متن زیر جلسه شانزدهم گفتگوی جناب حجت الاسلام و المسلمین میرباقری در برنامه سمت خدا می باشد که در تاریخ 20 مهر ماه سال 92 برگزار شده است. در این جلسه ایشان با اشاره به حدیث عقل و جهل و قوای آنها رابطه این مسئله را با رسول اکرم(ص) و شیطان بیان می کنند و از همین جا ارتباط اخلاق با توحید و ولایت اولیاء خدا را تشریح می کنند. در پایان هم اشاراتی برای روز عرفه و سلوک این ایام دارند.
سوال: بحث در اخلاق حول محور توحید بود. اشاره به حدیث عقل و جهل شد. خب این حدیث عقل و جهل، چه ارتباطی به مباحث اخلاقی دارد؟
پاسخ: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین. در بحث اخلاق می خواستیم روی این نکته تاکید کنیم که گاهی مکاتب مادی و قبل از آن حکمای غیرالهی روی علم اخلاق تاکید کرده اند و اخلاق رذیله و حمیده تعریف کرده اند و راه رسیدن به اخلاق حمیده و عبور از اخلاق رذیله را بیان کرده اند. حتی فیلسوفانی که ذیل انبیاء تعریف نمی شدند مثل فلاسفه یونان قدیم خودشان مکتبی در اخلاق داشتند، روی صفات رذیله و حمیده تاکید داشتند و تعریف می کردند.
اما بر اساس ایمان به خدا و پذیرش ولایت نبی اکرم و اهل بیت، راه رسیدن به اخلاق کریمه چیست؟ حدیث عقل و جهل عمدتا بیان صفات حمیده و رذیله است ولی خلقت این صفات را توضیح می دهد. که این صفات مخلوق خداوند هستند. و اینکه در چه مسیری این صفات خلق شدند و ما چطور می توانیم به این صفات مخلوق راه پیدا کنیم. پس بحث این حدیث، بحث اخلاق و متخلق شدن به صفات بندگی یا صفات شیطنت است.
در این حدیث خداوند عقل و جهل را توضیح می دهد که آنها را آفریده است و آنها دو تا مخلوق هستند و به دو کیفیت آفریده شده است. یکی از یمین و جانب راست عرش و نورانی است و یکی از دریای شور و تلخ و ظلمانی است. البته اینکه ای دو چه سابقه ای دارند که اینگونه خلق شده اند بحث دیگری است.
بعد از خلق، این دو به اندازه خودشان قدرت طاعت و معصیت داشته اند. خداوند به آنها فرمان ادبار یعنی رو برگرداندن و اقبال یعنی روکردن داد (یا رو کردن به موجودات یا روبگرداندن از آنها). ایندو مخلوق با این تکلیف مختلف برخورد کردند. عقل با همه وجود در مقابل فرمان خدا طاعت کرد و برایش فرق نمی کرد که فرمان به ادبار بدهند یا اقبال. که از خواسته ها برگرد یا خیر. او دنبال فرمان خدا بود. جهل نسبت به ادبار حق، اطاعت کرد ولی دیگر رو به حضرت حق برنگرداند.
مثلاً بزرگان می گویند انبیاء وقتی به مقام وصال می رسند، باید رو به مخلوقات برگردند. یعنی ماموریتی پیدا می کنند که دوباره رو به عالم برگردند. این برگشتن بسیار هم دشوار است ولی همه با تمام وجود برمی گردند. وقتی پیامبری مبعوث شد از برگشت به سوی مخلوقات و بعثت و هدایت رو برنگرداند. حضرت موسی در کوه طور به مقصد رسید. داریم «كُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَى مِنْكَ لِمَا تَرْجُو»(1) آنجایی که امیدوار نیستی که به مقصد می رسی و اسباب همراه نیست، آنجا امیدوارتر باش. حضرت موسی رفت آتش بیاورد پیامبر و کلیم الله شد. بعد از کلیم شدن بلافاصله به او ماموریت دادند که برگردد. او با بار تکلیف رو به سوی مردم برمی گردد. وقتی برمی گردد هم و غمش این است که سرگرم این مخلوقات نشود و همه احوال با خدا باشد و باطنش متوجه حضرت حق باشد.
اگر انسان از خودش هیچ نداشته باشد و با تمام وجود سجده کند، و فقط حضرت حق را ببیند. کبریایی و عزت خدا را ببیند و برای خودش هیچ کبریایی و عزتی قائل نیست. دقت کنید وقتی ما یک مکروه انجام می دهیم. مثلا می گویند: فلان زمان خوردن یا خوابیدن مکروه است. وقتی انسان آن زمان می خوابد و حرف را به کنار می زند، برای خودش عزتی قائل است. که زیر بار فرمان خداوند نمی رود. این عیب انجام مکروهات و مخالفت با خداست.
پس خداوند عقل و جهل را آفرید و آنها را مسلح کرد. عقل می خواهد بندگی خدا را بکند و با تمام وجود خاشع باشد. نیاز به قوا داشت، خداوند هم به او قوا داد. مثل اینکه همان طور که خداوند به ما قوای ظاهری داده، قوای باطنی هم داده است. قوای روحی ما مهمتر از قوای ظاهری ماست. اگر ما قوای روحی نداشته باشیم، قوای جسمی تعطیل می شوند. مثلاً فرض کنید، اگر در ما محبت صفر بشود و ما هیچ چیزی را دوست نداشته باشیم، همه کارها تعطیل می شود. یا ترس و بیم و امید از بین برود همه کارها تعطیل می شود. پس قوای باطنی هم وجود دارد و بسیار هم مهم است. خداوند این دو را هم مسلح کرد. یکی را به قوای عقل و یکی را به قوای جهل.
پس جهل واقعاً موجودی است و در منزلت و شأنی است که خودش را در منزلت عقل می بیند و بساط درگیری با او را در عالم طراحی کرده است. خداوند هم به او 75 عدد لشکر به او داده است که بنای درگیری را هم با عقل داشته و گفته من ضد او هستم که «ان ضده» و من هم نیاز به قوا دارم.
اما این عقل و جهل درعالم چه چیزی هستند؟ بزرگان این حدیث را شرح کرده اند و با هم متفق هستند که این عقل مقامی از مقامات وجود مقدس رسول الله(ص) است. البته مقامی از مقامات پیامبر است. که خداوند ایشان را در قالب عقل آفرید. جهل شیطان جنی و انسی هستند که با نبی اکرم درگیر هستند. ما باید تمام تلاش مان را بکنیم که به عقل نزدیک بشویم و از جهل دور بشویم. پس عقل ما نیستیم، بلکه وجود مقدس نبی اکرم است. و جهل هم دشمن نبی اکرم یعنی ابلیس است. این دو در عالم کار می کنند و درگیر هم هستند. یکی دنبال گسترش طاعت و بندگی است و یکی هم دنبال گسترش شیطنت است و می خواهد راه عقل را ببندد تا مانع کار او در جهان بشود. هر چقدر ما به عقل نزدیک بشویم متخلق به اخلاق می شویم.
پس ما بصورت جزایر مستقلی نیستیم که ریاضت بکشیم و مثلاً افعال مربوط به شجاعت را در عالم تکرار کنیم و به شجاعت برسیم. این راه رسیدن به شجاعت نیست. اینگونه نه قرب می آورد و نه صفت شجاعت. مثلا کسی بگوید که من کاری به نبی اکرم ندارم و خودم صفات حمیده را کسب می کنم و مثلاً ریاضت می کشم و صفت حسد را از خودم دور می کنم، این کار امکان ندارد. در واقع شیطان او را فریب می دهد که مرتبه از این دنیا را گذشت می کند برای رسیدن به مرتبه بالاتر در دنیا. این زاهد نشده بلکه راغب به دنیاست که صفت رذیله است. تجارت دنیا به دنیا کرده است. صبر می کند برای اینکه به دنیا بالاتر برسد. این تجارت در دنیاست. همه کسانی که اهل دنیا هستند برای رسیدن به لذت دنیایی صبر هم می کنند. پنج روز کار می کند که آخر هفته خوش گذرانی کند. به اینکه صبر نمی گویند. صبر صفتی است که در مسیر طاعت خدا در وجود رسول الله قرار داده شده است که مقاومت می کند که از مسیر محبت بیرون نرود. مقاومت می کند که از مسیر سجده بیرون نرود. این می شود صبر بر طاعت یا معصیت. زهد این نیست که از یک مرتبه ی دنیا به خاطر مرتبه دیگر دنیا بگذریم. بلکه یعنی روگرداندن از غیر خدا به سمت خداست. مثلاً مرتاض های هندی ها خیلی از دنیا می گذرند بخاطر منزلت خاصی از دنیا که به آن طمع دارند. اینکه زهد نیست. پس نکته مهم اینکه مسیر اخلاق باید توحید باشد و اخلاق کریمه، اخلاق توحیدی است و ظهور بندگی خدا در روح انسان همان صفات کریمه است.
اما نکته مهم بعدی اینکه این صفات بطور مستقل در عالم خلق نشده اند. خداوند همه این صفات را به عقل و نبی اکرم داده است و صفات جهل هم از قوای شیاطین هستند که با رسول خدا درگیر هستند. مثلاً در روز عاشورا ظاهراً دست ها و نیزه ها هستند که دارند می جنگند. ولی اگر کمی جلوتر بروید می بینید که صفات حمیده و رذیله هستند که دارند با هم می جنگند. یکی غضب و شهوت مادی است که درگیر با سیدالشهداست. در باطن جنگ احد، یک طرف شیطان بود و صفات شیطانی و یک طرف نبی اکرم بود و صفات رحمانی. نبی اکرم با جهل درگیر هستند و این درگیری وجود دارد. درگیری این است که حضرت می خواهند صفات خودشان را به ما ببخشند تا ما حامل این صفات بشویم و از این طریق به معرفت و محبت خدا برسیم. با قوای مختلف مان خدا را بندگی کنیم و لذت های مختلف بندگی را بچشیم. لذتی که در صبر است با لذتی که در توکل است فرق دارد. همه جلوه های بندگی خدا در ما باشد و همه مناسبات ما بندگی شود. شیطان هم می خواهد ما با تمام قوا شیطنت کنیم. یعنی حسد، بخل، کبر و عجب و تعلق به دنیا داشته باشیم. او نمی خواهد ما با یک صفت خدا را معصیت کنیم بلکه بسط شیطنت را می خواهد.
پس گاهی اوقات ما حول و قوه و توانایی هایمان که مسئول آنها هستیم و خدا به ما داده را به شیطان تسلیم می کنیم. اگر آنرا تسلیم کردیم قوای شیطان در ما بسط داده می شود. مثلا شیطان انسان را وسوسه می کند و انسان در مقابل آن وسوسه ها کوتاه می آید. شیطان هم مملکت انسان را تسخیر می کند. یعنی قوای شیطان در وجود انسان تحقق پیدا می کند. امیرالمومنین در نهج البلاغه تعبیری دارند در مورد کسانی که شیطان را ملاک خودشان قرار داده اند که «وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِم»(2) شیطان آنها را دام و کمین خود قرار می دهد و در قلب های آنها تخم گذاری می کند و بچه های خودش را پرورش می دهد و آنها را در قوای این فرد به پرواز درمی آورد. شیطان سر هر قوه ای یکی از قوای خودش را می نشاند. چشمش تحت تسخیر یکی از لشکریان شیطان است و گوشش تحت تسخیر یکی دیگر. در روایات داریم که خدا برای شیطان نسل فراوانی آفریده است و گاهی شیطان برای مومن به اندازه ی یک یا دو قبیله ی بزرگ جزیرة العرب لشکر دارد که شیطان برایش لشکر تسخیر کرده است که این مومن را به بند بکشند. لذا داریم وقتی مومن از دنیا می رود این جنود آزاد می شوند و مشغول فرد دیگری می شوند که این هم خطر از دست رفتن مومن است. الان هم در دنیا همینطور است که دستگاه های جاسوسی بزرگ گاهی برای یک نفر یک شبکه جاسوسی می گذارند تا او را کنترل کنند و او را به ترس و طمع و غیره بیاندازند.
سوال: این بیان شما باعث ترس انسان می شود که سپاه عظیمی در مقابل ما قرار دارد؟
پاسخ: بله اگر تنها باشیم ترس هم دارد. ببینید وقتی خدا به حضرت آدم می گوید که در زمین زندگی کن، باید با شیطان در زمین زندگی کند لذا نگران می شود. خدا به او امید می دهد که «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون»(بقره/38) من شما را تنها نمی گذارم و یک جریان هدایتی را با شما می فرستم. در روایت داریم که این جریان نبی اکرم و امیرالمومنین است که در باطن با انبیاء همراه بوده اند. اگر در این دنیا فقط ما و شیطان بودیم احدی نمی توانست از صفات رذیله شیطان در امان باشد. بالاخره یک جوری بخل، حسد بلکه از همه بالاتر کبر و استکبارش را به ما سرایت می داد.
این همان است که درخطبه قاصعه حضرت می فرماید که شیطان استکبار کرد و این بیماری او مسری است و شیطان می خواهد یک جوری این بیماری اش را به شما سرایت بدهد. اگر ما در باطن و قوا کوتاه بیاییم، صفات شیطانی بسط پیدا می کند. او در پی تسخیر ماست. از طریق تزیین ،وسوسه و وعده وارد می شود و بعد قلب ما را تسخیر می کند. و حسد، کینه و غیره سرایت می دهد و با این قوا کار خودش را جلو می برد. دست و گوش و چشم ما در اختیار او قرار می گیرد. حضرت می فرماید: وقتی او قوای خودش را بر سر شما نشاند، با چشم شما نگاه می کند. آنجا که خودش نمی تواند نگاه کند، با چشم شما نگاه می کند و شما دیده بان او می شوید. «نطق بالسنتهم» با زبان اینها حرف می زند و می شود سخن گویای ابلیس. پس در قوای ما گاهی قوای شیطان بسط پیدا می کند و نازله قوایش را در ما ایجاد می کند و می شویم دست یا گوش شیطان. و با این کارش را جلو می برد. آنجا که خودش نمی تواند وسوسه کند با زبان ما وسوسه می کند. اینکه در روایت داریم که اگر کسی گوش دل به گوینده بدهد او را عبادت کرده است. اگر ناطق از جانب شیطان باشد شیطان را عبادت کرده است. پس بعضی از ناطق ها، زبان شیطان هستند. یعنی حرفی که شیطان می خواهد بزند بر زبان او می گذارد.
از طرفی هم ممکن است در وجود کسی وجود نبی اکرم بسط پیدا کند، اگر بندگی او بسط پیدا کرد انوار بندگی و سجده نبی اکرم آمد، آرام آرام صفات نبی اکرم هم در او می آید. و اهل توکل و یقین می شود. پس اخلاص کریمه همه در اختیار رسول اکرم(ص) است و مستقلاً به کس دیگری داده نشده است. و مقام اخلاق پیامبر، خلق محبت نسبت به خداست که «ادب نبیه علی محبته» علامه طباطبائی در ذیل آیات سوره بقره دارد که اخلاق را به لحاظ غایات سه دسته می کنند. اخلاقی که قرآن به آن دعوت می کند، غایتش فقط خداست. این نیست که از عذاب فقط رها شویم. یا در دنیا مورد مدح دیگران قرار بگیریم. کاری می کند که انسان به فنای محبت می رسد. وقتی انسان به فنای محبت رسید و محبت خدا همه ی وجود او را گرفت و حب غیرخدا در سیر توحیدی از وجود انسان رفت، همه اخلاق کریمه به دنبال آن می آید. زهد و توکلش از سَر محبت است. یقین و صبرش، صبر محبین است. و همین است که قرآن می گوید «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ»(قلم/4)
پس اخلاق نبی اکرم همه بر محور توحید و سجده تام در مقابل خدای متعال است. لذا کاملترین صفات اخلاقی در نبی اکرم است. ممکن است که کسی صابر باشد که به جهنم نرود و به بهشت برود زیرا می داند که نتیجه صبر بهشت است. گاهی انسان به حدی از محبت می رسد که بخاطر محبت خدا پای همه چیز می ایستد. فقط خدا و رضای خدا را می خواهد. این صفات که ریشه اش در محبت خداست کاملترین صفات اخلاقی هستند. بالاترین منزلت خلق کریمه این است که انسان همه صفات کریمه مثل صبر،رضا و توکل و... بر اساس محبت خدا در وجودش شکل بگیرد. یعنی ظهور محبت خدا در همه صفاتش باشد. صبر و رغبتش بر اساس محبت خداست. خدا این کمال را به نبی اکرم داده است و فرموده که صفات خودت را به مخلوقات بده. و آنها را با این صفات به سمت من بیاور. کاری کنکه وقتی بندگان به طرف من می آیند قوای تو شده باشند، (در مقابل ابلیس که می خواهد هم را قوای خود کند) ملحق به تو شده باشند و با سجده تو سجده کنند. همه موحدین عالم، حول محور پیامبر، در حال سجده در مقابل خدا هستند. امام این جماعت ایشان است. و ظهور سجده پیامبر، در صفات شان دیده می شود. اینکه «بنا عبدالله» یا «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»(3) یعنی همین. همه اخلاقی که پیامبران آورده اند نازله اخلاق است. کمال اخلاق در نبی اکرم است و ایشان آن خلقیات پیامبران را کامل می کنند.
مانند خورشید که یکی است ولی به همه خانه ها از طریق پنجره می تابد و تابیدن آن به پنجره ی شما مزاحم تابیدن آن به پنجره ی من نیست. کافی است که شما پنجره را باز کنید. راه رسیدن به نور این طور نیست که هر کس زمین را حفر کند و به نور جداگانه ای برسد. هر چقدر هم که ریاضت بکشی از کندن زمین نمی توان به نور رسید. راه این است که پنجره خانه ات را به سمت خورشید باز کنی و خانه ات را بر اساس نور خورشید بنا کنی. اگر کسی بنای وجودی خودش را رو به نبی اکرم بنا کرد، اخلاق نبی اکرم در او می آید. نه اینکه هر کس خودش ریاضت بکشد کار اشتباهی است. لذا این برخورد مکاتب برای خودشان ریاضت تعریف می کنند تا اخلاق تولید کنند این بی جا است. مثل اینکه ما در تاریکی شب، دنبال نور باشیم و به خورشید هم کاری نداشته باشیم. اگر کسی دنبال نور است باید دنبال طلوع خورشید باشد.
****************************
پی نوشتها:
(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج5، ص: 83
(2) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 53
(3) مكارم الأخلاق، ص: 8