رفتارشناسی علمای عصر مشروطه بر اساس حکمت تاریخ/بخش اول
متن زیر سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین میرباقری در پنجاه و هفتمین سالگرد ارتحال آیه الله العظمی سید نورالدین حسینی شیرازی(ره) است که در تاریخ 12 خردادماه سال 1391 برگزار شده است. ایشان در این بحث به تحلیل جریان مشروطه و برخوردها و موضع گیری های علما پرداخته اند و مقدمات این نوع تحلیل را بیان می کنند.
شناخت هر عصر، پیش نیاز شناخت شخصیت های اجتماعی
صحبت کردن از شخصیت های بزرگ و پرده برداری و رازبرداری از زندگی و رفتار آنها، کار دشواری است؛ به ویژه آن دسته از انسان هایی که عظمت و بزرگی خود را از ارتباط با حقایق عالم به دست آورده اند. شناخت شخصیت، زمانه و عملكرد انسان هایی كه واجد حقیقت ایمان هستند و این امر قدسی در آنها تحقق پیدا کرده، کار ساده ای نیست. در بیانات اهل بیت (ع) نیز آمده است که شناخت مؤمن؛ این گوهر و سرّ الهی ممكن نیست. آنچه از مؤمن تراوش كرده و نمایان می شود، آثار حقیقت وجودی اوست؛ حقیقتی كه درک و تفسیر آن بسیار دشوار است؛ به ویژه اگر انسانی باشد که در حوادث اجتماعی دوره خود ایفای نقش کرده و در مقابل حوادث منفعل نبوده و حتی رهبری پاره ای از حوادث را نیز به عهده داشته باشد؛ چرا كه برای شناخت چنین شخصیت هایی می بایست زمانه و حوادث مربوط به آن را به خوبی شناخت، تا بتوان مواضع او را در قبال حوادث تاریخی به خوبی تفسیر كرد. به خصوص انسان هایی که فراتر از زمانۀ خود هستند و به جای اینکه پرسش های زمانه را پاسخ دهند، سؤال خود را به پیکر زمانه وارد می كنند و زمانه را تغییر می دهند.
شخصیت های بزرگ و در رأس آنها حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) هرگز منتظر نمی مانند تا حوادث، مسیر آنها را تعیین کند و تنها به پرسش های زمانه پاسخ دهند، بلکه پرسش های اساسی خود را با زمانه مواجه كرده و زمانه را به نفع پرسش های خود دگرگون می کنند؛ به نحوی که در دوره های بعد، پرسش های آنها مطرح می گردد. چنین شخصیت هایی در حقیقت انسان ساز هستند و نمونه هایی از انسانِ طراز ایمان را می سازند؛ مکتب آنها مکتب تربیت انسان است، پیش از تحلیل و تفسیر این شخصیت های بزرگوار، تحلیل بعضی از رفتارهای سیاسی ایشان لازم است.
1- درگیری دو قطب انبیاء و فراعنه در فرآیند تحولات تاریخی
به عنوان مقدمه توضیحی دربارة نگرش تاریخی به درکِ درگیری حق و باطل در مسیرِ تاریخ اجتماعی بشر یا به عبارتی نگاه فرانگرانه و کلان به تاریخ اجتماعی بشر و شناخت نقطه درگیری حق و باطل در تاریخ ارائه می گردد. موضع گیری و تشخیص جریان درگیر حق و باطل زمان و چاره ای که باید در این درگیری اندیشید، در تحلیل رفتار این شخصیت بزرگوار مؤثر خواهد بود. بر اساس معارف قرآن و اهل بیت (ع)، از زمانی که انبیا مأموریت خود را آغاز کردند، دو قطبِ اساسی در تاریخ اجتماعی بشر وجود داشته است. یک قطبِ جریانی است که بر محور انبیای الهی شکل گرفته و به دنبال بسط کلمۀ توحید و معنویت و خداپرستی در همۀ عرصه های زندگی انسان است و در نقطۀ مقابل، جریانی است که بر محور اولیای طاغوت و فراعنه شکل گرفته و هدف آن، بسطِ انانیت نفس، استکبار نسبت به خدای متعال و جاری ساختن این طغیان در همۀ عرصه های زندگی بشر بوده است.
شکل گیری حیات طیبه اجتماعی بر محور انبیاء
به تعبیر دیگر هدف یك جریان تئوریزه کردن بندگی خدای متعال و ایجاد یک سبک زندگی اجتماعی و مدنیت و تمدنی بر محور کلمۀ توحید و بندگی خدای متعال است؛ آنها دعوت انبیا را اجابت کردند و حول انبیای الهی و اوصیای آنها گرد آمدند با این هدف که تاریخ بندگی خدای متعال را شکل داده، سعی کنند حرکتی رو به پیش، به سوی گسترش معنویت و توحید داشته باشند؛ این حرکت در دوران ظهور حضرت بقیۀ الله ارواحنا فداه به ثمر می نشیند و همۀ عرصه های حیات زندگی بشر نورانی می شود؛ «وَأَشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبّهَا»(زمر/69) زمین در پرتو نور امام (ع) که همان نورِ الهی است، نورانی می شود و همۀ مردم آن زمان، به حیات طیبه می رسند. «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یحْیی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا»(حدید/17) خدای متعال می فرماید: زمین مرگی دارد ولی خدای متعال، بعد از دوران مرگ زمین، دوباره آن را زنده خواهد کرد. روایتی در شرح این آیۀ نورانی می فرماید: «موت الارضِ موتُ اهلها و الکافرُ میتٌ». مرگ زمین به معنای مرگ اهل زمین است. منظور از این مرگ از بین رفتن تحرک موجودات روی زمین نیست بلكه به معنای از بین رفتن ایمان است. از این رو کافر میت است و از حیات طیبه برخوردار نیست.
عصر ظهور حضرت بقیۀ الله (ارواحنا له الفداه) ، عصر گسترش نور و معنویت و حیات طیبه در کل جامعه بشری است. كه در آن، همۀ انسان ها به حیات طیبه می رسند. در عصر ظهور مراتبی از حیات طیبه و زندگی معنوی و حقیقی در سایۀ وجود مقدس حضرت بقیۀ الله حاصل می شود که در هیچ دوره ای از دوران های تاریخ بشر محقق نشده بوده است. این جریان، یک جریان رو به پیش و پیوسته می باشد كه از آغاز دعوت انبیا شکل گرفته است. با بعثت هر یك از انبیای اولوالعزم منزلت کامل تری از بندگی خدای متعال آغاز می شد. آنها دعوت کامل تری را می آوردند و درهای دیگری را به سوی غیب الهی به روی بشر می گشودند كه آخرین آنها و خاتم آنها وجود مقدس رسول الله (ص) است. «الخاتمِ لما سبق و الفاتح لما استقبل». همۀ درهایی که باید از سوی غیب به سوی بشر گشوده شود، با وجود نبی اكرم (ص) گشوده شد. این جریان در ادامه به وسیلۀ اهل بیت حضرت و با کتاب الهی ادامه یافت كه مرحلۀ نهایی تحققِ آن نیز، دوران ظهورِ وجود مقدس حضرت بقیۀ الله (عج) است.
شکل گیری حیات ظلمانی بر محور فراعنه
در مقابل و در كانون درگیری با این جریان، فراعنۀ تاریخ قرار دارند؛ جمعیتی که از روی اختیار، حول اولیای طاغوت و فراعنه گرد آمده و یک مدنیت و حیات اجتماعی ظلمانی را شکل داده اند؛ «وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ»(بقره/257) حیات اجتماعی آنها در دنیا نیز یک حیات ظلمانی و فاقد معنویت و نور و ایمان است. این دو جریان در طول تاریخ با یكدیگر درگیر بوده و اصلی ترین درگیری تاریخ را شكل داده اند. هر چند در جبهة باطل نیز طرفداران تمدن مادی و سردمداران دنیاپرستی با یكدیگر جنگ های فرسایشی عظیمی داشته اند؛ برای نمونه جنگ های اول و دومِ جهانی كه ده ها میلیون کشته و خسارت های فراوانی برای بشریت به جا گذاشته، به دست متدینین شکل نگرفته است. هیچ یك از طرف های درگیری در این جنگ ها ادیان الهی نبوده اند و این جنگ ها فقط درگیری بین قطب های مادی بوده است. با این وجود اما اصلی ترین درگیری تاریخ، بین انبیای الهی و فراعنه و براساس ایمان و کفر شكل گرفته است. جریان انبیاء حقایق قدسی را به رسمیت می شناسد، به دنبال بسط حقیقت ایمان است و تلاش می کند تا ایمان را در حیات اجتماعی بشر جاری نماید. و در مقابل، جریان طرفدار تمدن مادی قرار دارد که هیچ جایگاهی برای ارزش های معنوی و حقیقت ایمان قائل نیست. این جریان در دورۀ معاصر، به جریان تجدد تبدیل شده است؛ جریان و تمدنی که به ویژه پس از رنسانس در غرب آغاز شده و در دورۀ به اصطلاح روشنگری در قرن هجدهم و نوزدهم به نقطة اوج خود رسیده است، در حقیقت موضع درگیری جبهة حق و باطل در قرون اخیر، جریان تجدد است. در یک سوی این درگیری یک تمدن مادی تمام عیار و تمامیت خواه قرار دارد که هیچ جایگاهی برای انبیا و ادیان الهی قائل نیست؛ هیچ کدام از طرفداران جریان تجدد، از اینكه به صراحت بگویند تمدن مطلوب آنها، یک تمدن سکولار است پروائی ندارند. خلاصه اینكه این تمدن رابطۀ خود را با مفاهیم و آموزه های قدسی و حقایق قرین با انبیای الهی را قطع کرده است و به دنبال ایجاد تمدنی بر محور اندیشۀ خودبنیادِ بشر است؛ تمدنی که در آن، دانشمندان جایگزین انبیاء می شوند و در خدمت مکتب انبیا نیستند. دانشمندانی که به ادیان الهی معتقد نیستند و نقشی برای ادیان و انبیاء در زندگی اجتماعی بشر قائل نیستند. در تمدن برخاسته از جریان تجدد به جای اینکه دانش در خدمت انبیای الهی باشد و در مسیر انبیا تمدن ایجاد كند، در جبهۀ مقابل انبیاء قرار می گیرد. به همین دلیل هدایت جامعة بشری در این دوران، براساس مکتب دانشمندان و سیاستمداران صورت می گیرد و نه به دست انبیای الهی.
پیدایش اخلاق، دانش و تکنولوژی بر محور عقل خودبنیاد مادی
تمدنی که پس از رنسانس شکل گرفت، در دورۀ به اصطلاح روشنگری، همۀ ارکان خود را تکمیل کرد و به تدریج از مرزهای جغرافیایی دنیای غرب گذشت و به دنیای اسلام وارد شد. این تمدن تعامل با دنیای اسلام را با ایدۀ غلبه بر آن، آغاز کرده و به دنبال انحلال تمامیت فرهنگ جامعۀ اسلامی در هاضمۀ فرهنگ مادی خود می باشد؛ به عبارت دیگر در پی انحلال جوامع اسلامی در تمدن مادی است. مخاطرات این جریان، از همان نقطة آغازین ورود، از سوی دانشمندان و علمای اسلامی احساس شد. با ورود تکنولوژی غرب به دنیای اسلام که سرآغاز تحولی عظیم بود، بسیاری از علمای اسلام اعلام خطر کردند. با این وجود تمدن غرب به انتقال تکنولوژی و رفاه خود بسنده نکرد و طی چند مرحله، در دنیای اسلام نفوذ كرد. یکی از لایه های نفوذ تمدن غرب، نفوذ در سبک زندگی مسلمانان از طریق انتقال تکنولوژی جدید است. لایة دوم و عمیق تر این تمدن، عقلانیت مادی آن است. عقلانیتِ و دانش خود بنیادی که در خدمت انبیا نبوده و ادامۀ تفکر آنها محسوب نمی شود؛ دانشی منقطع از معارف و هدایت و تعالیم انبیای الهی. عمیق ترین لایۀ این تمدن، نوعی از اخلاق و تمایلات انسانی است. که بستر شکل گیری این تمدن و به منزلۀ روح و جان آن است. روحِ و جانِ این تمدن، همان انسان مداری و جایگزین کردن انسان به جای خدای متعال است؛ بر این اساس انسان خود پایگاه حقانیت و حقیقت است و هیچ لزومی ندارد که تسلیم یک حقیقت قدسی و منبع ماورائی باشد؛ خود باید تصمیم بگیرد و هر تصمیمی كه نسبت به سرنوشت اجتماعی خود می گیرد، حق است. روح انانیت نفس و استکبار و زندگی بر مدار تمنیات و اهواء و خواسته های انسان گوهر این زندگی مادی است.
این تمدن مادی دارای سه لایه می باشد؛ لایه سطحی و رویین آن شامل مظاهر تمدنی همچون: تکنولوژی، محصولات مصرفی، نظم، کارخانه های بزرگ و یا الگوهای پوشاک و خوراک جدید است. لایۀ عمیق تر آن، لایۀ عقلانیت و دانش مادی است که ظواهر و روبناهای تمدن بر آن تکیه دارند و عمیق ترین لایه، تحول و دگرگونی بنیادینی است که در روح تمدن ایجاد شده و جهت خود را از حضرت حق و قبلۀ توحید به سمت نفس و استکبار علی الله تغییر داده است. البته منظور این نیست كه همه انسان های غربی که امروز در این کشورها زندگی می کند ملحد هستند؛ در کاخ فرعون نیز مؤمنی مانند آسیه همسر فرعون زندگی می کرد که در قرآن از او به عنوان یک زن نمونه یاد می شود. اما ویژگی مهم تمدن غرب این است كه جهت گیری کلی آن، روی گردانی از خدای متعال و سپس ایجاد عقلانیت و تفکری اجتماعی مبتنی بر این بنیان، و در ادامه، جاری ساختن این عقلانیت در تمامی ساحت ها و ساختارهای اجتماعی و ایجاد سبک جدیدی از زندگی است.
2- شیوه مواجهه با تمدن مادی، بعد از مشروطیت
جریانی در آغاز نفوذ غرب جدید در دنیای اسلام به وضوح قابل مشاهده است. عده ای بدون آنكه تمدن غرب را به درستی بشناسند، تنها مظاهر تمدنی آن را می بینند و به دنبال انتقال مظاهر آن به جوامع اسلامی و تركیب آن با اخلاق و فرهنگ اسلامی هستند، به تصور آنها از ترکیب این دو، جامعه ای همراه با معنویت، عدالت و رفاه ایجاد می شود. پس از شکست ایران در جنگ عباس میرزا با روس ها ضرورت انتقال تکنولوژی نظامی مدرن به كشور احساس شد. از آنجا كه تحقق تکنولوژی بدون دانش مربوط به آن، در هیچ جامعه ای ممكن نیست، از این رو انتقال تکنولوژی به تدریج، موجب انتقال لایه های دیگر شد. بنابراین دارالفنون ها و سپس دانشگاه ها به درون كشور منتقل شدند که در حقیقت جریان ترجمۀ عقلانیت غربی و آموزش آن عقلانیت به لایه های اجتماعی جامعه بود. جریان فوق به این اکتفا نکرد. آنها که طرفداران ورود تجدد به جامعة اسلامی بودند با هدف ایجاد انقلاب عظیم سیاسی و تغییر ساختار اجتماعی به سمت مشروطه حركت كردند. آنها به خوبی درك كردند که تمدن غربی، منحصر در تکنولوژی، محصولات مصرفی و لایه های رویین نیست بلکه مبتنی بر نوع خاصی از ساختارهای سیاسی، تفکر، اندیشه و یک گرایش عمیق اجتماعی است. از این رو تلاش کردند تمام لایه های تمدن غرب را به درون کشور وارد كنند. این امر در دورۀ مشروطه اتفاق می افتد. به عبارت دیگر اساس مشروطه خواهی از نفوذِ جریان غرب در ایران آغاز شده است.
شیوه برخورد تحول خواهان مشروطه خواه با تمدن غرب
در قبال جریانی که در دنیای اسلام نفوذ کرد، سه رویکرد كلی در دنیای اسلام شکل گرفت رویکرد اول مربوط به کسانی بود که تمدن غرب را نپذیرفتند اما به دنبال یک طرح جدید برای جامعۀ اسلامی نیز نبودند. آنها با تمدن غرب برخورد سلبی داشتند و به تدریج در جامعه منزوی شدند. در کنار این جریان، دو جریانِ فعال دیگر وجود داشت. این دو جریان در عرصۀ اجتماعی حضور داشته و در پی تحول و دگرگونی در جامعۀ اسلامی و در دنیای اسلام از جمله در ایران بودند. یكی از این دو جریان تحول خواه، جریان تحول خواه مذهبی هستند که پیشرفت جامعه را در جهت اسلام دنبال می كنند و تلاش می كنند از مزایای تکامل و پیشرفت اجتماعی در پرتو اسلام استفاده کنند. جریان دوم غیرمذهبی و به تعبیر بهتر جریان تحول خواه سکولار هستند كه هیچ ارتباطی بین تحولات اجتماعی و تعالیم و هدایت انبیای الهی قائل نیستند و رابطه این دو را منقطع می دانند. البته این جریان تحول خواه غیرمذهبی و سکولار، به ویژه از مراحل آغاز شكل گیری، ضرورتاً ضد خدا نیست. در آغاز شكل گیری این جریان که غرب، سیطرۀ خود را در دنیای اسلام بسط داد، طرفداران تمدن غربی ضد خدا نبودند؛ حتی كسانی که معتقد بودند باید از مغز سر تا نوک پا غربی شد، منكر خدا و انبیا نبودند. حتی شخصی مانند میرزاملكم خان در دوره ای به لحاظ شرایط اجتماعی می گوید تمام اصول ترقی از قرآن اخذ شده است. بیشتر آنها در صدد مبارزه با اسلام نیستند اما رابطۀ حیات اجتماعی بشر را با دین قطع می کنند و معتقدند كه ادیان الهی و اسلام نباید در برنامه ریزی اجتماعی حضور داشته باشند. این اعتقاد نقطۀ مشترک طیف های مختلف این جریان است؛ در حقیقت تحول خواهان غیر مذهبی دو دسته هستند؛ یک عده ضد خدا هستند و با ادیان مبارزه می کنند و دستۀ دیگر با آنكه ممکن است با ادیان مبارزه نکنند اما در عین حال، در پی ایجاد حکومت دینی نیز نیستند آنها دین را از سیاست جدا می دانند. این دو جریان، دو نوع مواجهه با تمدن غرب داشتند. یکی از این دو جریان مدنیت و تمدن غربی را تقریباً به طور كامل می پذیرد؛ با آنكه می داند جریان تجدد و تمدن غرب دارای لایه های عمیق اجتماعی بوده و در تکنولوژی و محصولات مصرفی منحصر نمی شود و به این نكته واقف است كه جریان تجدد یک عقلانیت و یک ایدئولوژی است . با این وجود جریان تجدد را می پذیرد و معتقد است که باید تمامیت تمدن غرب را در کشور جاری كرد. نمونۀ این جریان در دورۀ معاصر ایران جریان اصلاحات است. جریان اصلاحات در ایران معتقد بود كه مدرنیته یک جهت و حقیقت به هم پیوسته است. به نحوی كه نمی توان سرمایه داری و اقتصاد لیبرالیستی را پذیرفت اما آن را مبتنی بر حکومت دینی محقق كرد؛ به همین دلیل لازمة پذیرش لیبرالیزم اقتصادی پذیرش لیبرالیزم سیاسی است؛ از این رو این جریان به دنبال تغییر قانون اساسی بود. تغییری كه هدف آن نه تنها مبارزه با ولایت فقیه بلکه مبارزه با دخالت اسلام در سرنوشت اجتماعی بشر بود. جریان اصلاحات معتقد بود اسلام نباید در سرنوشت اجتماعی و سیاسی مردم دخالت کند؛ آنها دین سیاسی را به ضرر دین می دانستند و تحت عنوان دفاع از دین، چنین ادعایی داشتند. آنها هم با هر الگوی دیگری هم غیر از الگوی ولایت فقیه که در آن از حکومت دینی دفاع می شد مبارزه می کردند؛ چرا كه با دخالت دین در عرصۀ حیات اجتماعی مخالف بودند. این جریان روشن فکری از آغاز شکل گیری در دنیای اسلام در كشورهایی مانند: ایران، مصر و... به هیچ وجه دخالت دین در حوزۀ حیات اجتماعی و سیاست و به تبع آن دخالت علمای اسلام را نمی پذیرد. آنها از علمای اسلام به عنوان زینت المجالس خود استفاده می كردند بدون آنكه حق تصمیم گیری و دخالت جدی در امور داشته باشند. این جریان از آغاز مشروطه وجود داشته است. طرفداران مشروطه با چنین اعتقادی در مقابل مشروعه خواهان قرار می گرفتند.
مشروطه خواهی در حقیقت نوعی تحول خواهی در مسیر دمکراسی غربی است. طرفداران مشروطه معتقد بودند دمکراسی غربی باید به تدریج در ایران محقق شود كه اولین مرحله آن مشروط شدن استبداد پادشاهی به مجلس و قانون اساسی است. البته از نظر آنها این مشروطه نباید مشروعه باشد. آنچه در قانون اساسی به عنوان مشروطۀ مشروعه وجود داشت چیزی نبود جز اینکه قوانین عادی کشور باید با فقه و دین و مذهب هماهنگ باشد و اینكه فقها باید بر وضع قوانین عادی نظارت كنند تا این قوانین بر خلاف شرع نباشد. اما دخالت دین در ساختار کلان و حقوق اساسی و ولایت فقیه مطرح نبود با این وجود مشروطه خواهان با همان حد از دخالت اسلام نیز مخالفت می کردند و مدعی بوند كه هیچ ضرورتی بر تقید ساختارهای اجتماعی به شرع وجود ندارد. اختلاف مشروطه خواهان و مشروعه خواهان در آغاز نفوذ سیاسی غرب در دنیای اسلام، در همین نكته است. خلاصه اینكه این دو جریان، هر دو تحول خواه بودند اما یکی از آنها دگرگونی را به سمت لیبرال دمکراسی و تحقق ایدئولوژی جریان تجدد غربی دنبال می کند و جریان دیگر، این تحول و عبور از شرایط اجتماعی دوران خود را به سمت اسلامیت و حکومت دینی می برد.
افزودن دیدگاه جدید