«انتظار فرج» اقدام جامعه تاریخی موحدین و تحقق دولت کریمه و مقایسه آن با فلسفه های مادی/بخش سوم
رشد اراده های انسانی درون جوش است و به صورت جزایر مستقل نیست
پس وقتی حرکت و تکامل را به این صورت تعریف کردیم، محور تکامل اجتماعی همه می شود اراده های انسانی و این اراده های انسانی هم نظام دارند. نظام اراده ها هم محور دارد و محور آن هم محور تکامل است. یعنی اراده های انسانی که رشد می کنند، اخلاق، اندیشه، دانش و تکنولوژی درست می شوند، طبیعت مسخر می شود و ساختارهای اجتماعی تمدن های پیچیده شکل می گیرند، آیا از طرف ماده دارد به انسان اضافه می شود یا برعکس، محور اراده های انسانی است؟ رشد اراده های انسانی درون جوش و از عالم بالاست که به صورت جزایر مستقل رشد نمی کنند، بلکه حول یک اراده رشد می کنند و نظام دارند و محورشان به یک جا برمی گردد، بنابراین قرب و تکامل دستگاه غیر باطل به ظرفیت عبادت نبی اکرم(ص) برمی گردد و شدت و ظرفیت دستگاه باطل هم به اولیای طاغوت و به شدت استکبار و پافشاری آنها بر استکبارشان؛ کاری که ابلیس کرد. ابلیس با این که می دانست مطرود خدای متعال است، لشکرکشی کرد و گفت «لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِیمَ * ثُمَّ لآتِینَّهُم مِّن بَینِ أَیدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیمَانِهِمْ وَ عَن شَمَآئِلِهِمْ وَ لاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِینَ»(اعراف/16) با خدای متعال بنای جنگ را گذاشت و از خدای متعال لشکر و مهلت هم خواست و خدای متعال هم امدادش کرد. به میزان شدت استکبارش تمدن درست می کند، با جبهه حق درگیر می شود، حادثه می سازد و امثالهم.
یکی از مبانی دیگر این است که اگر قائل به وحدت اجتماعی و وحدت تاریخی هستیم، مبتنی بر اندیشه های فلسفی متداول نیست. یعنی اگر گفته می شود ارواح، افکار و رفتارها با همدیگر انسجام پیدا می کنند و یک جامعه بزرگ و یک روح جمعی درست می شود، معنایش این نیست که دو عنصر با هم ترکیب می شوند و صورت جدیدی خلق می شود که صورت بسیطی است. این طور نیست و وقتی کسی می گوید جامعه وحدت حقیقی دارد نمی خواهد بگوید که از ترکیب افراد، روح دیگری پدید می آید که روح کل جامعه است. مقصود این نیست، بلکه همین قوای اراده های انسانی وقتی به صورت یک نظام با هم مرتبط می شوند، یک وحدت حقیقی پیدا می شود که در آن وحدت حقیقی یک اراده محور اراده هاست و اراده های دیگر به تبع آن دارای یک نظام هستند و کارآمدی و انسجام دارند و لذا در اندیشه ارسطویی یا اندیشه مبتنی بر ماده هر جا قرار است وحدتی پدید آید، باید اندیشه های نوعی در یکدیگر مستحیل شوند و صورت جدیدی پدید بیاید تا وحدتی حقیقی ایجاد شود، وگرنه وحدت اعتباری و قراردادی است و لذا واقعاً در آن نگاه وحدت اجتماعی و وحدت لشکر را باید اعتباری بدانیم. درحالی که این طور نیست و هرگاه ارواح حول اراده هایی نظام پیدا و همفکری و همدلی کنند، حقیقتاً وحدت در اراده پیدا می شود که برآیند آن جمع کمّی کارها نیست و آنچه که در یک لشکر اتفاق می افتد جمع کمّی کارها نیست و واقعاً انسجام و ترکیب ارواح، افکار و رفتارهاست که یک وحدت را خلق می کند.
فرض کنید یک لشکر همدل نباشند و برای یک هدف کار نکنند و یا همدل باشند، اما همفکر نباشند و انسجام فکری نداشته باشند و مهارت هایشان هماهنگ نباشد. پیاده نظامش به روش سنتی عمل کند و سواره نظام، نیروی دریایی و هوایی اش به شکل دیگری. پیداست به یک نتیجه نمی رسند. افکار، مهارت ها و رفتارها باید با یکدیگر انسجام داشته باشند، به صورتی که با هم ترکیب شوند و یک برآیند را نتیجه بدهند، لذا نتیجه فعل مشاع و مال همه است و یک فعل کمّی نیست که هر کسی کار خودش را بکند. اگر جمعی همدل باشند و کار همدیگر را دوست داشته باشند، حقیقتاً به هم مرتبط می شوند. این روایت را مکرر شنیده اید که امیرالمؤمنین(ع) در جنگ جمل پیروز شدند و شخصی عرض کرد: «ای کاش برادرم بود و پیروزی شما را می دید». حضرت فرمودند: «اَ هَوی اَخِیکَ مَعَنَا؟» دلش با ماست؟ عرض کرد: «بله». فرمود او با ماست. اقوامی با ما شریکند که هنوز به دنیا نیامده اند. نقل به مضمون می کنم و این در نهج البلاغه آمده است.(9) این انسجام، انسجام قراردادی نیست. در روایت گفته شده است «اَلرَّاضِی بِفِعْل قَوْم کَدَاخِل فِیهِ مَعَهُم»(10) کسی که راضی به فعل جمعیتی است با آنها شریک است. این که می گویند اولین مرحله نهی از منکر، نهی از منکرِ قلبی است و امر به معروف، امر به معروفِ قلبی است یعنی همین. یعنی اگر خوبی ها را دوست داشتید، به آنها انسجام پیدا می کنید. این یک ارتباط و وحدت حقیقی است و قراردادی نیست. وقتی شما با یک لشکر همدل، همفکر و همکار هستید، خودتان یک نقش بیشتر نمی توانید ایفا کنید، ولی همه نقش ها را دوست دارید، به طوری که آرزو می کنید کاش می توانستم همه نقش ها را انجام بدهم. این همدلی، ارتباط و انسجام می آورد و ظروف شما را ظروف مرتبطه می کند و می شوید هزاران ظرف مرتبط که هر قطره ای که در یکی می افتد در بقیه ظرف ها هم می افتد، لذا ثواب و عقاب مشاع پیدا می شود. هم اعمال و افکار مشاع می شوند، هم ثواب و عقاب.
وحدت در جامعه به معنای انسجام اراده ها حول یک اراده است
پس وحدت و کثرتی که گفته می شود جامعه دارای وحدت است، به معنای وحدت ماهیتی نیست که افراد تبدیل به ماده جدیدی می شود و یک روح جمعی پیدا می کند. ارواح حول یک روح با هم متحد می شوند. اراده ها حول یک اراده انسجام و هماهنگی پیدا می کنند و هدف و دغدغه شان مشترک می شود و برای رسیدن به آن هدف مشترک از اندیشه مشترک و نظام فکری و مهارت ها و رفتارهای هماهنگ استفاده می کنند، افعال، افکار و رفتارهایشان را حول آن هدف منسجم می کنند و به آن هدف می رسند و این می شود عبادت مشاع و همگی در عبادت هایشان شریک اند. آن سربازی که در جبهه امام و در خط مقدم می جنگید، حتماً امام در فعلی که او انجام می داد حضور فیزیکی داشت، نه حضور قراردادی. یعنی اگر شدت روحی امام و تعلق این سرباز به فرمان امام نبود، فرمان امام جاری نمی شد. مگر وقتی شلیک می کنید چه کار می کنید؟ این قوا مسخر شماست و انرژی شما دخالت می کند، جاری می شود. مگر وقتی شما از یک ابزار ساده استفاده می کنید، چگونه است؟ مگر غیر از این است که بیل را برمی دارید و زمین را می کنید و شخم می زنید؟ انرژی شما از طریق این ابزار شکل جدیدی به طبیعت می دهد.
این به شکل پیچیده تری در قوای انسانی وجود دارد. وقتی یک سرباز در یک لشکر در مسیری تحت فرمان یک فرمانده ارشد کار می کند، اراده آن فرمانده در فعل او حضور فیزیکی دارد نه حضور قراردادی. ارواح را به صورت موجودات از هم گسیخته نبینیم. عالم ارواح به هم مرتبط می شوند و حقیقتاً فرمانی که او می دهد جریان می یابد. کما این که امام معصوم(ع) خودش این گونه است که «وَ الْمُظْهِرِینَ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْیهِ»(11) حقیقتاً اراده الهی از طریق اراده امام معصوم(ع) در عالم ظهور پیدا می کند. پس وحدتی که درون یک لشکر هست یک وحدت قراردادی است و ما قرارداد می کنیم به ده هزار آدم مستقل بگوییم یک واحد. این افراد هیچ کاری هم با همدیگر ندارند. اگر هم گفته شده است که همه در ثواب هم شریک اند به خاطر این است که قرارداد کرده اند که چون همه همدیگر را دوست دارند می شود ثواب مشاع. آیا واقعاً این جور است؟ یا این که همین که کسی در آن سر دنیا با شما همدل می شود، در موازنه قدرت، قدرت او دارد به نفع شما خرج می شود. از همدلی شروع می شود و در کفه ترازوی شما می آید و ظرفیت تعلق به هدف بالا می رود و قدرت افزایش می یابد. وقتی ده هزار نفر در یک لشکر همدل، همفکر و همکار هستند، اخبارشان به هم پیوسته است و حقیقتاً یک فعل مشاع درست می شود که هر یک از آنها در کل آن تأثیر دارند. در یک جای صحنه تأثیر این بیشتر است و در جای دیگر تأثیر دیگری، ولی در کل به نحو مشاع مشترکند، لذا در یک جا مسئولیت مستقیم کاری با یک نفر است و در جای دیگر مسئولیت غیرمستقیم آن کار. اگر انسان دارد در لشکری همکاری می کند و همفکر هم هست و همدلی می کنند و خونی را به ناحق می ریزند. آن کسی که مستقیماً کشته مسئول است، اما بقیه هم در این قتل شریکند. آیا قرارداد کرده اند که مجازاتشان کنند؟ خیر، حقیقتاً در آن فعل حضور دارند. با قرارداد که کسی را مجازات نمی کنند.
وحدت در جامعه نه ماهیتی است و نه قراردادی
پس اگر می گوییم جامعه وحدت حقیقی دارد و جوامع در یک جامعه بزرگ تر تاریخی به هم گره می خورند و حول محور نبی اکرم(ص) یک جامعه تاریخی موحدین شکل می گیرد و حول محور اولیای طاغوت یک جامعه باطل شکل می گیرد، اولاً قراردادی نیست و ثانیاً وحدت هم یک وحدت ماهوی که در دیدگاه اصالت ماهیت و ارسطویی گفته می شود، نیست. مقصود آن وحدت نیست، بلکه مقصود این است که حقیقتاً اراده نبی اکرم(ص) در بندگی ما حضور دارد و اگر او شفاعت نکند ما نمی توانیم بندگی کنیم.
در جنگ خود ما، اگر امام حتی یک روز تردید می کرد، همه دست ها از ماشه ها برداشته می شد، کما این که با یک فرمان عقبگرد، همه عقبگرد کردند. در شب حمله اگر فرمانده لشکر بترسد، همه عقب نشینی می کنند و شدت روحی او شرط شدت روحی بقیه لشکر است. معنایش این است که او در فعل همه شریک است، ولو این که دو کیلومتر پشت جبهه باشد و لشکرش در خط مقدم بجنگند و جنگ تن به تن کنند. این فرمانده در آن جنگ تن به تن حضور دارد و مدیریت می کند و به عکس، اگر آن جنگ تن به تن نباشد آن فرمانده نمی تواند کاری انجام بدهد. فعل فرمانده و حضور او در خط مقدم هم تابع اراده آن سرباز است، یعنی اگر سرباز تخلف کرد، دیگر اراده فرمانده در خط مقدم واقع نمی شود، یعنی امام هر قدر هم شدت روحی داشته باشد، وقتی لشکرش بترسد، اراده امام در آن نقطه عمل نمی کند. فرض کنید کشتی امریکا به خلیج فارس آمده است. امام می گویند اگر من بودم می زدم، ولی عده ای با هر اراده ای این کار را نمی کنند و لذا اراده امام واقع نمی شود. پس همه با هم همدلی، همفکری و همکاری می کنند. شرط جریان اراده بالاتر تبعیت پایین تر و از این طرف هم تبعیت پایین تر تابع اراده بالایی است و اگر اراده هماهنگ کننده ای نباشد، افعال در مراتب پایین تر واقع نمی شود.
جامعه و تاریخ هم همین طور هستند. این همه تنوعی که در جبهه مؤمنین می بینید همه دارند با هم یک فعل بزرگ انجام می دهند و همه دارند برای عصر ظهور کار می کنند و همگی هم به نحو مشاع در عصر ظهور شریک اند. این می شود انتظار فرج.
انتظار فرج اقدام جامعه تاریخی موحدین برای تحقق دولت کریمه است. این می شود مشارکت و عبادت تاریخی. سهم هر کسی چقدر است؟ سهم اولیای انبیای اولوالعزم و اولیای کامل بیشتر است. سهم ما هم به اندازه سهم آن زنبور عسلی است که آب می برد که روی آتش نمرود بپاشد. با آن آب آتش خاموش نمی شد، ولی زنبور در حد وسع اش کار خودش را می کرد. این می شود عبادت مشاع تاریخی موحدین.
بر این اساس تشکل اجتماعی این طور نیست که فقط حول انگیزه های مادی واقع شوند. در جامعه شناسی مادی داستان هایی را سر هم می کنند و اسمش را هم می گذارند علم. می گوید آدم ها در غارها زندگی می کردند، بعد انگیزه های مادی آنها را دور هم جمع کرد و برای تأمین غرایزشان جامعه درست و کم کم نظامی را برای خود تعریف کردند با هم افزایی تجربه هایشان این نظام را تکامل دادند و آخرین مدلش دموکراسی است. آیا واقعاً انگیزه ای که برای شکل گیری جامعه وجود دارد، انگیزه رسیدن به تمایلات و تمنیات مادی است؟ آن چیزی که علامه بزرگ طباطبایی تحت «نظریه استخدام» می گویند واقعاً همین است؟ یعنی بشر دنبال منافع شخصی خودش بود و برای رسیدن به منافع شخصی خود همان گونه که قوای او مسخرش هستند و آنها را استخدام می کند، اعتبار کرد که دیگران هم قوای من هستند و بهتر است من بیشتر به مقاصدم برسم و دیگران را هم استخدام کنم. استخدام متقابل برای رسیدن به خواسته های نفسانی مبدأ پیدایش جامعه شد و بعد برای این که این خواسته ها و تقاضاها به درگیری ختم نشود، عدالت را اعتبار کردند، یعنی استخدام های متقابلی که به اعتدال می رسد، بعد قانون درست شد. آیا واقعاً این گونه است؟ ممکن است جوامعی همین گونه باشد، یعنی انسان ها به دنبال تمنیات نفسانی خودشان باشند و برای این که از طبیعت لذت بیشتری ببرند می گویند بیایید همکاری کنیم و به انسان ها هم مثل ابزار نگاه می کند. چگونه از بیل برای بهره برداری بیشتر از طبیعت استفاده می کند، انرژی ها و نیروهای انسانی دیگر را به استخدام درمی آورد و حتی در شکل مدرن استخراج می کند و فرم می دهد. همان طور که سوخت فسیلی را از دل زمین درمی آورد و با استفاده از تکنولوژی هزاران محصول می گیرد و در کالای مصرفی خانواده می آورد، انرژی های انسانی را هم استخدام می کند تا بیشتر از طبیعت استفاده کند. در این استخدام، کسانی که شیطان تر و قوی تر هستند محور می شود و بقیه را مسخر خودشان می کنند، یعنی نظام ارباب ـ رعیتی و برده داری در شکل های مختلف از برده داری کهن تا برده داری های نرم افزاری مدرن در تاریخ شکل می گیرد. ممکن است جامعه ای این طور باشد، ولی نمی توانیم بگوییم همه جوامع به این شکل ساخته می شوند. وقتی انبیا جامعه درست می کنند، اولاً ارواحی که حول آنها جمع می شوند، از عالم میثاق با آنها بوده اند و برای بندگی با خدا میثاق بسته اند که ما حول این انبیا جمع می شویم و بندگی خدا را می کنیم. وقتی هم که پیامبرشان می آید و دعوت می کند و می گوید «قُولُوا لا اِلهَ اِلَّا الله تُفْلِحُوا» همه دور او جمع می شوند و نمی گویند دارد به ما کلک می زند، فعلاً دور هم جمع شویم که می خواهیم آخورمان را آباد کنیم، سپس از «لااله الا الله» آغاز می کنیم. این طوری که نیست. جامعه انبیا حول انبیا که جمع می شدند برای تأمین رفاه مادی شان بوده است یا نه؟ پس می شود جامعه ای داشت که محور تشکیل آن انگیزه های مادی نباشد. نه آن کسی که ولی است به دنبال این است که دیگران را استخدام کند که خودش به تمتعات نفسانی برسد و دنبال حبّ جاه و شهواتش نیست و نه کسانی که دور این ولی جمع می شوند برای این است که از او استفاده کنند تا به تمنیات مادی شان برسند. هم او می خواهد بسط عبودیت بدهد، هم اینها می خواهند عبودیت و قرب در عالم رشد یابد. حول ولی شان برای تقرب جمع می شوند، مثل ما که به مسجد می رویم که نماز جماعت بخوانیم. نه امام جماعت آن جلو می ایستد که به او پول بدهند و ریاست کند ـ وگرنه نمازش باطل است ـ و نه ما می رویم که از او استفاده کنیم و تمتع مادی ببریم. همه جمع می شویم که عبادت مشاع کنیم. انبیا جامعه را ایجاد نمی کنند که شکم ها را سیرتر کنند. البته این را هم بگویم در تمدن الهی روی هیچ نیازی خط کشیده نمی شود، بلکه نیازها به اعتدال می رسند و در مسیر قرب قرار می گیرند. نیازها ما طریق سجده هستند. اگر غنی بودیم که به خدا نمی رسیدیم. حتی نیازهای غریزی ما طریق قرب ما هستند. انبیا هم نیازها را فعال می کنند، آن هم نه کاریکاتوری، بلکه منسجم و به آنها جهت هم می دهند. وقتی گرسنه می شود می گوید: «یا الله»، وقتی سیر می شود، می گوید: «الحمدلله» و طریق قرب اساساً همین است. وقتی خسته می شود می گوید: «یا الله»، وقتی به آرامش می رسد می گوید: «الحمدلله». همه کارش بین دعا و حمد است. این طور نیست که انبیا روی نیازهای مادی خط بکشند یا بگویند دو دسته نیاز داریم. نیازهایی که کاری با خدا ندارند و در کنارشان نماز هم بخوانید. این طوری نیست. انبیا همه زندگی را مسجد می کنند. به این شکل می شود به خدا رسید، نه این که بگویند نیازهای مادی برای ارضای مادی است و بروید دنبال شهوترانی. با اولیای طاغوت جمع شوید، دور معاویه جامعه درست و زندگی تان را اداره کنید. در مسجدتان هم پشت سر حضرت امیر(ع) نماز بخوانید. این طوری نیست.
همه تمدن و نیازها باید آهنگ الهی پیدا کند. بنابراین وحدت اجتماعی به معنی وحدت ارسطویی نیست. آنچه انگیزه این وحدت است شهوت و تمنیات نیستند. نمی شود قبول کرد که انسان ها مثل حیوانات در غارها بودند و ظرفیت نیازمندی هایشان ضرورت هایشان و پیچیده تر شدن مغزهایشان اینها را دور هم جمع کرد و گفتند برای این که امنیت اجتماعی مان را بالا ببریم، بیایید یک جامعه درست کنیم. امنیت اجتماعی هم یعنی اسباب قوی تری درست کنیم که با تکیه بر آنها جلوی مخاطراتی مثل سیل را بگیریم و سد بسازیم. این است؟
یک بار می گویید دنبال امنیت هستید، اما امنیت بیشتر به این است که اتکال آنها به حضرت حق رشد می یابد. یک بار هم می گویید امنیت این است که قوای مادی بیشتری را استخدام کنید. چون می خواستند در مقابل درندگان و چرندگان و حوادث طبیعی و بوران و زلزله مقاومت کنند، گفتند دور هم جمع شویم، قوایمان را یکی و طبیعت را مسخّر کنیم که امنیت بهتری داشته باشیم. چون می خواستند تمتع بیشتری در اکل، شرب، پوشش و ارضای غریزه داشته باشند دور هم جمع شدند که به ارضای غریزه تنوع ببخشند. این است؟ توسعه مادی این را می گوید. آن مبنای جامعه شناسی بر توسعه مادی هم ختم می شود. امام آن هم می شود شنیع ترین آدم در دنیاپرستی.
پس در این نگاه وقتی می گوییم جامعه حول محور امام شکل می گیرد و تکامل اجتماعی واقع می شود تا به منصه ظهور می رسد که عصر قرب و ظهور حیات طیبه است، از آغاز نمی گوییم شکل گیری جامعه بر محور غرایز بوده است. انسان مدنی بالطبع است، یعنی یک سری نیازهای طبیعی دارد که آن نیازها او را به جمع می کشاند. اولین جمعی هم که درست می شود خانواده است. آیا یک نیاز طبیعی انسان را به این سمت می کشاند؟ این جوری است؟ ما نمی خواهیم بگوییم همه جا این جوری نیست. بله، ممکن است انسان هایی حول محور اولیای طاغوت برای اداره شهوتشان دور هم جمع می شوند و وقتی این کار را می کنند دنبال استکبار علی الله و برتری جویی دیگران هم هستند. هر کسی به دنبال آن است که دیگران را به نفع خود استخدام کند و برای این که جنگ نشود، بر سر استخدام دیگران با هم قرارداد اجتماعی می بندند که چگونه همدیگر را به کار بکشیم، اما جامعه انبیا این شکلی نیست. انبیا هیچ وقت نمی خواهند دیگران را به استخدام بکشند، کما این که مؤمنین نمی خواهند پیغمبرشان را استخدام کنند. حضرت می خواهد واسطه رحمت شود و شفاعت کند و آنها هم می خواهند تولی پیدا کنند، پس رابطه، رابطه حبّ و ولایت است، درحالی که در جوامع دیگر رابطه استخدام است.
این هم نکته قابل تأملی است که از آغاز مبانی ای که می گذارند، ما را به نتایج غلطی برساند. بشر در غارها فردی زندگی می کرد و بعد نیازهایشان آنها را دور هم جمع کرد. کدام نیازها؟ نیاز به مسکن، غذا، پوشاک، ارضای غریزه جنسی و... بعد که دور هم جمع شدند برای امنیت و رفاهشان چه کار کردند؟ کم کم اعتبار روابط اجتماعی کردند. یک دوره ارسطویی فکر می کردند و می گفتند رابطه رئیس با بقیه مثل رابطه سر به بدن است، اینها بالذات حاکم و آنها بالذات مستخدم هستند. بعد کم کم به دوره دموکراسی رسیدند و گفتند نخیر! این طور نیست و همه برابرند و این تجربه هم افزا و کامل تری نسبت به آن یکی است، پس بهترین نوع مشارکت اجتماعی و جامعه پردازی روابط دموکراتیک است. آیا شما این را قبول می کنید؟ بنیاد این حرف از اول بر بالاست.
بنابراین ممکن است جوامع مادی حول انگیزه های مادی شکل بگیرند و همگی هم بر سر دنیا نزاع کنند. به قول نیچه انسان گرگ صفت. همه می خواهند همدیگر را بدرند. خدا رحمت کند حضرت امام را. می گفتند گرگ ها در شب های برفی دور هم جمع می شوند و در عین حال همدیگر را هم می پایند، چون هر کدام چرتش ببرد، بقیه پاره اش می کنند. ممکن است روابط جامعه ای به این شکل باشد، ولی این طور نیست که روابط اجتماعی ضرورتاً این طوری شکل می گیرند. بنابراین می شود جامعه ای داشت که بر محور اندیشه های الهی شکل بگیرد و نتایج آنها هم نتایج الهی باشد.
این اجمالی از این نظریه و بعضی از مبانی آن بود، اما دو چیز باقی می ماند. یکی آیات قرآن و روایات ذیل آنها که فی الجمله کمک می کنند. العیاذ بالله نمی خواهیم آیات قرآن را به نفع خودمان تفسیر کنیم. دوم این که نتایج این نظریه، چیزی که در بحث ضرورت فلسفه تاریخ گفتیم دنبال کنیم که این نظریه در حوزه فلسفه سیاست چه نتیجه ای می دهد. عرض کردیم یکی از ضرورت های فلسفه تاریخ این است که اگر نتوانیم تکامل تاریخ را تعریف کنیم، هرگز نمی توانیم توسعه اجتماعی را تعریف کنیم و مکتبی که نتواند توسعه اجتماعی را تعریف کند، معنی ندارد که مدعی حکومت باشد، چون سئوال این است که می خواهی حکومت کنی که چه بشود؟ می خواهی چه کار کنی؟ حکومت حتماً باید معطوف به تکامل اجتماعی شکل بگیرد. مکتبی که نمی تواند عهده دار تکامل شود، نمی تواند توسعه اجتماعی و به تبع آن حقانیت حکومت خود را اثبات کند. اگر این فلسفه تاریخ را بپذیریم، نتایج آن در حوزه تکامل اجتماعی و از جمله در حوزه توسعه و بعد در حوزه مدیریت اجتماعی چیست؟ به چه دلیل می گوییم حتماً به حکومت دینی نیاز داریم؟ به چه دلیل از نظام ولایت فقیه دفاع می کنیم. به نظر ما یکی از بنیان های تئوریک آن همین فلسفه تاریخ است. اگر کسی در نگاه فلسفه تاریخی اش مادی فکر کند، بی تردید نمی تواند از حکومت دینی دفاع کند. ان شاءالله در جلسه بعد این دو چیز به عهده بنده. یکی این که آیات و روایات را بخوانم و دیگری هم پیامدهای این نظریه را در حوزه مباحث اجتماعی خدمتتان تقدیم کنم. و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
****************************
منبع:پایگاه اطلاع رسانی آیت الله میرباقری
****************************
پی نوشت ها:
(9) نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 55
(10) نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 499
(11) فرازی از زیارت جامعه کبیره.
افزودن دیدگاه جدید