اخلاق در سیرۀ امام کاظم علیه السلام - آیت الله مظاهری + متن
بیانات ارزشمند آیت الله حسین مظاهری با عنوان «اخلاق در سیرۀ امام موسی کاظم علیه السلام» / مدت زمان : 35 دقیقه
متن سخنرانی: اخلاق در سیرۀ امام موسی کاظم علیه السلام / آیت الله مظاهری
به تناسب شهادت امام هفتم، امام موسی کاظم «سلام الله علیه» اظهار ارادتی خدمت آقا داشته باشید. بحث امشب من با شما سه قضیه مربوط به موسی بن جعفر «سلام الله علیهما» است و امیدوارم رنگ اخلاقی هم داشته باشد و برای اخلاق ما نیز مفید باشد.
قضیه اول مربوط به خدمت به خلق خداست. ما ثوابی بالاتر از خدمت به خلق خدا نداریم. از هر حج و عمره ای ثوابش بالاتر است و ثوابش از هر کربلا و نجفی بالاتر است و از هر نماز شب و اعتکافی بالاتر است. البته یک وظیفه سنگینی هم برای همۀ ما هست که اگر به این وظیفه عمل نکنیم، عاقبت به خیر نخواهیم شد.
راوی می گوید من تاجر بودم و ورشکسته شدم و خدمت موسی بن جعفر «سلام الله علیهما» آمدم و گفتم استاندار اهواز شیعه است و مرید شماست. شما به او بنویسید که از نظر مالیات رحمی به من کند و من ورشکسته شده ام. آقا موسی بن جعفر این طور ننوشتند، یعنی رو نزدند، بلکه آنچه نوشتند این بود که هر کسی دل یک مؤمن را به دست بیاورد، خدا را خشنود کرده است و این شخص مؤمن است. می گوید نامه را نزد استاندار آوردم و وقتی فهمید نامه از موسی بن جعفر است، ایستاد و نامه را روی سرش گذاشت و بوسید و نشست. گفت چه حاجتی داری؟ گفتم ورشکسته شدم و ندارم که مالیات دهم و اگر مالیات ندهم گرفتار می شوم. این آقا از مال خودش مالیات مرا داد. گفت خشنود شدی؟ گفتم آری. در وقت رفتن اسب خودش را نیز به من داد و مرا سوار کرد. یک کیسه پولی هم برای راه به من داد و مرتب به من می گفت: خوشحال شدی و من هم می گفتم آری. آمدم خدمت موسی بن جعفر «سلام الله علیهما» و قضیه را برای ایشان نقل کردم. هرچه قضیه را نقل می کردم آقا برافروخته و خوشحال می شدند و تبسم می کردند. گفتم آقا مثل اینکه گره از کار من گشوده و شما خوشحال می شوید. فرمودند اگر کسی گره ای از کار یک مسلمان بگشاید و دل او را به دست بیاورد، اول خدا را راضی کرده است و دوم پیغمبر اکرم را راضی کرده است و سوّم ما اهل بیت را راضی کرده است و چهارم آن محتاج را راضی کرده است. این روایت از نظر اخلاقی به همه ما می گوید اگر می خواهید حضرت زهرا از دست شما راضی باشد، اگر می خواهید پیغمبر اکرم و امیرالمؤمنین و سایر ائمه و از جمله امام زمان از دست شما راضی باشد، تا می توانید به خلق خدا خدمت کنید و گفتم ثوابی بالاتر از اینکه دلی به دست بیاوریم، در اسلام نداریم. هر ثوابی را مقایسه کنید با ثواب خدمت به خلق خدا، آن ثواب خدمت به خلق خدا بالاتر است. روایات فراوانی داریم که از حج و عمره بالاتر، گره گشودن از کار کسی است. انسان بتواند گره از کار کسی بگشاید و دل مسلمانی را به دست بیاورد، ثوابش از حج و عمره مقبول و مبرور بالاتر است.
اگر انسان بتواند گره از کار کسی بگشاید مثل آنست که اعتکاف کرده باشد: «أَفْضَلُ مِنِ اعْتِکَافِ شَهْر»
لذا اگر می خواهید موسی بن جعفر از دست شما راضی باشد و گره از کار شما باز کند، تا می توانید به خلق خدا خدمت کنید.
قضیه دوم عکس این قضیه است. اگر کسی به یک مسلمان توهین کند. مثلاً غیبت کند، شایعه پراکنی کند، تخریب کند و آبرویش را ببرد و در مقابلش توهین کند. گناهی بالاتر از این نداریم. گناهش خیلی بالاست. گناه به اندازه ای بالاست که امام صادق «سلام الله علیه» می فرمایند: «مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ بَارَزَنِی بِالْمُحَارَبَةِ»
امام صادق روایت را از خدا نقل می کند. خدا فرموده است اگر کسی توهین کند به یک شیعه، مثل اینست که با من جنگیده است و این جنگ با خداست.
ابراهیم جمّال یک ساربان است، اما یک شیعه است. علی بن یقطین یک وزیر است و خیلی موجّه است. هم پیش موسی بن جعفر خیلی موجه است، زیرا وزیر شیعه بوده و هرچه می خواسته از دستگاه هارون بیرون رود، موسی بن جعفر نمی گذاشته و می فرموده کفارۀ گناه تو، خدمت کردن به شیعه است. علی بن یقطین پیش موسی بن جعفر خیلی مقام داشته است. یکی از کارهای علی بن یقطین این بوده که برای اینکه خدمت موسی بن جعفر برسد، به بهانه برای حج به مکه می رفت و عده ای از شیعیان را همراهش می برد. اما این بهانه بود برای اینکه به عنوان زیارت قبر پیغمبر اکرم به مدینه بیاید و نصف شب تقیتاً با ترسی خدمت موسی بن جعفر می آمد در دو سه جلسه و هر جلسه هم دو سه ساعتی خدمت موسی بن جعفر می آمد و رسمش این بود.
ابراهیم جمّال ساربان بود و می خواست به مدینه بیاید و به بغداد رفت و گفت حال که به بغداد آمدیم سری هم به علی بن یقطین بزنیم و ببینیم که آیا کاری با آقا ندارد. آمد و او را راه ندادند. تقصیر علی بن یقطین هم نبود، بلکه معلوم بود وقتی یک ساربان بخواهد وزیر را ملاقات کند، اطرافیان نمی گذارند و او هم بدش نیامد؛ اما بالاخره یک توهین عملی به این ساربان شد. آمد به مدینه و رفت خدمت موسی بن جعفر «سلام الله علیهما» و موسی بن جعفر از او پرسیدند از بغداد می آیی، آیا علی بن یقطین را دیدی؟ گفت آقا رفتم اما راهم ندادند. موقع حج شد و علی بن یقطین برای دیدن موسی بن جعفر هزارها خرج کرد و با عده ای به مکه آمد و به بهانه زیارت مدینه به مدینه آمد تا مخفیانه به دیدن موسی بن جعفر برود. در شب آمد و در زد و آقا او را راه ندادند. خیلی تعجب کرد و خیلی ناراحت شد که چه کرده ام که موسی بن جعفر مرا راه نمی دهد؟ لذا اصرار کرد و گفت آقا من برای شما آمده ام و من به آب و آتش زدم تا توانستم به اینجا بیایم و شما را ملاقات کنم. آقا بالاخره او را راه دادند، اما یک جمله دارند. موسی بن جعفر فرمودند: من از دست تو راضی نیستم. معلوم است علی بن یقطین چه حالی پیدا کرد و گفت چه کردم و چه شده است! حضرت قضیه ابراهیم جمال را نقل کردند. علی بن یقطین گفت حال توهین شده است، پس چه کنم؟ موسی بن جعفر فرمودند با خرق عادت کار را درست می کنم. برو شتری هست در بقیع سوار شو و آن شتر تو را به کوفه می رساند و برو در خانه ابراهیم جمال و از او عذرخواهی کن تا عذرت را قبول کند و از دست تو راضی باشد. این هم با معجزه موسی بن جعفر و با خرق عادت در عرض ده دقیقه با طی الارض آمد در خانه ابراهیم جمال در زد. پرسیدند کیست؟ گفتند علی بن یقطین است. بالاخره بیرون آمد و علی بن یقطین به او گفت: موسی بن جعفر به خاطر تو از دست من ناراحت است. بیا و از دست من راضی شو. گفت آقا راضی هستم و من اصلاً دلخور نبودم. فرمود از دست من راضی هستی. او گفت بله. علی بن یقطین گفت من روی زمین می خوابم و تو پایت را روی سر من بگذار تا من یقین کنم که از دست من راضی هستی. ابراهیم جمال به التماس افتاده بود که این کار را نکنید. علی بن یقطین روی زمین خوابید و صورت را روی خاک گذاشت و این پایش را روی صورت علی بن یقطین گذاشت و علی بن یقطین راحت شد. بعد شتر را سوار شد و شتر با طی الارضی که موسی بن جعفر به او داده بود، علی بن یقطین را آورد و وارد شد بر موسی بن جعفر و موسی بن جعفر«سلام الله علیه» فرمودند از دست تو راضی شدم.
این قضیه به ما می گوید اگر به یک مسلمان و یک شیعه توهین کنید، در این روایت «مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ بَارَزَنِی بِالْمُحَارَبَةِ» برای اینکه ما اشتباه نکنیم و ولی را معنای امامت بگیریم و از اولیاء الله بگیریم، روایت را که در کافی نقل می کند که مراد از ولی، یعنی شیعیان ما.
توهین به یک مسلمان یا یک شیعه یا نیش زدن خانم به شوهرش، یا توهین آقا به خانم یا توهین به دختر فهمیده و یا پسر بزرگش، یا غیبت یا شایعه پراکنی کردن یا تهمت زدن به یک شیعه یا تخریب کردن و بالاخره توهین به دیگری پشت سر یا در رو باشد، اول مصیبتش اینست که آقا امام زمان را دلخور می کند. و کسی که امامش از دست او ناراحت باشد، عاقبت به خیر نمی شود. شیطان به خوبی می تواند مسلّط بر سر او شود. همه و مخصوصاً جوان ها اگر می خواهید شیطان مسلّط بر سرتان نشود و اگر می خواهید عاقبت به خیر شوید، تا می توانید خدمت کنید به خلق خدا و مواظب زبان و قلم و گفتار و کردارتان راجع به مسلمان ها باشید. نظیر این قضیه علی بن یقطین در روایات ما زیاد است.
یک جملۀ دیگر هم به جوان ها بگویم که امام صادق«سلام الله علیه» در منی منبر بودند و در وسط منبر که اخلاق می گفتند، ناگهان فرمودند: ای شیعیان ما اینقدر دل ما را خون نکنید. یک شخصی وسط منبر بلند شد و گفت یابن رسول الله! ما شیعه هستیم و شما را امام می دانیم، کجا دل شما را خون کرده ایم؟ فرمود: تو دو سه روز قبل به منی می آمدی و در وسط راه پیرمرد ضعیفی وامانده بود و به تو گفت: مرا تا منی سوار کن و تو می توانستی او را سوار کنی، اما نکردی و به او توهین شد. دل ما اهل بیت را خون کردی. یعنی دل امام زمان خون می شود از اینکه ما توهینی به یک شیعه کنیم. حال خانواده باشد یا خودی باشد یا غریبه باشد، خیلی باید مواظب گفتار و کردارمان راجع به شیعه باشیم.
امّا قضیّۀ سوّم؛ شهادت امام هفتم چرا واقع شد؟ به طور کلّی شهادت موسی بن جعفر در اثر بی اخلاقی و در اثر رذالت واقع شد. وقتی درخت رذالت در دل کسی باشد، درخت رذالت او را جهنّمی و نابود می کند. اینکه می بینید در اخلاق اینقدر اهمیت داده شده برای اینست که اگر بتوانیم درخت رذالت را از دل بکنیم به جایی می رسیم و اما اگر درخت رذالت در دل ما باشد، هرچه باشد، جاه طلبی و ریاست طلبی و حسادت و نمّامی و سخن چینی و پول پرستی نمی گذارد ما به جایی برسیم. نه تنها نمی گذارد، بلکه ناگهان کار می رسد به آنجا که امام را می کشد به خاطر ریاست طلبی. موسی بن جعفر را با آن شکنجه ها شهید می کند به خاطر حسادت و ریاست طلبی.
این سه رذالت موسی بن جعفر را شهید کرد. یکی پول پرستی، آن هم از پسر برادر موسی بن جعفر. او را از مدینه خواستند برای اینکه هارون الرشید را تحریک کند. معلوم است پول حسابی هم آل برامکه به او دادند تا بیاید. آمد تا با موسی بن جعفر خداحافظی کند و موسی بن جعفر زنگ خطر زد و به او گفت نرو. گفت مجبورم که بروم. حضرت فرمودند: نرو خطرناک است. اما او حرف موسی بن جعفر را نشنید. معلوم است کسی که پول پرست است، پول را می پرستد، نه خدای موسی بن جعفر را. کسی که پول پرست است، همّ و غم او پول است و نه موسی بن جعفر و این هم حرف موسی بن جعفر را نشنید و آل برامکه، یحیی، او را تحریک کرد و فردای آن روز او را پیش هارون برد. به مجرد اینکه او را پیش هارون برد، تملق و چاپلوسی او شروع شد و اما یک جمله گفت که ما در یک مملکت دو خلیفه ندیده بودیم، اگر تو اینجا خلیفه هستی، پس عموی من چه می گوید و او هم ادعای خلافت دارد. بالاخره هارون را تحریک کرد و ریاست طلبی هارون موجب شد که آقا را زندان کرد. پول فراوانی به او دادند و تا از خانه هارون الرشید بیرون آمد، دچار حنّاق شد و گلودرد گرفت. اطباء جمع شدند، اما نشد، زیرا آه موسی بن جعفر هست. دو طبق پول در مقابلش آوردند و او نگاه به پول ها می کرد و می گفت: «یا من له الدنیا و الاخرة ارحم من لیس له الدنیا و الاخره» ای کسی که دنیا و آخرت داری رحم کن به کسی که نه دنیا دارد و نه آخرت و مرتب نگاه به این پول ها کرد تا اینکه خفه شد و به درک واصل شد.
آل برامکه هم به خاطر حسادت سرنگون شدند. وقت گذشت و نمی شود دربارۀ آن صحبت کرد، امّا همین مقدار بدانید آل برامکه که ایرانی هم بودند، به اندازه ای مهم بودند که اصلاً حکومت روی آنها می گشت و هارون تقریبا هیچ کاره بود و همه کاره آل برامکه بود. اما برای همین حسادت و برای همین که پسر برادر امام هفتم را خواستند و او آمد و هارون را تحریک کرد، آل برامکه با این همه عظمت در عرض یک شبانه روز نابود شدند. جعفر برمکی که هارون الرشید عاشقش بود، اما او را کشت و بعد هم یحیی را زندان کرد و اموال را مصادره کرد و در یک شبانه روز آل برامکه نابود شد. راوی می گوید من یک متمولی شدم از آل برامکه و به اندازه ای که حمام را قُرق کردند و به حمام رفتم و دیدم دلاک جوانی است، اما از چهره اش نجابت می بارد. آمد و پشت مرا مالید و در جلوی من آمد تا دست های مرا بمالد، من اشعاری دربارۀ آل برامکه درباره عروسی پسر آل برامکه خوانده بودم و از این جوان خوشم آمد و شروع کردم اشعار را بخوانم. ناگهان جوان غش کرد. حمامی را خواستم و بالاخره او را به هوش آوردند. هرچه از او پرسیدند چه شده، نمی گفت. اما بالاخره یک جمله گفت که این اشعار را برای چه کسی خواندی؟ گفت من این اشعار را برای پسر یحیی برمکی در شب عروسی او خواندم. گفت آن پسر من هستم. آل برامکه به نکبت عجیبی دچار شد به خاطر یک سعایت برای موسی بن جعفر.
هارون آقا را شهید کرد، اما این نفهم آقا را به دست یک یهودی قسی القلب داد و آقا به واسطۀ غل و زنجیر و مصائب بزرگ شهید شد.
طولی نکشید که هارون می رفت برای تفریح و چشمه ای دید که ماهی بزرگی در آن چشمه بود و می خواست ماهی را بگیرد و مقداری آب به هارون ترشح کرد و لرزش گرفت. البته آب نبود، بلکه آه موسی بن جعفر بود. دکترها جمع شدند و اما فایده نداشت. بالاخره او دم مرگ رفت و گفت مرا ببرید جای بلندی که لشگرم را ببینم و مرتب نگاه به لشگرش می کرد و جان داد و به درک رفت و باز این جمله را می گفت که «یا من له الدنیا و الاخرة ارحم من لیس له الدنیا و الاخرة».
سه دسته موسی بن جعفر را شهید کردند و هر سه دسته به خاطر رذالت بود. هارون موسی بن جعفر را خیلی بالا می شناخت. آل برامکه هم موسی بن جعفر را خیلی بالا می شناختند، اما خدا نکند رذالت گل کند که اگر رذالت گل کند، برای رضایت صفت رذیله هرچه از دستش بیاید می کند.
ویژه نامه مرتبط : شهادت امام کاظم علیه السلام - ویژه نامه خورشید در بند