ضرورت «فلسفه شدن اسلامی» برای ساماندهی اجتماعی بر اساس اسلام/بخش دوم
3/4ـ تعریف فلسفه شدن به آثار
پگاه: ظاهرا فلسفه شدن، در فلسفه های پراگماتیستی مطرح بوده و هست، «فلسفه شدن اسلامی» چه تمایزات و تفاوتهایی با آن پیدا می كند؟
ـ چون ما «فلسفه شدن اسلامی» نداریم در كنترل عینیت به فلسفه های دیگران تكیه می كنیم و این تكیه كردن، هماهنگی عینی را بر پایه همان مبانی فلسفی انجام می دهد و مبانی فلسفی آنها هم مبانی حسّی است. یعنی چه فلسفه عمل و فلسفه های عملگرا به صورت شرقی و یا غربی آن، چه فلسفه های مدرن یا نو مدرنیسم، هیچ كدام بر مبانی اسلام تكیه ندارند طبیعتاً مبنای هماهنگ سازی عینی و ایجاد تناسبات عینی و عدالت اقتصادی، فرهنگی و سیاسی نیز تحت همان تعاریف قرار می گیرد. درست است كه در عینیت هماهنگی انجام می گیرد، ولی این هماهنگی در تعارض با ارزش های دینی است و در آخر به فرسایش ارزشها منجر می شود.
بنابراین «فلسفه شدن اسلامی» فلسفه ای است كه می تواند «شدن» را بر پایه معارف اسلامی تعریف كند و طبیعی است كه چنین چیزی ابزار هدایت تكامل تمدن است، اما نه تمدن مادی، بلكه تمدن دین محور؛ یعنی تمدنی كه بر محور دین شكل می گیرد، تكامل آن محتاج به فلسفه شدن اسلامی است كه اگر چنین كاری صورت گرفت در یك كلمه این فلسفه می تواند ابزار هدایت تكامل تمدن بر محور دین باشد و تفصیلش هم این است كه می تواند تفكر، فكر و اندیشه را در سطوح مختلف هماهنگ كند. به بیان دیگر هماهنگ سازی تفكر اجتماعی را بر عهده دارد بگونه ای كه تفكر در عرصه های مختلف هماهنگ باشد.به این معناكه درعین كثرت وگستردگی كه دارد، از یك انسجام برخوردار باشد و به یك مبنا تكیه كند. اصولاً مبنایی كه می تواند مبنای هماهنگ سازی تفكر و اندیشه اجتماعی و فرهنگ جامعه در عرصه های مختلف بشود، فلسفه شدن است.
روشن است كه جامعه ما به یك تشتت و دوپایگی كاملاً آشكار مبتلا است؛ زیرا از یك سو می خواهیم بر مبنای علم، جامعه را اداره كنیم و مدیریت علمی را پذیرفتیم و از سوی دیگر می خواهیم بر مبنای دین، آموزه ها و ارزش های دینی جامعه را بازسازی كنیم. لذا می بینید كه یك نوع تعارض دایمی بین این دو در جامعه وجود دارد و این تعارض به خاطر این است كه یك هماهنگی بین تفكر دینی و تفكرهای راهبردی وجود ندارد. اگر چه اندیشه های راهبردی غربی می تواند یك نوع هماهنگی ایجاد كند، اما این هماهنگی بر پایه معارف دینی نیست. لذا به طور قهری آموزه های دینی یكی از عناصر ناهماهنگ با مجموعه هماهنگ غربی هستند، به طوری كه از دیدِ كارشناسان تنها مانع تحقق توسعه پایدار و هماهنگ در جامعه اسلامی، دخالت ارزشهای اسلامی در امر توسعه است. و لذا سفارش می كنند شما به هر میزانی كه بتوانید این ارزش ها را در عرصه حیات اجتماعی نفی كنید، به توفیق دست یافته اید و این حرف از منظر آنها كاملاً حرف درستی است. در واقع دست یافتن غرب به توسعه مادی، از منظر نفی قدسیت؛ و سكولاریسم است.
البته اگر ما اینها را عرصه های متباین و بریده از هم ببینیم، لازم نیست میان آنها هماهنگی ملاحظه كنیم. ولی این امر نادیده انگاشتن نسبت بین اشیاء و تأثیر و تأثری است كه بین حوزه های مختلف اجتماعی برقرار می شود.
«فلسفه شدن» اسلامی فلسفه ای است كه می تواند این تعامل را در مقام تكامل و تغییر ببیند و این تعامل را بر پایه معارف اسلامی تحلیل كند و می تواند تحلیلی از از روند تكامل و هماهنگ سازی عرصه های مختلف ارائه بدهد. اگر چنین فلسفه ای وجود نداشته باشد، شالوده ای برای هماهنگ سازی تفكر در عرصه های مختلف اجتماعی در جامعه دینی وجود ندارد.
البته فلسفه شدن غربی (فلسفه های عملگرای غربی) یك هماهنگی نسبی در عرصه تفكر اجتماعی ایجاد می كند. اگر شما عرصه های مختلف علوم و فرهنگ را مشاهده كنید، می بینید كه آنها را هماهنگ كرده اند. یعنی گرایش های مختلفی كه در حوزه علم وجود دارد؛ از علوم پایه گرفته تا علوم تجربی و علوم انسانی بر خلاف اینكه بعضی ها گمان می كنند اینها یك دانش های مجزا از یكدیگر هستند و در هر حوزه با یك روشی كار می كنند، یك نوع هماهنگی و انسجام دارند. لذا شما می توانید از منظر هر یك از علوم، علم دیگر را بازبینی كنید. درست مثل هماهنگی ای كه بین مسایل ریاضی در یك دستگاه ریاضی وجود دارد. مثلاً شما در هندسه اقلیدسی می توانید از ناحیه هر یك از مسایل و معادله ها به معادلات دیگر دست بیابید و با نقد هر یك از مسایل هندسه اقلیدسی، كل دستگاه، مورد نقد قرار می گیرد. همه این بخاطر این است كه این تعاریف بر یك پایه هماهنگ می شوند. گرچه همه این ها مسایل مختلف هندسی هستند، اما در همه این قواعد، یك مبنا وجود دارد و با یك تعریف از خط و نقطه، دستگاه هندسی آغاز می شود. لذا شما اگر در هر یك از این عرصه ها چالشی ایجاد كنید، این مشكل به حد اولیه دستگاه و از آنجا به كل دستگاه سرایت می كند. این مطلب به معنای هماهنگی كل مفاهیم و تعاریفی است كه در دستگاه هندسه اقلیدسی دیده می شود. یعنی در عین كثرتی كه دارند، كاملاً هماهنگ است و همدیگر را تأیید می كند؛ یعنی نه تعاریف متعارضند و نه تعاریف متباین، بلكه تعاریف متعاضدند، دقیقا همان فرمولی كه برای محاسبه سطح و مساحت، در دایره به كار می برید، كمك و مؤید برای مساحت مثلث است. این طور نیست كه دو تعریف جدا از هم باشند. تمام عرصه های مختلف علوم در غرب به همین صورت است؛ یعنی بر اساس یك منطق و روش، و بر اساس یك فلسفه ای كه این روش مبتنی بر آن است تلاش می شود تا عرصه های مختلف فرهنگ با تمام تنوع و كثرتی كه دارند میان آنها هماهنگی ایجاد شود. اصولاً نقش علوم پایه همین كار است. زیرا علوم پایه، علومی است كه در همه عرصه ها جاری است. مثلاً فلسفه فیزیك در طب جاری است و در روانشناسی نیز جریان دارد و روانشناسی حسّی به فلسفه فیزیك تكیه دارد؛ یعنی قواعد عام حركت ماده در روان شناسی نیز به كار گرفته می شود.
بنابراین اگر ما فلسفه ای نداشته باشیم كه بتواند تغییر را در عینیت و در عرصه های مختلف به صورت عینی ـ نه انتزاعی ـ بشناسد و نسبت بین این ها را تعریف كند و اینها را هماهنگ نماید، طبیعی است هماهنگ سازی اركان عینیت برای ما فراهم نخواهد شد.
5ـ كاركردهای فلسفه شدن اسلامی
پگاه: فلسفه شدن چه نتایج و پیامدهایی را در حوزه های نظر و عمل ایجاد خواهد كرد؟
ـ «فلسفه شدن» اسلامی می تواند تفكر، اندیشه و ره آوردهای اندیشه ـ یعنی فرهنگ اجتماعی ـ را در عرصه های مختلف هماهنگ كند. هم چنین این فلسفه می تواند در حوزه منطق ها، مبنای هماهنگ سازی منطقها باشد و هم در حوزه اطلاعات تخصصی می تواند مبنای هماهنگ سازی اطلاعات تخصصی شود و نیز در حوزه فرهنگ عمومی می تواند فرهنگ عمومی را در عرصه های مختلف هماهنگ كند. هم اینك در جامعه ما، فرهنگ عمومی مبتلا به یك تعارض است، از یك سو ارزشهای دینی در آن وجود دارد و از سوی دیگر معادلات عینی فلسفه های حسّی پذیرفته شده است و این امر مرتباً در جامعه ما یك نوع تشتت روانی و تعارض روانی ایجاد می كند. آن چیزی را كه به عنوان كاربرد قبول می كنند و كارآمدیش را می پذیرند، جامعه را به سمتی می برد، و ارزشهایی را كه می پذیرند جامعه را به سمتی دیگر سوق می دهد و این امر در جامعه تعارض روانی ایجاد می كند كه الان وجود دارد؛ یعنی در جامعه ما هم علم محترم است و هم آموزه های دینی و این در واقع نوعی تعارض در مقام عمل ایجاد می كند. البته ممكن است در مقام ذهن، ما بگوییم این ارزشها محترم است، علم نیز محترم است، ولی وقتی این علم در مقام عمل جامعه را به سمت دیگری می برد، تعارض بین اینها در جامعه اتفاق می افتد.
بنابراین ما بر پایه فلسفه شدن اسلامی است كه می توانیم منطقها، فهم های تخصصی و فرهنگ عمومی را هماهنگ كنیم و این مبنای هماهنگ سازی عمل اجتماعی است.
در تمدن هایی كه مبتنی بر دین نیستند و نمی خواهند برنامه ریزی شان مبتنی بر دین باشد، فهم از دین و معارف دینی هیچ دخالتی در برنامه ریزی اجتماعی ندارد. اما اگر ما بخواهیم برنامه ریزی اجتماعی مبتنی بر دین باشد، در سه حوزه نیاز به تعامل داریم:
1 ـ در حوزه فهم از دین 2 ـ در حوزه فهم كاربردی؛ یعنی ما برای تحقق عدالت دینی در جامعه دقیقاً نیازمند مفاهیم كاربردی هستیم. 3 ـ مفاهیم اجرایی؛ یعنی ما نیاز به برنامه ریزی عینی داریم و مستغنی از مفاهیم اجرایی نیستیم.
بنابراین هم فهم «اجرایی» و هم فهم «كابردی» و هم فهم «دینی» در جامعه لازم است و اگر بخواهد برنامه ریزی عینی مستند به هر سه فهم شود، این سه فهم باید با هم هماهنگ شوند. طبیعتاً منطق هایی كه مبنای پیدایش این سه فهم هستند؛ یعنی اگر روشی كه به آن روش، مفاهیم دینی در جامعه فهم می شود و نیز روش علوم كاربردی و روش برنامه ریزی هماهنگ نباشند، محصول آنها نیز هماهنگ نخواهد شد و هماهنگی قهری بین این ها اتفاق نمی افتد.
البته گاهی شما حوزه ها را تفكیك می كنید و تعاملی بین حوزه ها نمی بینید و در واقع سه حوزه متباین قائلید، بعد می خواهید هماهنگی ایجاد كنید این فقط نامگذاری است. آن چیزی كه در عرصه تفكر گاهی به چشم می خورد كه می گویند برهان و عرفان و قرآن و تجربه با هم هماهنگ هستند، این در واقع تباین را به هماهنگی نام می گذارند و به نظرشان می آید كه دین از یك زاویه به عینیت نگاه می كند، فلسفه از زاویه دیگر، عرفان از زاویه دیگر و تجربه هم از زاویه ای دیگر و این زوایا از هم جدا هستند و هر كدام هم نیز ناظر به واقعیت هستند. تعارض نداشتن به معنای هماهنگی نیست و این مطلب غیر از این است كه بر یك پایه هماهنگ بشوند و مشكل دقیقاً همین جا است. اگر بخواهد بین این ها تعامل برقرار شود، این تعامل نمی تواند بدون مبنای هماهنگ، منشأ وحدت باشد.
این است كه شما می بینید وقتی واقعاً از فلسفه به طرف دین می آیید، تعارض دیده می شود. یا وقتی از منظر دین به علوم تجربی نگاه می كنید تعارض دیده می شود، یا وقتی از منظر عرفان به اینها و از منظر اینها به عرفان نگاه می كنید بین اینها تعارض پیدا می شود. بعد می گوئیم اگر اینها خطا نكنند نباید تعارض اتفاق بیفتد! این امر در واقع تعلیق به محال است! دلیلش این است كه ما هماهنگی و تباین را با هم خلط كردیم. اگر اینها با هم پیوسته هستند و با هم تعامل دارند و باید یك نظام فرهنگی تحقق پیدا كند، باید هماهنگی بین اینها اتفاق بیفتد و این هماهنگی بدون مبنای هماهنگی ممكن نیست و این مبنای هماهنگی اول می بایست منطقها و روشها را هماهنگ كند.
فلسفه شدن فلسفه ای است كه روش ها را در سه حوزه هماهنگ می كند: اول روش فهم معارف دینی بر پایه حجیت را سامان می دهد و دوم فهم كاربردی را بر مبنای اسلام؛ یعنی اسلامیت فهم كاربردی را سامان می دهد و سوم جریان اسلام در فهم اجرایی و دولت را عهده دار است.
بنابراین فلسفه شدن هماهنگ سازی منطق ها را در سه حوزه بر عهده دارد. لذا اگر این هماهنگی اتفاق بیفتد، بین مفاهیم كاربردی و معارف دینی هماهنگی خواهد بود. در حالیكه الان بین اینها تعارض وجود دارد. علتش هم این است كه منطقها در این سه حوزه هماهنگ نیستند؛ یعنی منطق علوم كاربردی ما مبتنی و مستند بر مطلق گرایی حسّی است یعنی فلسفه های عملگرایی حسّی كه مطلق گرایی حسّی در آنها اصل است و ما می خواهیم بین این علوم كه برآمده از آن فلسفه ها هستند و معارف دینی كه برآمده از یك فلسفه دیگری هستند هماهنگی ایجاد كنیم!
بنابراین تحقق عدالت بر مبنای دین، از طرفی هم مفاهیم اجرایی و هم مفاهیم كاربردی را نیازمند است كه یكی در دولت و دستگاههای اجرایی تحقق پیدا می كند و دیگری در دانشگاهها و آكادمی ها، از سوی دیگر محتاج به مفاهیم دینی است؛ زیرا مفاهیم دینی نیز باید هماهنگ شوند كه این كار حوزه ها است.
1/5ـ فلسفه شدن پایگاه تولیدی روش «استنباط معارف دینی، روش علوم و مدل برنامه»
پگاه: در حوزه روش شناسی فهم دینی، «فلسفه شدن» چه توصیه ها و راهبردهایی دارد؟
ـ ما در حوزه نیازمند به سه چیز هستیم كه عبارتند از: 1 ـ حكمت حكومتی؛ 2 ـ فقه حكومتی؛ 3 ـ اخلاق حكومتی و الان ما اینها را نداریم؛ یعنی آنچه كه معارف دینی ما پشت سر دارد فقه فردی، حكمت فردی و اخلاق فردی است. سخن این نیست كه، معارف دینی ما اصلاً به عرصه احكام اجتماعی پا نگذاشته است، شما پاره ای از احكام اجتماعی را در آن می بینید، ولی این غیر از فقهی است كه بتواند كنترل عینیت را به عهده بگیرد و برنامه ریزی كلان و توسعه داشته باشد؛ یعنی فقه ناظر به كلان اجتماعی و بالاتر از آن برنامه ریزی تكامل و توسعه اجتماعی فقه دیگری است.
سخن من این نیست كه فقه كلان و فقه توسعه فقهی است مباین با این فقه، بلكه باید بین عرصه های مختلف فقه و معارف دینی هماهنگی وجود داشته باشد كه این امر محتاج تفقه جامع در دین است. در حوزه اخلاق نیز همین طور است، اخلاقی كه ما تعریف كرده ایم اخلاق فردی است. این بدان معنا نیست كه دین جامع نبوده و ناظر به حكمت حكومتی و فقه حكومتی و اخلاق حكومتی نیست. جامعیت دین، غیر از جامعیت معارف دینی است؛ این را هیچ عالم دینی ادعا نكرده است و یك ره آورد جدید و حرف جدیدی نیست؛ هیچ عالم دینی ادعای برابری بین فهم خود و دین را نمی كند. فقط حجیت فهم خودش را به اثبات می رساند و می گوید؛ این فهم كه من از دین دارم بین من و خدا در عرصه ای كه می خواهم عمل كنم حجت است. حجیت غیر از برابری است. حتی در فقه و احكام حقوقی كه مستندترین عرصه معارف دینی هستند، هیچ فقیه جامع الشرایطی ادعای برابری نمی كند.
بنابراین ما مدعی جامعیت دین هستیم و به همین دلیل می گوییم كه باید تفقه در دین به شكل جامعتری انجام بگیرد منتهی بر پایه یك روشی كه آن روش به حجیت رسیده باشد و نه بر پایه تكیه به عینیت؛ یعنی از منظر تكامل ابزار به دین نگاه نكنیم، بلكه از منظر تكامل حجیت به فهم دینی نگاه كنیم.
2/5ـ مقایسه روند توسعه معرفت دینی برآمده از فلسفه شدن اسلامی با معرفت برآمده از سایر مكاتب معرفتی
پگاه: توسعه معرفت دینی چه تمایزی به نظریه قبض و بسط و دیدگاههای همانند آن پیدا می كند؟
ـ فرق بین تئوری قبض و بسط، دینامیزم قرآن، یا هرمنوتیك و امثال اینها با این نظریه در همین است كه در این جا از منظر تكامل حجیت به تكامل معرفت دینی نگاه می شود و بر محور تكامل معرفت دینی، تكامل مفاهیم كاربردی و مفاهیم اجرایی شكل می گیرد اما در آن نظریه ها كاملاً بر عكس است، یعنی از منظر تكامل ابزار است كه توسعه معرفت دینی اتفاق می افتد؛ یعنی تكامل نیاز، با یك مكانیزم جبری پیش می رود؛ با یك مكانیزمی كه تحت كنترل دین نیست، این تكامل نیاز، تكامل ابزار و تكامل اطلاعات را می آورد. این تكامل ارتباطات در یك دیالوگ و تعامل به تكامل معرفت دینی ختم می شود. این تكامل معرفت نیست و معرفت را نیز به حجیت نمی رساند. در این سه عرصه، فهم دینی باید بر پایه حجیت تكامل پیدا كند كما این كه وقتی فهم دینی در این سه عرصه راه پیدا كرد، باید معارف كاربردی و اجرایی نیز بر محور این «معارف دینی حداكثری» شكل بگیرد. آنگاه هماهنگی بین این حوزه ها موجب می شود كه شما یك نظام هماهنگ اطلاعات تخصصی داشته باشید كه كاملاً همدیگر را تأیید می كنند.
این روشن است كه اگر منطق فهم دینی، منطق حداكثری نباشد، فهم از دین، حداكثری نخواهد بود و با فهم حداقلی از دین، ساماندهی حداكثری ممكن نیست. چالشی كه الان در جامعه ما وجود دارد این است كه ما با فهم دینی و معرفت دینی كه حداكثری نیست، دنبال اداره حداكثری هستیم؛ یعنی می گوییم دین در همه عرصه ها دخالت می كند، اما معرفت دینی ای كه ما داریم در همه عرصه ها جامع نیست. البته بایست توجه داشت كه این به معنای عدم جامعیت دین نیست، بلكه معرفت دینی جامع نیست.
نكته دیگر این كه این مطلب به معنای حرمت ننهادن به زحمات عالمان در اعصار گذشته نیست؛ زیرا معنا ندارد كه فهم عالمان دینی جامع باشد. دین جامع است و همه دین شكار یك عالم نمی شود، نه شكاریك عالم، بلكه شكار همه علما در طول تاریخ نیز نمی شود. فهم دینی فهمی است تكامل پذیر كه باید بر مبنای حجیت تكامل پیدا كند. اگر بر مبنای حجیت تكامل پیدا نكند، تعامل از جانب عینیت با دین اتفاق می افتد.
اتفاقا مخاطره ای كه الان فرهنگ دینی جامعه ما را تهدید می كند همین است كه چون این تعامل در حال وقوع است. اگر شما از منظر منطق جدید ـ منطقی كه بتواند فهم دینی را در همه حوزه ها به حجیت برساند و در واقع دین حداكثری را به حجیت برساند ـ به معرفت دینی نگاه نكنید این تعامل از جانب عینیت اتفاق می افتد و پدیده ای مثل فقه پویا و... شكل می گیرد كه الان تدریجا به چشم می خورد. به خصوص در عرصه برنامه ریزی های كلان شما به دقت می یابید كه این تحول در حال اتفاق افتادن است. یا نقش دین را نفی می كنند، یا اگر می خواهند نقش دین را بیان كنند از منظر فقه خرد بیان می كنند، یا اگر بخواهند از منظر كلان بیان كنند، دین را به نفع عینیت مصادره می كنند. این سه حادثه ای است كه الان در عرصه معرفت دینی در جامعه ما دارد اتفاق می افتد.
اصولاً اگر ما ساختارهای كلان اجتماعی رااز مكاتب دیگر بگیریم و آنگاه از منظر احكام خرد به اسلام نگاه كنیم و اهداف دینی را از نظر احكام خرد تأمین كنیم، تعارض بین برنامه ریزیهای كلان و اهداف خرد قطعی و ضروری است.
افزودن دیدگاه جدید