نکات جالبی از استاد علی صفایی حائری

تعداد کلمات ۳۱۹۴ / زمان تقریبی مطالعه : ۶ دقیقه
استاد علی صفایی حائری
در این بخش با ضیاءالصالحین همراه باشید تا با استاد علی صفایی حائری (ره) بیشتر آشنا شوید.

نکات جالبی از استاد علی صفایی حائری

با يکى از افراد خوش سابقه در انقلاب در خدمت ايشان بوديم. من از لحن گفته هاى آن آقا برداشتم اين بود که مأيوس است و در اوضاع کنونى از عمل کردها به بن بست رسيده است . گفتم: استاد شما چه مى گوييد؟ فرمود: بحث نا اميدى نيست. چراغ ها اول غروب و در ابتداى تاريکى روشن مى شوند. من کار را همان روش در مسئوليت و سازندگى مى دانم. در ادامه با ضیاءالصالحین همراه باشید تا با استاد علی صفایی حائری بیشتر آشنا شوید.

نکات جالبی از استاد علی صفایی حائری

جهت دسترسی به مجموعه بیانات استاد علی صفـایی حائری (ره) کلیک کنید.

نکات جالبی از استاد علی صفایی حائری

رمز موفقيت

يکى از دوستان پرسيده بود: راز موفقيت هاى خود را در چه چيزهايى مى دانيد؟ فرمود:

 اول: کمک و خدمت به پدر و مادر! و جداً در دورانى که مادر پير خود را نگه مى داشت و يا در مراسم ختم پدرشان شاهد اين امر بوديم. طورى اهتمام مى کرد و عهده دار بود که خيال مى کردى همه مسئوليت ها با اوست.

✓ دوم: براى علم خود فضيلتى قائل نشده ام. راستى با هر کس چه با سواد، و چه بى سواد، چنان صحبت مى کرد که مخاطب خيال مى کرد او را مشرف به موضوع مى داند و خودش فقط راهنماست و نه بيش.

✓ سوم: با خود عهد کرده ام که مراجعين (و به ويژه جوانان) را تحمل کنم. و چه خوب در هدايت و معرفت دستگيرى مى کرد. او در تغذيه دل و روح کار مى کرد و بعد در عمل ارشاد مى نمود. اگر به ازدواج رهنمود مى داد، تا گرفتن وام و واسطگى ازدواج و سپس بعد از آن براى حل اختلافات و تربيت بچه ها کار را ادامه مى داد. او به راستى يادآور اين حديث پيامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم بود که: خداوند رحمت کند کسى را که وقتى کارى انجام داد محکم کارى کند.

نکات جالبی از استاد علی صفایی حائری

طلبگى و کار يدى

چنان که مرسوم است برخى اشکال مى گيرند که چرا طلبه ها کار يدى نمى کنند و حال آن که امام على علیه السلام کار مى کرد; يادم نيست که کسى همين مطالب را بصورت پرسش مطرح کرد يا خود ايشان فرمود: امام على علیه السلام که روى زمين کار مى کرد، به اين خاطر بود که او را از کار کردن روى استعدادها محروم کرده بودند و گرنه هرگز آدم ها را رها نمى کرد.يکى از برادران طلبه که گويا دل آزردگى زيادى از برخورد برخى بى انصاف ها داشت پرسيد: راستى به نظر شما مفت خور کيست؟فرمود: مفت خور کسى است که مشغول انجام تکليف نباشد. اگر پزشکى بتواند پزشک تربيت کند، ولى تعليم را رها کرده و مطب باز کند که خود را تأمين مالى کند، بر مسند وظيفه ننشسته است.

نکات جالبی از استاد علی صفایی حائری

ديدار با استاد مزينان

بعد از ارتحال دکتر شريعتى به مشهد رفتيم و به منزل پدر دکتر، استاد محمد تقى مزينانى، سرى زديم تا تسليتى عرض کرده باشيم. پدر دکتر خيلى شکسته و غمگين بود. حاج شيخ سوره ى انشراح را توضيح داد و گفت که چگونه ذکر رفيع مى تواند زمينه ى انشراح صدر باشد. سپس فرمود: آيه مى فرمايد: «ان مع العسر يسرا»، نه ان بعد العسر يسرا; يعنى همراه سختى آسانى هست نه بعد از سختى; آن هم سه آسانى [معمولا آيه را اين طور معنى مى کنند که بعد از هر سختى آسانى است و حال آن که قرآن مى فرمايد: همراه سختى و در دامن بلا آسانى هست، نه بعد از آن و شگفت آور آن که در قرآن 12 بار عسر و 36 بار يسر آمده است.] و مثالى زد: هنگامى که کارگرى بار را بر مى دارد هم خودش و عضلاتش قوى شده، هم مزدى مى گيرد و آبگوشت ظهرش را به پا مى کند. از تکرار آيه ى «فان مع العسر يسرا» نتيجه گرفته مى شود که دو پاداش وجود دارد و يک پاداش هم در آيه ى هفت سوره ى طلاق مطرح شده است. استاد مزينانى از جا برخاست و حاج شيخ را تا در منزل مشايعت کرد و گفت: «يک هفته زمين گير شده بودم. اين تفسير مرا سر پا کرد!» خدا هر دو را رحمت کند.حاج شيخ خودش فرمود: يک بار هم با دکتر بحثى درباره انتظار داشتم که انتظار بالاتر از اعتراض است. انتظار آمادگى است در فکر، در روح و در عمل؟ ابهام دارد.[شرح بحث در کتاب «درسهايى از انقلاب»، دفتر اول و کتاب «تو مى آيى» آمده است] همين جا بگويم که او معتقد بود دکتر را نبايد تکفير کرد. بايد ديدگاه هاى او را نقد و بررسى کرد و نقاط ضعف و قوت آن را نشان داد همچنان که تحليل دکتر را درباره حرکت امام حسين علیه السلام در کتاب «عاشورا» نقد نمود.

نکات جالبی از استاد علی صفایی حائری

باز هم توصيه به ازدواج

بعضى ها از توصيه زياد او به ازدواج تعجب مى کردند. برخى اعتراض، و افرادى هم سوء تعبيرهاى احمقانه داشتند. اما او هميشه مى گفت که ضعف ما در عمل، نشانه ضعف ايمان و محبت به حق [چنان که در دعاى شعبانيه، که به شدت مورد تاکيد امام خمينى بود و در آن يک عرفان اصيل ارائه مى شود، مى خوانيم: «من نمى توانم از گناه و نافرمانيت (به اطاعت) منتقل شوم، مگر زمانى که مرا براى محبت خودت بيدار کنى...»] و ضعف در محبت به حق، زاييده ى عدم شناخت است. [اين سيره مدارا و رهنمود قدم به قدم استاد، در کتاب مسئوليت و سازندگى، جلد 1، با شفافيت تمام دنبال مى شود.] و اولين قدم را پيش از شناخت و آگاهى، آزادى و رهايى از اسارت ها مى دانست. همچنان که قرآن کار انبياء را همين برداشتن غل و زنجيرها مى داند [«و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت عليهم » (اعراف ـ 157)] به هر حال با اولين آشنايى با جوانان و هر فرد مجردى به ازدواج توصيه مى کرد. بهانه ها را مى شکست و موانع را تحقير مى نمود و همه مشکلات را به سرپنجه ى تدبير، و بزرگ نمودن هدف و توکل بر خدا حل مى کرد. او نياز جنسى را مانع بزرگى بر سر راه مى ديد و بازى هاى نفس را مى شناخت. به همين سبب مى گفت که بايد از اين هم عبور کرد و نماند. مى دانست که اين امر چه طور در انتخاب هاى انسان تاثير مى گذارد و به طور پنهان و خزنده رهزنى مى کند. مى گفت نفس را بايد تزکيه کرد، فکر را بايد آزاد کرد تا درست قضاوت کند. و مثال زيبايى مى زد که طلا فروش ها هنگام کشيدن طلا، پنکه ها را خاموش مى کنند تا جريان هوا در ترازو و سنجش اثر نگذارد! و حالا خاطراتى در اين باره به يکى از همين بچه ها گفت: چرا ازدواج نمى کنى؟ او گفت: هنوز زود است. فرمود: اگر کسى لباس گرم زمستانى يا نفت چراغش را زودتر تهيه کند، بهتر نيست؟ به ديگرى همين توصيه را کرده بود، اما جوان گفته بود: آخر کى به ما زن مى دهد؟ فرمود: وقتى تو خودت روى خودت حساب باز نمى کنى، چه طور ديگران روى تو حساب باز کنند. و خودش ماجراى شيرينى را تعريف کرد که در صفحات قبل گذشت. 

چه بايد کرد؟

با يکى از افراد خوش سابقه در انقلاب در خدمت ايشان بوديم. من از لحن گفته هاى آن آقا برداشتم اين بود که مأيوس است و در اوضاع کنونى از عمل کردها به بن بست رسيده است . گفتم: استاد شما چه مى گوييد؟ فرمود: بحث نا اميدى نيست. چراغ ها اول غروب و در ابتداى تاريکى روشن مى شوند. من کار را همان روش در مسئوليت و سازندگى مى دانم. بايد همان طور که قبل از انقلاب کار کرديم کار کنيم و دوباره بسازيم. يادم نمى رود وقتى شنيده بود چند جا از سخنرانى هايم برداشت سياسى و جناحى شده است، گفت: کار تربيتى مقدم بر همه چيز است. هر حکومت با اهداف خويش نيازمند به مهره هاى کارآمد است، به ويژه حکومتى با گرايش علوى که فقط بر شانه هايى که دلى باورمند را در سينه دارند، بر پا مى شود. 

خودم مانع نوشته هايم هستم!

با اين که ما فرزندان ميراث فرهنگى عظيمى هستيم که مى گويد به گفته ها بنگريد نه به گوينده و وسعت فکر و انديشه را از محدوده ى شخصى بيرون مى کشد و به محتوا پل مى زند، اما استاد محکوم عکس قاعده شده بود. وقتى به افق بلند انديشه هاى او اشاره مى شد و کسانى خواستار انتشار مجدد کتاب ها (بعد از مدتى که در اثر جوسازى ها حاصل شد) مى شدند، مى گفت: دشمن اصلى کتاب هايم خودم هستم. من خودم براى نوشته هايم مانعم. وقتى من بروم، همه ى اين مشکلات حل مى شود. چه مظلوميتى براى او و چه محروميتى براى نسل نيازمند معاصر و آينده! 

نکات جالبی از استاد علی صفایی حائری

 هدايت، پاسخ فحش رکيک

يک روز به آن گرامى گفتم: من وقتى از بعضى افراد گستاخ در کوچه و خيابان، حرفى مى شنوم، پاسخ مى دهم. شما چطور؟ استاد فرمود: من پاسخ نمى دهم; چون آدم ها انگيزه هاى گوناگون دارند; يا نمى دانند يا از نفرت هايى انباشته اند يا بدبين اند. من يا مى گذرم «مرّوا کراما» يا با آن ها حرف مى زنم. و تعريف کرد: روزى در خيابان هاشمى تهران مى رفتم. جوان موتور سوارى به همراه سوارى بر ترک، اشاره اى کردند که فهميدم مى خواهند زير عمامه ام بزنند. براى همين به پياده رو رفتم. وقتى به کنارم رسيدند، از کارشان مأيوس شدند. توقف کوتاهى کردند و يکى از آن دو حرفى گفت که مفهوم آن تغّوط به عمامه ام بود. دستى به عمامه ام کشيده و گفتم: خبرى نشد؟! ناگهان ايستادند و موتور را روى جک گذاشته و به طرفم آمدند. سرها را پايين گرفته و با شرم گفتند: آقا! عفو کنيد. کلام مظلومانه و از سر خيرخواهى چنين اثر مى گذارد.با آن دو صحبت هايى شد... بعد نگاهش را به من دوخت و با تأنّى فرمود: يکى از آن ها به حوزه آمده و طلبه شد و يکى به جبهه رفت و ميان بر زد. چه نفسى و چه نفوذ کلامى که از فحاشان، طلبه و شهيد بيرون مى کشيد.

استناد در همه چيز

استاد، حتى در روضه ها مستند بودن را مورد تأکيد قرار مى داد. روزى يکى از دوستان در مجلس روضه، حين خواندن روضه گفت که اين طور گفته اند و نقلى را بعنوان مقتل روايت کرد که سست بود. استاد برآشفت و گفت: مگر هر چه را مى گويند، بايد گفت. مطالعه کنيد. بى سواد نباشيد و مناسبت را رعايت کنيد. 

عارف عامل بود که واصل شد

عرفان نظرى، ميدان جولان خيلى هاست. اما عارف واقعى کسى است که به خاطر درک حضور حق، بتواند به موقع، گسستگى خود را از غير خدا به صحنه ى ظهور برساند. اين توسعه وجودى حاصل شکر است; که فرمود: «لئن شکرتم لازيدنکم [سوره ابراهيم، 7]»; اگر سپاس گذار باشيد فزونى تان مى دهيم. مفعول اين زيادت به فرموده استاد، خود آدمى است، نه آن چنان که مولوى گفته: «شکر نعمت نعمتت افزون کند» متعلقات او. برداشت استاد از ظهور خود آيه است که مى فرمايد: لازيدنکم. اينک نمونه ها:

1 ـ در کتاب ها عين ـ صاد نوشت و حاضر نشد از نام بهره ببرد.

2 ـ يک مرتبه دخترى آمد و اظهار علاقه کرد که: کتاب هايتان را خوانده ام و مى خواهم با شما گفتگو کنم و در ضمن پيشنهاد ازدواج داد. که استاد عذر آورد و گفت: شما بى اذن پدر نمى توانيد تصميم بگيريد. دختر اصرار نمود و راه هاى ديگر از جمله ازدواج موقت را (آن هم فقط براى محرميت) مطرح کرد. اما استاد فرمود: اين براى تو بد است. و او دوباره گفت: يک محرميت در غياب من بخوانيد که روز قيامت محرم باشيم. فرمود: برو، شايد خواندم. او رفت و يکى از دوستان که پشت در حرف ها را شنيده بود پرسيد: استاد! چرا شما چنين کرديد... مردم از حرام نمى گذرند، آن وقت شما حلال را نمى پذيريد؟!فرمود: ما در اين دنيا صائم هستيم. روزه ها را آن دنيا افطار مى کنيم! که اين مطلب اوج ورع و يقين به قيامت را نشان مى دهد.

3 ـ يک بار مردى عراقى، که سابقه مبارزه با رژيم صدام هم داشت و خيلى غضوب و عصبى بود حرف بى حسابى زد. استاد به او گفت: تو هم مثل ابوحنيفه قياس مى کنى، با اين فرق که او مقدارى درس خوانده بود و تو آن قدر هم نخوانده اى.او هم با کفش چنان بر سر استاد کوبيد که به تعبير استاد گويى مار را مى کشند. آن عزيز ساکت ماند، نه اين که خوفى داشت، مبناى او اين بود که آدمى را در سه جا بايد شناخت: سفر، غضب، حضر.[مضمون روايتى از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم]

4. پسرى را با ايشان آشنا نمودم و نمى دانستم که آدم فريبکاريست. آن جوان به بهانه اى از استاد پولى گرفته و چکى داده بود. من چک را به بانک بردم و کارمند بانک گفت: پولى در حساب او نيست و اين بابا چندمين بار است که اين کار را مى کند. به استاد خبر دادم. فرمود: عيبى ندارد. چيز زيادى براى شناخت او نپرداختيم.5. گاه حرف ها و نوشته هايش را از زبان خودمان مى گفتيم يا مى نوشتيم و پخش مى شد. به او مى گفتيم: با نردبان شما و فکر شما بالا رفتيم. مى گفت: چه باک! بايد حرف برسد، کانالش مهم نيست. 

نکات جالبی از استاد علی صفایی حائری

مرگ هايى که سر قفلى دارند

هنگامى که محمد شهيد شد، آقاى قرائتى براى تبريک و تسليت آمد. حاج شيخ تبسمى کرد و گفت: آقاى قرائتى! ما اگر مى خواستيم خيلى محبت به محمد کنيم، دو کار مى کرديم: از غذاها بهترينش، يعنى کباب را مى داديم و يک زن هم برايش مى گرفتيم ولى آن جا به عالى ترين شکل برايش تهيه ديده اند. «زوجنا هم بحورالعين [سوره دخان ـ 54]» و «لحم طير مما يشتهون [سوره واقعه،21]». پس اين مرگ ها سرقفلى دارد.

 در اوج تهمت ها!

هنگامى که جريان اتهامات رشد پيدا کرده و اوج گرفته بود، استاد آيت الله مصباح به ايشان گفته بود: از چيزهايى که درباره ى شما شايع کرده اند ناراحتم!استاد گفته بود: من خيلى راحتم! آقاى مصباح خنديده و پرسيده بود: چطور؟!گفته بود: داستان اسفنديار که روئين تن و قهرمان بود عبرت خوبى است. وقتى در صحنه ى مبارزه قرار گرفت، کسى حريف او نشد. و گفتند بايد تير را به چشم او بزنند. آن ها بايد تير را به چشم من; يعنى به ديدگاه من نسبت به زندگى بزنند. من رنج را عامل تحرک و رفتن مى دانم. تا زير پاى ما را داغ نکنند راه نمى افتيم. منظور آن بزرگوار بلا بود که در سير و سلوک، اين را اجتناب ناپذير مى دانست. بلا، هم نقطه ضعف ها را مى شناساند، و هم شرک ها را نشان مى دهد هم دل آدمى را از تعلق ها جدا مى کند!و چنين مى سرود:با عزم رفتناز رنج و از غمهم مى توان ره توشه برداشتهم مى توان آسوده پر زد .

نکات جالبی از استاد علی صفایی حائری

تدبيرهاى شيرين در حل مشکلات خانواده

خودش براى کسى که مشکلاتى با مادر و همسرش داشت تعريف مى کرد: روزى به منزل آمدم و ديدم چهره ى مادرم گرفته است. همسرم را هم ديدم که اخم کرده است. اين جا بر خلاف برخورد اشتباه و جانب دارى از يک طرف که در نتيجه يا مادر يا همسر ضربه مى خورند ترتيبى هنرمندانه داده بود، طورى که هر دو فکر کرده بودند آن ديگرى از کار خود پشيمان است. مى فرمود: سبزى را در راهرو گذاشتم و هر دو شروع به پاک کردن آن کردند و صلح و آشتى شد.مى گفت: من در بحران ها مثل کلاه جنگى بسيجى ها عمل مى کنم. کلاه آن ها انحنا دارد و تير کمانه مى کند. نبايد سينه را مستقيم در تيررس قرار داد. بايد پيچش و انحنايى داد که تير کمانه کند. اين برخورد همان مداراست که در حديث حضرت ابراهيم علیه السلام آمده است: «و ان داراتها استمتعت»; اگر با زن مدارا کنى، بهره مى برى.[وسائل الشيعة، باب نکاح] 

نکات جالبی از استاد علی صفایی حائری

خاطره هايى به وسعت يک زندگى

به تازگى با يکى از افرادى که ابتداى انقلاب يکى دو برخورد با استاد داشته بود، برخوردم. او ضمن اظهار تاسف شديد از فوت ايشان گفت: چند حرف از او به ياد دارم که برايم بسيار بزرگ و عزيز است.از مهم ترين هايش اين جمله هاست که بارها آن را نقل کرده ام و الهام بخش زندگى ام بوده و است:اگر خودت نقشه و طرحى نداشته باشى، ديگران از تو بعنوان مهره و مصالح خودشان استفاده خواهند کرد.ارزش تو به اندازه ى آن چيزى است که در تو موثر است; يعنى هر چه تو را غمگين يا شاد مى کند، همان هستى.درباره ى قرآن مى فرمود: اين قرآن يک داروخانه است و تو نمى توانى وقتى وارد داروخانه مى شوى، از دم دست همه ى داروها را بخورى. چون اين کار افزايش بيمارى و مرگ را در پيش دارد. بايد داروى مناسب درد خودت را بخورى.

نصايح او براى نجات از گرفتارى ها

وقتى نصيحت مى کرد، چيزهايى را مورد نظر قرار مى داد که از ارکان نجات و سعادت بود. براى نمونه هنگامى که در شبى از شب هاى محرم از گرفتارى ها و اوضاع پيچيده اش نقل کرد و راه نجات خواست، استاد فرمود: سه کار کن:

1 ـ قبل از اذان صبح بيدار باش. به نمازى، به سجودى، به وضويى و اگر نشد، حتى به دقايقى بيدار ماندن و از برکات آن لحظات بهره مند شو[مضمون آيه ى 130، سوره ى طه; بخشى از شب را به تسبيح مشغول باش تا به خشنودى برسى]

2 ـ احسان به مؤمنين را مد نظر قرار بده.

3 ـ براى پدر و مادر اگر از دنيا رفته اند ثواب هايى هديه نما، و اگر هستند، احسان کن، که آثار شگفتى دارد.هم چنان که خودش به تمام و کمال به اين دستورات عمل مى کرد.  

نکات جالبی از استاد علی صفایی حائری

خاطره هاى پدر و استاد 

آنچه از خاطره ها نقل مى کرد تمامى عبرت و درس هاى سازنده بود، حتى اگر شوخى و مزاح بود.

1 ـ از مرحوم والدشان نقل نمود که برخى اشخاص حقيقتا شوق مرگ دارند، آن هم نه از رنج زندگى، بلکه اشتياق اتصال به حق «شوقا الى الثواب».[نهج البلاغه، خطبه متقين] خلاصه اين که در يکى از مدارس نجف طلبه اى بود که بر ديوار مدرسه نقش نموده بود: يا حضرت عزرائيل ادرکنى!

2 ـ برخى شب ها که دير وقت بود و از جايى بازمى گشتيم، مغازه هايى نزديک حرم يا در جاده باز بودند. پدرم مى گفت: ببين اين ها براى مقدارى پول ناچيز بيدارند. در حالى که خداوند با نماز شب چه غنايى را مى بخشد و ما تنبلى مى کنيم.

3 ـ نکته اى زيبايى از مرحوم والدشان نقل مى نمود که اگر اين آيه در قرآن فراز بعدى را نداشت، من به وحى بودن آن ايمان نمى آوردم. و منظورش جمله «بل هم اضل» بعد از جمله «اولئک کالانعام [سوره اعراف، 179]» بود. زيرا اين آيه کافران و معاندان راه حق را در روش زندگى به حيوانات تشبيه مى کند و سپس مى فرمايد: بلکه پست تر از حيوانات. چرا؟ چون آن زبان بسته ها استعداد و امکانى ندارند و توقعى نيست که جز به اين روش زندگى کنند. اما آدمى عقل و فکر و حتى پيامبر بيرونى را زير پا مى نهد و چشم پوشى مى کند. اين کفر او را به زندگى رذيلانه اى سوق مى دهد که در اين عصر شاهد گزارش هاى عجيبى از آن هستيم و نمونه هايى از تجاوزات و غارت ها و ايدئولوژى هاى شيطانى را در غرب مشاهده مى کنيم. اين فراز دوم آيه; يعنى «بل هم اضل سبيلا» (پست تر بودن از حيوانات) نشانى از وحى است.

Share