جلوه اي از حسن يار (درباره علامه حسن زاده آملی)
بسم الله الرحمن الرحيم
حقيقت امر اين است كه اظهار نظر درباره شخصيّتي عظيم و استادي گرانقدر و علّامه اي بزرگوار و مرشدي كبير يعني حضرت استاد حسن زاده آملي ( دامت بركات وجوده الشريف ) كاري است بس دشوار و نه در خور هر كس.
كسي كه مي خواهد درباره چنين شخصيّتي چيزي بگويد يا چيزي بنويسد مي بايد واجد شرايط ويژه اي بوده باشد كه متأسّفانه اين جانب فاقد آنهاست ، ليكن از آنجا كه ايشان را بر گردن اين حقير سراپا تقصير حقّ حيات است؛ چه كه سالياني دراز توفيق افتخار شاگردي ايشان را داشته و در عداد كوچكترين شاگردان معظّم له بوده و هستم ، سرباز زدن از پيشنهاد برخي از عزيزان را ـ كه از اينجانب خواسته بودند درباره شخصيّت حضرت استاد چيزي بگويم يا بنگارم ـ خلاف ادب دانسته و در عين اينكه لياقت و صلاحيّت آن را ندارم كه درباره ايشان مطلبي را ابراز كنم و گويا حافظ رحمه الله تعالى در حقّ من سروده است كه :
گفتن برخورشيد كه من چشمه ي نورم/ دانند بزرگان كه سزاوار سها نيست
ولي با اين همه جهت اداي تكليف و سپاسگذاري و قدر داني از كمترين زحمت از زحمات بي شائبه ايشان كه به پاي شاگردان خويش نثار كرده اند مطالبي را به حضور علاقمندان و شيفتگان اين استاد عزيز تقديم مي دارم و اميدوارم آنچه مي گويم و مي نويسم مرضّي حقّ بوده و مطلبي را بر خلاف آنچه معتقدم بر زبان و قلم جاري نسازم .
اوّلين مطلبي كه درباره اين شخصيّت بزرگ بايد گفته شود اين است كه ايشان به حقّ عاشق علم و دانش بوده و نيز هست و براي آن هيچ حدّ و مرزي را به رسميّت نمي شناسد .
فيلسوف عرب أبو يعقوب بن اسحاق كندي براي دانش پروژه واقعي شش شرط را لازم مي داند كه ما همه آن ها را در شخص استاد حسن زاده آملی ( حفظه الله تعالى ) يا به چشم خود ديده و يا از افراد موثّق و مورد اعتماد شنيده ايم.
فيلسوف نام برده چنين فرموده است :
((يحتاج طالب العلم إلي ستّة اشياء حتّي يكون فيلسوفاً فان نقصت لم يتّم : ذهن بارع ، و عشق لازم ، و صبر جميل، و روع خال ، و فاتح مفهم ، و مدّة طويلة)) .
يعني دانش پروژه به شش چيز نيازمند است تا اينكه دانا گردد و اگر يكي از آنها كم شود دانش پروژه ناقصي است :
1- هوشي سرشار .
2- عشقي پيوسته .
3- بردباري نيكو .
4- دلي تهي از آنچه غير دانش است .
5- گشايشگري تفهيم كننده (( كنايه از استاد و مربي است )) .
6- روزگاري دراز .
شش امر ياد شده گر چه همه آنها در حضرت استاد موجود و مشهود است ، ولي در ميان آنها دو چيز بيش از بقيّه خود را نشان مي دهد . يكي عشق لازم و پيوسته و ديگري گشايشگري تفهيم كننده ، يعني استاد و مربي .
خود استاد دام ظلّه درباره عشقش به علم و دانش چنين سروده است :
منم آن تشنه دانش كه گر دانش شود آتش/ مرا انـدر دل آتـش همي باشد نشيمنها
به خاطر همين عشق پيوسته و لازمي كه حضرت استاد نسبت به علم داشته همواره تحت هر شرايطي كه بوده است به دنبال معشوق خويش بوده و در مسير كسب آن از بذل هيچ كوشش و تلاشي دريغ نكرده است و تا پايه اي در راه طلب دانش مجاهده كرده كه ما اگر بخواهيم عينيّت جامعيّت حوزه هاي علميّه قديم و اصيل عالم اسلام را ـ كه در تمام علوم و فنون رايج زمان خويش صاحب نظر بوده اند ـ مشاهده كنيم بدون اغراق بايد به سراغ ايشان برويم؛ چرا كه معظّم له در جميع علومي كه در حوزه هاي قديم رايج بوده است اعمّ از عرفان و فلسفه و كلام و اصول و فقه و تفسير و رجال و درايه و طبّ و هيئت و نجوم و رياضيّات و فلكيّات و اوفاق و اعداد و حروف و غيره ، هم اكنون صاحب نظر است و در عصر فعلي ، ما كسي را به جامعيّت ايشان سراغ نداريم و جداً از اين بابت سر آمد همه است.
در ارتباط با امر ياد شده كه عشق به علم و دانش است نقل دو خاطره بسيار مناسب است.
الف ) جناب ايشان در شرح حال خود نگاشته اند :
(( در عنفوان جواني و آغاز درس زندگاني كه در مسجد آمل سرگرم به صرف ايّام در اسم و فعل و حرف بودم ، و محو در فراگرفتن نحو و صرف ، در سحر خيزي و تهجّد عزمي راسخ و ارادتي ثابت داشتم ، در روياي مبارك سحري به ارض اقدس رضوي تشرّف حاصل كرده ام ، و به زيارت جمال دل آراي وليّ الله اعظم ثامن الحجج عليّ بن موسي الرضا (عليه و علي آبائه و ابنائه آلاف التحية و الثناء) نايل شده ام . در آن ليله مباركه قبل از آنكه به حضور باهر النور امام (عليه السلام) مشرّف شوم مرا به مسجدي بردند كه در آن مزار حبيبي از احبّاء الله بود و به من فرمودند : در كنار اين تربت دو ركعت نماز حاجت بخوان و حاجت بخواه كه بر آورده است . من از روي عشق و علاقه مفرطي كه به علم داشتم نماز خواندم سبحان علم خواستم . سپس به پيشگاه ولاي امام هشتم سلطان دين رضا روحي لتربته الفداء و خاك درش تاج سرم رسيدم و عرض ادب كردم و بدون اينكه سخني بگويم امام كه آگاه به سرّ من بود و اشتياق و التهاب و تشنگي مرا براي تحصيل آب حيات علم مي دانست فرمود: نزديك بيا ، نزديك رفتم و چشم بر روي امام گشودم ، ديدم با زبانش آب دهانش را جمع و بر لب آورد و به من اشارت فرمود كه بنوش ، امام خم شد و من زبانم را در آوردم و با تمام حرص و ولع كه گويي خواستم لبهاي امام را بخورم از كوثر دهانش آن آب حيات را نوشيدم در همان حال به قلبم خطور كرد كه امير المؤمنين علي (عليه السلام) فرمود : پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آب دهانش را به لبش آورد و من آن را بخوردم كه هزار در علم و از هر دري هزار در ديگر به روي من گشوده شد ، پس از آن امام (عليه السلام) طيّ الأرض را عملاً به من بنمود كه از آن خواب نوشين شيرين كه از هزاران سال بيداري من بهتر بوده بدر آمدم و به آن نويد سحر گاهي اميدوارم كه روزي به گفتار حافظ شيرين سخن به ترنّم آيم كه:
دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند/ واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي/ آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب/ مستحقّ بودم و اينها بزكاتم دادند ))
******
ب ) حضرت ايشان نقل فرمودند :
(( اينجانب بنا بر فرموده شيخ الرئيس بو علي سينا (رضوان الله تعالي عليه) كه فرموده بود: بايد بين غذا شب و خوابيدن فاصله انداخت ، چرا كه در غير اين صورت چشم ضرر مي بيند ، هميشه مقيّد بودم شام را سر شب صرف كنم تا فاصله مورد نظر شيخ را مراعات كرده باشم كه مبادا خداي نكرده چشمم كه يكي از مهمترين سرمايه هاي كسب دانش و پيمودن راه كمال است ضرر ببيند و اين امر سبب شود كه از تحصيل علم و كمال باز بمانم.
ولي با اين همه شبي از شبها شامم به تأخير افتاد و متأسّفانه بعد از شام خواب شديدي بر من عارض شد ، براي اينكه فرموده شيخ را عمل كرده باشم بلند شدم و شروع كردم به قدم زدن ، ولي بر اثر شدّت حالت خواب نتوانستم از خوابيدن خودداري كنم ، لذا خوابيدم و همان شب در عالم رؤيا به خدمت حضرت رضا (عليه السلام) تشرّف حاصل كردم ، آقا به من فرمودند : اينقدر خودت را زحمت مده ، ما چشم ترا تا آخر عمر ضمانت مي كنيم )).
و امّا آنچه را كه به امر دوم از دو امر مزبور يعني داشتن استاد و مربي بايد بگويم اين است كه حضرت استاد (دام ظلّه) طيّ تحصيلاتشان از محضر بزرگاني بهره برده اند كه هر كدام از آنها خود به منزله خورشيد فروزاني بوده است كه در ظلمت هاي جهالت و ناداني پرتو افشاني و نور افكني مي كرده است و اگر ادعا كنيم خداوند تبارك و تعالي كمالات آن بزرگواران را در وجود استاد ما تبلور داده است و جناب ايشان بدين ترتيب به واسطه اي بدل گرديده كه بركات فايضه ي بر آن ملكوتيان را به نسلهاي بعدي منتقل مي نمايد ادّعاي نابجايي نكرده ايم.
باري آن بزرگواران عبارتند از :
1- علّامه ذوالفنون حاج ميرزا ابوالحسن شعراني .
2- آيت الله حاج شيخ محمّد تقي آملي .
3- آيت الله حاج ميرزا ابوالحسن رفيعي قزويني .
4- آيت الله حاج ميرزا احمد آشتياني .
5- علّامه سيّد محمّد حسين طباطبائي صاحب تفسير قيّم الميزان .
6- اخوي علّامه طباطبائي يعني علّامه آقا سيّد محمّد حسن الهي .
7- استاد علّامه محمد حسين فاضل توني .
8- استاد علّامه ميرزا مهدي الهي قمشه اي .
9- حجة الإسلام و المسلمين سيّد محمد مهدي قاضي نجل جليل حاج سيّد علي آقا قاضی طباطبايي تبريزي .
10- آيت الله سيّد احمد لواساني . (رضوان الله تعالي عليهم اجمعين و جزاهم الله عن الاسلام و المسلمين خيراً و قدس الله اسرار هم الزكيّة) .
بزرگان نامبرده را به حقّ مي توان معماران شخصيّت حضرت استاد دانست كه بحمد الله تعالي خداوند متعال همه آنها را در وجود پر بركت استاد جمع و همه را يكجا به ما و مردم زمان ما ارزاني داشته و اميدوارم توفيق قدر داني و استفاده و از وجود شريف ايشان را داشته باشيم.
مطلبي كه در همين جا بسيار بجاست مورد تأكيد قرار گيرد خضوع و احترام فوق العاده اي است كه حضرت استاد حفظه الله تعالي نسبت به اساتيد خويش اعمال مي نموده است. جناب ايشان خود مكرّر در مكرّر مي فرمودند:
((بنده از اساتيد بسيار حريم مي گرفتم ، سعي مي كردم در حضور آنها به ديوار تكيه ندهم . چهار زانو ننشينم . مواظب حرفهايم بودم و سعي مي كردم با آنها چون و چرا نكنم، همه اينها بدين خاطر بود كه مبادا كردار و گفتار من سبب رنجش آن بزرگواران بشود و خداي ناكرده از فيض آنان محروم گردم)).
بي شك يكي از اسباب موفّقيّت حضرت ايشان كه در شكل گيري شخصيّتشان تأثير به سزاي داشته و طلاب حوزه ها و دانشجويان دانشگاهها نبايد از آن غفلت كنند ، همين احترام و خضوع بسيار ايشان نسبت به اساتيد خود بوده است . چنانكه مرحوم آقا ميرزا مهدي الهي قمشه اي روزي به حضرت استاد حسن زاده مي فرمايد : آقا شما خير مي بينيد . جناب استاد آقاي قمشه اي مي پرسند : چرا اين فرمايش را مي فرمائيد ؟ مرحوم آقاي قمشه اي مي فرمايد : چون شما را نسبت به اساتيدتان زياد متواضع مي بينيم . اين ادب و تواضع شما سبب مي شود كه شما به جايي برسيد و خير ببينيد.
جهت آنكه پايه خضوع و احترام استاد حسن زاده دام ظلّه نسبت به اساتيد خويش معلوم گردد به يك نمونه اشاره مي كنم.
باري جناب ايشان نقل فرمودند:
((وقتي در محضر آقاي قمشه اي بودم ، ايشان چهار زانو نشسته بود و پاي راستشان از زير عبا بيرون آمده بود ، من كه پهلوي ايشان نشسته بودم خم شدم و كف پاي ايشان را بوسيدم ، ايشان به من فرمودند : چرا اين كار را كردي ؟ گفتم من لياقت ندارم دست شما را ببوسم ، لذا همين كه پاي شما را ببوسم براي بنده بسيار مايه ي مباهات است )).
*****
مطلب ديگري كه بايد هر چند گذار بدان اشاره شود مجاهدات علميّه و سير و سلوك عارفانه حضرت استاد است كه معظّم له در اين بعد نيز زحمتها كشيده و به مقاماتي نايل آمده است و بنده در اين باره بايد به همين اشاره كوتاه بسنده كنم چرا كه در شأن كسي چون حقير نيست كه در اين مقوله سخن بگويد . علاوه اينكه اينگونه مسائل چيزي نيست كه بتوان با الفاظ و عبارات حقّ آن را ادا كرد ولي بايد اعتراف نمود كه مجاهدات علميّه و رياضات عمليّه حضرت ايشان و توفيقات ربّانيه اي كه شامل حال معظّم له بوده است همگي دست به دست هم داده اند و از ايشان شخصيّتي را ساخته اند كه در زمان ما به حقّ در عداد يگانه مربّيان نفوس و يكتا معلّمان زمان است و علاوه بر اينكه محفل درس ايشان سازنده و پرونده نفوس است ، نشست و برخاست ايشان ، راه رفتن ايشان ، سخن گفتن ايشان ، مطايبات ايشان همه و همه درس است و سازنده و پرونده است .
حقير به مناسبت يكي از روزهايي كه در محضر شريفشان بودم و برايم بسيار شعف انگيز و عجيب و غريب بود و هنوز هم كه هنوز است ابتهاج و سروري كه در آن روز به من دست داد برايم زنده است چنين سرودم و به پيشگاه مباركشان تقديم كردم.
بيا كه موسم ياس و سمن شد زمان سبزه و دشت و دمن شد
نواي دل نواز بلبل آمد صداي شيون زاغ و زغن شد
غم و اندوه از اينجا رخت بر بست از اين خانه همه رنج و محن شد
ملايك بر سرير دل نشستند عجب خاكي به فرق اهرمن شد
بيفشانيد دست و پا بكوبيد كه گاه گفتن سرّ و علن شد
رسيدم خدمت استاد اعظم همه انواع همّ و غمّ زمن شد
چو افشانيد در قلبم معارف درون من حسن اندر حسن شد
زمين صحبت و تعليم و درسش ديار غربتم عين و وطن شد
نموده عبد خود من را به تعليم از اين رو نام من عبد الحسن شد
لازم به ذكر است كه حضرت استاد (دام ظلّه) طيّ حيات علمي زندگي روحاني خويش علاوه بر اينكه بر تأليف نفوس و تربيت شاگر كه تعداد آنها به صدها نفر بالغ است و از آوردن نام همه آنها معذوريم و ذكر برخي از آنها شايد موجب تضييع حقوق ديگران باشد موفّق بوده است، بر تأليف يكصد و اندي كتاب تدويني توفيق چشمگيري داشته است كه ما نمي توانيم در اين مجال كوتاه درباره آنها به تفصيل سخن بگوييم، لذا علاقه مندان را به كتابي كه در اين زمينه به نام ((مروري بر آثار و تأليفات استاد فرزانه حضرت آيت الله علّامه حسن حسن زاده ي آملي)) توفيق نگارش آن را داشته ايم ارجاع مي دهيم.
يكي از اموري كه در رابطه با حضرت استاد (حفظه الله تعالي) بايد مورد نظر قرار گيرد و متأسّفانه كمتر بدان توجّه مي شود سابقه مبارزاتي ايشان است ، بد نيست اشاره كنيم شايد عدّه اي گمان كنند ايشان يك روحاني منزوي است و در مقابل مسايل سياسي و اجتماعي و مشكلات جامعه مسلمين بي تفاوت است ولي بنده حقير كه سالياني را در خدمتشان بوده ام خداي را شاهد مي گيرم و عرض مي كنم كه اين توهّم باطل است چرا كه معظّم له در موقعيّت هاي حسّاسي كه اين مرز و بوم نياز به فداكاري روحانيّون سرشناس داشت كه خود و خانواده خود را براي پيشبرد اهداف مقدس بنيانگذار جمهوري اسلامي حضرت آيت الله العظمي امام خميني ( قدّس سرّه ) فدا سازند از جمله كساني بود كه به وظيفه ي خود آشنا بوده و تا جايي كه در وسع و طاقتشان بوده است براي اين نظام و انقلاب مايه گذاشته و از انجام مسئوليّت هاي خطير خويش شانه خالي نكرده و الآن نيز نمي كند.
جناب ايشان روزي براي حقير نقل فرمود:
((قبل از پانزده خرداد سال هزار و سيصد و چهل و دو كه در تهران مشغول تحصيل و تدريس بودم شنيدم حضرت آيت الله العظمي امام خميني كه براي ايّام محرّم جهت تبليغ به اطراف و اكناف مي روند موظّف نموده اند كه مسايل اجتماعي و سياسي عالم اسلام و مشكلات جامعه مسلمين و خصوصاً اوضاع ايران را به گوش مردم برسانند و مردم را در اين زمينه آگاه نمايند ، لذا بنده كه براي ايّام محرّم عازم آمل بودم احساس كردم اين وظيفه نيز متوجّه من مي باشد و مي بايد در انجام آن بكوشم . بدين جهت قبل از آنكه به سوي آمل بروم خود را به قم رسانيدم ، قمي كه با هيچ يك از خيابانها و كوچه هايش آشنا نبودم ، سراغ منزل امام را گرفتم و به حضورشان شرفياب شدم و محضرشان عرضه داشتم بنده حسن حسن زاده آملي هستم كه فعلاً در حوزه علميه تهران مشغول تحصيل و تدريسم . اساتيد من عبارتند از : حضرت آيت الله رفيعي قزويني ، حضرت آيت الله شيخ محمّد تقي آملي ، حضرت علّامه ميرزا ابوالحسن شعراني و … شنيدم كه حضرتعالي روحانيّون را مكلّف كرده ايد تا مسائل سياسي و مشكلات اجتماعي مسلمين را براي عموم مردم بيان كنند . لذا من كه يكي از طلّاب سرشناس آملم و جهت تبليغ عازم آن ديارم آمده ام به شما بگويم من هم مانند ديگران در خدمتم و شما نيز انشاء الله در اهدافتان موفّق خواهيد شد و همه با هم دست به دست هم مي دهيم و انشاء الله تعالي كشور را از دست فسقه و فجره نجات مي دهيم و دين خدا را پياده مي كنيم …)).
بعد از ملاقات ياد شده حضرت استاد حسن زاده (دام ظلّه) از هر فرصتي كه در اختيارش قرار مي گرفت سود مي جست و به روشنگري اقشار مختلف جامعه خصوصاً مردم شريف آمل مي پرداخت تا اينكه كم كم مسايل بالا گرفت و امر به تبعيد امام منجر گرديد ، بعد از تبعيد امام فعّايّت هاي علما از جمله حضرت استاد حسن زاده به صورت هاي مختلف ادامه داشت ، يكي علني ، ديگري نيمه علني و ديگري مخفي و هكذا ، خلاصه هر كسي به هر صورتي كه مي توانست يا صلاح مي ديد مبارزه اش را ادامه داد تا اينكه به لطف خداوند و رهبري حضرت امام ( قدّس سرّه ) و تبعيّت صادقانه علماء و پيروي جانانه ملّت ، انقلاب به پيروزي رسيد و آن سدّ كذايي شكست ، طاغوت از ميان رفت و نظام مقدّس جمهوري اسلامي بر قرار گرديد . بعد از برقراري نظام جمهوري اسلامي حضرت استاد (دام ظلّه) چند سال در سنگر امامت جمعه آمل به دفاع از كيان اسلام و انقلاب و ايران مشغول بود و خطرات عديده اي را كه شرح آنها به اطاله كلام منجرّ مي گردد ، در آن جوّ كذايي اوايل انقلاب به جان خريد و از انجام هر گونه خدمتي شانه خالي نكرد ، اين مسائل ادامه داشت تا اينكه جناب ايشان تشخيص دادند وجودشان در سنگر حوزه جهت تعليم و تعلّم و تأليف و تدريس و تربيت نفوس و پرورش طلّاب مفيدتر و لازمتر است ، لذا بعد از مدّتي كه گذشت به حوزه مراجعت كردند و خدمات و فعّاليّت هاي علمي و فرهنگي و ديني و سياسي خود را ادامه دادند و الآن نيز مي دهند، جزاه الله عن الاسلام و المسلمين خير الجزاء.
آخرين مطلبي كه در اين مجال ذكر آن را لازم مي دانم دوري حضرت استاد از تعلّقات مادّي و تشريفات و تشكيلات دنيايي است ، به حقّ مي توان چنين گفت كه در نظر مباركشان طلا و سنگريزه يكسان است . آنچه كه براي معظّم له اهميّت دارد حقّ است و حقّانيت ، صدق است و صداقت ، پاكي است و طهارت ، عشق است و ارادت.
چندي پيش جناب ايشان براي حقير نقل فرمودند:
((دو سه روز پيش شخصي به من مراجعه كرد و گفت براي پرداخت سهم امام ( عليه السلام ) به خدمت شما رسيده ام ، گفتم بسيار خوب و از او تقدير كردم و تحسينش نمودم ، سپس گفتم : خوب بفرماييد مبلغي را كه آورده ايد چقدر است ؟ گفت مبلغ پانزده ميليون تومان ، ولي از شما يك خواهش كوچكي هم دارم ، گفتم : بفرماييد . گفت : از شما مي خواهم كه بابت اين امر رسيدي به من بدهيد تا معلوم باشد من مالم را پيش شما تطهير كرده ام . گفتم : رسيد كه سهل است من علاوه بر رسيد ليست موارد مصرف آن را هم به شما ارائه مي كنم . گفت : بسيار خوب ، ولي يك خواهش ديگري نيز دارم ، گفتم : آن را هم بفرماييد . گفت : از شما مي خواهم تاريخي را كه در اين رسيد درج مي كنيد تاريخ امروز نباشد . گفتم : پس چه تاريخي باشد ؟ گفت: تاريخ پنج سال پيش .
اينجا بود كه فهميدم بايد زير كاسه نيم كاسه اي بوده باشد ، والّا چرا بايد من تاريخ امروز را نگذارم و تاريخ پنج سال پيش را بگذارم ، لذا به او گفتم : آقا مثل اينكه شما براي پرداخت سهم مبارك امام ( عليه السلام ) پيش من نيامده ايد ، بلكه آمده ايد پانزده ميليون تومان بدهيد تا خود را از دادن صد و پنجاه ميليون تومان برهانيد ، آقاي محترم!! به من بگوييد : آيا اين پولي را كه من بابت سهم امام ( عليه السلام ) از شما مي گيرم بايد در مسير حقّ بكار گيرم يا نه ؟ اگر نه بايد بدانيد كه من اهل آن نيستم و اگر بلي پس بايد آن را به حقّ بگيرم تا در راه حقّ صرف كنم ، و اينطوري كه شما مي گوييد معنايش اين است كه من آن را به غير حقّ بگيرم كه من اهل اين هم نيستم ، و شما بدانيد اگر اين پانزده ميليون تومان بشود يكصد و پنجاه ميليون تومان و بگوييد تاريخ ديروز را بگذار من باز هم اينكار را نخواهم كرد بعد از لحظاتي بلند شد و رفت)).
آري از كسي كه دل به دنيا و علائق آن نبسته و از دامها و حبائل آن رسته باشد جز اين توقّع نيست ، اميد كه سايه پر بركت اين شخصيّت بزرگ و الهي سالهای سال بر سر حوزه هاي علميه و دانشگاهها خصوصاً ، وبر سر مسلمين و مؤمنين عموماً مستدام بوده باشد و همگان از وجود ذيجودش بهره مند و از انفاس قدسيه اش بر خوردار گردند.
در خاتمه براي همه آروزوي توفيق و سعادت را از درگاه حضرت أحديّت دارم.
اللهم اختم بالخير و وفّقنا لما تحبّ و ترضي
قم ـ حسن رمضاني
15/2/74 مطابق با پنجم ذيحجة الحرام سنه 1415
افزودن دیدگاه جدید