شرح دعای سحر امام خمینی قدس سره - قسمت دوم
شرح دعای سحر امام خمینی قدس سره - قسمت دوم
قسمت دوم از مجموعه شرح دعای سحر امام خمینی رضوان الله تعالی علیه به منظور بهره مندی هرچه بیشتر از ادعیه ماه مبارک رمضان تقدیم حضورتان میگردد...
1. وجود هر چه بسیطتر، احاطه اش بیشتر است 2. در عالم آخرت تزاحم کثرات نیست 3. مقام الهى مستجمع صفات متقابله است 4. لمعه اختلاف قلوب اولیاء به حسب تجلیات
برای دسترسی به سایر بخشهای «شـرح دعای سحر امام خمینـی قدس سره» اینجا کلیک کنید
اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ جَمالِكَ بِأَجْمَلِهِ وَكُلُّ جَمالِكَ جَمِيلٌ، اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ .
بار الها از تو سؤال مى کنم به جمیل ترین جمالت و همه جمال تو جمیل است، بار الها از تو سؤال مى کنم به همه جمالت.
اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ جَلالِكَ بِأَجَلِّهِ وَكُلُّ جَلالِكَ جَلِيلٌ، اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِجَلالِكَ كُلِّهِ .
بار الها از تو سؤال مى کنم به جلیل ترین جلالت و همه جلال تو جلیل است، بار الها از تو سؤال مى کنم به همه جلالت.
1. وجود هر چه بسیطتر، احاطه اش بیشتر است
بدان که وجود هر چه بسیطتر و به وحدت نزدیکتر باشد کثرات را شامل تر و احاطه اش بر اشیاء متضاد تمامتر خواهد بود. و اشیایى که در عالم زمان متفرق اند و از یکدیگر جدا هستند در عالم دهر مجتمعات اند و در گرد هم، و اشیایى که در عالم خارج متضاد و ضد یکدیگرند در وعاء ذهن ملائم همدیگرند، و اشیایى که در نشأه اولى با یکدیگر اختلاف دارند در نشأه آخرت با هم متفق اند. همه این ها به آن جهت است که ظرفها هر چه به عالم وحدت و بساطت نزدیکتر باشند وسعتشان بیشتر خواهد بود.
2. در عالم آخرت تزاحم کثرات نیست
از یکى از مشایخ ارباب معرفت (رضوان اللّه علیه) شنیدم که مى فرمود: جرعه آبى که در بهشت نوشیده مى شود همه لذتها را داراست، از لذتهایى که به گوش درک مى شود مانند انواع موسیقى و آهنگهاى دلنشین، و لذتهایى که با چشم درک مى شود از دیدن صورتهاى زیبا و سایر رنگها و شکل ها، و بقیه حواس نیز به همین قسم بهره مند مى شوند و لذت مى برند، حتى شهوت مقاربت و همبستر شدن نیز در نوشیدن آب احساس مى شود، به طورى که هر یک از این لذتها به طور جداگانه اى درک مى شود.
و از یکى از اهل نظر (رحمة اللّه علیه) شنیدم که مى گفت:
مقتضاى اینکه ملکات در نشأه آخرت مجسم شود و بروز نماید آن است که بعضى از مردم به صورتهاى گوناگون محشور مى شوند و در عین حال که مثلا به صورت خوک است به صورت موش و سگ نیز هست.
و پیداست که این امور به واسطه آن است که ظرف وجود به واسطه نزدیک بودنش به عالم وحدت و تجرد، و منزه بودنش از تزاحم عالم طبیعت و هیولى، وسعت بیشترى را داراست.
3. مقام الهى مستجمع صفات متقابله است
بنابراین، آن حقیقت وجود که از همه تعلقات مجرد است و عین وحدت و صرف نور است بسیط الحقیقة و عین وحدت است و نور محض است که هیچ گونه شائبه ظلمت عدم و کدورت نقص در او نیست، و از این رو همه اشیاء است و هیچ یک از آنها هم نیست، و صفات متقابله به وجود واحدى که از کثرت عینى و علمى مقدس است در حضرت کبریایى اش موجودند و از تعین خارجى و ذهنى منزه. پس او (تعالى) در عین ظهورش بطون است و در بطونش ظهور.
در رحمتش غضب نهان است و در غضبش رحمت پنهان. پس اوست لطیف قاهر ضارّ نافع. از امیر المؤمنین علیه السّلام نقل شده که فرمود:
منزه است خدایى که رحمتش دوستانش را فرا گرفته در حالى که شدیدترین نقمت نیز هست. و نقمتش بر دشمنانش شدید شده در عین حالى که رحمت واسعه نیز هست.
پس خداى تعالى به حسب مقام الهیت همه صفات متقابله را مانند رحمت و غضب، بطون و ظهور، اولیت و آخریت، و سخط و رضا مستجمع است و انسان که خلیفه اوست به واسطه قربش به آن حضرت و نزدیک بودنش به عالم وحدت و بساطت، با دو دست لطف و قهر حضرت حق آفریده شده است، و به همین جهت است که خلیفة الله همچون حضرت بارى تعالى که مستخلف عنه است، مستجمع صفات متقابله است. و لذا حضرتش وقتى به ابلیس اعتراض کرد و فرمود: چرا سجده نکردى به آنچه من او را با دو دستم آفریده ام؟ یعنى تو که مخلوق ید واحده هستى باید به کسى که مخلوق دو دست است سجده کنى. پس هر صفتى که به لطف تعلق دارد صفت جمال است و هر چه به قهر متعلق است صفت جلال است. پس ظهور عالم و نورانیتش و بهائش از جلوه جمال است، و مقهوریت او در شعاع نور آن حضرت و سلطنت کبریایى حق از جلوه جلال است، و جلال به وسیله جمال ظاهر شده و جمال به وسیله جلال مختفى است.
جمال تو در همه حقیقتها سریان دارد
و بجز جلالت چیز دیگرى حجاب آن نیست
[پرتو حسنت گرفته هر دو جهان لیک/ چشمه خورشید را نبیند خفاش
غنچه لب بسته، راز حسن نگه داشت/ بلبل شیدا نمود سرّ نهان فاش
(دو بیت از قطعه اى به مناسبت موضوع سخن، از مترجم)]
هر چه انس و خلوت و صحبت است در تجلى جمال است، و هر چه دهشت و هیبت و وحشت است اثر تجلى جلال است. پس اگر بر قلب سالک با لطف و انس تجلى شد، متذکر جمال گردد و گوید:
بار الها، از تو سؤال مى کنم که به زیباترین زیبایى ات بر من تجلى کنى. و چون تجلى به قهر و عظمت و کبریا و سلطنت شود متذکر جلال شود و عرض کند: بار الها با جلیل ترین جلالت بر من تجلى کن.
پس از براى اولیاء سالکین إلى اللّه و آنان که هجرت به سوى او کرده اند و به گرد حریم کبریایى اش در طواف اند احوال و اوقات و واردات و مشاهدات و خطورات و اتصالاتى است و از محبوبشان و معشوقشان تجلى ها و ظهورها و لطف ها و کرامتها و اشارت ها و جذبه ها و جذوه هاست، و هر وقتى و در هر حالى به مناسبت حالشان، محبوبشان از براى آنان تجلى مى کند. و گاهى است که تجلى بر خلاف نظم و ترتیب مى شود، مثلا اول تجلى لطف و سپس تحلى قهر و بار سوم تجلى لطف. و از این روست که جملات دعاها بر خلاف ترتیب واقع شده، زیرا لسان قال اولیاء تابع لسان حال آنهاست و دعاهاشان ترجمان حالات قلبى آنان است، که ظاهر عنوان باطن است و دنیا پیوند به آخرت است.
4. لمعه اختلاف قلوب اولیاء به حسب تجلیات
برقى از منزل لیلى بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد؟!
قلوب اولیاء آیینه تجلیات حق و محل ظهور اوست چنانکه خداى تعالى فرموده: اى موسى زمینم و آسمانم مرا فرا نمى گیرد، و لیکن دل بنده مؤمنم مرا فراگیر است.
چیزى که هست دلها در اینکه تجلیات حق در آنها تجلى و ظهور کند مختلف است؛ پاره اى از قلوب عشقى و ذوقى است که خداى تعالى به این گونه دلها به جمال و زیبایى و بهاء تجلى کند، و پاره اى از قلوب خوفى است که خداى تعالى بر آن گونه قلبها به جلال و عظمت و کبریاء و هیبت تجلى مى فرماید، و بعضى از قلوب هر دو جهت را داراست که خداوند بر آن به جلال و جمال و صفات متقابله تجلى فرماید و یا به اسم اعظم جامع تجلى کند، که این مقام به خاتم انبیاء و اوصیاء آن حضرت اختصاص دارد. و از این رو شیخ محیى الدین عربى، حکمتى را که به نام آن حضرت است حکمت فردیه خوانده است، زیرا در مقام جمعى الهى منفرد است ولى دیگر اولیاء اینچنین نیستند، زیرا به هر یک از آنان پروردگارشان به اسمى که مناسب حالش بوده تجلى کرده است، یا به صفت جلال مانند شیخ الانبیاء و المرسلین (صلوات اللّه علیه و علیهم اجمعین) زیرا که آن حضرت در دریاى عشق خدا غرق بود و شوریده جمال او بود و پروردگارش از پشت پرده جلال تجلى به جمال کرده بود و لذا مخصوص به خلّت (و دوستى) گردید و حکمتش حکمت مهیمنى (و شیفتگى) شد. و مانند یحیى علیه السّلام که قلبش خاضع و خاشع و منقبض بود و پروردگارش به صفت جلال در آن تجلى کرده بود، یعنى جلوه عظمت و کبریا و قهر و سلطنت را مشاهده کرده بود و لذا به حکمت جلالى اختصاص یافت.
و یا آنکه پروردگار به صفت جمال تجلى فرماید، همچون عیسى علیه السّلام. و از این رو هنگامى که یحیى علیه السّلام دید حضرت عیسى علیه السّلام مى خندد به او اعتراض کرد و گفت: گویى تو از مکر و عذاب خدا ایمن شده اى که مى خندى؟ حضرت عیسى در پاسخش گفت: گویى تو از فضل و رحمت الهى مأیوس گشته اى؟ پس خداوند به آنان وحى کرد که: هر یک از شما دو نفر که گمانش به من نیکوتر است من او را دوست تر دارم.
بنابر این حضرت یحیى علیه السّلام به مناسبت قلب و نشأه اى که داشت پروردگارش با قهر و سلطنت بر او تجلى کرد و نتیجه این تجلى بود که آن اعتراض را کرد، و عیسى علیه السّلام به مقتضاى نشأه و مقامى که داشت خداوند با لطف و رحمت به او تجلى کرد و آن جواب را داد و وحیى که خداى تعالى به آنان فرستاد و فرمود: هر یک از شما که گمانش به من نیکوتر است من او را دوست تر دارم بدان مناسبت بود که رحمت خداوند بر غضبش سبقت دارد و محبت الهى در مظاهر جمال پیش از غضبش در مظاهر جلال ظهور کرده است، چنانکه در حدیث شریف وارد است: اى کسى که رحمتش بر غضبش سبقت گرفته است.
افزودن دیدگاه جدید