منهجها و سبيلها» خدای متعال به همه این أمور به بندگانش فرمان داده است. لذا اگر کسی أوامر الهی را رعایت کند به استکمال نفس می رسد.
اما این چه ربطی به معرفت الامام دارد؟ می گویند: کسی که می خواهد در مقام طاعت باشد «و تجمعها طاعة الله المنوطه بمعرفه الإمام، ففسرها بطاعه الله و معرفه الإمام» طاعت مشروط به معرفت است. این را توضیح نداده اند که چرا طاعت مشروط به معرفت است. شاید مقصودشان این باشد که اگر کسی بخواهد خدا را اطاعت کند باید کیفیت اطاعت را از امام یاد بگیرد. ظاهر بیان ایشان این است که معرفت الامام طریقیت دارد و بلکه طاعت الله را هم ایشان طریق برای رسیدن به حکمت می گیرند. یعنی یک افعال و معارفی است که ما را به کمال نفس می رساند. خدای متعال به اینها دستور داده است. لذا اگر طاعت خدا کنید، به آن نقطه می رسید. معرفت و طاعت مسیر رسیدن به حکمت است نه خود حکمت. شما باید امام را بشناسید و از طریق او کیفیت اطاعت خداوند را پیدا کنید تا سیر کنید و به حکمت برسید.
این همان حرف معروفی است که در علم اصول و گاهی فقه زده می شود که احکام تابع مصالح و مفاسد هستند. خدای متعال آن مصالح و مفاسد را در نظر گرفته و بر اساس مصالح و مفاسد امر کرده است. محقق اصفهانی هم یک اضافه ای در اصول دارند، می گویند: برای این که ما به سمت آن مصالح و مفاسد حرکت کنیم اعمال مولویت هم فرموده، که با اعمال مولویت استحقاق عقاب پیدا بشود. ما به کمتر از استحقاق به عقاب حرکت نمی کنیم. حالا حرکت کنیم تا به آن ملاکات برسیم و از قبایح در امور جدا شویم.
نظر مرحوم فیض در وافی در مورد حکمت
مرحوم فیض در مقدمه وافی مفصل به این مساله پرداخته اند. در اینجا ایشان می فرماید: مقصود از حکمت، علم تحقیقی لدنی است. و ارجاع می دهند که این بحث را در مقدمه کتاب خود بحث کرده اند. ایشان در اول کتاب، علوم دینیه را به دو قسم تقسیم می کنند:
دسته اول علومی هستند که مقصود بالذات می باشند؛ که منظور معرفت بالله و رسل و کتب و ملائکه و الیوم الاخر است. شاید از آیه شریفه «وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّين»(بقره/177) این عناوین را اخذ کرده اند. اینها معارفی هستند که مقصود ذاتی دین است. و این معارف هم به دو صورت به انسان داده می شود. صورت اول تقلیدی و صورت دوم حقیقی لدنّی. تقلیدی یعنی انسان به حقیقت این علم نرسیده است ولی چون رسول و امام فرموده است قبول می کند. اما لدنی و حقیقی یعنی حقیقت این علم به انسان اعطا شود. هدایت و نوری است که خدا به انسان می دهد و البته این با یک ظرفیت سازی هایی به انسان اعطاء می شود.
و فرمودند آیه شریفه «فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلام»(انعام/125) به همین حقیقت اشاره می کند. که خدا شرح صدری ایجاد می کند و نوری در رتبه بعد به انسان اعطاء می شود که هدایت خداست. در ذیل این آیه در روایت لطیفی که در مجمع البیان از رسول خدا نقل شده است فرموده: «لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ عَنْ شَرْحِ الصَّدْرِ مَا هُوَ فَقَالَ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ الْمُؤْمِنِ فَيَشْرَحُ صَدْرَهُ وَ يَنْفَسِحُ قَالُوا فَهَلْ لِذَلِكَ أَمَارَةٌ يُعْرَفُ بِهَا فَقَالَ نَعَمْ وَ الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ التَّجَافِي عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِهِ»(10) این در واقع مقام معرفت بالنورانیه است. نورانیتی در قلب انسان واقع می شود و حقیقت اسلام به انسان عطا می شود. مقام تسلیم پیدا می کند. ظاهرا ایشان هم از همین روایت استفاده کرده اند. می گویند: کسی که اینطور شد اهل اسرار و اهل تحمل بلا می شود. این علمی است که لدنی است و از جانب خدا بدون واسطه به انسان اعطاء می شود.
ولی اگر چنین معرفتی برای انسان حاصل نشد مرتبه مادون آن این است که انسان همین علم را به نحو تقلیدی از معارف به دست بیاورد. همینقدر که معارف ائمه را تحقیق و تفحص می کند و به دست می آورد، این معرفت تقلیدیه نسبت به الله تبارک و تعالی، کتاب، رسول، یوم الآخر، ملائکه، این معرفت تقلیدی این هم مقصود بالذات است. لذا دو رتبه برای این معرفت بالذات تعریف کرده اند. حقیقی لدنّی و تقلیدی.
اما دسته دوم علومی هستند که مقصود بالعرض می باشند. دستورات فقهی از این علوم هستند. حتی ایشان می فرماید: دستورات اخلاقی برای این است که انسان با تهذیب به این معرفت مقصود بالذات برسد. بنابراین دستورات اخلاقی و فقهی ای که در دین آمده، مقصود بالعرض هستند. این علوم تقلیدی هستند و مقدمه رسیدن به آن علم لدنّی می باشند.
بعد از این توضیحات در مورد حکمت، ایشان در توضیح روایت فرمودند: «الحكمة عبارة عن العلم التحقيقي اللدني الذي مضى وصفه في صدر مقدمات الكتاب مع الإتيان بطاعة اللَّه عز و جل كما ينبغي»(11) یعنی حکمت چنین معرفتی است که همراه با طاعت الهی شده باشد. کانه این طاعت قسمتی از حکمت است. هرچند ممکن است گفته شود در واقع این طاعت ثمره این معرفت است. مگر اینکه طاعت را طریقی بگیریم که برای حصول این معرفت باشد. یعنی انسان اگر در مسیر طوع قرار گرفت قلبش آماده می شود و حقیقت معرفت به او عطا می گردد.
بعد فرمودند اگر مقصود از معرفت امام در این حدیث معرفت به مقام و مرتبه حقیقی امام باشد «كما هي لقوم» که یک عده ای به این جا می رسند، این معرفت قلّه آن علم لدنّی است. این در واقع معرفت به مقام حقیقی امام است. پس حکمت همان نورانیت قلب است و قله آن نورانیت قلب این است که انسان امام را در مقام نورانیتش بشناسد. کانه در معرفت امام در مقام نورانیت همه معارف دیگر مثل معرفت الله و معرفت به رسل و ملائکه و معرفت به یوم الاخره حاصل می شود؛ کانه همه این مقامات را مندرج در معرفت تام نسبت به امام می دانند. معرفت تام نسبت به امام مشتمل بر معرفت به همه حقایق در مقام نورانیت است.
اما اگر مقصود از معرفت امام، معرفت حقیقی و نورانی امام نیست بلکه معرفت تقلیدی و نظری است، باید بگوییم برای رسیدن به حکمت باید انسان در مقام طوع و بندگی و تفاصیل تکالیف قرار بگیرد و برای این مسئله نیاز به امام دارد که امام را بشناسد و از او بگیرد و با حرکت کند. لذا این منزله نازله حکمت است که معرفت امام را داشته باشد و با امام حرکت کند و طوع ظاهری داشته باشد تا به آن حقیقت معرفت واقعی برسد. لذا معرفت الامام چه در مقام عمومی که مومنین امام را می شناسند حکمت است چه در مقام باطنی که یک عده ای به آن می رسند، آن هم حکمت است. آن مقام اعلای حکمت است و این مقام نازله حکمت است. این مقدمه رسیدن به آن حکمت حقیقی است. و بعید نیست مقصود مرحوم مجلسی در شرح شان همین معنای دوم از معرفت الامام در کلام مرحوم فیض باشد. و بنظر است که بیان اول مرحوم فیض از بیان دوم لطیف تر است. اما بررسی آنها در جلسات آتی. والحمدالله...
پی نوشت ها
.......................................................................
(1) الكافي (ط - الإسلامية) ج 1، ص185
(2) این مسئله روشنی است که انفاق در ادبیات دینی معنای وسیعی دارد و صرفاً در مورد مادیات نیست بلکه امور معنوی و علم و... را هم شامل می شود. ذیل آیات سوره بقره که فرموده: «مما رزقناهم ینفقون» تفسیر به علم شده است.
(3) سوره مبارکه آل عمران آیه 92. در بعض روایات ذیل این آیه فرموده «برّ» خود امام است و با انفاق انسان به قوای امام می رسد.
(4) الكافي (ط - الإسلامية) ج 2، ص284. در تفسیر العیاشی هم روایت دیگری ابابصیر از امام باقر نقل کرده است که حکمت را به معرفت معنا کرده است. محتمل است ایندو یک روایت باشند ولو امام منقول از او واحد نیست.
(5) تفسير العياشي ج 1، ص 151
(6) غرر الأخبار ص 380
(7) الكافي (ط - الإسلامية) ج 1، ص206
(8) مصباح الشريعة ص 198
(9) مرآة العقول ج 2، ص 321
(10) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 65، ص: 236
(11) الوافي، ج 2، ص: 88