خاطرات و شرح حالی از خلبانان و فرماندهان نیروی هوایی ارتش/شهید جواد فکوری
در رشته پزشکی قبول شده بود، اما عشقش خلبانی بود. انصراف داد و به استخدام دانشکده خلبانی نیروی هوایی درآمد و پس از گذراندن دوره های مقدماتی اولین پرواز مستقل خود را در خردادماه 1339 با یک هواپیمای T-33 و به مدت یک ساعت و نیم بر فراز آسمان دوشان تپه در وضعیت های مختلف انجام داد که پس از فرود استاد خلبانش خیلی تشویقش کرد.
شهید فکوری پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز در ایران برای تکمیل دوره تخصصی پرواز به آمریکا اعزام شد و موفق به دریافت گواهینامه خلبانی بر روی هواپیمای اف 4 شد.
پس از آن به ایران برگشت و با درجه ستوان دومی در پایگاه یکم شکاری مهرآباد مشغول شد.
او با گذراندن دوره های هنرآموزگاری، هنر پرواز، تیر اندازی در شب و فرماندهی ستاد، یکی از خلبانان موفق و برتر نیروی هوایی بود.
انقلاب که پیروز شد، فکوری شد:
1. فرمانده پایگاه دوم شکاری تبریز؛
2. فرمانده منطقه هوایی مهرآباد؛
3. معاون عملیات نیروی هوایی.
در هفتم خرداد 1359 به علت جدیت و پشتکاری که در مسئولیت هایش از خود نشان داد، به سمت فرماندهی نیروی هوایی منصوب شد.
لیاقت و شایستگی شهید فکوری در مسئولیت فرماندهی و ارایه طرح های منطقی و کاربردی وی در ساماندهی نیروی هوایی پس از انقلاب باعث شد تا در بیستم شهریور ماه همان سال به عنوان وزیر دفاع به کابینه شهید رجایی راه یابد و تمامی اوقات خویش را تا آنجا که در توان داشت در این دو سنگر بگذراند.
نقش فکوری در خنثا کردن ماجرای حزب خلق مسلمان در تبریز، زمانی که فرماندهی پایگاه دوم شکاری را بر عهده داشت، بسیار حساس بود. او با منسجم کردن نیرو های پایگاه و همکاری بچه های انجمن اسلامی، توطئه دشمنان را نقش بر آب ساخت.
فکوری زمانی به فرماندهی پایگاه یکم شکاری منصوب گردید که عناصر ضد انقلاب این پایگاه هر روز با شعار های انحرافی و طرح مسائل جنبی قصد داشتند که امور عملیاتی پایگاه را دچار وقفه و اختلال کنند، اما با زحمات پی گیر شهید فکوری و کمک کارکنان، نه تنها تلاش های عناصر ضدانقلاب خنثا و بی اثر شد بلکه کارایی عملیاتی پایگاه نیز افزایش یافت.
همچنین نقش فکوری به صورتی قاطع و مصمم در هدایت عملیات خنثا سازی کودتای نوژه و نظارت وی در دستگیری عناصر این کودتا قابل توجه بوده است.
نقش فکوری در طراحی و اجرای بزرگ ترین عملیات 140 فروندی (کمان 99) که تنها به فاصله ده ساعت از آغاز جنگ تحمیلی و به تلافی اولین حمله ناجوانمردانه رژیم بعث عراق صورت گرفت، همواره نقطه عطفی در تاریخ نبردها و جنگ های هوایی به شمار می آید.
فکوری در سال های پس از انقلاب چندین بار توسط عناصر وابسته و ضد انقلاب تا مرز شهادت پیش رفت.
او فکوری پس از تشکیل کابینه شهید رجایی با حفظ سمت به عنوان وزیر دفاع برگزیده شد و پس از اینکه سرهنگ معین پور به فرماندهی نیروی هوایی گمارده شد، ایشان مورد تشویق قرار گرفت و به سمت مشاور جانشینی رئیس ستاد مشترک ارتش انتخاب شد.
سرانجام در شامگاه هفتم مهرماه 1360 زمانی که به همراه چندتن از سرداران رشید اسلام (فلاحی. نامجو. کلاهدوز. جهان آرا و...) که حاملان خبر فتح و پیروزی رزمندگان سلحشور اسلام بودند و به منظور دیدار و ارایه گزارش فتح به فرماندهی کل قوا امام خمینی(ره) از منطقه عملیاتی به تهران بازمی گشتند در اثر سانحه سقوط سی130 در سی مایلی جنوب شهر تهران (کهریزک) به افتخار شهادت نایل آمد.
او هنگام شهادت 43 سال داشت و از وی دو پسر و یک دختر به یادگار مانده است.
شهید فکوری در گفتار همسرش
این قدر در خانواده و فامیل ارتشی داشتیم که تا صحبت یک خواستگار ارتشی برای من شد، مادر بزرگ و دایی و عمه ام که در واقع به خاطر مرگ زود هنگام پدر و مادرم سرپرستی و نظارت کلی بر زندگی من داشتند، ندای مخالفت سردادند. موضوع مدتی مسکوت ماند تا وقتی که تحصیلات شهید فکوری در آمریکا تمام شد و این بار خودش به خواستگاری آمد.
برای ازدواج خیلی بزرگ نشده بودم ولی از ایشان خوشم آمد. خانواده هم وقتی رضایت مرا دیدند، چاره ای جز موافقت نداشتند.
مهریه 50 هزار تومانی تعیین شد. سال 42بود و مراسمی انجام گرفت و بعد از یک ماه نامزدی من به خانه شهید فکوری رفتم. شش ماه بعد زندگی سیال ما شروع شد. شش ماه دوم زندگی در پایگاه وحدتی دزفول گذشت. شش ماه بعد در فرودگاه مهرآباد سپری شد. سه سال هم در پایگاه شاهرخی همدان، سه سال در تهران، هشت سال در شیراز و... همین طور زندگی مان در جاهای مختلف می گذشت.
دو دختر من به فاصله یک سال در همدان به دنیا آمدند و علی پسر کوچکم در شیراز. تا قبل از تولد بچه ها اغلب وقت ها که جواد ماموریت داشت. من هم با او می رفتم ولی بعد از آن، وقتی که برای ادامه تحصیل دوباره بورسیه آمریکا گرفت، تنها ماندم. ولی سال 56 که بایست دوره ستاد را در آمریکا می گذراند، من و بچه ها هم با او رفتیم.
کسی به اسم تیمسار ربیعی فرمانده پایگاه شیراز بود. در ماه رمضان ساعت 10 صبح جواد را برای صرف نوشیدنی به دفترش دعوت کرده بود. می دانست جواد اهل روزه است. جواد هم نرفت. به او گفتم: امسال، سال درجه ات است. با ربیعی سر ناسازگاری نگذار. اما جواد تاکید کرد: دینم را به درجه و دوره نمی فروشم. تیمسار ربیعی هم مرا دید و گفت: شوهر تو شب و روز من را گذاشته و به دینش می رسد.
اغلب اوقات عادت داشتیم برای ناهار روز جمعه به باشگاه افسران در پایگاه برویم. پایگاه سه رستوران داشت که هر کدام مخصوص یک گروه بود. باشگاه افسران، باشگاه همافرها و باشگاه درجه دارها. آخرین باری که به باشگاه رفتیم یک همافر به دلیل اینکه غذای رستوران های دیگر تمام شده بود، به باشگاه افسران آمد. تیمسار ربیعی قبل از اینکه همافر شروع به خوردن کند، ضمن اینکه از او می پرسید چرا به این باشگاه آمده، او را بلند کرد و سیلی محکمی به او زد. غذای ما به نیمه رسیده بود. جواد ما را بلند کرد و به خانه رفتیم و از آن به بعد دیگر به باشگاه نرفتیم.
جواد می گفت: تحمل این زورگویی ها را ندارم. در این مواقع به خاطر اینکه خجالت آن فرد را بیشتر نکند، سکوت می کرد.
بعد از شهادتش فهمیدیم که سرپرستی پنج شش خانواده را بر عهده داشت. در پایگاه شیراز معماری به نام قبادی بود که برای نجات یک مقنی از چاه، خفه شد. جواد از آشپز رستوران خواسته بود از همان غذایی که تیمسار و افسران می خورند به خانواده قبادی هم بدهند و خودش پول آن را حساب می کرد. البته هیچ وقت به من نمی گفت. یک روز خانم قبادی به منزل ما آمد و موضوع را به من گفت و تاکید کرد: می خواهم شما هم راضی باشید، گفتم: آنچه سرهنگ فکوری می کند مورد قبول و رضایت من است.
یک روز جواد هراسان به خانه آمد و گفت: ساک مرا ببند می خواهم با تیمسار فلاحی به جبهه بروم. بر خلاف همیشه نگران شدم و خواهش کردم نرود. به او گفتم: تو مدت ها در جبهه بودی، من و بچه ها دوری تو را زیاد تحمل کردیم. به خاطر بچه ها نرو. و او بر خلاف همیشه شماره تلفنی داد و گفت: هر وقت کاری بود تماس بگیر، ولی من باید بروم. سه شنبه قرار بود بیاید ولی دوشنبه زنگ زد و گفت: برگشت ما به تاخیر افتاده و پنجشنبه می آیم. آن شب نگرانی و دلشوره ام بیشتر شد و بی خوابی به سرم زد. صبح خواب ماندم و برخلاف همیشه اخبار ساعت هشت را گوش ندادم. هنوز خواب بودم که یکی یکی دوستانم به بهانه های مختلف به خانه ما آمدند و وقتی دیدند من از ماجرا خبر ندارم چیزی نمی گفتند. حتی ظهر وقتی علی را از مدرسه آوردم متوجه حضور ماشین های متعدد دوستان و آشنایان نشدم که منتظر بودند بعد از خبردار شدن من از ماجرا داخل خانه شوند تا اینکه پسر دایی ام که برادر شیری من بود، با من تماس گرفت و خبر را داد. جیغ کشیدم و بیهوش شدم. خیلی ها به دیدن من آمدند ولی بیشتر اوقات بی هوش بودم. حتی در دیدار با حضرت امام(ره) بی هوش شدم.
با شهادت شهید فکوری، ارتش ایران یکی از بزرگ ترین تئوریسین های خود را از دست داد. شهید فکوری که خدمات ارزنده ای به ارتش ایران و بخصوص نیروی هوایی کرده بود، سبک بال به سوی معبود شتافت.
ولی نیروهای ارتش جمهوری اسلامی ایران تا پایان جنگ هرگز این سخن شهید فکوری را فراموش نکردند: «این جنگ پایانش زمانی است که ما به دنیا اثبات کنیم ملتی هستیم که به زانو در نخواهیم آمد و حاضر هستیم بهای این تسلیم نشدن را بپردازیم.»
نقش فکوری در خنثا کردن ماجرای حزب خلق مسلمان در تبریز، زمانی که فرماندهی پایگاه دوم شکاری را بر عهده داشت، بسیار حساس بود. او با منسجم کردن نیرو های پایگاه و همکاری بچه های انجمن اسلامی، توطئه دشمنان را نقش بر آب ساخت.
کسی به اسم تیمسار ربیعی فرمانده پایگاه شیراز بود. در ماه رمضان ساعت 10 صبح جواد را برای صرف نوشیدنی به دفترش دعوت کرده بود. می دانست جواد اهل روزه است. جواد هم نرفت. به او گفتم: امسال، سال درجه ات است. با ربیعی سر ناسازگاری نگذار. اما جواد تاکید کرد: دینم را به درجه و دوره نمی فروشم. تیمسار ربیعی هم مرا دید و گفت: شوهر تو شب و روز من را گذاشته و به دینش می رسد.
افزودن دیدگاه جدید