شرح دعای سحر امام خمینی قدس سره - قسمت اول
شرح دعای سحر امام خمینی قدس سره - قسمت اول
قسمت اول از مجموعه شرح دعای سحر امام خمینی رضوان الله تعالی علیه به منظور بهره مندی هرچه بیشتر از ادعیه ماه مبارک رمضان تقدیم حضورتان میگردد...
1. در سرّ ابتدا به اللهم در اکثر دعاها [دستور دعا کردن، در حقیقت اخلاص]
2. مِنْ بَهائِکَ بِابْهاهُ وَ کُلُّ بَهائِکَ بَهِىٌّ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ بِبَهائِکَ کُلِّهِ، [طریقه سلوک شیخ الانبیاء، دعاى سالک تابع مشاهدات اوست، در کیفیت شهود سالک، ابهى بودن حضرت حق را، در تدرج سالک تا مقام مشیّت مطلقه، در وصول سالک به مقام تساوى تجلیات، بهاء و نور وجود به نسبت قوت اوست، وجود، هر چه خالص تر، زیباتر است، هر چه جمال و کمال است تعلق به حق تعالى دارد، روشنگرى در فرق میان بهاء و جمال، معناى عرفانى حروف، فرق میان صفت جلال و جمال، اتحاد عقل و مشیت]
برای دسترسی به سایر بخشهای «شـرح دعای سحر امام خمینـی قدس سره» اینجا کلیک کنید
اللهُمَّ انّى اسْئَلُکَ مِنْ بَهائِکَ بِابْهاهُ، وَ کُلُّ بَهائِکَ بَهِىُّ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ بِبَهائِکَ کُلِّهِ.
بار الها از تو سؤال مى کنم به زیباترین زیبایى ات، و همه زیبایى تو زیبا است، خداوندا از تو سؤال مى کنم به همه زیبایى ات.
جامعیت انسان همه عوالم را (اللهمّ) دعا کننده که مى گوید: اللهم، اصل این کلمه یا الله است (و مثل این است که یا الله گفته است).
بدان که انسان، تنها وجودى است که جامع همه مراتب عینى و مثالى و حسى است و تمام عوالم غیب و شهادت و هر چه در آنهاست در وجود انسان پیچیده و نهان است، چنانکه خداى تعالى مى فرماید: خداوند همه نامها را به آدم آموخت.
و مولاى ما و مولاى همه توحیدیان (صلوات الله علیه) بنابر نقل بعضى شعرى بدین مضمون فرموده است:
تو پندارى همین جرم صغیرى
جهانى در نهاد تو نهان است
بنابراین آدمى با ملکیان، ملکى است، و با ملکوتیان ملکوتى، و با جبروتیان جبروتى. و روایت شده از آن حضرت و حضرت صادق علیهما السّلام که فرمودند: بدان که صورت انسانى بزرگترین حجت هاى الهى است بر خلقش، و او همان کتابى است که خداى تعالى آن را با دست خود نوشته است، و او همان هیکلى است که آن را با حکمت خود بنایش نموده، و اوست مجموعه صورت جهانیان، و اوست مختصرى از لوح محفوظ، و او بر هر غایبى شاهد است، و اوست راه راست به هر گونه خیر و نیکى، و همان راهى است که در میان بهشت و دوزخ کشیده شده است.
پس انسان خلیفه خداست بر خلق او، و بر صورت الهى آفریده شده است،[در روایات وارد است که ان الله خلق آدم على صورته همانا خداوند آدم را بر صورت خود آفرید] متصرف در بلاد خداست و خلعت هاى اسماء و صفات خداوندى را در بر کرده و در گنجینه هاى ملک و ملکوت او نفوذ دارد، روحش از حضرت الهیه بر او دمیده شده، ظاهرش نسخه اى است از ملک و ملکوت، و باطنش گنجینه هاى خداى لا یموت. و چون جامع همه صورتهاى کونیه الهیه بود، از این رو در تحت تربیت اسم اعظمى که به همه اسماء و صفات محیط بود و بر همه رسم ها و تعیّن ها حکومت داشت قرار گرفت، پس رب انسان جامع کامل همانا حضرت الهیه است و سزاوار است که او خداى را به نامى که با مقامش تناسب دارد و او را از امورى که با او سازگار نیست محافظت مى کند بخواند، و از این روست که باید در مقام استعاذه و پناهندگى از شیطان رجیم به نام الله پناهنده شود نه دیگر نامها، و طبق آیه «قُلْ اعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ» به او امر شده است تا به پروردگار مردم پناهنده شود از شر کسى که با مرتبه او و کمالات او ضدیت و تنافر دارد، و آن وسوسه باطنى است، و پناه به خدا برد از کسى که در باطن او وسوسه ایجاد مى کند و در راه معرفت، راهزن اوست.
عارف کامل کمال الدین عبد الرزاق کاشانى در تأویلات مى گوید:
انسان همان وجود جامعى است که همه مراتب وجود را در انحصار خود قرار داده است. پس پروردگارى که او را ایجاد کرده و کمال انسانى را به او افاضه فرموده همان ذات خداوندى است، به اعتبار همه اسماء به حسب بدایت که از آن به الله تعبیر مى شود، و از این روست که خداى تعالى به شیطان فرمود: چرا سجده نکردى به آنچه من با دو دستم او را آفریدم؟ دو دست متقابل، مانند دو دست لطف و قهر و یا دو دست جلال و جمال که شامل همه اسماء است.
1. در سرّ ابتدا به اللهم در اکثر دعاها
پس کسى که بازگشت انسان را از اسفل سافلین به عهده گرفته و او را از دوزخ تاریک، به محل کرامت و امن الهى باز مى گرداند و از تاریکى ها به نور مى کشاند و از راهزنان سلوک محافظت مى کند همان الله است، چنانکه فرمود: الله ولىّ کسانى است که ایمان آورده اند و آنان را از تاریکى ها به نور مى کشاند. پس سالک که با قدم معرفت سلوک إلى الله مى کند مانند مسافرى است که در راه وحشتناک تاریکى، بار سفر به سوى حبیب خود را بسته است و شیطان، راهزن این راه است و خداى تعالى با اسم جامع محیطش حافظ و نگهبان اوست، پس بر دعا کننده و سالک لازم است که به نگهبان و مربى خود توسل جسته و با گفتن اللهم یا یا الله تضرع به او نماید. و سرّ اینکه بیشتر دعاها با این کلمه شروع مى شود همین است، گر چه از نظرى تمسک جستن به دیگر اسماء الهیه خوب است و آن نظر عبارت است از استهلاک تعین هاى اسمائى و صفاتى در احدیت جمع، چنانکه در سرّ اینکه در جملات این دعا پس از اثبات افضلیت، دوباره بازگشت نموده و مى گوید: همه بهاى تو بهى است و همچنین بقیه جملات، چنانکه خواهیم گفت.
من گفتن در دعاها منافاتى با فقر ذاتى ندارد انّى) گفتن کلمه من در اینجا نه براى اثبات منیّت است، زیرا اظهار منیّت با گدایى منافات دارد، در صورتى که دعا کننده مى گوید من از تو سؤال مى کنم و گدایى مى کنم، بلکه این من گفتن مانند شما گفتن است که خداى تعالى مى فرماید: شما نیازمندان به خدا هستید. با اینکه شمایى که سواى حق باشد خود ملاک استغناء و بى نیازى است نه ملاک فقر و نیازمندى. پس آنچه با مقام سالک الى الله منافات دارد آن گونه استقلال و بى نیازى است که در کلمه شما در آیه شریفه «إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُموها أَنْتُمْ» (این ها نامهایى است که شما آنها را نامگذارى کرده اید) ذکر شده، و اما در مقام اظهار ذلت و اظهار فقر اثبات انانیت نکوهیده نیست، بلکه اصلا از باب اثبات انانیت نیست، مانند کلمه شما است که در آیه شریفه: اى مردم شما نیازمندان به خدا هستید آمده است، بلکه حفظ مقام عبودیت و توجه به نیاز و تنگدستى اگر در حالت صحو دوم (صحو بعد از محو)[سالک إلى الله پس از آنکه با عنایات حق مورد تجلیات افعالى و صفاتى و اسمائى و بلکه ذاتى حضرت حق قرار گرفت به فناى فناء مطلق بار مى یابد و حالت محو بعد از صحو به او دست مى دهد. پس اگر عنایت ازلى بیشتر شامل حال او گردد مجددا براى هدایت و دستگیرى انسان ها به حالت صحو باز مى گردد که آن را صحو ثانى مى گویند و همرتبه با مقام نبوّت است، و چنانکه حضرت امام فرموده اند یکى از تمامترین مراتب انسانیت است] باشد خود یکى از تمام ترین مراتب انسانیت است.
چنانکه در روایت شریفه بنابر آنچه گفته شده به آن اشاره شده است که رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم فرمود: برادرم موسى از چشم راست نابینا بود، و برادرم عیسى از چشم چپ نابینا بود، و این منم که هر دو چشمم بیناست.
پس بنا بر این روایت، حفظ مقام کثرت در وحدت و وحدت در کثرت، براى احدى از انبیاء مرسل میسر نشده مگر براى خاتم پیامبران بالاصاله و براى اوصیاء آن حضرت به تبعیت او؛ درود خداوند بر همه آنها باد.
⮜ دستور دعا کردن
(اسْئَلُکَ) از تو سؤال مى کنم. سؤال اگر به زبان استعداد شد دست رد به سینه سائل نمى خورد و دعایش پذیرفته و مستجاب خواهد شد، زیرا فاعل و کسى که خواسته را انجام مى دهد تمام و فوق تمام است و فیض آن حضرت، کامل و فوق کمال است و اگر فیض، ظهور ندارد و افاضه نمى شود از ناحیه نقصان استعداد است. پس اگر پذیرنده، استعداد پذیرش فیض را داشته باشد فیض الهى از خزینه هایى که پایان ندارد و کمبودى در آنها ایجاد نمى شود و از معادن فیضى که غیر متناهى است و نقصان پذیر نیست، بر او افاضه خواهد شد.
⮜ در حقیقت اخلاص
پس دعا کننده را سزاوار چنین است که تا مى تواند باطن خود را منزه کند و آن را از آلودگى ها و ملکات پست تهى سازد تا دعایش از مرحله گفتار به مقام حال، و از مقام حال به لسان استعداد رسد و از ظاهر به باطن سرایت کند تا دعایش مستجاب گردد و به مقصدش نائل شود. پس کوشش کن تا مگر باطنت دعا کند و باطنت طالب باشد تا درهاى ملکوت بر قلبت گشوده شود و اسرار جبروت بر سرّت و ضمیرت منکشف گردد و کشتى عقلت در دریاهاى خیر و برکات به حرکت درآمده، به ساحل هاى نجات برسد و تو را از گردابهاى هلاک نجات بخشد و با دو بال (علم و عمل) از این سراى تاریک و خانه هلاکت و بدبختى به عالم انوار پرواز نماید. و مبادا در مقابل این صفات حسنى و امثال علیا که آسمان ها و زمین ها بر آنها استوار است و همه عوالم با نور آنها روشن است، رسیدن به شهوتهاى پست و لذتهاى فانى و پوسیده و غرضهاى حیوانى و کمالات چهارپایان و درندگان را در نظر داشته باشى، بلکه باید در طلب کرامتهاى الهى و انوار عقلى و کمالات لایق مقام انسان به عنوان آنکه انسان است، باشى و بهشتى را که به پهناى آسمان ها و زمین طلب کنى. تازه این هم در ابتداى سیر و سلوک است و گر نه نیکى هاى نیکمردان براى مقربین گناه محسوب مى شود. بنابراین، عارف کامل کسى است که قلب خود را همچون هیولى که هر صورتى را مى پذیرد آماده پذیرش هر صورتى سازد که محبوب، آن صورت را به آن قلب بدهد و هیچ صورت و فعلیّتى را از پیش خود مطالبه نکند، و از هر دو عالم بگذرد و به هر دو نشأه پشت پا زند، چنانکه عارف شیراز گوید:
در ضمیر ما نمى گنجد به غیر از دوست کس
هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس
و در جاى دیگر گوید:
نیست در لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
و این است حقیقت آن اخلاصى که در روایت به آن اشاره شده که هر کس چهل روز براى خدا اخلاص از خود نشان دهد چشمه هاى حکمت از دل او بر زبانش جریان مى یابد. و در کافى از امام رضا علیه السّلام نقل شده است که امیر المؤمنین علیه السّلام مى فرمود: خوشا به حال کسى که عبادت و دعا را براى خدا خالص کند، و دلش را به آنچه چشمش مى بیند مشغول نسازد، و یاد خدا را به آنچه گوشش مى شنود فراموش نکند، و به آنچه به دیگرى داده شده سینه اش اندوهگین نگردد.
پس مرگ بر بنده اى که ادعاى بندگى کند آنگاه آقا و مولاى خود را به اسماء و صفاتى بخواند که آسمان هاى ارواح و زمین هاى اشباح با آن اسماء و صفات استوار است، ولى خواسته اش شهوتهاى نفسانى و رذایل حیوانى باشد و تاریکیهایى را بخواهد که روى هم انباشته شده است و ریاست هاى باطل و دست باز و قدرت کامل در شهرها و مسلط شدن بر بندگان خدا خواسته او باشد.
تو را ز کنگره عرش مى زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده است؟
و اى خوشا به حال بنده اى که پروردگارش را به خاطر خود او عبادت کند و خالص براى او شده باشد و بجز او منظورش نباشد و شهوتهاى دنیوى و مقامات اخروى را خریدار نباشد.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
2. مِنْ بَهائِکَ بِابْهاهُ وَ کُلُّ بَهائِکَ بَهِىٌّ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ بِبَهائِکَ کُلِّهِ.
کلمه مِنْ بَهائِکَ (از نظر ادبى) متعلق است به ابْهاهُ و آن متعلق است به اسْئَلُکَ یعنى سؤال مى کنم از تو به زیباترین زیبایى ات. و همچنین جملات دیگر دعا [باید دانست که سؤال به این گونه از اسماء و صفات ربوبى ممکن نیست مگر هنگامى که بنده دعا کننده مورد تجلّى حق تعالى واقع شود و پس از آنکه بعضى از تجلیات از براى او شد خداى را به آن تجلى مى خواند و از او مى خواهد که نقصان او را جبران کند و او را متحقق به آن گرداند، و این معنى جز براى انبیاء و اولیاء علیهم السّلام دست ندهد و براى ما مهجوران و ناقصان وظیفه آن است که زبان خود را به منزله زبان ولىّ کامل قرار داده و از زبان آن ولى کامل دعا کنیم و گر نه مضامین پاره اى از دعاها براى ما بیخبران قابل تفوّه نیست و بجز تجرّى و کذب محض چیز دیگرى نیست، مانند فقرات همین دعا و بعضى از جملات دعاى کمیل، که باید کسى که آن را مى خواند از زبان امیر المؤمنین علیه السّلام بخواند.
بهر این فرمود با موسى خدا
وقت حاجت خواستن اندر دعا
کاى کلیم الله ز من مى جو پناه
با دهانى که نکردى تو گناه
گفت موسى: من ندارم آن دهان
گفت: ما را از دهان غیر خوان
از دهان غیر کى کردى گناه؟
از دهان غیر بر خوان کاى اله]
⮜ طریقه سلوک شیخ الانبیاء حضرت إبراهیم (علیه و علیهم الصلاة و السلام)
بدان که اگر کسى با قدم معرفت، سلوک إلى الله کند به هدف نهایى خود نخواهد رسید و در احدیّت جمع، مستهلک نخواهد شد و پروردگار خود را به صفت اطلاق مشاهده نخواهد کرد، مگر آنکه در مقام سلوک منزلها، درجه ها، مرحله ها و معراجهاى از خلق به سوى حقّ مقید را پشت سر بگذارد و کم کم قید را زایل کند و از نشأه اى به نشأه دیگر و از منزلى به منزل دیگر منتقل شود، تا آنکه به حق مطلق منتهى گردد، چنانکه در کتاب الهى به آن اشاره شده است و نحوه سلوک شیخ الانبیاء حضرت إبراهیم (علیه و علیهم الصلاة و السلام) اینچنین بوده است آنجا که مى فرماید: چون تاریکى شب او را فرا گرفت ستاره اى را دید، گفت همین است پروردگار من (تا آنجا که مى گوید) من روى خود به سوى کسى کردم که آسمان ها و زمین را از عدم به وجود آورده است و از بتان کناره گرفتم و اسلام آوردم و من از مشرکان نیستم. و بدین ترتیب آن حضرت به تدریج از ظلمات عالم طبیعت به عالم ربوبیت بالا رفت.
در آغاز که ربوبیت نفس طلوع کرد به صورت ستاره زهره تجلى کرد، پس آن حضرت از این مرحله گذشت و افول و غروب آن را مشاهده کرد. پس از این منزل به منزل قلب منتقل شد که ماه قلب از افق وجودش طلوع کرده بود و در آن منزل، ربوبیت قلب را مشاهده نمود. و از این مقام نیز گذشت و ماه افول کرد و به مقام بالاتر که مقام طلوع آفتاب روح بود رسید. و چون نور حق درخشیدن گرفت و آفتاب حقیقى طلوع کرد، ربوبیت روح را نیز نفى کرد و به فاطر روح و خالق آن توجه نمود و از هر اسم و رسم و تعین و نشانى رهایى یافت و بر درگاه رب مطلق بار انداخت.
پس گذشتن از منزلهاى حواس و خیالات و تعقلات (و پشت سر نهادن عوالم حس و خیال و عقل) و تجاوز از سراى فریب به سوى هدف آخرین، و متحقق شدن به نفى صفات و رسوم و جهات به تحقق عینى و علمى، امکان ندارد مگر پس از آنکه از مراحل برزخى متوسط، که عبارت است از برزخهاى سافله و عالیه، بگذرد و به عالم آخرت قدم گذاشته و از آنجا به عالم اسماء و صفات وارد شود، و در آن عالم نیز از اسماء و صفاتى که احاطه آنها کمتر است شروع نموده و به اسماء و صفاتى که احاطه بیشتر دارند برسد، و از اسماء و صفات محیطه به عالم الوهیت مطلقة نائل آمده و از آن به جهان احدیت عین جمع، واصل شود و با وصول به این جهان است که همه تجلیات خلقیه و اسمائیه و صفاتیه در آن مستهلک گشته و همه تعینات علمى و عینى در آن فانى خواهد شد. و به این سیر عرفانى اشاره نموده عارف رومى مولوى که مى گوید:
از جمادى مردم و نامى شدم
وز نما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانى و انسان شدم
از چه ترسم کى ز مردن کم شدم
باز مى میرم ز انسان و بشر
پس بر آرم با ملائک بال و پر
بار دیگر از ملک پرّان شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم کانّا إلیه راجعون
و این است همان ظلومیّتى که در آیه شریفه به آن اشاره شده که همانا انسان، ظلوم و جهول است. و این است مقام اوْ أدْنى آخرین مقامات انسانى؛ بلکه در اینجا دیگر نه مقامى مى ماند و نه صاحب مقامى، و این همان مقام هیمان است که بنا به بعضى از احتمالات در آیه شریفه: «ن، وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ» به آن اشاره شده است[فان ن اشارة إلى الملائکة المهیمنة الذین استغرقوا فی ذاته تعالى و یکون لهم بمشاهدة جماله و تجلیات ذاته هیمان، و لهذا کانت صورته الکتبیة أقرب إلى الدائرة التامة و کان طرفاه متوجها إلى السماء و کانت کالمتحیر حول النقطة المرکزیة: به این توجیه که: نون اشاره باشد به ملائکه مهیمنه اى که در ذات خداى تعالى مستغرقند و در اثر مشاهده جمال و تجلیات ذات در حال هیمان و سرگشتگى مى باشند، و از این جهت صورت نوشتن ن به دائره تمام نزدیکتر است و دو طرفش متوجه به بالا که رمز آسمان است مى باشد و مانند آن است که گویى در اطراف نقطه مرکزى حیران و سرگردان است. (متن عربى از مؤلف رضوان الله علیه)]
⮜ دعاى سالک تابع مشاهدات اوست
پس چون سالک به حضرت الهى رسید و با چشم بصیرت (و دیده باطن) حضرت واحدیت را مشاهده کرد و پروردگار متعالش با تجلیات اسمایى و صفاتى از براى او تجلى کرد و متوجه گردید که پاره اى از اسماء محیط است و پاره اى از آنها محاط، و بعضى از آنها فاضل است و بعضى افضل، آنگاه است که با زبانى مناسب با نشأه اش از پروردگار خود سؤال مى کند و با دعایى که لایق آن حضرت است دعا مى کند به خوبترین صفات و زیباترینش و شریف ترین آیات و کامل ترینش. پس این دعا از لسان حالش به زبان قالش و از باطنش به گفتارش سرایت مى کند و مى گوید: «اسْئَلُکَ مِنْ بَهائِکَ بَابْهاهُ» و همچنین در دیگر فقرات دعا.
و سؤال در حضرت الهى طورى است که با سؤال در حضرت غیب مقیّد فرق دارد، و آن هم با سؤال در شهادت فرق دارد و خواسته ها نیز به مناسبت نشأه ها با همدیگر تفاوت دارد، چنانکه در جمله «اللَّهُمَّ إِنّى اسْئَلُکَ مِنْ مَسائِلِکَ بَاحَبِّها الَیْکَ» خواهیم گفت.
⮜ در کیفیت شهود سالک، ابهى بودن حضرت حق را
و چون سالک إلى الله از حضرت الهیه گذشت و به حضرت احدیت جمع رسید، در آن حضرت، همه حضرات مستهلک اند و همه تعینات و تکثرات در آن حضرت فانى هستند و مالکیت مطلق در آن مقام متجلى است، چنانکه خداوند مى فرماید: امروز مالکیت به چه کسى اختصاص دارد؟ و چون در چنین روزى نه خلقى وجود دارد و نه امرى و نه اسمى و نه رسمى، لذا در حدیث است که کسى بجز حضرت حق جواب نمى دهد و خود او مى فرماید: مالکیت مخصوص خداى واحد قهار است.
و چون چنین است پس در این مقام نه سؤالى هست و نه مسئولى و نه سائلى. و این حالت عبارت است از حالت مستى و بیخودى که از هیمان و دهشت و اضطرابى که از مشاهده ناگهانى جمال محبوب دست مى دهد حاصل مى شود. و چون با توفیقات محبوبش از این وحشت و دهشت رهایى یافت و به صحو بعد المحو رسید امکان تمیز دادن و فرق گذارى براى او دست مى دهد، و چون حالت شهود در او متمکن شده و استقامت و استقرار یافته است و حضرات خمس را محافظت نموده است مشاهده مى کند که صفاتى که در صحو اول مى دید بعضى از آن صفات زیبا و بعضى زیباتر، و بعضى کامل و بعضى کامل تر بود و همه از تجلیات ذات احدى محض، و انوار جمال نور حقیقى مجرد و خالص بود، ولى در این مقام افضلیت و اشرفیتى نمى بیند بلکه مى بیند همگى، شرف و زیبایى و جمال و ضیاء است، پس مى گوید: «وَ کُلُّ بَهائِکَ بَهِىٌّ» همه زیبایى تو زیباست «وَ کُلُّ شَرَفِکَ شَریفٌ» همه شرف تو شریف است، و هیچ اشرفیتى در میانه نبوده و همگى، امواج دریاى وجود تو و اشراقات نور ذات تو بود و همه با هم متحد بوده اند و همگى با ذات اند. پس اثبات تفضیل در صحو اول است و نفى آن در صحو بعد المحو است که همه کثرات را به او ارجاع مى دهد.
⮜ در تدرج سالک تا مقام مشیّت مطلقه
این که گفتیم، در صورتى است که نظر به تجلیات صفاتیه و اسمائیه باشد و اما اگر منظور، تجلیات خلقى و مظاهر حسنى فعلى حضرت حق باشد پس بالا رفتن تا مقام مشیت مطلقه اى که همه تعینات فعلى در آن مستهلک اند امکان پذیر نیست مگر آنکه از مراتب تعینات یکى پس از دیگرى بالا رود. پس، از عالم طبیعت به عالم مثال و ملکوت عروج نموده و مراتب آن عالم را به تدریج طى مى کند، سپس از عالم ملکوت به عالم ارواح مقدسه بالا مى رود و مراتب آن عالم را طى مى کند و از عالم ارواح به عالم مشیت مطلقه مى رسد، و چون به آنجا رسید مشاهده مى کند که همه وجودات خاصه و تعینات فعلیه، در عین مشیّت مستهلک و فانى است؛ و این است مقام تدلّى که در آیه شریفه: دَنى فَتَدَلّى بدان اشاره شده است.
پس کسى که به این مقام رسید و حقیقت ذاتش تدلّى شد دیگر حیثیتى براى او بجز نفس تدلّى باقى نمى ماند و ذاتى نماند تا تدلّى بر او عارض شود؛ و این است آن مقام فقر مطلق که مشیت مطلقه است؛ و این است همان مشیت مطلقه که از آن به فیض مقدس و رحمت واسعه و اسم اعظم و ولایت مطلقه محمدیه یا مقام علوى تعبیر مى شود؛ و این است آن لوایى که آدم و هر کس جز اوست در تحت این لواست؛ و به این مقام اشاره فرموده آنجا که فرمود: من پیغمبر بودم در حالى که آدم میان آب و گل بود (و خمیره او سرشته نشده بود) و یا میان روح و جسد بود یعنى نه روحى بود و نه جسدى؛ و این است همان عروة الوثقى (دستاویز محکم) و ریسمانى که میان آسمان الوهیت و زمین هاى خلقى کشیده شده است. و در دعاى ندبه عرض مى کند: کجاست آن باب رحمت خداوندى که از آن در باید وارد شد؟ کجاست آن وجه اللهى که اولیاء به سوى آن متوجه مى شوند؟ کجاست آن سببى که رابط میان زمین و آسمان است؟ و در کافى از مفضّل نقل مى کند که گفت: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: شما که در اظلّه (پناهگاه و سایه رحمت حق) بودید چگونه بودید؟ فرمود: اى مفضل ما نزد پروردگارمان بودیم و بجز ما هیچ کس در نزد خدا نبود، در سایبانى سبز او را تسبیح مى گفتیم و تقدیسش مى کردیم و به تهلیل و تمجیدش مشغول بودیم، و بجز ما نه فرشته مقربى بود و نه جاندارى؛ تا آنکه خداوند خواست خلقت اشیاء کند پس هر چه خواست از فرشتگان و غیر فرشتگان به هر طور که خواست آفرید، سپس علم این ها را به ما واگذار نمود. و اخبار در این مضمون از طریق اهل بیت علیهم السّلام بسیار است.
⮜ در وصول سالک به مقام تساوى تجلیات
پس این مقام را شهود کردن یا به آن متحقق شدن کسى را دست ندهد مگر آنکه نردبان تعینات را پله پله بالا رود. و پیش از آنکه سالک به این مقام برسد مشاهده مى کند که بعضى از اسماء الهیه از بعض دیگر خوبتر و زیباتر است، مانند عقول مجرده و فرشتگان مهیمن، پس زیباتر و درخشنده تر و کاملتر را سؤال مى کند. و چون به مقام قرب مطلق رسید و رحمت واسعه و وجود مطلق و ظل منبسط و وجه باقى را که همه وجودها در آن فانى است و همه عوالم از جسم هاى تاریک گرفته تا به ارواح نورانى در آن مستهلک اند، مشاهده کرد مى بیند که نسبت مشیت به همه این ها به طور مساوى است (با همه چیز هست) و به هر سو که رو کنید وجه الله در آن سو است (و او با شماست)، و ما به او از شما نزدیکتریم، و ما به شما از رگ گردن نزدیکتریم. و چون چنین دید افضلیت را نفى کرده و مى گوید:
همه زیبایى تو زیباست، و همه جمال تو جمیل است. و این دو توجیه که گفته شد در همه فقرات دعا مشترک است، گر چه بعضى از جملات آن با توجیه اول مناسب تر و بعضى دیگر به توجیه دوم لایق تر است.
⮜ بهاء و نور وجود به نسبت قوت اوست
و اما توجیهى که مخصوص این جمله دعاست آن است که بهاء به معناى زیبایى است، و زیبایى عبارت است از وجود. پس هر چه خیر و زیبایى و حسن و سنا هست همه از برکات وجود است و سایه آن است تا آنجا که گفته اند مسئله اینکه وجود عبارت از خیر و زیبایى استاز بدیهیات است. پس وجود، همه اش زیبایى و جمال و نور و روشنى است و هر قدر وجود قوى تر باشد زیبایى اش تمامتر و زیباتر خواهد بود. پس هیولى به واسطه آنکه پست ترین مرحله وجود است و فعلیتش ناقص است خانه وحشت و تاریکى است و مرکز شرها و سرچشمه پستى است[با این حال جایگاه رشد و نمو درخت انسانیت و مزرعه بروز حقایق وجودى و محل انوار طاهره است و اگر نبود نه کمالى بود و نه براى کسى فنا در بقاء] و مرکزى است که آسیاب نکوهش و کدورت برگرد آن مى چرخد.
هیولى به واسطه نقصان وجودش و ضعف نورانیتش همانند زن زشترویى است که نمى خواهد قباحت و زشتى او بر دیگران آشکار شود چنانکه شیخ فرموده: و دنیا را به خاطر آنکه در صفّ نعال وجود و آخرین مرحله تنزل آن قرار گرفته اسفل السافلین خوانند هر چند به نظر اهل دنیا بسیار زیبا و در کامشان شیرین است، زیرا هر حزبى به آنچه در نزد آنهاست شادمانند ولى هنگامى که سلطان آخرت ظهور کرد و حجابها از چشم دل برداشته شد و حقیقت مکشوف گردید و چشمها از خواب غفلت بیدار گشت و جانها از گورستان جهالت برخاست، آن وقت است که حال دنیا و مرجع و م آل آن شناخته گردد و پرده از روى پستى ها و زشتى ها و وحشت آن برداشته شود، که روایت شده از رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم: برخى از مردم با صورتهایى محشور مى شوند که میمونها و خوکها از آنان زیباتر باشند.
و همین کمال حیوانى و خیر بهیمى و درندگى نیز از برکات وجود و خیرات او و نور و زیبایى اوست.
⮜ وجود، هر چه خالص تر، زیباتر است
پس هر اندازه که وجود از شائبه عدم و نیستى ها به در آید و از اختلاط به جهل و ظلمت خالص گردد به مقدار خلوصش زیبا و دلپسند خواهد بود، و از این روست که عالم مثال از عالم ظلمات طبیعت زیباتر است، و عالم روحانیات و مقربین و مجردات، از آن دو عالم طبیعت و مثال زیباتر است، و عالم ربوبى از همه این عوالم زیباتر است، زیرا که هیچ شائبه نقص در آن نیست و از مخلوط شدن به عدمها و نیست ها مقدس و از ماهیت و لواحق آن منزه است، بل هر چه زیبایى و جمال و نور هست، همه از اوست و نزد اوست و او همه زیبایى است و همه اش زیبایى است.
سید محقق داماد (قدس سره) در قبسات بنابر آنچه از او نقل شده، مى گوید: و خداى تعالى همه وجود است و همه اش وجود است و همه زیبایى و کمال است و همه اش زیبایى و کمال است و جز او به طور عموم، پرتو نور او و تراوشهاى وجود او و سایه هاى ذات اویند.
⮜ هر چه جمال و کمال است تعلق به حق تعالى دارد
پس خداى تعالى حقیقت زیبایى است بدون آنکه شائبه ظلمتى در او باشد، و کمال است بى آنکه غبار نقصى بر چهره اش باشد، و روشنایى است بى آنکه آمیخته به کدورتى باشد، زیرا او وجودى است بدون نیستى، و انّیّتى است بدون ماهیت. و جهان هستى به آن اعتبار که وابسته به اوست و نسبت به او دارد و سایه اى است از او که بر هیکل هاى ظلمانى افتاده و رحمت واسعه بر زمین هیولى است، زیباست و نور است و اشراق و ظهور اوست. بگو هر چیزى طبق آنچه او را ماند رفتار مى کند، و سایه نور هم نور است، مگر نمى بینى که پروردگارت چگونه سایه را گسترده است! و اما جهان به اعتبار خودش (بدون انتساب به او) هلاکت است و تاریکى و وحشت و نفرت، همه اشیاء در هلاکت اند مگر وجه او. پس آن وجهى که پس از استهلاک تعین ها و فانى شدن ماهیات باقى مى ماند همان جهت و ربط وجوبى است که در او بود ولى استقلال در تقوّم و تحقق نداشت و مستقلا هیچ حکمى نداشت. پس اشیاء از این نظر عبارت از اوست، که از پیغمبر صلّى الله علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود: اگر به زمین پایین تر فرود شوید هر آینه بر خدا فرود خواهید آمد.
پس اوست هویت مطلقه و زیبایى تمام؛ و براى غیر او هیچ هویت و زیبایى نیست، و جهان از جهتى که غیر اوست نه زیبایى دارد و نه هویت و نه وجود و نه حقیقت، بلکه خیال اندر خیال است. و کلى طبیعى هم در خارج وجود ندارد، و وقتى وجود نداشته باشد چگونه زیبایى و نور و شرف و ظهور خواهد داشت؟ بلکه همگى نقصان است و قصور است و هلاکت و بى نامى و بى نشانى.
⮜ روشنگرى در فرق میان بهاء و جمال
برخى از صفات الهى را بر دیگر صفات، احاطه تام هست، مانند ائمه سبعه[ائمه سبعه چنانکه حضرت امام در شرح جمله اللهم انى اسئلک من قدرتک... مى فرمایند عبارتند از: حیات، اراده، علم، قدرت، سمع، بصر، تکلم]. و برخى از آنها اینچنین نیست گرچه هم محیط است و هم محاط. و با توجه به این نکته مى توان فرق میان صفت بهاء و صفت جمال را به دست آورد، به این معنى که بهاء عبارت است از نور و تابش و روشنى که جهت بروز و ظهور در آن ملاحظه گردیده و مأخوذ شده باشد؛ بر خلاف جمال که جهت ظهور در آن ملاحظه نشده است. بنابراین، صفات ثبوتیه همگى جمال است، ولى همگى بهاء نیست، بلکه برخى از آنها بهاء است.
و بهىّ (به معناى زیبا)، به اعتبارى از اسماء ذات است و به اعتبار دیگر از اسماء صفات است و به اعتبار سوم از اسماء افعال است، گر چه به اسم صفت و اسم فعل بودن بیشتر شبیه است تا اسم ذات. و نام جمیل (زیبا) به یک توجیه اسم ذات است و به توجیه دیگر اسم صفت، ولى از اسماء افعال نیست، گر چه به اسم صفت بودن شبیه تر و مناسب تر است. و در شرح جمله «اللهُمَّ انّى اسْئَلُکَ مِنْ قَوْلِکَ بِارْضاهُ»، بیانى إن شاء الله خواهیم داشت که براى این مقام نیز مفید است.
⮜ معناى عرفانى حروف
یکى از بزرگان مشایخ از اهل سیر و معرفت (رضوان الله علیه)[مرحوم عارف کامل حاج میرزا جواد ملکى] در کتابش اسرار الصلوة در تفسیر بسم الله الرّحمن الرّحیم به حسب اسرار حروف، پس از آنکه روایاتى از کافى و توحید و معانى از عیاشى از امام صادق علیه السّلام نقل مى کند که فرموده است: باء به معناى بهاء خدا است، و سین به معناى سناى خداست، و میم به معناى مجد خداست و قمى از حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت رضا علیهم السّلام نیز مانند آن را نقل مى کند ولى در آن روایت به جاى مجد خدا، ملک خدا است، مى گوید: من مى گویم: از این روایات و دیگر روایات که در ابواب مختلف رسیده است معلوم مى شود که عالم حروف، خود عالمى است در مقابل همه عوالم، و ترتیب آن عالم نیز با ترتیب حروف مطابق است. پس الف گویى بر واجب الوجود دلالت دارد و باء به مخلوق اول که عقل اول و نور اول است که بعینه نور پیغمبر ما صلّى الله علیه و آله و سلّم است و از این روست که از آن به بهاء الله تعبیر شده است، زیرا بهاء به معناى زیبایى و جمال است و مخلوق نخستین عبارت است از ظهور جمال حق، بلکه اگر در معناى بهاء دقت بیشترى شود معلوم گردد که بهاء عبارت است از نور با هیبت و وقار، و این معنى مساوى است با معنایى که جامع میان جمال و جلال باشد.
پایان آنچه مى خواستیم از کلام ایشان نقل کنیم مقامش بالاتر باد.
⮜ فرق میان صفت جلال و جمال
من مى گویم: صفاتى که متقابلند چون همگى در عین وجود (و مبدأ هستى) به طور بساطت مجتمع اند و آنجا از تکثر منزهند لذا همگى صفات در یکدیگر منطوى است و در هر صفت جمال، صفت جلال است و در هر صفت جلال، صفت جمال است. فقط فرقى که دارند آن است که برخى از صفات، ظهور جمال است و باطنش جلال است و برخى به عکس یعنى ظهور جلال است و باطنش جمال است (و میزان در صفت جلال یا جمال بودن مرتبه ظهور آن است). پس هر صفتى که جمال در آن ظهور داشته باشد آن را صفت جمال گویند، و هر صفتى که جلال در آن ظهور یابد صفت جلالش خوانند. و بهاء گرچه نور با هیبت و وقار است و جامع میان جلال و جمال است، لکن هیبت در آن در مرتبه باطن است و نور در مرتبه ظاهر و بنابراین، بهاء از صفات جمالى است که باطنش جلال است. و چون جمال از متعلقات لطف است بدون آنکه ظهور و یا عدم ظهور در آن اعتبار و ملحوظ شود لذا بهاء در حیطه آن قرار گرفته و لطف، محیط بر آن است. و آنچه گفته شد در مرتبه فعل و تجلى عینى، قدم به قدم جارى است. پس بهاء عبارت است از ظهور جمال حق، و جلال در آن مختفى است. و عقل عبارت است از ظهور جمال حق. و شیطان ظهور جلال اوست، و بهشت و مقاماتش ظهور جمال است و بطون جلال؛ و دوزخ و درکاتش به عکس آن است، یعنى ظهور جلال است و بطون جمال.
⮜ اتحاد عقل و مشیت
سؤال: مگر نه این است که در پاره اى از اخبار از طریق اهل بیت اطهار (صلوات الله علیهم) رسیده است که ظهور وجود به وسیله باء شد، و به وسیله نقطه اى که در زیر باء است عابد از معبود تمیز داده شد؟ و ظهور وجود به وسیله مشیت بود، زیرا مشیت است که حق مخلوق به است و در بعضى از اخبار است که خداوند همه چیز را با مشیت آفرید و مشیت را به وسیله خود مشیت آفرید؟ بنابراین باء را که بهاء است عبارت از عالم عقل دانستن چگونه قابل توجیه است؟
جواب: این هم به یک توجیه درست است، زیرا که عقل به یک توجیه همان مقام مشیت است، زیرا ظهور آن است و مقام اجمال عوالم است، و در محلش به تحقیق پیوسته است که شیئیت شى ء با تمام شدن صورت او و کامل شدن اوست.
افزودن دیدگاه جدید