توكّل كه یكى از مراحل سیر سالكان الى الله است، همان، گزینش و پذیرش وكیل است و وكیل كسى است كه از سوى موكّل خود، تدبیر و سرپرستى كارى را بر عهده مى گیرد. هر كس در كارى كه خبره آن نیست یا توان آن را ندارد، وكیل مى گیرد و چون انسان، بدون علم و قدرتى كه خداى سبحان به او عطا مى كند، در كارهاى خود نه خبره است و نه قدرت انجام آن را دارد، پس باید بر مبدئى كه خبیر و قدیر است تكیه و اعتماد كند. پس، توكّل آن است كه انسان در همه كارها خود را جاهل و عاجز بداند و كار خود را به خداى علیم قدیر واگذار كند.
* ما براى انجام كارها و دستیابى به اهداف خود همواره از اسباب و وسایلى استفاده مى كنیم و براى رسیدن به مرحله ی توكّل باید نه تنها همه آن اسباب و وسایل را از خدا و خدا را مُسَبِّبُ الاسباب بدانیم، بلكه باید نه خود مدّعى استقلال در برابر خدا باشیم و نه براى اسباب و ابزار فعل، استقلال در سببیت قائل باشیم؛ البتّه توكّل آن نیست كه انسان كار را به خود یا سایر اسباب و علل نسبت ندهد، بلكه باید خداى سبحان را سبب اصیل و سبب ساز هر كارى بداند و همه ماسوا را شئون و مظاهر فاعلیت خدا بداند؛ زیرا هیچ سببى در تأثیر و سببیت خود مستقل نیست و تنها به میزانى كه خداى سبحان به آن سببیت بخشیده، قدرت تأثیر دارد.
خداى سبحان بهترین وكیل انسانى است كه از خود هیچ علم و قدرتى ندارد؛ زیرا او تنها وكیلى است كه هر چه را اداره كند خبیرانه و قدیرانه مى تواند به انجام رساند : كَذَلِكَ اللهُ یفعَلُ مَا یشَاء (2) وَ لَكِنَّ اللهَ یفعَلُ مَا یرِید (3) وَ مَن یتَوَكَّل عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ إِنَّ اللهَ بَالِغُ اَمرِهِ قَد جَعَلَ اللهُ لِكُلِّ شَی ء قَدراً (4) و هر حكمی بخواهد می كند : اِنَّ اللهَ یحكُمُ مَا یرِید (5) .
پس او سبب غیر مغلوب و شكست ناپذیر است و هیچ مانعى نمى تواند جلو ی نفوذ اراده او را بگیرد و او را از رسیدن به مرادش بازدارد و یا به گونه اى بین او و هدف فعل او حائل شود : وَ اللهُ یحكُمُ لاَ مُعَقِّبَ لِحُكمِهِ (6) و چون همه ی علل و اسباب به او منتهى مى شود او براى هر متوكّلى كافى است : فَاَعرِض عَنهُم وَ تَوَكَّل عَلَی اللهِ وَ كَفَی بِاللهِ وَكِیلاً (7) .
اوست كه انسان را هدایت مى كند، هرگز به او خیانت نمى كند و جز خیر و نیكى برایش نمى خواهد، پس تنها بر او باید اعتماد و توكّل كرد: وَ مَا لَنَا اَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَی اللهِ وَ قَد هَدَانَا سُبُلَنَا... وَ عَلَی اللهِ فَلیتَوَكَّلِ المُتَوَكِّلُونَ (8) .
قرآن كریم مى گوید هر مؤمنى كه چهره جانش را به سوى خدا متوجّه كند و بر او اعتماد كند به دستاویزى ناگسستنى تمسّك جسته است : فَمَن یكفُر بّالطَّاغُوتِ وَ یؤمِن بِاللهِ فََقَدِ استَمسَكَ بِالعُروَهِ الوُثقَی لاَ انفِصَامَ لَهَا (9) . امّا كسى كه بر غیر خدا تكیه كند به تار عنكبوت چنگ زده است : مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللهِ اَولِیاءَ كَمَثَلِ العَنكَبُوتَ اتَّخَذَت بَیتاً وَ إِنَّ اَوهَنَ البُیوتِ لَبَیتُ العَنكَبُوتِ لَو كَانُوا یعلَمُونَ (10).
متوكّل راستین كسى است كه اراده خدا را بر اراده خویش ترجیح دهد و كار خداپسند را بر كار هوس پسند برگزیند؛ یعنى، به دین و احكام الهى عمل كند.
مرز توكّل و توسّل به اسباب :
برخى مى پندارند كه مرز توكّل از مرز تسبّب (استفاده از اسباب) جداست؛ بدین معنا كه هرگاه ابزارها، اسباب و عوامل كار فراهم است نیازى به توكّل نیست و تنها در جایى كه اسباب و عوامل كار فراهم نیست انسان باید بر خدا اعتماد و توكّل كند؛ جدا سازى مرز توكّل و تسبّب پیامش آن است كه تا آن جا كه اسباب دستیابى به هدف فراهم است نیاز به توكّل نیست و آن جا كه توكّل مى كند نیازى به استفاده از اسباب ندارد و باید اسباب را رها كند؛ مثلاً در جهاد، بخشى از كار را با توسّل به اسباب : وَ اَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّهٍ (11) و بدون توكّل انجام دهد و بخش دیگر را با : عَلَی اللهِ فَتَوَكَّلُوا (12) و بدون تمسّك به اسباب انجام دهد؛ یعنى هنگامى كه به مرز توكّل رسید اسباب و ابزار فعل را رها كند.
درباره دعا و توسّل نیز چنین پندارى مطرح است كه مرز دعا و توسّل از آن جا آغاز مى شود كه از اسباب و عوامل عادى و مادّى كارى بر نیاید.
در حالى كه هر دو پندار باطل، و این مرزبندی ها نارواست؛ چنین نیست كه انسان بخشى ازكار را با اسباب عادى بدون توكّل انجام دهد و بخش دیگر را با توكّل، توسّل و دعا، بلكه اینها در همه بخش هاى فعل آدمى حضور و ظهور دارد و حتّى در جایى كه انسان با وسایل و اسباب كار مى كند، باید بر خدا توكّل كند و همان گونه كه گلاب در برگ گل مفروش است، توكّل، توسّل و دعا در همه جاى فعل و همه ی كارهاى ما جریان داشته باشد. ما حتّى در تهیه كردن ابزار و اسباب فعل و هم چنین در استفاده از ابزارها باید اهل دعا و توكّل باشیم؛ زیرا از یك سو اسباب موجود فعل را، خداى سبب ساز فراهم آورده است و از سوى دیگرممكن است بر اثر علل خاصّى همان خداى سبب ساز كه سبب سوز نیز هست، ابزار موجود فعل را از دست ما بگیرد و میان ما و هدف مان حایلى ایجاد كند.
( خدا گر ز حکمت ببندد دری / ز رحمت گشاید در دیگری )
حاصل این كه، توكّل همانند دعا و توسّل مربوط به خارج از محدوده ی علل و اسباب ظاهرى و مادّى نیست و متوكّل باید در همه شئون هستى و در همه كارهایش و از جمله، در تحصیل اسباب، از خدا بخواهد و بر او اعتماد كند و كار خود را به او واگذار كند.
در احادیث آمده است : وَ اَعقَلَ رَاحِلَتَكَ وَ تَوَكّل (13) ؛ هم زانوى شترت را محكم ببند و هم بر خدا توكّل كن و این بدان معنا نیست كه عِقال كردن شتر براى حفظ آن، كار بنده خداست و حفظ شتر در غیاب او، كار خدا ؛ زیرا این همان مرزبندى و محدود ساختن توكّل است، بلكه بدین معناست كه اَعقَلَ مُتَوَكِّلاً ؛ یعنى حتّى عِقال كردن و بستن زانوى شتر نیز باید با توكّل همراه باشد، چنان كه گفته اند : با توكّل زانوى اشتر ببند.
آثار توكّل:
قرآن كریم براى توكّل انسان مؤمن بر خدا، آثار فراوانى بر مى شمارد؛ از جمله این كه متوكّل محبوب خداست : إِنَّ اللهَ یحِبُّ المُتَوَكِّلِینَ (14) و چون ذات اقدس خداوند مُحِب و محبوب خود را رها نمى كند و آثار هر محبوب به دست مُحِبّ او ظهور مى كند خداوند امور متوكّلان را كفایت مى كند : وَ مَن یتَوَكَّل عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ (15) وَ كَفَی بِاللهِ وَكِیلاً (16) .
و چون او وكیلى نفوذ ناپذیر و سنجیده كار است : وَ مَن یتَوَكَّل عَلَی اللهِ فَإِنَّ اللهَ عَزِیزٌ حَكِیمٌ (17)،
پس بهترین وكیل است : حَسبُنَا اللهُ وَ نِعمَ الوَكِیلُ (18) .
درباره ی جنگ احد نیز مى فرماید: با این كه رزمندگان مسلمان مجروح بودند، عِدّه و عُدّه آنان نیز كم بود، گروهى فرار كرده و گروهى نیز كشته شده بودند؛ امّا چون بر خدا توكّل كردند بر اثر امداد غیبى زمینه اى فراهم شد تا آسیب نبینند و با خوش نامى و سرفرازى برگردند و كفّار را نیز بترسانند :
الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَد جَمَعُوا لَكُم فَاخشَوهُم فَزَادَهُم إِیمَاناً وَ قَالُوا حَسبُنَا اللهُ وَ نِعمَ الوَكِیلُ فَانقَلَبُوا بِنِعمَهٍ مِنَ اللهِ وَ فَضلٍ لَم یمسَسهُم سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضوَانَ اللهِ وَ اللهُ ذُو فَضلٍ عَظِیمٍ (19) .
توكّل بر خدا باعث مى شود كه همه ابزارها از كارآیى لازم برخوردار شود و كمبودها نیز به خوبى ترمیم و جبران شود.
اعتماد به نفس یا توكّل بر خدا؟
یكى از افكارى كه از مغرب زمین به حریم اندیشه ناب توحیدى مسلمانان و موحّدان نفوذ كرده، این است كه اعتماد به نفس از فضایل است و باید دیگران را به آن ترغیب كرد ؛ در حالى كه اسلام هرگز اعتماد به نفس را تأیید نكرده است؛ زیرا انسانى كه مالك هیچ شأنى از شئون خود نیست : لاَ یملِكُ لِنَفسِهِ نَفعاً وَ لاَ ضَرّاً وَ لاَ مَوتاً وَ لاَ حَیاهً وَ لاَ نُشُوراً (20) ، چگونه مى تواند بر خود تكیه كند؟
آنچه از نظر اسلام فضیلت به شمار مى رود و دین به آن بها مى دهد اعتماد و توكّل بر خداست، چنان كه حضرت امام جواد علیه السّلام فرمودند : الثِّقَهُ بِاللهِ تَعَالَی ثَمَنٌ لِكُلِّ غَالٍ وَ سَلَمٌ إِلَی كُلِّ عَالٍ (21) ؛ اعتماد به خدا بهاى هر كالاى گرانبها و نردبان صعود به هر درجه بلندى است. تكیه گاه مؤمن، قدرت بى كران و مستقلّ خداى سبحان است، نه قدرت خودش و نه قدرت دیگران.
امّا اعتماد به نفس یا اعتماد به دیگران از نظر اسلام رذیلت است؛ زیرا معناى اعتماد به نفس آن است كه انسان به حول و قوّه ی خود اعتماد كند، در حالى كه خداى سبحان در معرّفى مؤمنان مى فرماید : آنان در برابر تهاجم بیگانگان مى گفتند :
حَسبُنَا اللهُ وَ نِعمَ الوَكِیل (22) . آنان نمى گفتند قدرت نظامى و توان رزمى ما كافى است.
انسانى كه در برابر خدا عاجز است و مالك چیزى نیست، باید بر خدا توكّل كند نه بر نفس خود. امام سجّاد علیه السّلام در ابتداى دعاى ابوحمزه به خداى سبحان عرض مى كند : مِن اَینَ لِی الخَیرُ یا رَبِّ وَ لاَ یوجَدُ إِلاَّ مِن عِندِكَ وَ مِن اَینَ لِی النَّجَاهُ وَ لاَ تُستَطَاعَ إِلاَّ بِكَ لاَ الَّذِی اَحسَنَ استَغنَی عَن عَونِكَ وَ رَحمَتِكَ وَ لاَ الَّذِی اَسَاءَ وَ اجتَرَءَ عَلَیكَ وَ لَم یرضِكَ خَرَجَ عَن قُدرَتِكَ ... وَ لَولاَ اَنتَ لَم اَدرِ مَا اَنتَ (23) ؛ از كجا خیرى توانم یافت؟ در صورتى كه خیر جز نزد تو نیست و از كجا راه نجاتى خواهم جست و حال آن كه جز به لطف تو نجات میسّر نیست ... نه نیكوكاران از یارى و لطف و رحمتت بى نیازند و نه تبهكاران بى باك، از سلطه و قدرت تو بیرون اند ... اگر بر اثر هدایت تو نبود، نمى دانستم تو كیستى.
اشتباه در تطبیق :
گاهى امر بر انسان مشتبَه مى شود و كَلِّ بر مردم بودن را توكّل مى پندارد. در حالى كه بر اساس روایات، بدترین مردم كسى است كه سر بار دیگران باشد : مَلعُونٌ مَن اَلقَی كَلَّهُ عَلَی النَّاسِ (24) و از این رو برخى از علماى دین كَلِّ بر مردم بودن را حرام دانسته اند.
انسان نباید در مسافرت و حالات دیگر مزاحم و سر بار دیگران باشد و با همراه نداشتن زاد و توشه، به عنوان توكّل خود را بفریبد، چنان كه گفته اند : برخى در سفر حج بدون زاد و توشه حركت مى كردند و بر این عقیده بودند كه انسان متوكّل بر خدا نیازى به زاد و توشه ندارد.
البتّه آنچه گفته شد، درباره ی متوسّطان از مؤمنان است و گرنه حساب اَوحدی از انسان ها از دیگران جداست و ممكن است انسان به جایى برسد كه ره توشه او همان توكّل بر خدا باشد و اصلاً به اسباب عادى اعتنا و اعتماد نداشته باشد، چنان كه حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام در برخى جنگ ها بدون زره به میدان مى رفتند و یا برخى شب ها به تنهایى به گشت زنى مى پرداختند و هنگامى كه قنبر، غلام آن حضرت، سرّ آن را پرسید، فرمودند : این حاصل یقین است ؛
عَن اَبِی عَبدِاللهِ عَلَیهِ السَّلاَمُ : كَانَ قَنبَرُ غُلاَمُ عَلِی یحِبُّ عَلِیاً عَلَیهِ السَّلاَمُ حُبّاً شَدِیداً فَإِذَا خَرَجَ عَلِی صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیهِ خَرَجَ عَلَی إِثرَهٍ بِالسَّیفِ فَرَآهُ ذَاتَ لَیلَهٍ فَقَالَ : یا قَنبَر مَا لَكَ ؟ فَقَالَ جِئتُ لاَِمشِی خَلفَكَ یا أمِیرَالمُؤمِنِین. قَالَ : وَیحَكَ اَمَن اَهل السَّمَاءِ تَحرِسُنِی اَو مِن اَهلِ الاَرضِ ؟ فَقَالَ : لاَ بَل مِن أهلِ الأرضِ . فَقَالَ : إِنَّ أهلَ الأرضِ لاَ یستَطِیعُونَ لِی شَیئاً إِلاَّ بِإِذنِ اللهِ مِنَ السَّمَاءِ فَارجِع فَرَجَعَ (25) .
گاهى انسان بر اثر یقین چنان اعتماد و توكّلى پیدا مى كند كه منطق او : إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیهدِین (26) است ولى گاهى در حال عادى به سر مى برد و باید هر یك از توكّل و تسبّب را در جاى خود حفظ كند؛ یعنى، در همه ی بخش هاى كار و در همه ی كارهاى خود هم اهل توكّل بر خدا باشد و هم اسباب لازم فعل را فراهم كند.
نكات تكمیلی :
براى روشن تر شدن حدّ توكّل، فائده استعانت به توكّل، ترغیب قرآن و عترت طاهرین علیهم السّلام به توكّل، استمرار سنّت و سیرت انبیا و مرسلین علیهم السّلام بر توكّل و مانند آن، چند نكته در پایان مبحث توكّل ارائه مى شود :
یكم : توكّل بر خدا همراه با اعتقاد توحیدى به حَسیب و كافی بودن اوست؛ یعنى، متوكّل راستین بر خدا، معتقد است كه تنها مبدأ كفایت او خداوند است، چنان كه از آیه : فَإِن تَوَلَّوا فَقُل حَسبِی اللهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیهِ تَوَكَّلتُ (27). از جهت تقدیم خبر بر مبتدا، حصر حسیب و كافى بودن خداوند استنباط مى شود و در چنین فضاى توحیدى، توكّل مطرح مى شود، و آن نیز به صورت حصر؛ زیرا از تقدیم كلمه، عَلَیهِ بر تَوَكَّلتُ چنین بر مى آید كه تنها تكیه گاه موحّد ناب همانا خداى حسیب است، از این رو امام علی علیه السّلام فرموده اند :
لاَ شَهِیدَ غَیرهُ وَ لاَ وَكِیلَ دُونهُ (28) .
دوم : چون خداوند تنها حسیب و كافى است، از این رو در جهاد اصغر و اكبر، تنها پشتوانه ی مجاهد نستوه، توكّل بر خداوند خواهد بود. بر این اساس حضرت نوح علیه السّلام در مصاف و هماوردى با قوم تبهكار خویش دستور یافت تا بگوید :
فَعَلَی اللهِ تَوَكَّلتُ فَاَجمِعُوا اَمرَكُم وَ شُرَكَائَكُم (29) .
و خداوند نیز درباره وارستگان از سلطه ی وسوسه گر و سیطره ی اغواگر و هیمنه ی اضلال كننده، یعنی ابلیس فرمود :
إِنَّهُ لَیسَ لَهُ سُلطَانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلَی رَبِّهِم یتَوَكَّلوُنَ (30) .
پس مهم ترین عامل رهایى از دشمن در جهاد اصغر و اكبر، همان توكّل به خداوند در سایه ی ایمان به او خواهد بود.
سوم : حضرت امام صادق علیه السّلام حدّ توكّل را مقام یقین معرّفی كرده ، چنین فرمودند :
لَیسَ شَی ءٌ إِلاَّ وَ لَهُ حَدٌّ ، آن گاه ابوبصیر عرض كرد : حدّ توكّل چیست؟ فرمود :
اَلاَّ تَخَاف مَعَ اللهِ شَیئا ً(31) ؛ یعنی حدّ یقین كه مرحله نهایی توكّل مى باشد، این است كه انسان متوكّل و متیقّن با ادراك، همراهى خداوند از هیچ چیز هراسناك نیست، نه از دشمن كوچك و نه از عدوّ بزرگ؛ زیرا تنها كسانى كه از خداوند مى ترسد عالمان الهى هستند : إِنَّمَا یخشَی اللهَ مِن عِبَادِهِ العُلَمَاء (32) و این گروه كه همان مبلّغان راستین پیام هاى خداوند هستند، تنها از او مى ترسند نه از شخص یا چیز دیگر : الَّذِینَ یبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللهِ وَ یخشَونَهُ وَ لاَ یخشَونَ اَحَداً إِلاَّ الله (33) .
بنابراین، مستفاد از مجموع این دو حصر این است كه، عالمان الهى كه اهل توكّل و یقین هستند فقط از خداوند هراسناك اند و از هیچ شیء یا شخص دیگرى ترس ندارند و چون، یقین به عنوان حدّ توكّل، مطرح است همه ی مزایا و كمال هاى وجودى كه از لوازم یقین شمرده مى شود، بر توكّل مترتّب خواهد بود؛ زیرا آن كمال ها حدّ توكّل است كه مقام توكّل به آن فضایل محدود مى گردد.
چهارم : از جهت سیر صعودى كه براى مراحل سالكان كوى حق ذكر مى شود، توكّل پایین تر از رضا و نیز پایین تر از تفویض است، لیكن در برخى از جوامع روایى همانند كافى، یك عنوان براى هر دو ذكر شده ؛ یعنى، مرحوم كلینی رحمه الله چنین فرموده است : بَابُ التَّفوِیضِ إِلَی اللهِ وَ التَّوَكُّلِ عَلَیهِ. البتّه چنین كارى وقتى مصحح دارد كه روایات تفویض و نیز احادیث توكّل یكجا جمع آورى شده باشد، گر چه آن هم با نظم صناعى مناسب نیست؛ زیرا، لازم است حدیث هر عنوانى جداى از احادیث عناوین دیگر گردآورى گردد. لیكن برخى ازصاحب نظران اخلاقى، مرحله ی نهایى توكّل را با مرحله ابتدایى تفویض هماهنگ مى دانند، از این رو هر دو عنوان یاد شده را، در یك باب ذكر مى كنند.
مشابه این التقاط و اختلاط ناهماهنگ، در بعضى از مطالب فقهى نیز راه یافته است، چنان كه در مبحث خیارات مكاسب شیخ انصاری رحمه الله و دیگران، وكیل در عقد به چند قسم منقسم شده است كه بعضى از آنان وكیل مفوّض، نام گرفته اند؛ یعنى وكیلى كه موكّل، همه اختیارهاى خود را به او تفویض كرده است. چنین وكیلى، احكام بایع و مشترى را داراست.
البتّه سرّ نام گذارى، باب به عنوان تفویض و توكّل، همان طور كه از روایات باب مزبور استظهار مى شود، اشتمال همان روایات بر دو عنوان تفویض و توكّل است، چنان كه از حضرت ابی الحسن اوّل علیه السّلام سؤال شد، معنای آیه: وَ مَن یتَوَكَّل عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ (34) چیست، فرمودند : توكّل بر خداوند، داراى درجاتى است و یكى از آن درجات این است كه در همه ی كارهاى خودت بر خداوند توكّل كنى، هر چه درباره ی تو كرده است از او راضى باشى، بدانى كه هیچ خیرى را از تو باز نداشته و كوتاهى نكرده، و بدانى كه حكم تنها در اختیار خداست . پس با تفویض همه ی كار به خداوند، بر او توكّل و در آنها به خدا اعتماد كن(35) .
در این حدیث عنوان رضا و تفویض و توكّل با هم یاد شده است با این كه از لحاظ طبقه بندى منازل سالكان در مصطلحات علم اخلاق، عنوان رضا بالاتر از توكّل و پائین تر از تفویض است.
پنجم : آنچه از حدیث مذكور در نكته ی سابق برمى آید این است كه توكّل داراى درجات است، البتّه این مطلب هم چون مطالب دیگرى كه در نصوص این باب آمده، صحیح و سودمند است. توكّل كه یكى از منازل اخلاق و یكى از دستورهاى دینى است، گاهى از جهت مبداء فاعلى و زمانى از لحاظ ساختار درونى و گاهى نیز از جهت مبداء غایى، قابل برّرسى است و تفاوت هایى نیز از این لحاظ، پدید مى آید؛ همان طور كه نماز و روزه گاهى براى خوف از عذاب خداست و زمانى براى شوق به بهشت اوست و گاهى نیز براى شكر نعمت او و نیل به لقاى او، توكّل نیز از لحاظ مبداء غایى مراتب گوناگون دارد كه برترین آن توكّل عارفان است؛ زیرا هدف اصیل آنان تنها لقای خداست كه در دعاى كمیل، چنین آمده است : یا غَایهَ آمَالِ العَارِفِینَ (36) .
ششم : توكّل بر خداوند گذشته از آن كه مایه ی تحقّق مطلوب است، خود توكّل نیز، صِبغه ی عبادى دارد و خالى از ثواب نیست، و عزّت و بى نیازى در موطن توكّل مى آرمد و هرگز متوكّل را رها نمى كند، حضرت امام صادق علیه السّلام مى فرماید :
إِنَّ الغِنَی وَ العِزَّ یجُولاَنِ فَإِذَا ظَفَراً بِمَوضِعٍ التَّوَكُّلِ اَوطَناً (37) ؛ بى نیازى كه بالاتر از استغناء است و همچنین عزّت و بزرگوارى و كرامت در جولان و گردش سریع اند تا جایگاه استقرار خود را كه جایگاه توكّل است بیابند، وقتى كه به آن دسترسى یافتند در آن مى آرمند پس انسان متوكّل بر خداوند، گذشته از نیل به مقصود محدود خویش به مقام منیع بى نیازى و عزّت نیز بار مى یابد.
شاید همین فایده و منفعت را بتوان از آیه اى كه دلالت دارد بر این كه خداوند، حَسیب متوكّل است استنباط كرد؛ زیرا خدای غنی عزیز، اگر كفایت كار كسى را بر عهده گرفت، حتماً چنان شخصى از بى نیازى و عزّت نسبى، برخوردار خواهد شد.
حسیب بودن خداوند براى متوكّل در لسان حدیث به عنوان امرى قطعى تلقّى شده است؛ زیرا امام صادق علیه السّلام مى فرماید :
اگر به كسى سه چیز عطا شد از سه چیز دیگر ممنوع نمى شود: كسى كه توفیق دعا یافت، اجابت دعا را دریافت مى كند و جواب مثبت به او داده مى شود، و كسى كه توفیق شكرگزارى بهره ی او شد، زیاده نعمت و افزودن كمال وجودى، نصیب او مى گردد، و كسى كه توكّل بر خدا به او داده شد كفایت امور به او عطا مى شود :
مَن اَعطَی ثَلاَثاً لَم یمنَع ثَلاَثاً : مَن اَعطَی الدُّعَاءَ اَعطَی الإِجَابَه وَ مَن اَعطَی الشُّكرَ اَعطَی الزِّیادَه وَ مَن اَعطَی التَّوَكُّلَ اَعطَی الكِفَایه (38)
آن گاه امام صادق علیه السّلام به راوی فرمودند : آیا قرآن تلاوت كرده اى، خداوند مى فرماید :
مَن یتَوَكَّل عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ (39) لَئِن شَكَرتُم لاَزِیدَنَّكُم (40) اُدعُونِی اَستَجِب لَكُم (41) .
مشابه همین سه مطلب را شخصى كه براى امام سجّاد علیه السّلام متمثّل شد، به عرض آن حضرت رساند و سپس از منظر غایب شد(42).
هفتم : آنچه راجع به اصول كلّى و جامع توكّل از قرآن و سنّت معصومین علیهم السّلام استفاده مى شود، مورد ارزیابى حكماى اسلامى در تبیین حكمت عملى به ویژه در مبحث توكّل است؛ حكیم سبزواری قدّس سرّه درباره ی توكّل مى گوید :
توكّل أن تدع الأمر إلى و لیس هذا أن تكف عن عمل
مخصصات فاعل مقدّس مقدّر الأمور جلّ و علا
إذ ربّ امر بوسائط حصّل و إن تجد فكف فی الهواجس (43) ؛
یعنى توكّل آن است كه كار را به خداوند، كه تقدیركنند امور است واگذار كنى و معناى آن این نیست كه خود را از كار بازدارى؛ زیرا بسیارى از كارها به وسایط و وسایل، پدید مى آید، تمام و همه ی آن وسایل، تنها مجارى فیض خدایى است كه منزّه از حصر و مبرّاى از قید و حد است و هیچ یك از آن وسایط، جنبه ی فاعلیت الهى و حقیقى ندارد و اگر تو مى خواهى كار نیكى انجام دهى، هرگز از اسباب و وسایل پرهیز نكن، بلكه فقط در غبارروبى هواجس و خواطر نفسانى كه حظوظ شخصى در آن مطرح است كوشش كن، نه آن كه در مُشتهیات نفسانى و براى تَكاثُر و افزون طلبى جدّیت كنى و یا از كار بازمانى (44) .
***********************************
منبع: پرسمان
***********************************
پى نوشت ها :
1- محقّق طوسی مباحث : توكّل، رضا، تسلیم، توحید، اتّحاد و وحدت را در باب پنجم كتاب أوصاف الأشراف آورده و با عنوان حال هایى كه اهل وصول را سانح شود از آن یاد كرده است (ص 139).
2- سوره آل عمران، آیه 40.
3- سوره بقره، آیه 253.
4- سوره طلاق، آیه 3.
5- سوره مائده، آیه 1.
6- سوره رعد، آیه 41.
7- سوره نساء، آیه 81.
8- سوره ابراهیم، آیه 12.
9- سوره بقره، آیه 256.
10- سوره عنكبوت، آیه 41.
11- سوره انفال، آیه 60.
12- سوره مائده، آیه 23.
13- بحار، ج 68 ، ص 138.
14- سوره آل عمران، آیه 159.
15- سوره طلاق، آیه 3.
16- سوره نساء، آیه 81.
17- سوره انفال، آیه 49.
18- سوره آل عمران، آیه 173.
19- سوره آل عمران، آیات 174-173.
20- مفاتیح الجنان، تعقیب نماز عصر.
21- بحار، ج 75، ص 364.
22- سوره آل عمران، آیه 173.
23- مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.
24- بحار، ج 74، ص 140.
25- اصول كافی، ج 2، ص 59.
26- سوره شعراء، آیه 62.
27- سوره توبه، آیه 129.
28- نهج البلاغه، نامه 26، بند 1.
29- سوره یونس، آیه 71.
30- سوره نحل، آیه 99.
31- اصول كافی، ج 2، ص 57.
32- سوره فاطر، آیه 28.
33- سوره احزاب، آیه 39.
34- سوره طلاق، آیه 3.
35- اصول كافی، ج 2، ص 65.
36- مفاتیح الجنان، دعای كمیل.
37- اصول كافی، ج 2، ص 65.
38- اصول كافی، ج 2، ص 65.
39- سوره طلاق، آیه 3.
40- سوره ابراهیم، آیه 7.
41- سوره غافر، آیه 60.
42- اصول كافی، ج 2، ص 64.
43- شرح منظومه، بخش حكمت، مقصد هفتم، ص 352.
44- كتاب: مراحل اخلاق در قرآن ص 363.