تساوی ولایت فقیه با ولایت پیامبر اکرم ﷺ (1)
تساوی ولایت فقیه با ولایت پیامبر اکرم ﷺ (1)
در این بخش از ضیاءالصالحین، به بررسی مسئله ی "تساوی ولایت فقیه با ولایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم" می پردازیم. در ادامه با ما همراه باشید.
یکی از مهم ترین مباحثی که پیرامون نظریه «ولایت فقیه» وجود دارد این است که چه دلایلی بر اثبات ولایت برای فقها وجود دارد؟ و به تعبیر دیگر: منشأ مشروعیت نظام« ولایت فقیه» چیست ؟
به اندازه ای این مبحث مهم است که اگر جواب قانع کننده ای برای این پرسش ها وجود نداشته باشد، مباحث دیگری که در مورد این نظریه و این نظام حکومتی مطرح است بی فایده و بدون پشتوانه خواهد بود.
در جواب چنین پرسش هایی ،به طور کلی دو یا سه نوع جواب داده شده است.
1- جواب با ادله عقلی.
2- جواب با ادله نقلی.
3- جواب با ادله ای که از عقل و نقل ، با هم تشکیل شده است .
دراین مقاله، ما فقط به بررسی و تجزیه و تحلیل یکی از ادله نقلی مطرح شده می پردازیم، بدین شکل که پس از بیان متن روایت و نقل های مختلف آن ، از دو جهت وارد بحث شده و در جهت دوم با بیان چهار مبحث، مطالب مربوط به روایت را مورد بررسی قرار می دهیم:
جهت اول:
درجهت اول بحث در مورد سند روایت می باشد که در آن به دو شکل ، سند روایت بررسی می شود:
1- به صورت کلی 2- به صورت خاص وبا بررسی یکایک راویان حدیث
جهت دوم:
جهت دوم پیرامون دلالت حدیث می باشد که در چهار مبحث بیان شده است .
مبحث اول:
در این مبحث ، این مطلب پیگیری می شود که با توجه به آن دلیل ( روایت ) ، که از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل شده است ، خلفای ایشان چه کسانی هستند؟ که پس از بیان سه احتمال و توضیح و بررسی آنها ، احتمال صحیح مشخص شده و پس از نتیجه گیری، این مبحث با ذکر دو نکته خاتمه می یابد.
مبحث دوم :
درمبحث دوم با استفاده از کتب لغت ، معنا و مفهموم «خلیفه» بیان می شود.
مبحث سوم:
مهم ترین مبحث این مقاله همین مبحث سوم می باشد که در آن این سؤال بررسی می شود:
«آیا خلافتی که در این روایت آمده است محدود به امور خاصی است ؟» که پس از بیان و توضیح دو نظریه ونقد و بررسی آن ها ، و بعد از بیان یک مقدمه و سه مطلب، نظر نگارنده این مقاله در قسمت « نتیجه » و « نتیجه کلی از مبحث سوم » ارائه می شود و بعد از آوردن مؤید برای نظریه ارائه شده ، با ذکر دو نکته این مبحث نیز پایان می یابد.
مبحث چهارم:
در مبحث چهارم، رابطه «خلافت» با «ولایت» بررسی می شود.
و پس از این مباحث نتیجه کلی و جمع بندی بیان می شود.
کلید واژه ها :
1- خلافت : مفهوم خلافت در این مقاله معادل کلمه « جانشین » می باشد .
2- خلفای رسول خدا صلی الله علیه و آله
3- فقها : کسانی که احکام اسلام را از ادله آن بدست آورده اند
4- علما : در این مقاله دقیقاً معادل واژه « فقها »می باشد هم از لحاظ مفهوم و هم از لحاظ مصداق
5- ولایت فقیه : سرپرستی و اولویت فقیه بر امور
6- ولایت مطلقه فقیه : ولایتی که محدود بر امر یا امور خاصی نیست
7- ولایت رسول خدا صلی الله علیه و آله
مقدمه :
نظریه «ولایت فقیه» یکی از مباحث علوم اسلامی است که هم در شاخه « فقه» و هم در شاخه«کلام» از آن بحث می شود. در مورد این نظریه مباحث فراوانی وجود دارد که ابعاد آن ، روز به روز در حال گسترش و تکامل می باشد.اما مهم ترین مبحث از مباحثی که در این نظریه مطرح است «دلایل اثبات» این نظریه می باشد. زیرا این مبحث در واقع رکن اصلی این نظریه را تشکیل می دهد؛ به گونه ای که اگر دلایل کافی و قانع کننده ای برای اثبات آن وجود نداشته باشد اصل این نظریه، از آن جهت که خلاف اصل است، مردود شمرده می شود و در نتیجه مباحث دیگر آن ، هم چون شاخه های درختی که ساقه اصلی را نداشته باشد بی ثمر و فایده خواهد بود.هم چنین با توجه به همین «دلایل اثبات» است که مباحث اصلی دیگر این نظریه (مانند بحث مطلق یا محدود بودن) ، شکل می گیرد.برای « دلایل اثبات» این نظریه ، از دیرباز تاکنون ، دو یا سه نوع دلیل ارائه شده است:
1. دلیل عقلی 2. دلیل نقلی 3. دلیل مرکب از عقل و نقل
که نوع اول و دوم ، خود شامل چند دلیل جداگانه می باشند.در رابطه ی با این مبحث خوشبختانه تحقیقات خوبی صورت گرفته و کتاب های ارزشمندی به رشته تحریر در آمده است که یا مستقلاً و به طور کامل پیرامون همین موضوع تدوین شده اند مانند کتاب ولایت فقیه امام خمینی رحمه الله علیه و یا فصل و بخشی از آن کتاب به این موضوع اختصاص داده شده است مانند کتابهای: ولایت فقیه در حکومت اسلام اثر علامه محمد حسین حسینی طهرانی ، ولایت فقیه ، ولایت فقاهت و عدالت از آیت الله جوادی آملی، دین و دولت در اندیشه اسلامی از محمد سروش و ....اما با توجه به مطلبی که در ادامه خواهد آمد و با توجه به متن اصلی مقاله ، خواهید دانست که این موضوع چقدر جای تحقیق و بحث و بررسی دقیق و عمیق دارد .از میان ادله زیادی که در این زمینه مطرح شده است ، در این مقاله فقط به بررسی و تجزیه و تحلیل یکی از ادله نقلی پرداخته می شود؛ گرچه در ابتدا تصمیم برآن داشتم که همه ادله نقلی را جمع آوری کنم و از آن جهت که فکر می کردم دلیل نقلی ای بر ولایت داشتن فقها نیست یا حداقل دلیلی بر مطلق بودن آن وجود ندارد ، می خواستم فقط نقل قول کرده و نظرات بزرگان را در این زمینه بیان کنم و پس از یک بررسی اجمالی در ادله بیان شده توسط علما، در این مانده بودم که چه طور به محدوده یک مقاله از لحاظ حجم و کمیت برسم؛ اما وقتی نوشتن اولین دلیل، که متن اصلی همین مقاله است را شروع کردم، هرچقدر جلو می رفتم مباحث جدید و مهمی در رابطه با همان یک دلیل پیش می آمد که اصلاً هیچ سابقه ذهنی ای در مورد آن ها نداشتم ، تا جایی که از بررسی بیشتر خسته شده و مقاله را با همان مطالب و با ذکر فقط همان یک دلیل از مجموعه ی ادله نقلی به پایان رساندم.واین مطلب نشان دهنده آن است که چقدر مطالب زیادی در رابطه با ادله ی این نظریه وجود دارد که یا اصلا بیان نشده است و یا با اشاره ای کوتاه از آن عبور شده است. امید است که این مقاله جرقه ای باشد تا محققین و علمای بزرگوار به تضارب آرای بیشتر در این زمینه بپردازند تا حق و حقیقت، ابرهای سیاه جهالت را کنار زده و نور و روشنایی خویش را بهتر به طالبان نور برساند.
گرچه در لابه لای مباحث این مقاله مطالب زیادی قرار گرفته است اما سؤالات اصلی ای که در این مقاله مورد بررسی قرار خواهد گرفت به شرح زیر می باشد:
1- با توجه به متن روایت، خلفای رسول خدا صلی الله علیه و آله چه کسانی هستند؟
2- معنا و مفهوم« خلیفه و خلافت » چیست ؟
3- آیا خلافت محدود به امور خاصی است یا مطلق می باشد؟
4- رابطه «خلافت» با «ولایت» چیست؟
تذکر : از آن جهت که مباحث مطرح شده در این مقاله به هم متصل می باشند و غالباً به این شکل است که نتیجه مبحث قبل و نکات ارائه شده در مبحث قبل، مقدمه و پشتوانه مبحث بعد می باشند. از خواننده محترم تقاضا می شودکه از ابتدا و به طور دقیق شروع به مطالعه فرماید تا بدین وسیله، خود به نتایج حاصله دست پیدا کند و ذهن او از شک و شبه در امان باشد.
فصل اول : متن حدیث و نقل های مختلف آن
مرحوم شیخ صدوق (رحمه الله) در کتاب معانی الاخبار می فرماید: « حدثنا أبی قال حدثنا علی بن ابراهیم بن هاشم عن أبیه ،عن أبیه، عن الحسین بن یزید النوفلی، عن علی بن داود الیعقوبی، عن عیسی بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علی بن ابی طالب، عن أبیه ، عن جده ، عن علی بن ابی طالب (علیه السلام) قال: قال رسول الله(صلی الله علیه و آله) : اللهم ارحم خلفائی ، اللهم ارحم خلفائی ، اللهم ارحم خلفائی! قیل له : یا رسول الله! و من خلفائک؟ قال( صل الله علیه وآله) : الذین یأتون من بعدی یروون حدیثی وسنتی.(برنامه نرم آفزاری جامع الاحادیث به نقل از : شیخ صدوق ، معانی الاخبار، ص 347) » (رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: خدایا به خلفا (جانشینان) من رحم کند (3مرتبه) از حضرت سوال شد: خلفای شما چه کسانی هستند ؟ حضرت فرمودند: کسانی که بعد از من می آیند و احادیث و سنت های من را نقل می کنند.) همچنین خود مرحوم صدوق این حدیث را در کتاب «أمالی» (مجالس) ، مجلس سی و چهارم، با سند دیگری نقل کرده که در آنجا بعد از کلمه «و سنتی» آورده است : « ثم یعلمونها أمتی(همان به نقل از : شیخ صدوق ،امالی، ص 180 ،مجلس 34)» (سپس آن احادیث و سنن را به امت من تعلیم می دهند). و در کتاب «عیون اخبار الرضا (علیه اسلام) » نیز این حدیث را با سند یا سندهای دیگری نقل کرده که در آنجا هم بعد از کلمه «و سنتی» آورده است : « فیعلمونها الناس من بعدی (همان به نقل از : شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(علیه السلام) ،ج 2، ص 37)» (سپس آن احادیث و سنن را بعد از من به مردم تعلیم می دهند.) خلاصه آنکه : « شیخ صدوق(علیه الرحمه) این روایت را در کتاب های «معانی الاخبار ، عیون اخبارالرضا (علیه السلام ) ومجالس[امالی] از پنج طریق، که تقریباً چهار طریق می شود، چون دو طریق از بعضی جهات مشترک اند، نقل کرده است(امام خمینی رحمه الله ، ولایت فقیه ، ص 60).» که بعضی از آن ها جمله «ثم یعلمونها امتی» یا شبیه آن را بیشتر از بعضی دیگر دارند. این حدیث را باید از دو جهت مورد بررسی قرار داد: 1. سند حدیث 2. دلالت حدیث
فصل دوم : بررسی سند حدیث
به طور کلی و با توجه به مطالبی که عرض شد، این روایت ،روایت مورد اعتمادی است زیرا از طرق مختلفی نقل شده است؛ بلکه اگر مرسله هم باشد( روایتی که همه یا بخشی از راویان آن ذکر نشده باشد)، از آن دسته از روایات مرسله مرحوم صدوق است که مورد اعتماد می باشند، زیرا روایات مرسله مرحوم صدوق بر دو قسم می باشند:
1- آن دسته روایاتی که بدون ذکر راویان ، به صورت قطعی آنها را به معصوم نسبت داده است، مانند این که گفته است : «قال امیرالمومنین علیه السلام:....»
2- آن دسته از روایاتی که بدون ذکر راویان ، آنها را به معصوم نسبت داده اما به صورت قطعی و با پذیرش مسئولیت آن نیست ، مثلا گفته است :«روی عن امیرالمومنین علیه السلام:...» ( از امیرالمومنین علیه السلام روایت شده است:.... )[با توجه به شخصیت و جایگاه مرحوم صدوق، که بر هیچ عالم و فقیهی پوشیده نیست] دسته اول ازاین دو دسته، مورد اعتماد و قبول است (برنامه نرم افزاری مجموعه آثار حضرت امام خمینی (سلام الله علیه)، کتاب البیع ، ج2 ، ص 628) اما در اینجا به این مطلب اکتفا نکرده و به بررسی یکی از طرق (سلسله سندها) می پردازیم، و آن هم سندی است که در ابتدای حدیث ذکر شد.«در سلسله سند این روایت ، «علی بن ابراهیم» و پدرش«ابراهیم بن هاشم» هستند، که ابراهیم «حسنٌ کالصحیح» و علی بن ابراهیم «صحیحٌ» و هر دو از اجل روات و أقدم آنها در جلالت و متانت مشهور و معروف هستند. «حسن بن یزید النوفلی» نیز از اعلام است . شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب حضرت امام رضا(علیه السلام) شمرده است، و در فهرست هم او را عنوان کرده و گفته است او خود دارای کتاب بوده است. همچنین نجاشی در رجال خود گفته است : «حسین بن یزید نوفلی: کان شاعراً ادیباً و سکن الری و مات بها و له کتاب التقیه.» (مردی شاعر و ادیب بوده است و در ری سکونت گزیده و در آنجا هم از دنیا رفته است و کتابی دارد به نام تقیه) که البته جزء همان اصول اربع ماه» (چهار صد کتابی که شیعه داشت و بعد آنها را تبدیل به کتب اربعه کردند(اکنون فقط شانزده اصل از آنها در دست است که در قالب کتاب الاصول السه عشر با همت مرحوم حسن مصطفوی به چاپ رسیده است. برای اطلاع بیشتر در مورد چگونگی پیدایش، میزان اعتبار و سرنوشت «اصول اربع ماه » می توان به کتاب هایی که در مورد« علم حدیث» نوشته شده مانند: آشنایی با علوم حدیث نوشته علی نصیری صفحات 65 تا 68 مراجعه کرد.)) محسوب می شود. اما علی بن داود یعقوبی رجل معروف عندالاصحاب. [مرد شناخته شده ای نزد بزرگان شیعه است.] و عیسی بن عبدالله بن محمد عمر بن امیرالمومنین(علیه السلام) هم که راوی این روایت است ، شیخ در رجال خود او را از اصحاب حضرت صادق (علیه السلام) شمرده و در فهرست هم آورده است. و نیز نجاشی در رجال خود گفته است: «له کتاب یرویه جماعه» (او دارای کتابی است که جماعتی آن کتاب را از او روایت کرده اند.) این بحث راجع به سند روایت ؛ که ظاهراً سند، سند خوبی است. حسنٌ کالصحیح، و معتبر و قابل اعتماد است (علامه محمد حسین حسینی طهرانی، ولایت فقیه در حکومت اسلام ، ج 2 ص 38)»
فصل سوم : بررسی دلالت حدیث
در مورد دلالت حدیث ابتدا باید دید منظور از جمله «الذین یأتون من بعدی یروون حدیثی و سنتی (و در بعضی روایات: ثم یعلمونها أمتی)» چیست تا معلوم شود خلفای رسول خدا صلی الله علیه و آله چه کسانی هستند سپس معنا و مفهوم «خلیفه» بیان شده و محدود بودن یا نبودن آن نسبت به بعضی از امور، مورد بررسی قرار گیرد. در آخر، رابطه«خلافت» با «ولایت» باید بررسی شود تا جواب سؤالی که در عنوان مقاله ذکر شده است روشن گردد.
مبحث اول : خلفای رسول خدا صلی الله علیه و آله چه کسانی هستند؟
در مورد جمله «الذین یأتون من بعدی یروون حدیثی و سنتی (ثم یعلمونها امتی)» بیشتر از سه احتمال وجود ندارد :
1- مراد، ائمه معصوم علیهم السلام باشد.
2- مراد، راویان و ناقلان احادیث و سنن رسول خدا صل الله علیه و آله باشد.
3- مراد، علما، فقها و مجتهدین باشد.
توضیح احتمال اول :
احتمال اول از دو جهت تقویت می شود:
1- از ضروریات مکتب شیعه است که ائمه معصوم علیهم السلام، از حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام تا حضرت مهدی منتظر ارواحنا له الفداء خلفای بلافصل رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشند، و خلیفه بودن غیر از ایشان دلیل خاص می خواهد. در حالی که می توان گفت منظور از این روایت ائمه معصوم علیهم السلام است.
2- در روایات زیادی که از طریق شیعه و سنی نقل شده است، خود حضرت رسول صلی الله علیه و آله صراحتاً فرموده اند که خلفای من دوازده نفر هستند (مانند این احادیث:«لایزال الدین عزیزاً مینعاً الی اثنی عشر خلیفه» و امثال آن (آیت الله جعفر سبحانی، محاضرات فی الالهیات ، ج4،ص110، به نقل از صحیح مسلم، مسند احمد و صحیح نجاری) «الائمه بعدی اثناعشر، اولهم علی بن ابی طالب و آخر هم القائم ، هم خلفائی و أوصیائی و حجج الله علی أمتی بعدی، المقرّبهم مؤمن و المنکر لهم کافر.» ( شیخ صدوق رحمه الله، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج1،ص59) و به طور کلی عبارت اثنا عشرخلیفه (دوازده خلیفه) عبارت معروف و مورد قبولی نزد علمای شیعه و سنی می باشد، گرچه عده ای از علمای اهل سنت توجیهاتی برای آن ذکر کرده اند که ... برای اطلاع بیشتر ، به کتب اعتقادی و کلامی مانند: محاضرات فی الالهیات ،از آیت الله جعفر سبحانی ، ج4 صفحات109 تا115 ، مراجعه فرمایید.) و در بعضی روایات حتی نام مبارک یکایک ایشان را ذکر کرده و به خلیفه بودن ایشان علیهم السلام تصریح کرده اند (عن جابربن عبدالله الانصاری: لما أنزل الله تبارک وتعالی علی نبیه (صلی الله علیه و آله): « یا ایهاالذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» قلت : یا رسول الله!قد عرفنا الله و رسوله ، فمن اولوالامر منکم الذین قرن الله طاعتهم بطاعتک؟ فقال(صلی الله علیه و آله) خلفائی و ائمه المسلمین بعدی، اولهم علی بن ابی طالب ثم الحسن، ثم الحسین، ثم علی بن الحسین، ثم محمد بن علی المعروف بالتوراه بالباقر، و ستدرکه یا جابر، فإذا لقیته فأقره منی السلام، ثم الصادق جعفربن محمد، ثم موسی بن جعفر، ثم علی بن موسی، ثم محمدبن علی، ثم علی بن محمد، ثم الحسن بن علی، ثم سمی وکنی حجه الله فی ارضه و نفسه فی عباده ابن الحسن بن علی،...
برنامه نرم افزاری جامع الاحادیث به نقل از : کفایه الاثر،ص53- علامه مجلسی، بحارالانوار،ج 36 ،ص 249)
علاوه بر این که در این روایات قرائتی وجود دارد که دلالت بر حصر می کند. پس روایت مورد بحث که خلفا را به صورت عام معرفی می کند بوسیله این روایات تخصیص خورده و فهمیده می شود که منظور از این حدیث و جمله مورد بحث ، فقط ائمه اثنی عشر علیهم السلام می باشد.
نقد و بررسی :
أولاً : « رسول خدا صلی الله علیه و آله معرف خلفای خود را در این حدیث، راوی حدیث وسنت قرار داده و این گونه صفات مناسب امامان ] معصوم و [اهل بیت (علیه السلام) نیست و در هیچ حدیثی تحت این عنوان معرفی نشده اند؛ زیرا آنان دارای صفاتی عالی تر و مشخصاتی بالاتر از این می باشند و خود سرچشمه علم و معرفت به احکام الهی هستند(سید محمد مهدی موسوی خلخالی، حاکمیت دراسلام یا ولایت فقیه، ص 396).» و این که ائمه علیهم السلام دربعضی موارد ، احادیث و سنن رسول الله صلی الله علیه وآله را نقل می کردند ( مانند خود روایت مورد بحث که از حضرت امیر علیه السلام نقل شده)، دلیل بر این نمی شود که به ایشان راوی حدیث گفته شود و متصف به چنین صفتی باشد؛ بلکه از سیره خود ایشان مشخص است که چنین بنایی نداشتند و غالباً این گونه بوده که مطالبی را که می فرمودند ، یا اگر کسی از ایشان سؤال می پرسید، نمی فرمودند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چنین و چنان فرمودند یا این که بخواهند اجتهاد خودشان را از احادیث وسنن پیامبر بیان کنند؛ بلکه از علم الهی که نزدشان بوده و هست مطالب را بیان می فرمودند و به سؤالات جواب می دادند.همچنین در جاهای مختلف، عنوانی بر خلاف راوی بودن برای ایشان بیان شده است، مثلا در اول زیارت جامعه کبیره که مجموعه ای عظیم از معارف مربوط به امام شناسی است آمده است:«السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ... و خزّان العلم...» بله، ائمه علیهم السلام گنجینه ها و منابع علم هستند نه اینکه علم بیکرانشان را از طریق نقل چند روایت از پیامبر صل الله علیه و آله گرفته باشند.
ثانیاً : اگر مقصود از خلفا در این حدیث اشخاص معلوم و محدودی بود (مصداق شخصی داشت) رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نام ایشان را ذکر می فرمودند یا حداقل تعداد آنها را مشخص می کردند، همانطور که در احادیث دیگر(که در توضیح احتمال به آنها اشاره شد) چنین فرموده اند نه اینکه عنوان عامی ذکر کنند که در مورد ایشان معهود نبوده بلکه با صفات عالیه ایشان مناسبت نداشته باشد(برنامه نرم افزاری مجموعه آثار حضرت امام خمینی سلام الله علیه ، کتاب البیع، ج2 ، ص629). پس مصادیق خلفا در حدیث مورد بحث غیراز آن احادیث می باشد.
ثالثاً : حضرت رسول صلی الله علیه و آله در جمله مورد بحث فرموده اند: «الذین یأتون من بعدی» (کسانی که بعد از من می آیند)، و مسلماً این جمله درباره ائمه علیهم السلام نیست . زیرا در زمان بیان حدیث مذکور حداقل یکی از ائمه معصوم (حضرت امیرالمومین علیه السلام) و حداکثر سه نفر از ایشان (حضرت امیر، امام حسن وامام حسین علیهم السلام) حضور داشتند.
رابعاً : یک اصل مهم که در شناخت احکام و معارف اسلام وجود دارد این است که برای بدست آوردن نظر اسلام در یک مسئله، باید تمام ادله و قرائن مرتبط با آن مسئله را مورد بررسی قرار داد؛ نه اینکه یک دلیل (آیه ، روایت و...) را ملاحظه کرده و گفت نظر اسلام در فلان مسئله همین است و غیر آن باطل.به طور مثال: در آیات قرآن آمده است:«انما حَرَمَ عَلَیکُم المیتهَ و الدَّمَ و لَحمَ الخِنزیرِ وَ ما أُهلَ به لغیراللهِ» (خدای متعال بر شما، مردار و خون و گوشت خوک، و هر چه را که به اسم غیر خدا کشته باشند بر شما حرام کرد.) سوره بقره (2) ، آیه 173 «قُل لا أجدُ فی ما أُحیَ الیَّ مُحرَّماً علی طاعمٍ یَطعمه إلاّ أن یَکون میتهً أو دماً مسفوحاً او لحمَ خنزیرٍ فأنّه رجسٌ أو فِسقاً أهل لغیرالله به» (بگو (ای پیامبر) نمی یابم در آن چیزهایی که به سوی من وحی شده است چیزی که برای خورندگان طعام حرام باشد مگر آنکه مردار باشد یا خون ریخته یا گوشت خوک که پلید است و یا حیوانی که بدون ذکر نام خدا از روی فسق ذبح کنند.) سوره انعام (6) ، آیه 145 و آیات مشابه دیگر، که در ظاهر دلالت می کند بر حصر خوردنی های حرام در خون، مردار ، گوشت خوک و حیوانی که بدون ذکر نام خدا ( همراه با نام غیر خدا) کشته شده باشد.اما آیا طعام هایی که در اسلام حرام هستند فقط همین ها می باشند؟ قطعاً و بالضروره چنین حصری باطل است زیرا هیچ مسلمانی نیست که شک در حرام بودن مثلاً گوشت سگ داشته باشد یا حیوانات وحشی دیگر یا آبزیان بدون پولک یا حشرات یا... که همه اینها با توجه به ادله ی دیگر می باشد.
واین امر (توجه به همه ادله و قرائن مرتبط) در همه احکام و نظرات اسلام باید رعایت شود و الا در بسیاری از موارد موجب بدست آوردن خلاف واقع خواهد شد.در بحث خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز باید این امر رعایت شود و با صرف لحاظ کردن یک دسته روایات نمی توان گفت خلافت محدود در مصادیق همین دسته از روایات است اگر چه به حد تواتر برسند و اگر چه بعضی از آنها دلالت بر حصر داشته باشند. زیرا در مثالی که ذکر شد آیات قرآن، هم تواتر داشت و هم حصر اما با ادله دیگر تفسیر و تبیین می شوند.
در نتیجه : برای پیامبر صلی الله علیه و آله(با توجه به حدیث مذکور) دو دسته یا دو نوع خلیفه وجود دارد:
1- ائمه اثنی عشر علیهم السلام
2- الذین یأتون من بعدی یروون حدیثی و سنتی که غیر از دسته اول می باشند.
اما این که چگونه چنین امری ممکن است که یک شخص دو دسته خلیفه داشته باشد، در آخرین نکته مبحث سوم آن را مورد بررسی قرار خواهیم داد. ان شاء الله
توضیح احتمال دوم :
احتمال دوم احتیاج به توضیح خاصی ندارد بلکه خود روایت تصریح دارد که راویان احادیث و سنن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) خلیفه ایشان هستند.
برای بررسی این احتمال باید حدیث مذکور را با دو فرض مورد بررسی قرار داد:
فرض اول: فرض اول این که حدیث بدون جمله«ثم یعلمونها امتی» یا شبیه آن وارد شده باشد و به همان گونه ای باشد که در اول بحث ذکر شد. ( البته بعداًبیان خواهد شد که اگر همه نقل ها، نقل از یک حدیث باشند، این فرض صحیح نبوده و جمله مذکور از قلم کاتب یا نقل ناقل افتاده است.)بنابراین فرض جمله مذکور شامل کسانی که فقط نقل حدیث می کنند و راوی هستند نمی شود، بلکه مقصود جمله، عالمان حقیقی وفقهای اسلام هستند ، زیرا:
اولاً: « به تناسب حکم و موضوع خلیفه باید همانند متسخلف باشد.(حبیب الله طاهری، تحقیقی پیرامون ولایت فقیه، ص 218) » و کاملاً مشخص است که یک ضبط صوت یا کسی که مانند آن است نه می تواند و نه می شود که خلیفه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) باشد وظایف سنگین و کمرشکن ایشان را انجام دهد.
ثانیاً : از خود جمله «الذین یأتون من بعدی یروون حدیثی و سنتی» نیز بدست می آید که صرف راوی بودن ملاک نیست ، زیرا حضرت (صلی الله علیه و آله) فرمودند: کسانی که حدیث من وسنت من را روایت می کنند، نه کسانی که حدیث وسنت روایت می کنند؛ و از آن جهت که می دانیم احادیث و سنت های کذب در میان احادیث و سنت های حقیقی وجود داشته و دارند پس طبق فرموده حضرت ، تنها کسانی خلفای ایشان هستند ( در این حدیث) که قدرت و قوه تشخیص احادیث و سنن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را از غیر آن ها ( احادیث و سنن جعلی) داشته باشند. و اگر کسی چنین قدرت و توانایی داشته باشد همان شخص فقیه و عالم است و حقاً جانشین حضرت بوده و چنین وظیفه ای دارد. و به طور کلی سنن الهی که عبارت از تمام احکام است از باب اینکه به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) وارد شده است « سنن رسول الله نامیده می شود، پس کسی که می خواهد سنن رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) رانشر دهد باید تمام احکام الهی را بداند، صحیح را از سقیم تشخیص دهد، اطلاق و تقلید ، عام و خاص و جمع های عقلائی را ملتفت باشد، روایاتی را که هنگام تقیه وارد شده از غیر آن تمیز دهد و موازینی را که برای آن تعیین کرده اند بداند.محدثینی که به مرتبه اجتهاد نرسیده اند و فقط نقل حدیث می کنند این امور را نمی دانند و سنت واقعی رسول الله (صلی الله علیه و آله) را نمی توانند تشخیص دهند. ... یک کاتب و نویسنده نمی تواند خلیفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) باشد.(امام خمینی رحمه الله علیه، ولایت فقیه ، ص 63) »همچنین می دانیم که کار اصلی فقها و علمای اسلام ، از ابتدا تاکنون همین بوده که سنت و سیره واقعی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در امور مختلف تشخیص دهند، از بحث طهارات و نجاسات گرفته تا حدود و دیات، از امور فردی کوچک تا امور سیاسی و اجتماعی بزرگ، از روابط افراد جامعه با هم تا روابط بین المللی و ... و رسم هم برهین بوده و می باشد که فقط به چنین افرادی عنوان «فقیه» ،«مجتهد» ،« عالم دینی» و امثال این ها اطلاق می شود نه بر راویان و نه برعلمای علوم دیگر.
در نتیجه : جلمه مورد بحث فقط بر فقها، مجتهدین و علمای اسلام صدق می کند.
فرض دوم :
فرض دوم این است که حدیث ، باجمله «ثم یعلمونها أمتی» یا شبیه آن همراه بوده و در نقل ها یا استنساخ ها از قلم افتاده است، و این فرض به واقع نزدیک تر است، «زیرا اگر اضافه شده باشد نمی توان گفت از روی خطا یا اشتباه بوده است؛ چون همانطور که عرض شد، روایت از چند طریق رسیده ، و راویان حدیث هم دور از هم زندگی می کرده اند: یکی بلخ ، و دیگری در نیشابور، و سومی در جای دیگر. با این وصف نمی تواند این جمله عمداً زیاد شده باشد. و بعید به نظر می رسد که چند نفر دور از هم به ذهن شان بیاید که چنین جمله ای را به حدیث اضافه کنند. بنابراین اگر روایت واحده باشد[یعنی یک روایت بوده که توسط چند نفر و به چند طریق نقل شده است] ، ما قاطعیم که جمله : فیعلمونها.... از طریقی که صدوق رحمه الله نقل کرده اند ساقط شده و از قلم نساخ افتاده ، یا اینکه صدوق رحمه الله جمله را ذکر نکرده است (امام خمینی رحمه الله علیه، ولایت فقیه، ص 60)» البته ممکن است روایت واحده نباشد و این اتفاق و سؤال و جواب، و یا نقل ائمه اطهار علهیم السلام از آن دو مرتبه بوده ، یک مرتبه بدون جمله «ثم یعلمونها امتی»، که این صورت مورد بررسی قرار داده شد؛ و یک مرتبه به همراه این جمله یا شبیه آن.در این صورت، حدیث به طور مشخص «ظهور» و چه بسا« نص » (با عدم احتمال خلاف) در این دارد که فقط فقها و علما هستند که جانشینان و خلفای حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) هستند، زیرا علاوه بر مطالبی که درباره جمله قبل از آن گذشت و با در نظر گرفتن آنها، در مورد این جمله باید به این مطلب توجه داشت که بحث تعلیم با بحث روایت (روایت کردن) ، حمل، نقل، حدیث(حدیث گفتن) و امثال آنها متفاوت است ، زیرا تعلیم و تفهیم میسر نخواهد بود مگر این که معلم و کسی که می خواهد مطلبی را بفهماند خود، آن مطلب را فهمیده باشدو عالم به آن علم باشد، اما بحث نقل و حمل و روایت کردن ، به فهم و عالم بودن راوی و ناقل ارتباطی ندارد، همانطور که در حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده است:«فرب حامل فقه لیس بفقیه و رب حامل فقه الی من هو افقه منه(چه بسا حامل دانشی (علم دین) که خود آگاه نباشد ، و چه بسا بردارنده ی دانشی که آن را به آگاه تر از خود رساند . امام خمینی رحمه الله علیه، ولایت فقیه، ص 61، به نقل از : مرحوم کلینی ، اصول کافی ، ج2 ، ص258)».همچنین همین که حضرت فرموده اند :«... یروون ... ثم یعلمونها.... » خود دلیل بر این مطلب است که بحث روایت کردن با بحث تعلیم متفاوت است؛ مخصوصاً به خاطر آمدن کلمه« ثم» یا بنابر بعضی نقل ها کلمه«فاء» که هر دوی این حروف عطف دلالت بر ترتیب دارند. و مسلماً در «ترتیب» دوگانگی و تفاوت لازم است، یعنی فقط زمانی می توان گفت که : فلان امر بر فلان امر مترتب است ، یا فلان امر بعد از فلان امر می باشد، که امر اول غیر از امر دوم باشد.
نتیجه مبحث اول :
خلاصه آن که ، بر هر حال(چه روایت جمله آخر را داشته باشد و چه نداشته باشد) مصادیق خلفای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در این روایت ، فقط علما و فقها هستند.در آخر این مبحث، برای دفع سؤالات و شبهات احتمالی، ذکر دو نکته لازم است :
نکته اول :
در نقد و بررسی احتمال اول ، عرض شد که یکی از ادله ای که ثابت می کند این روایت در مورد خلافت ائمه اطهار علیهم السلام نیست این است که ایشان عنوان راوی و ناقل حدیث ندارند بلکه خود گنجینه های علم و معادن حکمت الهی هستند و این مطلب تعارض یا تضادی با مطلبی که در نتیجه بدست آمد(علما و فقها مقصود روایت اند نه راویان ومحدثان) ندارد، زیرا منظور از نتیجه و رد احتمال دوم این بود که برای خلافت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) صرف راوی بودن کفایت نمی کند و این هم مطلب واضحی است ، مخصوصاً با توجه به ادله و مؤیداتی که ذکر شد ، اما ذکر آن جمله(یروون حدیثی وسنتی) و معرفی خلفا با چنین صفتی بدون حکمت نبوده است بلکه اشاره به منبع علم و موضوع علم آنها دارد، یعنی اختصاص جمله «الذین یأتون من بعدی، یروون حدیثی و سنتی ( ثم یعلمونها امتی)» به علما و فقها ، همان طور که از خود جمله استظهار می شود (از ظاهر جمله بدست می آید) ، علمایی است که علمشان را از طریق روایت و نقل احادیث و سنن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بدست آورده اند؛ وعالم به چنین علمی هستند، نه هر عالمی و نه هر علمی.مخصوصاً با توجه به این که در روایت (هنگام معرفی خلفا) حرف عطف «ثم» یا «فاء» آمده است و همان گونه که عرض شد، این دو حرف( هرکدام که باشد) دلالت بر ترتیب می کنند ، علاوه بر اینکه ثم دلالت بر «تراخی» هم دارد. یعنی مرتبه اول ، روایت و نقل احادیث و سنن (کسب علم و شناخت سنت های رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و همان طور که عرض شد یعنی به طور کلی شناخت احکام الهی) و سپس تعلیم به مردم.درحالی که ائمه اطهار علهیم السلام نه از طریق روایت ونقل حدیث علمشان را بدست آورده و به همه چیز عالم شده اند و نه این که در مورد ایشان وجود مراتب تعلّیم و سپس تعلم صدق می کند.و شاید علت این که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در این حدیث خلفای خویش (علما و فقها) را با چنان جمله ای معرفی کرده اند همین مطلب باشد، زیرا اگر حضرت مستقیماً می فرمودند: «خلفای من علما هستند» این جمله ممکن است در مورد ائمه اطهار علیهم السلام صادق باشد و دیگر نمی شود از آن، خلافت علما و فقها را به اثبات رساند بلکه همان طور که در توضیح احتمال دوم گذشت ممکن است این حدیث عام، با احادیث خاصی که مصادیق وتعداد خلفا را مشخص کرده است تحضیص بخورد .
نکته دوم :
اگر گفته می شود فقط علما و فقها، جانشینان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هستند، نه راویان ، منظور این نیست که فقهای بزرگی همچون مرحوم کلینی ، شیخ صدوق ، پدر شیخ صدوق و بزرگان دیگری که بیشتر به نقل حدیث می پرداخته اند و به راوی و محدث مشهودند ، جانشینان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نیستند زیرا این بزرگان نیز ملاک خلافت ، یعنی قدرت و توانایی شناخت سنت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) را در همه امور داشته اند، هر چند بیشتر به راوی و محدث مشهور بودند تنها فرق ایشان با دسته دیگر از علما و مجتهدین این است که ایشان نظر خودشان را در روایات و اخبار به کار نمی بردند یا کم تر به کار می بردند(امام خمینی رحمه الله علیه ، ولایت فقیه، ص 62)
مبحث دوم : معنی و مفهوم «خلیفه » چیست ؟
پس از آن که مشخص شد خلفای رسول خدا (صلی اله علیه و آله) در حدیث مورد بحث چه کسانی هستند؛ در ادامه بررسی دلالت حدیث ، باید معنی و مفهوم «خلیفه» و «خلافت» تبیین گردد. البته همان طور که در ادامه خواهد آمد ، معنای خلیفه و خلافت واضح تر از آن است که احتیاج به توضیح و تبیین داشته باشد هم در میان عرب زبان ها وهم در میان فارس زبان ها . اما ذکر آن نیز بی فایده نبوده بلکه با توجه به آن ، مباحث آینده روشن تر خواهد بود. ان شاءالله « خلفاء» جمع «خلیف» (راغب اصفهانی ، المفردات فی غریب القرآن ، ص 294) از ماده «خلف» بوده و تاء در خلیفه برای مبالغه است (برنامه نرم افزاری جامع التفاسیر ، به نقل از : حسن مصطفوی ، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم ، ج3،ص 111). در کتاب مفردات راغب آمده است :« خلف فلان فلاناً: قام باالامر عنه اما معه و اما بعده. و الخلافه : الینابه عن الغیر اما لغیبه المنوب عنه و اما لموته و اما لعجزه و اما لتشریف المستخلف(کسی جانشین(خلیفه) کسی شد یعنی کارهای او را به نیابت ار او انجام داد(اقامه امر کرد از طرف او) که این اقامه امر یا با حضور اوست یا در نبود (بعداز ) او . وخلافت یعنی نیابت از غیر، یا به خاطرغیبت منوب عنه و یا به خاطر موتش و یا به خاطر عجزش و یا به خاطر شرافت خلیفه و جانشین همان، به نقل از : راغب اصفهانی ، المفردات فی غریب القرآن ،ص294)» همچنین در «کتاب العین» آمده است :«الخلیفه: من استخلف مکان من قبله و یقوم مقامه.(خلیفه به کسی گفته می شود که در جایگاه کسی که قبل از او بوده بنشیند و قائم مقام او شود. همان به تقل از : خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج4 ،ص 267) » و در «لسان العرب» چنین آمده:«استخلف فلاناً من فلان: جعله مکانه(کسی ازطرف کس دیگری خلافت کرد یعنی در مکان (جایگاه) او قرار گرفت. همان به نقل از: ابن منظور،لسان العرب، ج9،ص83)» پس به طور کلی واژه خلیفه به شخصی اطلاق می شود که در جای شخص دیگری بشیند و کاریهای او را انجام دهد . و این معنا در آیه « و قالَ موُسی لأخیِهِ هاروُنَ اخلفنِی فی قَومِی وَ أصلِح وَ لَا تَتَّبِع سَبیلَ المفسدین (سوره اعراف (7) آیه 142 ( و موسی به برادرش هارون گفت: میان قوم من ،خلیفه من باش و به اصلاح بپرداز و طریق مفسدان را پیروی مکن.))» کاملاً مشهود است.همچنین معادل فارسی آن نیز کلمه دقیقی است «جانشین»
مبحث سوم : خلافت محدود یا مطلق ؟
در این جا به مهم ترین و اصلی ترین مبحث پیرامون حدیث مذکور می رسیم. که مطالب آن پیرامون این سؤال است: «آیا خلافت علما و فقها از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) محدود به امور و شئون خاصی است یا این که شامل تمامی شئون و اختیارات ایشان (صلی الله علیه و آله) می شود؟ در ابتدا به عنوان مقدمه باید عرض شود که : آن دسته ازاموری که مخصوص مقام نبوت و شئون مربوط به آن می باشد، مانند بیان وحی الهی و تشریع احکام و امثال آن و همچنین اموری که مخصوص شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می باشد هیچ ارتباطی به بحث ما نداشته و به اصطلاح «تخصصاً» از بحث خارج هستند.در نتیجه (با توجه به مطلب فوق وبا توجه به نظریه هایی که در ادامه خواهد آمد) ،بحث ما در مورد سه دسته از شئون ،وظایف و اختیارات رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می باشد:
1- شأن و وظیفه تبیین احکام الهی که در مورد علما وفقها با عنوان فتوا و بیان احکام یاد می شود. ( تبیین احکام)
2- وظایف و اختیارات مربوط به حاکم بودن حضرت. (حاکمیت برجامعه)
3- وظایف واختیارات ایشان در مورد تصرف در اموال و نفوس (حق تصرف در جان و مال مردم)
نکته قابل توجه این که : بحث ما شامل مواردی نمی شودکه بادلیل خاص یا اجماع، از هر کدام از سه دسته فوق استثناء شوند(تخصیص بخورند) مثلاً: با توجه به علم الهی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و آیه قرآن که می فرماید:«اَلبَّنِیُ أولی بالمُؤمِنین مِن أنفُسِهم( سوره احزاب (3) آیه 6 ( پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان مقدم تر است.))» حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) این اختیار را دارند که بدون داشتن دلیل ظاهری یا بدون بیان دلیل در جان یا مال کسی تصرف کنند. (همان طور که درداستان حضرت موسی و خضر علیهماالسلام چنین تصرفاتی صورت گرفت.(به سوره کهف (18)، آیات 65 تا 82 مراجعه شود.) اما قطعا هیچ یک از علما و فقها چنین حقی ندارند و اگر یکی از ایشان چنین کاری انجام دهد یعنی بدون بیان دلیل در جان یا مال کسی تصرف کند، به خاطر از دست دادن شرط « عدالت(از آن جهت که بحث ما دراینجا فقط پیرامون روایت مذکور می باشد، جای بحث در مورد شرایط دیگر خلیفه رسول (صلی الله علیه و آله) غیر از شرط علمی که گذشت نیست. اما باید دانست که داشتن عدالت شرط واقعی برای خلیفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می باشد همانطور که در جای خود به اثبات رسیده است. ر. ک :محمد سروش ، دین و دولت دراندیشه ی اسلامی ، ص 335)» از خلافت و ولایت ساقط بوده و دیگر هیچ یک از دستورات اونافذ و هیچ یک از تصرفات او (اگراز ابتدا قائل به چنین حقی شدیم) مشروع نخواهد بود؛ احتیاجی به ساقط کردن ندارد بلکه به محض انجام چنین کاری خود به خود ساقط است.پس اگر عالم و فقیهی تصرف ناحق و بدون دلیلی انجام داد، از خلافت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و داشتن اختیارات و شئون ایشان ساقط خواهد بود.
در نتیجه : تصرفاتی که علما و فقها انجام می دهند ( به فرض این که ازابتدا چنین شأن و اختیاری را برای ایشان ثابت بدانیم) یا حق است وبا دلیل ، که در این صورت باید چنین تصرفی صورت بگیرد و یا باطل است و بدون دلیل، که دراین صورت آن فقیه دیگر مقام خلافت و ولایت را ندارد. و این مطلب ، مطلب مهم و دقیقی است که به نظر می رسد، شاید علت اصلی استبعاد و انکار خلافت مطلقه فقیه (ولایت مطلقه) از نظر عده ای ، عدم توجه به همین نکته و درک نکردن آن می باشد. یعنی از طرفی حق تصرف دراموال و نفوس را تصور کرده و از طرف دیگر علمایی که غیر معصوم هستند و علم الهی ندارند را تصور می کنند، داشتن چنین حقی را برای آن ها بسیار بعید می دانند . و از این جهت با پیش زمینه نفی و انکار وارد بحث می شوند. و واضح است که داشتن پیش زمینه و تمایل به یک طرف ، قبل از وردود به هر بحثی موجب سرسختی و عدم انعطاف در مقابل طرف دیگر می شود هرچند طرف دیگر حق باشد.پس بجاست که در این مطلب تأمل بیشتری شود و بدون داشتن تمایل به یک طرف وارد بحث شد.
افزودن دیدگاه جدید