وقتي سخن از شجاعت نواب مي شود، مصداق آن را مي توان در خاطرات بزرگاني چون علامه جعفري ها يافت، آن زمان كه از نفوذ كلام او گفته مي شود، رهبر انقلاب با بيان نشانه هايي، ثناگوي او است، وقتي بحث استعداد و توانايي علمي رهبر فدائيان اسلام است بايد به سراغ علامه اميني استاد او رفت كه نواب را فوق العاده خوانده و از او مي خواهد براي درس به نجف بيايد چرا كه در او استعداد مرجع تقليد شدن را مشاهده مي كند و يا ...
آيت الله بروجردي ماهيانه به فدائيان اسلام كمك مي كرد/ امام شيوه نواب را براي براندازي رژيم شاه مي پسنديدند/ شب را ميهمان چادر كسي بود كه مي خواست او را بكشد!
بي شك شهيد عالي مقام حجت الاسلام سيد مجتبي نواب صفوي و يارانش نمونه هاي روشني از آن دسته افرادي هستند كه هر آنچه از خصوصيات شان گفته مي شود، مستند به خاطرات فراواني است.
وقتي سخن از شجاعت نواب مي شود، مصداق آن را مي توان در خاطرات بزرگاني چون علامه جعفري ها يافت، آن زمان كه از نفوذ كلام او گفته مي شود، رهبر انقلاب با بيان نشانه هايي، ثناگوي او است، وقتي بحث استعداد و توانايي علمي رهبر فدائيان اسلام است بايد به سراغ علامه اميني استاد او رفت كه نواب را فوق العاده خوانده و از او مي خواهد براي درس به نجف بيايد چرا كه در او استعداد مرجع تقليد شدن را مشاهده مي كند و يا ...
اما امروز سالروز شهادت اين مرد خدا و ياران فدائي اش است و به همين بهانه با سركي به خاطرات بزرگاني هم چون امام خميني (ره)، رهبر انقلاب، علامه اميني، علامه جعفري، آيت الله بروجردي، آيت الله مرعشي نجفي، آيت الله بدلا، آيت الله خزعلي، استاد محمدرضا حكيمي و ... گوشه اي از پرده سجاياي اخلاقي و روحيات اسلامي شهيد نواب را كنار بزنيم.
ابتداي اين مطلب را به نظرات حضرت امام خميني(ره) درباره شهيد نواب و گروه فدائيان اسلام كه از زبان بستگان و نزديكان ايشان مطرح شده است، آغاز مي كنيم.
حضرت امام خميني (ه)
شهيد مصطفي خميني: نواب واقعا دلير و توانا بود
آیت الله شهید سید مصطفی خمینی (ره): جمعیتی در ایران معروف بودند به فدائیان اسلام، رئیس آنها مردی بود به نام سیدمجتبی نواب صفوی که واقعا دلیر و توانا بود و از روی احساس سنگ اسلام را به سینه می زد و نمی توان او را دور از حقیقت دانست. مرد شماره دو آنها دوست عزیز خودم مرحوم سید عبدالحسین واحدی بود. این طایفه از دیر زمانی در قم زیست می کردند. آن وقت ها ما قم بودیم و از دور آنها را می پاییدیم. تا آنکه شبانه عده ای با چوب و چماق در پیش چند صد نفر طلبه بر آنها هجوم بردند و آنان را زدند که دیگر کار به آخر رسیده بود و دیگر نتوانستند در قم بمانند . در نتیجه رحل اقامت را به تهران بردند تا سرانجام به دست پسر رضاخان و با سکوت مرگبار علماء آنها را تیرباران کردند. اگر چه دوست من سید عبدالحسین را در جای دیگر از بین بردند و داغش را در دل ما گذاردند.[1]
در قضيه اعدام نواب امام از آيت الله بروجردي و مراجع دلخور شدند
*حجت الاسلام و المسلمین مرحوم حاج سید احمد خمینی (ره): در قضیه اعدام نواب صفوی و سایر اعضای فداییان اسلام، امام از مرحوم آقای بروجردی و مراجع دلخور شدند که چرا موضع تندی علیه دستگاه نگرفتند و اینها را نجات ندادند. امام در این قضیه خیلی صدمه روحی خوردند. در آن اوضاع و احوال شرایط به گونه ای بود که از دیدگاه متحجرین مبارزه با شاه ننگ بود، یعنی استدلال می کردند، حالا که بناست یک روحانی اعدام شود، لباس روحانی را از تن او بیرون بیاورید تا به مقام روحانیت اهانت نشود! درست نقطه مقابل، تفکر امام که اعتقاد داشتند روحانی باید با کسوت مقدس روحانیت شهید شود تا مردم بفهمند و آگاه شوند که اینها در صحنه هستند. از دیدگاه متحجرین مبارزه با شاه ننگ بود در صورتی که از دیدگاه امام مبارزه روحانیون بزرگواری همچون شهید نواب صفوی روشنی بخش حیات اسلام و انقلاب راه مبارزین بود.[2]
*همسر مکرمه حضرت امام (ره): مرحوم نواب صفوی و برادران واحدی را می خواستند بکشند، من با مادر آنها دوست بودم. آقا رفتند پیش اقای بروجردی که در این کار دخالت کنند ولی ایشان گفتند من در کار آنها دخالت نمی کنم. بعد هم آنها را کشتند.[3]
*خانم زهرا مصطفوی، دختر حضرت امام (ره): حدودا سال 1334 بود که فداییان اسلام را محاکمه می کردند. در اتاق ایستاده بودم و مادرم داشتند کار می کردند که امام وارد شدند. صورت ایشان به شدت برافروخته بود و چشم ها حالت فوق العاده عصبانی و ناراحت ایشان را نشان می داد. فقط عبایشان را گوشه ای انداختند و با عصبانیت وارد شدند. گویا مادر از جریان خبر داشتند که پرسیدند: نتوانستید کاری کنید؟ گفتند: نخیر، نشد، نتوانستم. ایشان - آقای بروجردی- می گویند من به این کارها کاری ندارم... بعد امام از اتاق بیرون رفتند ولی حالشان خیلی منقلب بود، چون می دانستند نتیجه محاکمه فداییان اسلام یعنی اعدام. این را چون می دانستند، خوب معلوم بود مساله اعدام یک عده جوان بی گناه فعال مبارز طبیعتا چقدر سخت بود. بعد من از مادرم پرسیدم که جریان چیست؟ گفتند: محاکمه فداییان اسلام است و آقا [امام خمینی] پیش آیت الله العظمی بروجردی رفتند که بلکه ایشان جلوی محاکمه و اعدام گرفته شود، اما ظاهرا موفق نشده اند. چون مرام ایشان (آقای بروجردی) این بود که به حکومت کاری نداشته باشند.[4]
امام براي كمك به فدائيان اسلام خيلي مي كوشيد
*مرحوم آیت الله سید محمد باقر سلطانی طباطبایی (ره): حضرت امام برای کمک به فداییان اسلام مخصوصا آزادیشان خیلی می کوشید. من در امر فداییان اسلام بسیار کوشا بودم. البته مقداری به خاطر تذکرات امام خمینی(قدس سره).[5]
امام بعد از دستگيري نواب سه نامه نوشت
*آیت الله جعفر سبحانی: در سال 1334 که مرحوم نواب و دوستانش دستگیر شدند و در آستانه اعدام قرار گرفتند، ایشان (امام) سه نامه نوشتند. یکی به آقای بهبهانی، یکی به مرحوم صدرالاشرف و یکی هم به حاج آقا رضا رفیع. من بعدها از ایشان راجع به جواب نامه ها سوال کردم، ایشان فرمودند: من خط آقای بهبهانی را نمی شناسم و خطوط سیاسی ایشان را هم نمی دانم اما جواب نامه را ظاهرا یک بچه 12 ساله گفته بودند و او نوشته بود![6]
امام شيوه نواب را براي براندازي مي پسنديدند
*آیت الله مسعودی خمینی: به زعم حضرت امام (ره) از آنجا که با دستگاه شاه به طور صد در صد مخالف بودند، شیوه نواب را برای براندازی می پسندیدند. امام از ابتدای کار مبارزه می دانست که برای چه مبارزه می کند و برای هر مرحله برنامه ویژه ای طراحی کرده بود. آن دسته از افراد و افکاری که به نواب بابت تندی اش انتقاد می کردند بعدها به امام بابت حمله های مستقیمشان به آمریکا خرده گرفتند.[7]
امام از فداييان اسلام پنهاني حمايت مي كرد
*آیت الله محمد واعظ زاده خراسانی: حضرت امام (ره) از فداییان اسلام پنهان حمایت می کرد. یک روز در جلسه خصوصی از ایشان شنیدم که فرمود: اینان (فداییان اسلام) بدون هیچ آلت و اسلحه ای فقط با سخنرانی، با دستگاه درافتاده اند و دستگاه را به وحشت انداخته اند. می شود کار کرد! حضرت امام چون می دید حضرت آیت الله بروجردی حمایت نمی کنند رعایت ادب را می کرد و علنا حمایت نمی کردند. اصحاب حضرت امام نظرشان این بود که باید به نحوی از این گروه حمایت کرد.[8]
* مرحوم آیت الله شیخ صادق خلخالی:شاید دستگاه شاه فهمیده بود که مرجع تقلید، آیت الله بروجردی با فداییان اسلام رابطه خوبی ندارد و لذا آنها را گرفت و اعدام کرد و از این حیث نگران نبود. همین کارها موجب شد که امام از بیت آقای بروجردی فاصله گرفت و دیگر رفت و آمد خود را به آنجا عملا قطع كرد. چون امام و سایر علماء در آن زمان در درجه دوم قرار داشتند. لذا چند نامه نوشتند و به شاه گوشزد کردند که این اعدام ها به صلاح نیست، اما شاه به حرف آقایان گوش نکرد.[9]
حضرت آيت الله خامنه اي
دست نوشته ی در تجليل از شهید نواب صفوی
«بسمه تعالی
سلام بر آن پیشاهنگ جهاد و شهادت در زمان ما.
سیدعلی خامنه ی»
از مسئله فدائيان اسلام غفلت شد
اين روزها، همچنين يادآور يكى از روزهاى تلخ اين ملت در سالهاى دهه سى است كه آن، شهادت فداييان اسلام است و من در چند كلمه، فقط ياد اين عزيزان را گرامى بدارم. آن وقتى را كه خبر شهادت اين جوانان مخلص و مؤمن و پاكباز به مشهد رسيد، فراموش نمى كنم. در بين طلاّب جوان حوزه مشهد، در آن مدرسه اى كه ما بوديم، هيجان عجيبى پيدا شد. علّت هم اين بود كه سال قبل يا دو سال قبلش، مرحوم نوّاب صفوى، اين جوان مؤمن روحانى، در همين مدرسه - كه اتّفاقاً اسم مدرسه، مدرسه نوّاب است - آمده و سخنرانى كرده بود و نماز جماعت اقامه نموده بود و غوغايى از شور و هيجان به وجود آورده بود كه تأثيرات او بر روحيه طلاب، در هنگام شهادتش محسوس بود. يكى از مدرّسان بزرگ هم در درس اشاره اى كرده بود و يادى از اينها نموده بود.
جامعه آن وقت، از اهميت اين قيام غافل بود. اينها را به عنوان چند نفرى كه فقط بلدند گلوله اى از دهانه اسلحه اى خارج كنند و به سينه كسى بنشانند، معرفى مى كردند. حتّى بزرگان آن دستگاه جبّار منحوس كه خودشان مظهر اوباشگرى و چاقوكشى و الواطى بودند و جزو افرادى به شمار مى رفتند كه ارزش نداشتند از آنها ياد شود، به عنوان يك انسان تربيت يافته، به اين جوانان مؤمنِ صالحِ پاكبازِ مخلصِ و بى طمع و بى اعتناى به دنيا و به زخارف دنيا، چاقوكش مى گفتند! بعضى از مردم نيز همين طور مى شناختند و باور مى كردند و بعضيها هم باور نمى كردند و بعضى هم غافل بودند.
از مسأله فداييان اسلام، غفلت شد. اگر چه شايد آن زمان، آمادگى هم نبود كه بخواهند آنچه را كه مى گفتند - كه همان حكومت اسلامى بود - بر سرِ پا كنند. براى اين كار، يك حركت عمومى در درازمدّت لازم بود؛ ليكن سخن اينها در بين فريادها و عربده هاى مستانه دشمنانشان گم شد. اينها مردمانى بودند كه «انّهم فتية امنوا بربّهم».(19) واقعاً جوانانى بودند كه به خدا ايمان آوردند و از روى اخلاص، در راه حاكميت معارف و احكام نورانى اسلام تلاش كردند و در مقابل ظلم و فساد ايستادند.
ظلم و فساد خاندان پهلوى و وابستگى آنها به بيگانگان، اين حركت و نهضت را به وجود آورد. اصلاً قضيه اينها چنين بود كه در جهت اسلامى شدن جامعه، مبارزه ضدّ استبدادى و ضدّ سلطنتى خودشان را آغاز كردند و متأسّفانه در وسط كار، همه شان از بين رفتند. البته براى خود آنها خوب شد؛ چون به شهادت رسيدند و به مقام عالى شهادت دست يافتند؛ اما براى جامعه خسارتى بود. به هر حال از آن تاريخ، چهل سال مى گذرد. الان چهل سال است كه از اين قضيه گذشته است؛ اما بعد از چهل سال، شما ملاحظه مى كنيد كه اسم اين عزيزان، اين طور در ملأ عام و على رؤس الاشهاد آورده مى شود؛ چون آرزوى آنها عملى شد و اين ملت در اين راه به حركت درآمد و فداكارى و ايستادگى نمود و آن چهره كفر و استكبار را نابود كرد.[10]
هركس ديگري هم در سنين ما بود مجذوب نواب مي شد
من شايد پانزده يا شانزده سالم بود كه مرحوم «نوّاب صفوى» به مشهد آمد. مرحوم نواب صفوى براى من، خيلى جاذبه داشت و به كّلى مرا مجذوب خودش كرد. هر كسى هم كه آن وقت در حدود سنين ما بود، مجذوب نوّاب صفوى مى شد؛ از بس اين آدم، پُرشور و بااخلاص، پر از صدق و صفا و ضمناً شجاع و صريح و گويا بود. من مى توانم بگويم كه آن جا به طور جدّى به مسائل مبارزاتى و به آنچه كه به آن مبارزه سياسى مى گوييم، علاقه مند شدم.
من مقوله هاى سياسى را كاملاً مى شناختم و ديده بودم؛ ليكن به مبارزه سياسى به معناى حقيقى، از زمان آمدن مرحوم نوّاب علاقه مند شدم. بعد از آن كه مرحوم نوّاب از مشهد رفت، زياد طول نكشيد كه شهيد شد. شهادت او هم غوغايى در دلهاى جوانانى كه او را ديده و شناخته بودند، به وجود آورده بود. در حقيقت سوابق كار مبارزاتى ما به اين دوران برمى گردد؛ يعنى به سالهاى 1333 و 34 به بعد.[11]
علامه اميني
فكر نواب و گسترش آن طوري بود كه ثابت مي كرد او يك فرد فوق العاده است
نواب از شاگردان مصمم «علامه اميني» بود و در محضر بزرگ مردي چون او مكتب غدير را آموخت و در محضر «علامه اميني» كه گنجي گران قيمت براي نواب بود با فلسفه سياسي اسلام آشنا شد به گونه اي كه علامه درباره او گفت: «نواب اول شاگرد من بود و درس مي خواند ولي زمان كوتاهي نگذشته بود كه ديدم جرقه هاي روحي نواب طوري است كه مسأله استاد و شاگردي را از بين مي برد. فكر نواب و گسترش آن طوري بود كه ثابت مي كرد او يك فرد فوق العاده است و يك شاگرد عادي نيست.»
بياييد نجف درس بخوانيد، مرجع مي شويد
زمانيكه علامه اميني به ايران آمده بود، در ديدار با نواب گفت: «من حيفم مي آيد كه شما ايران بمانيد، شما را مي كشند. بياييد برويم نجف درس بخوانيد. با استعدادي كه داريد پيشرفت مي كنيد و مرجع مي شويد. آن وقت اقدام كنيد. هزينه رفتن به نجف با من.» نواب نگاهي به استاد گرانقدرش انداخت و گفت: [«اسلام سرباز و درسخوان دارد؛ مبارز ندارد, ما ميخواهيم مبارز شويم. »] علامه اميني چشمهايش پر از اشك شد و از اتاق بيرون رفت.[12]
آیت الله مرعشی نجفی
آيت الله مرعشي ساعت يك نيمه شب مجددا بر پيكر نواب نماز خواندند
حجت الاسلام و المسلمین سیدمحمود مرعشی (فرزند آيت الله مرعشي نجفي): فدائیان اسلام در قم با مرحوم آسید محمدتقی خوانساری - از آیات ثلاث- خیلی ارتباط داشتند و در مرتبه بعدی با مرحوم ابوی در ارتباط بودند. نامه های زیادی از سوی اعضای فدائیان اسلام از جمله مرحوم نواب صفوی و مرحوم واحدی داشتیم كه بعضی از آنها موجود است و چاپ شده است. یادم هست كه مدت دو ماه مرحوم خلیل طهماسبی مخفیانه در منزل ما بود؛ چون خیلی دنبالش بودند. والده برای ایشان غذا درست می كردند و نمی گذاشتند هیچ كس بفهمد. نكته دیگر در ارتباط با فدائیان این است كه مرحوم نواب صفوی را ابتدا در مسگرآباد دفن كردند، ولی عده ای آمدند و از ابوی برای نبش قبر و انتقال ایشان به قم كسب تكلیف كردند. مرحوم والد هم مشروط بر این كه جسد به همراه خاك اطراف آن برداشته شود و به هم نخورد، اجازه دادند. آن ها نیز همین كار را كردند و ابوی ما ساعت یك بعد از نیمه شب رفتند و مجدداً بر او نماز میت خواندند و همان جا دفن كردند. هیچ كس هم این را نمی دانست. غرض اینكه خیلی پدر ما به این ها علاقه داشت.[13]
نواب و يارانش سال ها پس از شهادت 3 روز ميهمان من بودند
حاج اسد الله صفا (از ياران نزديك نواب): پارك مسگرآباد ( محل دفن شهيد نواب و يارانش) را مي خواستند پارك تفريحي كنند. چند نفر از رفقا جمع شدند در يك نيمه شبي، رفتند مسگرآباد قبرها را شكافتند، استخوان هاي اين عزيزان را در گوني گذاشتند و آوردند در همين منزل ما، سه روز در كيسه منزل ما بودند. از اينجا من بودم و جواد آقاي تهراني (كه رفت جبهه و شهيد شد) با چندتا از دوستان، جنازه ها را در ماشين گذاشتيم و رفتيم قم. حضرت آيت الله مرعشي نجفي از مراجع بزرگ، بنده را مي شناخت. ايشان با شهيد نواب در ارتباط بودند؛ نامه هايشان هست كه مي نوشتند به حضرت آيت الله مرعشي نجفي و او را با لقب پدر خطاب مي كردند و در يكي از نامه هايشان از ايشان خواسته بودند كه مبلغ پانزده تومان! بدهيد آقاي صفا براي ما بياورند. ايشان را زيارت كرديم و گفتيم: " ما قبرها را شكافته ايم و استخوان هاي شهيد نواب و سه نفر از يارانش را در آورده ايم. آيت الله مرعشي نامه اي نوشتند به مسئول وادي السلام قم كه فلاني چند كيسه هست، رفقاي ما مي آورند اينها را بي سرو صدا دفن كنيد. الان در آنجا گنبدي ساخته اند و مردم زيارت مي كنند.[14]
علامه محمد تقي جعفري
شب را ميهمان كسي بود كه مي خواست او را بكشد
هر دو جوان بوديم و هر دو، به نوعي، شب زنده داري و تهجد و زيارت را دوست داشتيم. در حوزه نجف، در خدمت شيخ مرتضي طالقاني، تلمذ مي كرديم و از علامه شيخ عبدالحسين اميني، صاحب الغدير، مي آموختيم. روزي شهيد نواب به من پيشنهاد كرد براي زيارت سومين پيشواي عالم تشيع، پاي پياده از نجف به كربلا برويم. پذيرفتم و در بعدازظهر يكي از روزهاي پاييزي به راه افتاديم. هوا تقريباً تاريك شده بود كه قدم به راه نجف ـ كربلا گذاشتيم. هنوز چند كيلومتري از شهر دور نشده بوديم كه مردي تنومند از اعراب باديه نشين، سر راه ما سبز شد و با صداي خشن، فرياد ايست داد. در نور مهتاب، خنجر مرد عرب را به كمرش ديدم و سخت ترسيدم اما سيد آرام بود. مرد عرب تهديد كرد كه هر چه دينار داريم به او تحويل بدهيم. من درصدد بودم چنين كاري را بكنم كه ناگهان شهيد نواب با چالاكي هر چه تمام تر، خنجر مرد عرب را از كمرش بيرون كشيد و نوك آن را با قدرت، زير چانه او گذاشت و گفت،«با خدا باش و از خدا بترس و دست از زشتي بشور.» من از سرعت و شجاعت سيد متحير مانده و به آن دو زل زده بودم. مرد عرب، ما را به چادرش دعوت كرد و سيد بلادرنگ پذيرفت. من با حيرت گفتم،«چگونه دعوت كسي را مي پذيري كه تا چند لحظه پيش مي خواست ما را بكشد؟» سيد گفت:«اينها عرب هستند و ميهمان را ارج مي نهند و كاري به ما ندارند.» آن شب، من و نواب به چادر مرد عرب رفتيم. سيد، آرام خوابيد، اما من تا صبح بيدار بودم و مي ترسيدم كه مرد عرب، بلائي سر ما بياورد. سيد نيمه شب بر اي نماز بلند برخاست و با آوائي ملكوتي به راز و نياز پرداخت. فرداي آن روز عازم كربلا شديم. خاطره آن شب، در طول پنجاه سال گذشته، پيوسته نوازشگر روح من بوده است و قتي شنيدم كه او شهيد شده است، بي اختيار در سوگش گريستم.
آيت الله ابوالقاسم خزعلي
فرياد زد: "هنوز باد به پرچم عمه ما، حضرت معصومه(س) مي وزد، يزيديان نابود مي شوند"
مرحوم شهيد نواب صفوي، مردي رزمنده، مؤمن و متدين بود. نخستين بار از نزديك در قم با او آشنا شدم. آن روز براي زيارت حضرت معصومه(س) آمده بود. از طرف توليت آستانه مقدسه حضرت معصومه (س)، جوسازي نامطلوبي شده بود تا ايشان نتواند سخنراني كند. منبر و بلندگوها را برداشته بودند و براي جلوگيري از سخنراني و ايجاد مزاحمت براي او، تحركاتي به چشم مي خورد. آن مرد آهنين اراده، در چنين فضايي، با همراهانش وارد شد، روي دوش هوادارانش بالا رفت، آستين ها را بالا زد و خطابه را شروع كرد. خطابه اي بسيار پر شور و آتشين و غرا، با وجود آنكه بلندگو در اختيار نداشت، صدايش تا صحن كوچك هم مي رسيد. به ياد دارم كه با نهايت رشادت مي گفت:«هنوز باد به پرچم عمه ما، حضرت معصومه(س) مي وزد. يزيد و يزيديان بايد بدانند كه دوام و قوامي ندارند و نابود خواهند شد.» مردم با شنيدن اين سخنان، هيجان زائد الوصفي پيدا كردند. سپس مرحوم نواب به خانه مرحوم واحدي كه از هوادارانش بود، رفت. آن روزها در حياط خانه آن مرحوم چادر زده بودند و مردم در آنجا به ديدار ايشان مي رفتند.
او زيارت هاي بسيار مهيجي داشت. شب ها به عبادت بر مي خواست و با خداي خويش، راز و نياز خاصي داشت، پس از شهادتش، همسر وي بر سر مزارش گفت،«بعضي شب ها، دوساعت تمام در ركوع و سجده به سر مي برد». شبي كسي سي هزار تومان پول براي او برد. آن روزها مي شد با سي هزار تومان، چندين خانه تهيه كرد. به او گفته بودند كه اين سي هزار تومان نه خمس است نه سهم امام و نه از ديگر وجوهات شرعيه و او مي تواند با آن، خانه اي براي خود بخرد و از شر اجاره نشيني خلاص شود. مرحوم نواب گفته بود،«اگر اين پول را با چنين شرطي مي دهيد، نمي پذيرم، اما اگر آزادم مي گذاريد، مي پذيرم.» آنهايي كه پول را آورده بودند، چون اصرار نواب را ديدند، شرطش را پذيرفتند و پول را دادند و رفتند. مرحوم نواب، همان شب، پول را بين بيوه زنها، يتيمان و افراد تهي دست تقسيم و فردا صبح براي رفتن به حمام، سه ريال از كسي قرض كرد.
برو بگو سيد مجتبي نواب صفوي مي گويد يا پول اين مرد را بده و يا مي آيم و با ميخ گوش ات را به تخته در مي كويم
هنگامي كه مسئولين به هر دليلي در حل و فصل مشكلات مردم كوتاهي مي كردند و يا در مي ماندند، مرحوم نواب، يگانه گره گشايشان بود. در آن زمان برايم نقل كردند كه مرد غريبي براي زيارت حضرت عبدالعظيم(ع) به شهر ري مشرف شد. آن فرد قصد داشت به حمام برود و غسل زيارت بكند، پولي همراه داشت و نمي دانست كجا امانت بگذارد. نزد نانواي محل كه ظاهر الصلاح به نظر مي رسيد رفت و به او اعتماد كرد و پول را به دستش داد و به حمام رفت. چون برگشت و پول را مطالبه كرد، نانوا منكر شد و به او گفت كه اشتباه مي كند و او را با فردي ديگر اشتباه گرفته است. مرد غريب هرچه آه و ناله كرد. به گوش او فرو نرفت. به كلانتري محل رفت، اما چون رسيد و مدركي در دست نداشت، كاري از پيش نبرد. سرانجام فردي از اهالي ري كه حال پريشان او را ديد، به او گفت:«نزد نواب برو، او مي تواند كار تو را درست كند.» مرد از شهر ري به محله دولاب و به خانه نواب رفت و ماوقع را تعريف كرد. مرحوم نواب پس از بررسي جوانب امر يقين به صحت گفتار مرد، فردي را نزد نانوا فرستاد و گفت: «برو به نانوا بگو، برادرت سيد مجتبي نواب صفوي سلام مي رساند و مي گويد لطف كنيد پول اين آقا را بدهيد.» مرد مي رود و پيام نواب را مي رساند، اما نانوا زير بار نمي رود. مرحوم نواب وقتي اين خبر را برايش مي آورند، پيغام تندي مي دهد و مي گويد: «برو بگو سيد مجتبي نواب صفوي مي گويد يا پول اين مرد را بده و يا مي آيم و با ميخ گوش ات را به تخته در مي كويم.» نانوا وقتي اين پيام را شنيد، فوراً پول را تسليم مرد غريب كرد.
شهيد طهماسبي را عريان كرده و در بشكه اي پر از شيشه انداخته و مي چرخاندند
مرحوم شهيد خليل طهماسبي، كسي كه به دستور مرحوم نواب، رزم آرا را كشت. مردي بود به غايت پايبند دين و استوار در عقيده، هنگامي كه به زندانش افكندند، او را تحت شكنجه هاي هولناكي قراردادند، از اجمله اين كه عريانش مي كردند و تنها با لباس زير، در بشكه اي پر از شيشه خرده مي انداختند و بشكه را مي غلتاندند. هنگامي كه او را از بشكه بيرون مي آوردند، خون از بدنش مي ريخت، ولي بلافاصله سجده شكر به جا مي آورد. او تا لحظه مرگ حاضر نشد تغيير رويه بدهد.
گاهي اوقات، بعضي از اعضاي فدائيان اسلام را شكنجه مي دادند و بعد آنها را با مرحوم نواب صفوي مواجه مي كردند و دستور مي دادند كه به او اسائه ادب كنند و تهديد مي كردند اگر چنين نكنند، بازهم شكنجه خواهند شد. اما آنها به محض اين كه با مرحوم نواب صفوي مواجه مي شدند، خم مي شدند و دست او را مي بوسيدند. اين امر، از سويي نشانه بارز خودساختگي اين افراد رزمنده و از سوي ديگر، دليل محكمي بر كار ساز بودن تعاليم اخلاقي و ديني مرحوم نواب بر اين افراد بود. بعضي از آنها را در شب هاي سرد زمستان، در آب يخ فرو مي بردند و سپس بر بدنهايشان تازيانه مي نواختند، با اين همه، هرگز حاضر نمي شدند دست از وفاداري به مرحوم نواب بردارند.
كمونيست هاي سلول هاي مجاور نواب مي گفتند: " نواب رفت و عظمت خود را بر ما تحميل كرد"
شخص مرحوم نواب هم در زندان مورد انواع شكنجه هاي طاقت سوز قرار مي گرفت، با اين همه جز ذكر «يا خدا» چيزي از او شنيده نمي شد. او پيوسته در تمام حالات، صبور و شاكر بود. هنگامي كه در صبحگاه 27 دي ماه سال 1324، او را براي اجراي حكم اعدام مي بردند، زندانيان كمونيست سلول هاي مجاور مي گفتند: «نواب رفت و عظمت خود را بر ما تحميل كرد.»
آن زمان كه ترس، بر دل و روح همگان سيطره داشت، رعب را از دل مردم زدود، درست بدان گونه كه خورشيد فروزان عصر ما، امام راحل(قده) نيز هرگاه مشاهده مي كردند دستگاه حكومت در صدد رعب افكندن در دل مسلمين است. مي فرمودند،«وظيفه من است كه رعب را از مسلمين بردارم.» همين وجه نيز در رفتار مرحوم نواب وجود داشت. با اين همه، كوچكترين داعيه اي نداشت. درد او فقط درد دين بود و براي خود، هيچ جايگاهي قائل نبود. در ترورهايش تا از فقيهي اجازه نمي گرفت، دست به عملي نمي زد و پيوسته مي گفت:«اين امور، منوط به ولايت فقيه است. بدون ولايت فقيه نمي توان كار كرد.»
آيت الله سيد حسين بدلا
آيت الله بروجردي ماهيانه به فدائيان اسلام كمك مي كرد
مرحوم آيت الله "سيد حسين بدلا" از معاشران و اصحاب نزديك آيت الله بروجردي و از اعضاي جلسه استفتاء ايشان بود كه به شدت آيت الله بروجردي به او علاقه داشت. آيت الله بدلا پسر عموي برادران واحدي از ياران شهيد نواب صفوي هم بود كه به همين دليل رابط آيت الله بروجردي با شهيد نواب صفوي بود. آيت الله بدلا در گفت وگويي كه چند سال پيش با يكي از هفته نامه ها داشت درباره رابطه آيت الله بروجردي و فدائيان اسلام مي گويد:از جمله فعاليت هاي شهيد نواب صفوي و فداييان اسلام مبارزه با كسروي و امثالهم كه پرچم داران بازي ارتداد بودند بود كه بالاخره هم كسروي توسط فداييان و به اصرار علما از جمله حضرت آيت الله سيدعبدالله شيرازي كشته شد. نقطه آشنايي آيت الله بروجردي و شهيد نواب صفوي همين قتل كسروي بدست آنها بود كه با نواب آشنا شدند و از آنها كمك و حمايت همه جانبه مي كردند. حتي ايت الله بروجردي قاتل كسروي كه شهيد امامي بود را حمايت كردند و وساطت كردند تا از اعدام نجات پيدا كند و سرانجام او را بدون هيچ گونه محاكمه اي از زندان آزاد كردند. آيت الله بروجردي با اينگونه فعاليتها كاملا موافق بودند. آيت الله بروجردي علاقه مفرطي به من داشتند و من هم در تمام دروس ايشان شركت داشتم و جزو جلسه استفتاء ايشان بودم و ديگر اينكه بنده پسر عموي واحدي ها هم بودم. آيت الله بروجردي با فعاليتهاي فدائيان اسلام كاملا موافق بودند و از آنها كمك و حمايت همه جانبه مي كردند. آنچه كه من اطلاع دارم اين است كه آيت الله بروجردي نسبت به فدايان اسلام آن طور كه توهم و اظهار مي شود نبوده اند. دليلش اينكه ايشان كمك هايي به اين گروه مي كردند كه عبارت بودند از كمك هاي ماهيانه كه من خودم واسطه پرداخت آن به فداييان اسلام بودم و نيز كمك هايي كه در مقاطع خاص به اين گروه مي كردند كه حالا كاري نداريم كه ايشان از كجا و چگونه مطلع مي شدند كه اين عزيزان احتياج به كمك دارند به هر حال به محض اينكه مطلع مي شدند كه آنها احتياج به كمك دارند آنچه لازمه رفاه اين قبيل اشخاص بود فراهم مي كردند و بسياري از اين كمك ها به وسيله شخص اينجانب به آنها تحويل داده مي شد كه اين جداي از شهريه اي بود كه به آنها داده مي شد.
البته از سوي عناصر وابسته به دربار و مخالفين فداييان اسلام حيله ها و شيطنت هايي براي بدبين كردن آيت الله بروجردي به اين گروه مي شد كه من به يكي از نمونه هاي آن اشاره مي كنم در ان زمان راه زوار براي رسيدن به حرم حضرت معصومه (س) از ميان مدرسه فيضيه و دارالشفا مي گذشت. عده اي از افراد مشكوك كه به شدت وانمود مي كردند از منتسبين به فداييان اسلام هستند در حجره هاي نزديك در حرم مي نشستند و مي خواندند و با سيني و قابلمه ضرب مي گرفتند كه احتمال قريب به يقين آنها نه طلبه بودند و نه از گروه فداييان اسلام بلكه تنها اجيرشدگاني بودند از جانب دربار براي بدبين ساختن مرجعيت و عوام الناس نسبت به گروه فداييان اسلام. برخي از مرتبطين با آيت الله بروجردي به ايشان خبر رساندند كه عده اي منتسب به گروه فداييان اسلام چنين كاري مي كنند و ايشان هم خشمگين شد و دستور داد شهريه شان را قطع كنند اما در واقع آنها از جانب دربار بودند. با اين حال ايشان "آيت الله بروجردي " تا آخرين لحظات هم از آنان حمايت مي كرد و به آنها معتقد بود. ماهيانه مبالغي به واحدي ها كمك مي كرد و بارها و بارها توسط خود من براي شهيد نواب صفوي كمك هاي زيادي مي فرستاد.
مامور شدم مبلغ بسيار زياد آيت الله بروجردي را در تهران به نواب تحويل دهم
حتي يك بار خود من مأمور شدم تا يك مبلغ بسيار زيادي را به تهران ببرم. توسط پسرعموهايم شهيدان واحدي محل خانه اي كه متعلق به شهيد نواب صفوي بود در محله آبشار و هيچ كس از جاي آن اطلاع نداشت را پيدا كردم و كمك آيت الله بروجردي را به ايشان تحويل دادم. حالا به ايشان از كجا الهام مي شد و مطلع مي شد كه فلان شخص احتياج به كمك مالي دارد خدا مي داند ولي احتمال زياد اينها از امدادهاي غيبي بوده است.
آيت الله صدر و آيت الله خوانساري از بزرگترين مراجع عصر، فعاليت هاي فدائيان اسلام را كاملا تأييد مي كردند
آيت الله العظمي صدر و آيت الله العظمي سيدمحمد تقي خوانساري كه از بزرگترين مراجع آن عصر بودند فعاليت هاي فدائيان اسلام را كاملا تأييد مي كردند. به عنوان مثال: در سال 1327 بعد از جنگ جهاني دوم كه انگليس و اسراييل خاك فلسطين را اشغال كردند، فداييان اسلام دفتري راه انداختند كه در آن براي كمك به فلسطين فعاليت كرده و كمك هاي مالي را جمع مي كردند. من يك روز در محضر آيت الله العظمي خوانساري بودم و ايشان هم نمي دانست كه من با فداييان مرتبطم و پسرعموي واحدي ها هستم. عده اي آمدند و شروع كردند به شكايت از اين حركت فداييان كه يعني چه كه اينها كمك جمع مي كنند؟ اينها چه كاره اند؟ دفتر باز كردن و اين مدل كارها چه معنايي دارد و از اين نوع صحبت ها. آيت الله العظمي سيدمحمد تقي خوانساري در جواب فرمودند كه روزي يك نفر در حال هيزم شكني بود و با هر بار فرود آوردن تبر يك "هي " مي كشيد يك نفر ديگر به او گفت: براي اينكه من به تو كمكي كرده باشم اين "هي" را من مي كشم تا تو اندازه حتي يك نفس كشيدن بتواني استراحت كني و من مي خواهم با اين كارم به تو كمكي كرده باشم. ما هم كه نه قدرتي داريم نه پولي و نه تشكيلاتي. حالا كه اين جمعيت فداييان اسلام دارند يك همچنان كاري انجام مي دهند حداقل مانند همان "هي"ي است كه گرچه كمك كمي است اما همين كه تمام دنيا بفهمند در ايران عده اي به فكر مسلمانان فلسطيني هستند باز هم خودش ارزش دارد و در آن روز بنده خودم شاهد بودم كه آيت الله العظمي خوانساري از اين جمعيت حمايت و طرفداري كردند. آيت الله العظمي صدر نيز همين طور حمايت مي كردند و حتي در مدرسه فيضيه مجلسي برپا كردند در حمايت از آوارگان مظلوم فلسطيني. در همين راستا در مسجد شاه سابق تهران هم مجلس ديگري به دعوت فداييان اسلام برگزار شد كه جمعيت مملو از بازاريان بزرگ تهران بود و مجلس شلوغي هم شد و در آن مجلس آقاي سيدعبدالحسين واحدي منبر رفتند و ساعت ها هم طول كشيد اما مردم استقبال مي كردند.[15]
استاد محمدرضا حكيمي
كلمات شورانگيزش، جان مخاطب را تسخير مي كردند
هرگز را فراموش نمي كنم روز را كه او هنگام سفر به مشهد، براي ديداري از طلاب مدرسه نواب به آنجا آمد. روزي بسيار ويژه بود. مردم شنيده بودند كه رهبران فدائيان اسلام به مدرسه ما مي آيند و آمدند و ازدحام بزرگي برپا شد. رهبر فدائيان، در ميان ياران با صلابت و مؤمن خود، به مدرسه آمد و در كنار پايه طاق بلند جلوي مدرسه، رو به قبله ايستاد و به ديوار تكيه داد و با حضار سخن گفت، سخن در باب توحيد و توجه به ذات اقدس الهي. كلمات شورانگيزش، جان مخاطب را تسخير مي كردند و باورها را در برابر انسان، مشهود مي ساختند. او چنان از حتميت آفريدگار عالم، خداي آغازها و انجام ها، سخن مي گفت كه گويي آدمي، خدا را به چشم مي بيند. سخنان نواب در حال و هوايي اثيري كه از شعاع معنويت او پديدار شده بود، به پايان رسيد. پس از لحظاتي تصميم گرفت باز گردد. از كنار حجره هاي مدرسه به راه افتاد و با همه خداحافظي كرد و معنقه. هنگامي كه به ضلع شمال غربي مدرسه رسيد، مؤذن از گلدسته مدرسه اذان مي گفت. او نيز همراه با او و با صداي گيراي خود اذان گفت، آن گاه روي زمين به نماز ايستاد. چند تن پشت سرش به او اقتدا كردند و صفي تشكيل شد.
آيت الله طالقاني
تاييد صريح مقام علمي شهيد نواب صفوي توسط آيت الله طالقاني
شواهد تاريخي حاكي از آنند كه رابطه شهيد نواب صفوي و آيت الله طالقاني بسيار نزديك و صميمي بوده و غير از اين وجوه مشترك اخلاقي و اعتقادي در دوره هايي كه ديگران به علت خوف از رژيم ستمشاهي از هرگونه همكاري با فدائيان اسلام و به ويژه شخص نواب اجتناب مي كردند، مرحوم طالقاني با به خطر انداختن خود و اعضاي خانواده اش ايشان را در منزل خود و يك بار هم در طالقان مخفي كرد. در سال 1324، در پي تكفير شهيد نواب، توسط عده اي از دانشجويان دانشكده معقول و منقول (الهيات كنوني)، او خطاب به مرحوم ميرزا مهدي احمدي آشتياني ملقب به فيلسوف شرق ، عباراتي را كه در سند آمده است، نگاشت و در مقام يك استاد آگاه نظر ايشان را درباره صلاحيت خود جويا شد. مرحوم فاضل توني و آيت الله طالقاني نيز بر اين مرقومه، حاشيه اي نوشتند كه به ويژه شايسته است مطمح نظر كساني قرار گيرد كه با تظاهر به ملي گرائي و اصلاح طلبي، انديشه مرحوم طالقاني را مصادره به مطلوب كرده و در عين حال به تشكيك درباره مكانت علمي مرحوم نواب پرداخته اند در اين سند آيت الله طالقاني در ذيل نامه شهيد نواب آورده اند:
بسم الله الرحمن الرحيم
مدارج كمالات و مقامات علمي فاضل محترم آقاي نواب صفوي از تصديق بنده بي نياز است. متن درخواست و سوابق تحصيلات ايشان بهترين گواه است. الاحقر محمود الحسيني طالقاني (منبع: هفته نامه يالثارات الحسين عليه السلام
سرانجام نواب صفوی به همراه سه تن از همرزمانش به نامهای خلیل طهماسبی، مظفر علی ذوالقدر و سیدمحمد واحدی در بیدادگاه رژیم پهلوی محکوم و در صبحگاه 27 دی 1334 شمسی تیرباران شد و به خیل شهدا پیوست.[16]
پی نوشت:
[1] ر. ک. به: یادها و یادمان ها از آیت الله سید مصطفی خمینی ج1، ص205 – 204.
[2] ر. ک. به: مجموعه آثار یادگار امام - ج 1 - ص 660.
[3] ر. ک. به: روزنامه اطلاعات 12 خرداد 73 ص 11.
[4] ر ک. به: روزنامه اطلاعات 17 خرداد 67.
[5] ر. ک. به: نشریه حوزه شمار 44 - 43 یادواره آیت الله العظمی بروجردی ص 38 – 37.
[6] ر. ک. به: ویژه نامه رسالت "پرتوی از خورشید " 12 خرداد 78، ص 34.
[7] ر. ک. به: خاطرات آیت الله مسعودی خمینی انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
[8] ر. ک. به : نشریه حوزه شمار 44 - 43 یادواره آیت الله العظمی بروجردی - ص 230.
[9] ر. ک. به: خاطرات آیت الله خلخالی ج 1 ص 48.
[10] بيانات در خطبه هاى نماز جمعه ى تهران ۱۳۷۵/۱۰/۲۸.
[11] گفت و شنود صميمانه رهبر معظم انقلاب اسلامى با گروهى از جوانان و نوجوانان ۱۳۷۶/۱۱/۱۴.
[12] کتاب شبنم سرخ و سفير سحر
[13] : سايت دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت الله العظمي خامنه اي
[14] هفته نامه يالثارات الحسين عليه السلام
[15] هفته نامه يالثارات الحسين عليه السلام
[16] رجا نیوز.