بیعت و نقش آن در حکومت اسلامی (3)
یکی از مسائل مهم در حکومت اسلامی بیعت مردم با امام و رهبر است، این مسئله با توجّه به برد مفهومی آن می تواند از مشروعیت حاکم تا لزوم اطاعت و پیروی، ایفای نقش نماید، در این بخش از ضیاءالصالحین، بیعت و نقش آن در حکومت اسلامی مورد بررسی ِاجمالی قرار گرفته است.
بیعت در تاریخ اسلام
با مروری در صفحات تاریخ نیز می توان به اهمیت بیعت پی برد.بیعت هایی که در تاریخ ثبت شده بیش از آن است که خواسته باشیم و یا بتوانیم آن را در این جا بیاوریم، چراکه در طول تاریخ خلافت، از عصر خلفای راشدین تا خلفای اموی(سفیانی و مروانی) و عباسی، هر خلیفه ای که از دنیا می رفت و خلیفه دیگری روی کار می آمد اولین برنامه، بیعت با خلیفه جدید بود که مهم ترین آن ها بیعت با خلفای راشدین و بعداز آن بیعت با مروان بن حکم بود که حکومت را از آل ابوسفیان به آل مروان منتقل کرد، هم چنین بیعت مردم با ابوالعباس سفاح که موجب انتقال قدرت از بنی امیه به بنی عباس گردید.
در عصر نبوی نیز بیعت های سرنوشت سازی به وقوع پیوست که از همه مهم تر دو بیعت انصار است.
بیعت های عقبه اول و دوم
در سال دوازدهم بعثت بود که حدود دوازده نفر از اهالی مدینه در موسم حج در عقبه منا با پیامبر بیعت کردند و درست یک سال بعد نیز جمعی دیگر که تعدادشان به 75نفر می رسید در مراسم حج در همان محل با پیامبر بیعت کردند. [45]
ابن هشام می نویسد: مفاد بیعت عقبه اول این بود که به خدا شرک نورزند، دزدی نکنند، مرتکب فحشا نشوند، اما در بیعت دوم برنامه فراتر از این بود، زیرا از آن ها بیعت گرفته شد تا از پیامبر آن گونه دفاع کنند که از خودشان دفاع می کنند [46]. آقای دکتر آیتی به نقل از سیره ابن اسحاق می نویسد: پیامبر در بیعت عقبه دوم فرمود: "ابایعکم علی ان تمنعونی مما تمنعون منه نساءکم و ابناءکم؛[47] با شما بیعت می کنم تا چنان که زنان و فرزندان خویش را حمایت می کنید، مرا نیز حمایت کنید."
این دو بیعت آن چنان سرنوشت ساز بود که زمینه ساز هجرت پیامبر و اصحاب را به یثرب فراهم کرد و باعث شد که این شهر به عنوان مدینة النبی و مرکز حکومت پیامبر و محل نزول نیمی از قرآن درآید. هم چنین هیئت هایی از قبایل برای بیعت می آمدند که برخی از آن ها به خاطر شرایط غیر مقدور، بیعت انجام نمی گرفت.[48]
مفهوم بیعت ها
بیعت ها اگرچه در معنای اصطلاحی یکسان اند،اما با توجه به وجود اقسام و اختلاف مراحل و نوع بینش ها، نمی توانند به یک مفهوم باشند . از این رو می بایست بیعت های نبوی و بیعت خلفا و بیعت های ائمه را جداگانه مورد بررسی قرارداد .
بیعت های نبوی
بیعت هایی که با نبی اکرم صورت می گرفت بی تردید برای زعامت و رهبری آن حضرت نبود، چرا که آن ها نمی خواستند با این بیعت ها به ریاست و زعامت پیامبر اعتراف کنند و به طریق اولی قصد نصب آن حضرت را به عنوان رهبر نداشتند؛ تنها نقشی که این بیعت ها می تواند داشته باشد، اظهار علامت و نشانه اعتراف به زعامت آن حضرت و تأکید عملی به التزام به لوازم ایمان است. چراکه نبوت و همه مقامات ناشی از آن، از ناحیه ذات حضرت حق بدو افاضه شده بود و مردم موظف به اطاعت از آن حضرت بودند. "اطیعوا الله واطیعوا الرسول" از این رو هر کسی که به وی ایمان می آورد به همه مسئولیت ها و مقامات وی نیز معترف می شود و هیچ نیازی به بیعت ندارد.
بیعت خلفا
بیعت های عصر خلفا به حسب ظاهر برای امامت و خلافت است، زیرا هر خلیفه ای با بیعتی که از مردم می گرفت، به زعم خود سند مشروعیت حکومت خود را نیز دریافت می کرده است. اما حقیقت این است که بیعت نمی تواند تنها دلیل تعیین و نصب رهبر و امام باشد، زیرا اگر چنین بود می بایست در احادیث نبوی بدان تصریح و یا دست کم بدان اشاره می شد؛ یعنی به فرض که پیامبر صلی الله علیه و آله، امامان بعد از خود را معرفی نکرده بود می بایست می فرمود که خلیفه بعد از من به وسیله بیعت مردم معیّن می شود.افزون بر آن این شیوه انتخاب نسبت به همه خلفای چهارگانه صدر اول اعمال نشد.[49]از سوی دیگر در اوراق تاریخ به چشم می خورد که برخی از خلفای اموی و عباسی به زور از مردم بیعت می گرفتند، مگر نه این است که بیعت همان بستن پیمان ِبر اطاعت و فرمان بری است، آیا می شود کسی را در بستن پیمان اطاعت مجبور کرد؟ (اگرچه بر اصل اطاعت، اجبار متصور است) و همه می دانیم که خلفای اموی و عباسی و بلکه دیگران حتی با مخالفت صریح بسیاری از مردم به حکومت و ریاست خود ادامه می دادند.
بنابراین باید گفت این گونه بیعت ها برای گزینش امام، تنها در سیستم های اکثریتی قابل قبول است، چرا که اجماع و اتفاق کل ممکن نیست و اقدام برخی اجماع نخواهد بود.
بیعت با علی علیه السلام
بعد از قتل عثمان، مردم با میل و رغبت با علی علیه السلام بیعت کردند و خود آن حضرت نیز در مقابل ناکثین و قاسطین بدان استناد و احتجاج می کرد. وی در نامه ای به معاویه می نویسد: "انه بایعنی القوم الذین بایعوا ابابکر وعمر وعثمان علی ما بایعوهم علیه فلم یکن للشاهدان ان یختار ولا للغایب ان یرد؛[50] همان کسانی که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کردند با همان شرایط و کیفیت با من بیعت کردند. بنابراین نه آن که حاضر بود، اختیار فسخ دارد و نه آن که غایب بود، اجازه ردکردن دارد." و در جای دیگر درباره زبیر می فرماید: "یزعم انه قد بایع بیده ولم یبایع بقلبه فقد اقر بالبیعه وادعی الولیجة فلیأت علیها بامرمعروف والا فلیدخل فیما خرج منه؛[51] زبیر خیال می کند که بیعتش تنها با دست بوده نه با دل، پس او اقرار به بیعت کرده ولی مدعی است که با قلب نبوده است. بنابراین بر او لازم است دلیل روشن بیاورد والا باید به بیعت خود بازگردد."
در جای سومی خطاب به طلحه و زبیر می نویسد: "فقد علمتما وان کتمتما انی لم ارد الناس حتی ارادونی ولم ابایعهم حتی بایعونی وانکما ممّن ارادنی وبایعنی وان العامة لم تبایعنی لسلطان غالب؛[52] شما خود می دانید، اگرچه کتمان می کنید، که من به دنبال مردم نرفتم، آن ها به سراغ من آمدند، من دست بیعت را به سوی آن ها نگشودم، آن ها با اصرار زیاد با من بیعت کردند. شما دو نفر از کسانی بودید که مرا خواستید و با من بیعت کردید، عموم مردم با من با زور یا به خاطر متاع دنیا بیعت ننمودند."
و بالاخره خطاب به کسانی که به او رأی دادند و عده ای مخالفت کردند می فرماید: "ایها الناس انکم بایعتمونی علی ما بویع علیه من کان قبلی... و هذه بیعه عامه من رغب عنها عن دین الاسلام واتبع غیر سبیل اهله؛[53] ای مردم! شما با من بیعت کردید بر آن چه با پیش از من نمودید... و این بیعتی است عمومی که هرکس از آن سرباز زند، از دین اسلام سرباززده و راه دیگری جز راه مسلمانان پیموده است."
بررسی
از ظاهر این کلمات و دیگر جملات حضرت علی علیه السلام در خصوص بیعت استفاده می شود که بیعت در تعیین آن حضرت به عنوان خلیفه حاکم،نقش اساسی داشته است و حتی چنین برداشت می شود که دلیل منحصر به فرد است، لکن با توجه به بینش شیعی مبنی بر لزوم تعیین تنصیصی ِامام که خود آن حضرت نیز بدان اشاره دارد و می فرماید: "والله لقد تقمصها فلان وانه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی... فرایت ان الصبر علی هاتا احجی فصبرت وفی العین قذی وفی الحلق شجی"؛[54]به خدا سوگند فلانی (ابوبکر) ردای خلافت را بر تن کرد، در حالی که خوب می دانست که جایگاه من نسبت به آن (حکومت و خلافت) همانند محور سنگ های آسیابم... عاقبت دیدم بردباری و صبر به عقل و خرد نزدیک تر است، لذا شکیبایی پیشه کردم؛ ولی به کسی می مانم که خاشاک در چشمش و استخوان در گلویش باشد."
چنان که در جای دیگر از گزینش و بیعتی که صورت گرفته بود و امر خلافت در جای دیگر قرار داده بود گلایه می کند و می فرماید: "فوالله ما کان یلقی فی روعی ولا یخطر ببالی ان العرب تزعج هذا الامرمن بعد صلی الله علیه و آله عن اهل بیته ولا انهم منحوه عنی من بعده فما راعنی الا انثیال الناس علی فلان یبایعون"؛[54]به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم و به ذهن ام خطور نمی کرد که عرب، بعد از پیامبر، امر امامت را از اهل بیت او بگردانند؛ آن ها آن را از من دور سازند، تنها چیزی که مرا ناراحت کرد، اجتماع مردم اطراف فلان بود که با او بیعت کنند..."
از همه این ها به خوبی روشن می شود که حضرت علیه السلام با استدلال به بیعت های مردم با وی نمی خواهد خلافت خود را با بیعت اثبات کند، بلکه در مقام جدال با خصم، و استدلال به همان منطقی است که مقبول اوست، چراکه آن ها بر بیعت مردم تکیه می کردند و حضرت نیز به همان ملاک و معیار تمسک می کند؛ به ویژه که مخاطب این استنادها یا معاویه است که در شام بود و به بیعت با علی علیه السلام اشکال تراشی می کرد، یا طلحه و زبیر که پیمان شکستند و جزء ناکثین شدند و یا عبدالله بن عمر، سعد بن ابی وقاص، محمد بن مسلمه، حسان بن ثابت، اسامة بن زید و زید ابن ثابت و... که با آن حضرت اصلا بیعت نکردند.
نقش بیعت
در این جا ممکن است این سوال مطرح شود که بیعت های انجام شده با پیامبر صلی الله علیه و آله وعلی علیه السلام چه نقشی داشتند؟ در پاسخ این سوال باید گفت: این مسئله مبنایی است؛ یعنی نزد اهل سنت، بیعت تا تعیین و نصب خلیفه و امام نقش دارد، اما بر مبنای شیعه (تعیین تنصیصی) نظریات چندی ارائه شده که به برخی از آن ها اشاره می شود:
1- بیعت های نبوی و علوی برای نبوت و امامت نبوده بلکه برای حکومت بوده است.
2- این بیعت ها برای تأکید و دل پذیری و اطاعت بیش تر صورت گرفته است.
3- گرفتن بیعت برای رعایت شیوه متعارف مردم بوده، چرا که در عرف و عادت های مردم این معنا وجود داشته که ریاست و رهبری باید با انتخاب و اخذ بیعت مسلم شود، از این رو پیامبر و علی نیز برای تحکیم ولایت ظاهری چنین کردند.[56]
4- تنصیص بر نبوت و امامت در مرحله اقتضا است ولی بیعت برای مرحله فعلیت است.[57]
5- این بیعت ها تنها علامت اعتراف و پذیرش نبوت و امامت است.[58]
6- این بیعت ها تنها ملاک برای اعمال ولایت و حکومت است نه اثبات و تعیین امام.[59]
به نظر می رسد این سخن امام علی علیه السلام که می فرماید: لولا حضور الحاضر وقیام الحجة بوجود الناصر... لالقیت حبلها علی غاربها؛[60] اگر نه این بود که جمعیت بسیاری اطرافم را گرفته و به یاریم قیام کرده اند و از این جهت حجت تمام شده است... مهار شتر خلافت را رها می ساختم." مؤید نظر اخیر است، یعنی حضور مردم و بیعت با آن حضرت زمینه را فراهم کرد تا حضرت بتواند امامتی که حق اوست و ولایتی که دارد اعمال نماید.
نقض و نکث بیعت
وقتی بنا شد، انعقاد بیعت از سنخ عهد و پیمان باشد، طبعاً موجب اثبات حق برای بیعت شونده می شود که علی علیه السلام فرمود: "واما حقی علیکم فالوفاء بالبیعة...؛[61] حق من بر شما این است که در بیعت خود وفادار باشید." بنابراین روشن است که نقض بیعت جایز نیست، به ویژه این که در خصوص نقض بیعت و یا به دیگر سخن، نکث آن نکوهش زیاد وارد شده که فرمود: "انما الخیار قبل ان یبایعوا فاذا بایعوا فلا خیار لهم؛[62] تا مردم بیعت نکرده اند اختیاردار و آزادند، و چون بیعت کردند اختیاری ندارند." افزون بر آن، امیرالمؤمنین علی علیه السلام نکث بیعت توسط طلحه و زبیر را مورد نکوهش قرار داد که متن سخن حضرت را پیش از این آوردیم.
و در روایتی از پیامبر می خوانیم که فرمود: "ثلاث موبقات نکث الصفقه"[63] سه گناه موجب هلاکت انسان است یکی از آن ها بیعت شکنی است."
ادامه دارد ...
پی نوشتها:
..................................
[45] . تاریخ طبری، ج2، ص87و94؛ تاریخ پیامبر اسلام، ص181 و 189.
[46] . سیره ابن هشام (دار احیاء التراث العربی)، ج2، ص75 و 97.
[47] . تاریخ پیامبر اسلام، ص190.
[48] . تاریخ پیامبر اسلام، ص663.
[49] . خلیفه اول با بیعت دو مرحله ای (بیعت خاص در سقیفه و بیعت عام در مسجد) ، خلیفه دوم به وصیت خلیفه اول، خلیفه سوم با رأی اکثریت شورای تعیینی و بالاخره خلیفه چهارم با بیعت مردم معرفی شدند.
[50] . نهج البلاغه صبحی صالح، نامه6.
[51] . همان، خطبه8.
[52] . همان، نامه54.
[53] . ارشاد مفید، ج1، ص237.
[54] . نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه3.
[55] . همان، نامه62.
[56] . دراسات فی ولایة الفقیه، ج1، ص523.
[57] . انوارالفقاهه، بیع، ج1، ص526.
[58] . معالم الحکومه الاسلامیة، ص262.
[59] . انوارالفقاهه، بیع، ج1، ص516.
[60] . نهج البلاغه، خطبه3؛ انوارالفقاهه، بیع، ج1، ص526.
[61] . نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه34.
[62] . ارشاد مفید، ج1، ص237.
[63] . بحارالانوار، ج27، ص68.
منبع: فصلنامه حکومت اسلامی شماره 5