تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت - استاد امینی خواه / نظام تسخیر (جلسه 17) + متن
سلسله مباحث «تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت» در کلام حجت الاسلام مصطفی امینی خواه به همراه متن سخنرانی؛ بخش دوم: نظام تسخیر / زمان : 17 دقیقه
سلسله مباحث مهندسی خلقت که در دانشکده مهندسی دانشگاه فردوسی ارائه شده در چند بخش پیگیری می شود که شمای کلی آن بدین شرح است:
بخش اول: مقدمات
در این بخش، جایگاه قرآن و نحوه بهره بردن از آن برای کشف مهندسی خلقت طرح می شود.
بخش دوم: نظام تسخیر
در این بخش، تعریف مرحوم علامه طباطبایی از نظام تسخیری و توضیح قرآنی ایشان برای این نظام طرح می شود.
بخش سوم: نظام تقدیم
در این بخش، مباحثی پیرامون «غیب» و «ملکوت» و نسبت دنیا و آخرت طرح می شود.
متن سخنرانی :
چگونه خود را از قید روح الاجتماع رها کنیم؟
چطور می شود یک نفر بر روح الاجتماع خودش غلبه کند و از آن تاثیر نگیرد؟
گفتیم جامعه روی افراد اثر جبری دارد و ارتکازات و تلقینات افراد، همه از جامعه گرفته می شود اما این به این معنا نیست که انسان نتواند بر فضای روح الاجتماع خودش غلبه کند.
جلسات قبل چند واژه از قرآن بیان کردیم که بسیار مهم بودند و گفتیم هر کدام در قرآن معنای خودش را دارد(۱- امت ۲- ملت ۳- قوم ۴- طایفه ۵- فرقه۶- فئه (گروه)
در این جلسه چند واژه ی دیگر را مطرح می کنیم که بسیار عمیق و محل تأمل هستند (۱- بَلَد۲- مدینه۳- بَیت)
برای تدبر باید دقت کنید روی کلمات و واژه ها، در قرآن اینطور تدبر کنید، نه این که بگوید:
آیه را بخوانیم و بگوییم معنی اش چیست ؟ تدبر در سطح ابتدایی است،انسان فرهیخته باید قرآن را بر اساس مهندسی و نظم خاص تدبر کند.
در جلسات قبل گفتیم جامعه یک «حقیقت» است.
مثال غلطی که معمولا در این رابطه گفته می شود (البته این مثال برای سطح پایین مثال درستی است ولی برای سطح بالا نه!) این است که در کشتی اگر یک نفر زیر پای خود را سوراخ کند ضررش به همه می رسد!
منظورش این است که آب کم کم وارد کشتی می شود همه غرق می شوند.
برای فهم ابتدایی رابطه ی اجتماع با افراد، این مثال درست است، اما به قول علمای بلاغت مثال از جهتی مقرب است و از جهتی مُبَعِد (دور) یعنی تنها از یک جهت وجه شبه دارد نه از همه ی جهات.
مثلا وقتی کسی را به شجاعتِ شیر تشبیه می کنید و می گویید او مثل شیر شجاع است!
در علم بلاغت می گویند که شیر از نظر شجاعتش مد نظر است وگرنه دهان شیر هم بوی بدی می دهد، وقتی شما یک نفر را تشبیه می کنید که او مثل شیر است، منظورت این نیست که همه چیزش مثل شیر است و حتی بوی بد دهان شیر را هم دارد.
پس مثال از یک جهت مقرب است و از یک جهت مبعد!
برای مثالِ کشتی هم همین طور است این مثال از یک جهت درست و از یک جهت غلط است، غلط بودنش از این نظر است که جامعه این طور نیست که بگوییم اول آسیب به شما می رسد و بعد از شما به من!
در واقع اینطور است که آسیب به شما که رسید، رسیدنش به شما، همان رسیدن به من است .
جلسه قبل روایاتی را بیان کردیم و گفتیم جامعه مثل یک جسد واحد می ماند.
می شود دست آسیب ببیند و چشم بگوید من هم بعداً آرام آرام اذیت می شوم؟
رابطه ی اعضا این طور است که تا یک عضو درد داشت بلافاصله سایر اعضا هم بی خواب می شوند، تاثیری که روی عضو آسیب دیده گذاشته می شود همان تاثیر روی سایر اعضا هم هست اما هرکدام باتوجه به جایگاه و کارکردِ خود، بروز خاص خود را دارند.
اعضا جدای از هم نیستند یک روح بر تمام آنها حاکم است و آسیب به یک عضو در واقع آسیب به آن روح واحد است!
پس کسی که دارد خطایی می کند آن خطا آورده ای هم برای خودش و هم برای دیگران دارد، همه با هم تنزل پیدا می کنیم.
(این بحث خیلی مهم است برای روشن شدن مطلب در آینده بیشتر توضیح خواهیم داد)
حالا جامعه را در قیاس با پیغمبر اکرم که روح حقیقی جامعه است بررسی می کنیم
(«ولایت کبری» و «عصمت» روح حقیقی جامعه اند) اگر جامعه به روح حقیقی خود متصل باشد حیات می یابد:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا استَجیبوا لِلَّهِ وَلِلرَّسولِ إِذا دَعاکُم لِما یُحییکُم(انفال:۲۴)
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامی که شما را به سوی چیزی میخواند که شما را حیات میبخشد!»
برقراری ارتباط با روح جامعه که بر افراد ولایت دارد مایه ی حیات است .
برای مثال در انتقال پیام از طریق تلگرام، برای رسیدن پیام از فردی به فرد دیگر، یک واسطه وجود دارد، اول پیام به اپراتور مرکزی می رود و بعد از آنجا مخابره می شود به مخاطب شما، اگر ارتباط با اپراتور قطع شود پیام ارسال نخواهد شد.
آنقدر این فعل و انفعالات سریع است گاهی انسان، واسطه را فراموش می کند.
پس شما وقتی با هر فردی در جامعه ارتباط بر قرار بکنید این ارتباط بر مبنای روح الاجتماع است.
در خانواده ارتباط بر مبنای «روح البیت» برقرار می شود.
روح البیت شخصیت دارد و پیش تر گفتیم خانواده یک حقیقت است و روح حاکم بر خانواده، اعضا را به هم پیوند می دهد و آنها را یکی می کند.
مثال “لباس” از ظریف ترین مثال های قرآنی است، چقدر این مثال عمیق است، لباس هم از شما جداست و هم از شما جدا نیست، رابطه فرد با جامعه این است نه می شود گفت دقیقا اوست و نه می شود گفت او نیست.
همسر را نه می شود گفت دقیقا خود شماست و نه می شود گفت از شما بیرون است، این نشان می دهد که ارتباطات بسیار عمیق است آن هم تنها به این دلیل که یک “روح” شما را با هم پیوند می دهد.
چند نکته راجع به «روح البیت» بیان می کنیم، ببینید واژه “بیت” از واژگان بسیار عمیق قرآنی است.
به واژه ای که برای معصومین به کار می رود دقت کنید به آنها گفته می شود «اهل البیت».
یعنی یک بیت است و اینها اهل آن بیت هستند.
قرآن در سوره ی مبارکه نور این بیت را تعریف کرده و می فرماید:
فِى بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالغُدُوِّ وَالْأَصَالِ (نور:۳۶)
«(این نور هدایت) در خانه هایى است که خداوند اذن داده رفعت یابند و نام او در آنها ذکر شود. در آنها بامدادان و شامگاهان او را تسبیح گویند.»
بعد در ادامه راجع به افراد آن بیت توضیح می دهد:
رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَهٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَهِ وَ إِیتَآءِ الزَّکَاهِ یَخَافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ (نور:۳۷)
«مردانى که هیچ تجارت و معاملهاى، آنان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و پرداخت زکات، به خود مشغول نمی سازد، آنها از روزى که در آن، دلها و چشمها دگرگون می شود، بیمناکند.»
این آیات در سوره مبارکه نور از آیات محشر قرآن هستند به تعابیر دقت کنید می فرماید:
أللَّهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّىٌّ…(نور:۳۵)
«خداوند، نور آسمانها وزمین است. مَثَل نور او همچون چراغدانى است که در آن چراغى (پر فروغ) باشد. آن چراغ در میان حبابى شیشهاى و آن شیشه همچون ستارهاى تابان و درخشان….»
میگوید خداوند نور سماوات و ارض است، بعد تشببه می کند که این نور مشکات دارد، مصباح دارد، زجاجه دارد،پرتو دارد، در تفسیر آمده که اینها همه در مورد “اهل البیت” است.
در آیات بعد روشن می شود که این مشکات و مصباح چه کسانی هستند، قرآن می گوید آنها رجال اند«رِجَالٌ»، یعنی اهل بیت، بابت اهل بودنشان رجال اند و بابت “بیت” بودنشان می گوید «لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَهٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ» هستند و چیزی نمی تواند آنها را از توجهات ربوبی تنزل بدهد چرا که آنها« إِقَامِ الصَّلاَهِ وَ إِیتَآءِ الزَّکَاهِ» می کنند. خب خانه این رجال کجاست؟ می فرماید« فِى بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ» است.
آنها بیت هایی دارند، که خدا این بیت را بالا آورده، خدا اذن داده این بیت رفعت پیدا کند و در آن ذکر خدا بیان شود، پس “اهل بیت” غیر از خود آن بیت است.
پس روشن شد که یک روح البیتی حاکم است بین چهارده معصوم.
خیلی ها آیات را به اشتباه تعبیر می کنند که این بیت منظور بیت رسول الله است اما گفته شده وقتی آیه تطهیر نازل شد، ام سلمه عرض کرد یا رسول الله من هم عضو این بیت هستم؟
خیلی جواب حضرت دقیق و عمیق است، حضرت فرمودند تو اهل خیر هستی ولی اهل این بیت نیستی. (تفسیر القمی، ج۲، ص: ۱۹۳)
پس بیت داریم تا بیت!…این بیت یک بیت دیگر با روح الاجتماع دیگر است.
ببینید آسیه در خانه فرعون زندگی می کند خودِ خانه فرعون یک روح دارد، ولی آسیه انقدر که رشد کرده و خودش را بالا آورده پس وارد شده به بیت دیگر «أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ» چون رفعت پیدا کرده از این بیت عبور کرده و اهل یک بیت دیگر شده.
خدا می گوید آسیه آنقدر بالا آمد که گفت: إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّهِ …(تحریم:۱۱)
«بار الها (من از قصر فرعونی و عزت دنیوی او گذشتم) تو خانهای برای من نزد خود در بهشت بنا کن …»
من دیگر مال بیت فرعون نیستم من مال بیت توام، آسیه رسید به مقام عندالهی که مقام اهل بیت است.
خب این برای من و شما هم فراهم است، اگر ما در یک خانواده ای به دنیا آمده ایم که جبر خانواده ما را تنزل می دهد باید رفعت پیدا کنیم و خود را اهل یک خانواده دیگر کنیم.
امیرالمومنین (علیه السلام) در نهج البلاغه در مورد یکی از سرداران سپاه اسلام که فرزند یکی از غاصبین حق ایشان بود تعبیر جالبی به کار برده و فرموند: او فرزند من است اما از صُلب فلانی.
«قال علی ع محمد ابنی من صلب أبی بکر.» (شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج۶، ص: ۵۳)
بر عکسش هم صدق می کند گاهی یک نفر از صلب ولی الله است اما فرزند او نیست مثل پسر نوح.
خدای متعال در سوره ی مبارکه هود فرمودند اهلت را سوار کشتی کن و از هر حیوانی هم یک زوج بردار (به تعبیر قرآن پسر نوح مع الکافرین بود) حضرت نوح عرض کرد خدایا پسرم را هم ببرم؟ ندا آمد:
قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ ۖ …(هود:۴۶)
«ای نوح، فرزند تو هرگز با تو اهلیت ندارد…»
پسرت هست ولی اهلت نیست، ببینید از اهل سخن میگوید که او اهل بیت نیست، چرا؟
إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ ۖ …(هود:۴۶)
«زیرا او را عمل بسیار ناشایسته است»
وقتی در انسان عمل غیر صالح ملکه شد، چون اتحاد هویتی پیدا کرده پس حقیقتِ خودِ شخص تبدیل می شود به عمل غیرصالح و در این صورت تنزل پیدا می کند و از روح البیتِ اهل البیت خارجی میشود.
حالا ببینید دو واژه «مدینه» و «بلد» در قرآن چطور به کار رفته اند:
لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ (بلد:۱)
چرا خدا به این بَلَد قسم نمی خورد؟!
خودش جواب می دهد:
وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ(بلد:۲)
«و حال آنکه تو در این شهر جاى دارى »
می فرماید چون تو در این شهر هستی به این شهر قسم نمی خورم، اینها از لطایف قرآنی است. پیغمبر یک شأنی به این بلد بخشیده که موجب شده این بلد یک هویت ماورایی پیدا کند. لذا در جای دیگر می فرماید تا زمانی که پیغمبر در این شهر هستند من عذاب به این شهر وارد نمی کنم:
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ (انفال:۳۳)
«ولى بدانند که تا هنگامى که تو اى پیامبر در میان مسلمانان هستى خدا آنان را به عذاب نابود نمى کند..»
جای دیگر واژه ی “مدینه” به کار رفته است.
هر وقت پیغمبر را در شهر نظر دارد به شهر میگوید “مدینه” اما هر وقت پیغمبر را نظر ندارد میگوید “یثرب”.
در سوره ی مبارکه احزاب به منافقینی که در جنگ بودند می گوید:
یا أَهلَ یَثرِبَ لا مُقامَ لَکُم فَارجِعوا ۚ …(احزاب:۱۳)
«اهل یثرب! اینجا جای توقف شما نیست؛ به خانههای خود بازگردید!»
اینها دیگر اهل مدینه نیستند بلکه اهل یثرب اند،مدینه از جهت حیثیت ارتباطیش با پیغمبر است، آن ارتباط قطع بشود آنها می شوند اهل یثرب.
پس تناسبات روح الاجتماع به این صورت است، می شود یک نفر در کاخ فرعون جز اهل البیت باشد و می شود یک نفر در خانه نوح از اهل دوزخ و مع الکافرین باشد و روح الاجتماع کافران بر او غلبه داشته باشد.
جهت دسترسی به سایر قسمتهای مباحث «تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت» حجت الاسلام امینی خواه کلیک کنید.