استاد صفائی حائری از دیدگاه هنرمندان مشهور کشور

تعداد کلمات ۱۱۲۸ / زمان تقریبی مطالعه : ۵ دقیقه
استاد علی صفائی حائری
نادر طالب زاده مى گويد: بچه هاى هنرمند انقلابى تمناى پرچمدارى هنر اسلامى را از صفايى داشتند و او قبول نمى كرد. شيخ بلد بود با هر تيپ و قشرى برخورد خاص داشته باشد. خيلى آرام و طولانى بحث مى كرد...

استاد صفائی حائری از دیدگاه هنرمندان مشهور کشور

مرحوم نادر طالب زاده نقل می کرد: بچه هاى هنرمند انقلابى تمناى پرچمدارى هنر اسلامى را از صفائی حائری داشتند و او قبول نمى کرد. شيخ بلد بود با هر تيپ و قشرى برخورد خاص داشته باشد. خيلى آرام و طولانى بحث مى کرد و به دليل حجم وسيع اطلاعاتش مى توانست هر طيفى را به چالش بکشاند. او مى توانست مسيحى را مسلمان کند آن هم به راحتى و بى درد سر. يک بار يکى از همراهانم طلبه اى فرانسوى بود که خيلى زود با شيخ وارد بحث فلسفى شدند. در ادامه با ضیاءالصالحین همراه باشید تا با شخصیت کم نظیر استاد علی صفائی حائری بیشتر آشنا شوید.

استاد علی صفائی حائری از دیدگاه هنرمندان مشهور کشور

جهت دسترسی به مجموعه آثار استاد علی صفایی حائری (ره) کلیک کنید.

استاد علی صفائی حائری از دیدگاه هنرمندان مشهور کشور

در نگاه هنـرمندان کشـور

يکى از ويژگى هاى مهم او درک دقيق و قانونمند، از هنر و هنرمند بود. گواه اين مطلب کتاب زيباى نقد هنر او است که به حق جريان ملموس يک سـوژه را درون هنرمند، حلاجى نموده و از زيبايى، تعريف منظم و بى نظيرى به ويژه از منظر دينى ارائه مى دهد که در جايى يافت نمى شود.

گواه دوم، کتاب ذهنيت و زاويه ديد و نقد رمان هاى نويسندگان معاصر است.

گواه سوم نثر زيبا و شعرهاى دلنشين اوست که مبانى فلسفى او را به زبانى سيال ارائه مى کند.

گواه ديگر هنگامى بود که به ديدن فيلم و يا يک اثر هنرى مى نشست. آنقدر زيبا در صحنه ها و نکته ها متوقف مى شد که گويى از اطراف کاملا غافل است.

گواه آخـر ديدارهايى بود که با تيپ هاى گوناگون از هنرمندان سينما و شاعر و کارگردان و... داشت و آنها حرف هاى زيبايى در اين باره زده اند.

نادر طالب زاده مى گويد: بچه هاى هنرمند انقلابى تمناى پرچمدارى هنر اسلامى را از صفايى داشتند و او قبول نمى کرد.

شيخ بلد بود با هر تيپ و قشرى برخورد خاص داشته باشد. خيلى آرام و طولانى بحث مى کرد و به دليل حجم وسيع اطلاعاتش مى توانست هر طيفى را به چالش بکشاند. او مى توانست مسيحى را مسلمان کند آن هم به راحتى و بى درد سر. يک بار يکى از همراهانم طلبه اى فرانسوى بود که خيلى زود با شيخ وارد بحث فلسفى شدند. حالت دعوت در او خيلى قوى بود و مى توانست با همه کنار بيايد. حال خوشى که در کنار صفايى پيدا مى کردى منحصر به فرد بود. همه را مى فهميد و درک مى کرد کلياتى را براى گشايش کارها مى گفت و بچه ها راهکار استخراج مى کردند هر آدم عادى نمى توانست به سؤال هاى آنها جواب بدهد اما صفايى بعنوان يک حوزوى سنتى و کلاسيک در عين حال حاوى اطلاعات مدرن و آشنا به زمان، طورى برخورد مى کرد که احساس مى کردى مى توان با او همراه بود. وسعت علمش به گونه اى بود که براى هر سؤال جواب داشت و قانع مى کرد. اما هيچ گاه جايگاه خود را نيافت. شايد جلوتر از زمان حرکت مى کرد

سهيل محمودى: (شاعـر) شنيده بودم خيلى از کتاب ها، خوانندگان خود را به دنبال نويسنده ها روانه کرده اند. جست و جويى که از انس با اثر شروع شد و به مصاحبت مؤثر انجاميد. ما نيز به خواندن چند کتاب از نويسنده اى ناشناس، براى ديدنش راهى قم شديم.

حرف هايش را که شنيدم، مثل نوشته هايش در کتاب عاشورا، انفاق، غدير، عاشورا، رشد، صميمى و عميق و تازه و جذاب بود. على صفايى بعنوان يک نويسنده، هيچ فاصله اى با آثارش نداشت خودش را که مى ديدى انگار کتاب هايش روبروى تو بود. کتاب هايش را که مى خواندى، انگار خودش با تو حرف مى زد.

نمى نشست به سراغش بيايند. راه مى افتاد و آدم ها را پيدا مى کرد. آدم ها را مى جست و به دعوتشان مى پرداخت، هر که بود از يک راننده ساده تاکسى تا يک استاد دانشگاه يا کاسب و دانشجو و طلبه و هنرمند همه در همان برخورد اول، شيفته سوز و گداز و معنويتى مى شدند که در لحن و سلوکش موج مى زد. مى فهميدى که نمى خواهد خودش را در نگاه تو بزرگ کند يا بزرگى اش را به رخ تو بکشد مى خواست بزرگى خدا را دريابى. گاهى خودش را مى شکست تا رابطه مريدى و مرادى را از بين برده باشد که خودش يکى از جدى ترين منتقدان اين تصوّف چشم بسته بود.

معنى مربى روحانى و عالم ربانى و راهنماى معنوى در وجود او يافت مى شد. هنر و ادبيات و سينما برايش جدى بود و بعنوان يک عالم دينى، بخشى از وظايف خود را آشنايى با هنر و ادبيات مى دانست. ادراک شعرى اش بسيار قابل توجه بود. خيلى از شعرهايى که من حفظ بودم روحشان را وقتى صفايى مى خواند درک مى کردم.

عليرضا داوودنژاد: (کارگـردان) داوودنژاد از اولين برخورد و رودررويى با صفايى مى گويد: در حال ساختن «نياز» بودم که به واسطه ييک از دوستان مشتاق ديدار شيخ شدم. يک روز به اتفاق هم براى ديدن شيخ راهى قم شديم. چشم را که باز کردم خودم را در يکى از محله هاى فقير نشين شهر، روبه روى يک خانه قديمى که درش چهار تاق باز بود، ديدم. انتظارم اين بود که به يک مجلس رسمى وارد مى شويم. همه مؤدّب نشسته اند. سلامى مى کنيم و در گوشه اى مى نشينيم. شيخ هم در صدر مجلس برايمان صحبت مى کند، وقت ناهار بود. خانه دو اتاق تو در تو داشت که همه در اتاق پشتى مشغول غدا خوردن بودند. هر چه نگاه کردم شيخ را پيدا نکردم... در اين بين مرد متوسط القامت با موهاى جوگندمى و عينک ته استکانى نظرم را جلب کرد. فضاى صميمى عجيبى بود، همه احساس مى کردند خانه شيخ خانه خودشان است زندگى صفايى يک زندگانى کارگاهى بود. شيخ اهل موعظه (مستقيم) نبود به جاى اين که بگويد، عمل مى کرد. يک بار ديگر فيلم آمادئوس را به هم ديديم، فيلم ديدنش هم فوق العاده بود با ظرافت و دقت تمام فيم تماشا کرد و چون آدم هنرى بود راجع به شخصيت و رابطه و برخورد و حادثه و واقعه هميشه نکات کليدى را مى گفت و آخر اين که آدم پيش شيخ عيب هاى خود را مى ديد. بدون آن که تحقير شود و چون کار، کارگاهى مى کرد، از خاطر نمى رود و تأثيراتش باقى خواهد ماند و بى تکلف و مهربان بود و عاشق آدميزاد.

رضا ميرکريمى: او در جايى گفته بود: شخصيت اول فيلم زير نور ماه را از شخصيت صفايى الهام گرفته است. صفايى سرصحنه يکى از فيلم هايش هم رفته بود

صادق کرميار: اصل اين که يک استاد حوزه علميه قم کتابى در نقد آثار گابريل مارکز، شـهرنوش پارسى پور، محمود دولت آبادى بنويسـد، آنقدر جالب توجه است که حتى بدون ارزيابى محتوايى به خواندنش راغب شويم چه رسد به اين که مرحوم صفايى از موضع يک منتقد ادبى به نظريه پردازى در حوزه ادبيات ايران و جهان بپردازد.

Share