شرایط خالی شدن دل از محبت غیر خدا| آیت الله صدیقی
شرایط خالی شدن دل از محبت غیر خدا| آیت الله صدیقی
در این بخش، با شرایط تزکیه دل از محبت غیر خدا در کلام آیت الله صدیقی حفظه الله آشنا می شوید. با ضیاءالصالحین همراه باشید تا در مورد شرایط خالی شدن دل از محبت غیر خدا بیشتر بدانید.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[سوره ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸،]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ سَیِّدُ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ أَرْوَاحُنَا وَ أروَاحُ مَن سِواهُ فِدَاهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
«وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُون * فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَهً»[سوره ی حجرات، آیات ۷ و ۸]
رابطه بین محبّ و محبوب از طریق ادراک
در این آیات کریمه لطائف، دقایق، رموز، اسرار فراوان است. «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ» در برابر محبّت، بغضاء و نفرت است. بزرگان ما محبّت را گفته اند که درک ملایم. یعنی چیزی که با وجود آدم سازگاری دارد، تناسب دارد، مفید است، برای او می تواند کمال باشد، نیرو باشد. انسان این را درک می کند. از طریق ادراک رابطه ای بین محبّ و محبوب برقرار می شود و چیزی که با وجود انسان تناسب ندارد، ناسازگاری دارد، مضرّ است، نابود کننده است، اگر انسان آن را درک بکند که شیئی با وجود او نمی سازد، تناسبی ندارد، یک حالت نفرتی در اثر این درک در وجود انسان پیش می آید.
تعریف ایمان
بر حسب آنچه که از این آیه ی کریمه ما می توانیم بفهمیم این است که ایمان یک پدیده است. حالا چیست ما نمی دانیم. آنچه مسلّم است ایمان علم تنها نیست. عمل تنها هم نیست. در بعضی روایات ما گفته شده است که ایمان عبارت است از اعتقاد به جنان و عمل به ارکان و اقرار به لسان. چیزی که جنان انسان، قلب انسان، باطن انسان با او پیوند پیدا می کند، می پذیرد، دل او را می پذیرد. هر معلومی برای انسان پذیرفته شده نیست. حتّی گاهی چیزی که با برهان برای انسان ثابت می شود، دلپذیر نیست. یک چیزهایی که آدم یقین دارد واقعیت در بیرون از وجود انسان است ولی با این که می فهمد احساسی نسبت به او ندارد، قبول ندارد. گاهی انسان واقعیات را با این که می داند واقع است، قبول ندارد. از این جهت نسبت به او اعتقادی نیست. علم دارد ولی عقیده ندارد. یعنی جان او با او پیوندی جوشی نخورده است. امّا بعضی چیزها این طور نیست. ممکن است کسی علم برهانی هم نداشته باشد سواد هم خیلی نداشته باشد ولی تا با یک واقعیتی برخورد می کند در همان مرحله ی اوّل دل می دهد و نه تنها دل می دهد دلبستگی پیدا می کند این اعتقاد به جنان می شود.
لوازم محبّت
اعتقاد اگر ریشه دار باشد، تولید عمل می کند. انسان به چیزی که در باور او آمد، چیزی که در عمق جان او نشست، این بیکار نمی نشیند، انسان به آن چیزی که عقیده پیدا کرده است، علاقه پیدا کرده است می خواهد خود را به او نزدیک بکند، می خواهد موجبی برای قرب به او، ارتباط بیشتر به او فراهم بکند. قهراً آنچه لازمه ی این محبّت است که راضی کردن محبوب است، تأمین خواسته های محبوب است، رعایت ادب در محضر محبوب است، دوست داشتن دوستان محبوب است، دوشن داشتن دشمنان محبوب است این را در عمل بخواهد یا نخواهد به سوی این طرف می رود. دل اهرم است، آدم وقتی به چیزی عشق پیدا کرد، علاقه ی او جدی شد، انگیزه، بعد شوق، بعد اراده، بعد عمل. این ها واقعیت است. آدمی وقتی یک میوه ای را دید و دل او به این میوه کشیده شد، این دیدن، علم پیدا کردن، بر دل نشستن برای او ایجاد انگیزه می کند که این میوه را تحصیل بکند. با این اراده شوق پیدا می کند. شوقش او را حرکت می دهد و آن میوه را به دست می آورد و میل می کند و چیزی که مانع این است، آن را برطرف می کند.
ایمان عرشی و آسمانی است
خدای متعال ایمان را می فرماید: «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ » ایمان یک حقیقتی است، یک امری است که ذهن نیست، فکر نیست، مفهوم نیست. انسان یک چیزی را در وجود خود یافته است. خیلی چیزها برای انسان مفهوم است. خیلی چیزها برای انسان معلوم است. خیلی چیزها برای انسان مدرک است، محسوس است. امّا انسان نسبت به آن ایمان ندارد. علاقه ندارد. ایمان یک حقیقتی است که در دست خدا است، در دست کسی نیست. ایمان امر عرشی است، آسمانی است. خدای متعال قلب هر کسی را بخواهد با این پدیده، با این نور، با این کمال، با این جمال، با این صفتی که جان انسان با آن رنگ می گیرد، با آن رنگ کاری می کند و همه ی وجود انسان نسبت به ایمان مجذوب می شود. هر چیزی که ایمان او را تهدید بکند، می بینی وحشت می کند.
ترس مؤمن از قرار گرفتن در موقعیت معصیت
لذا انسان مؤمن از رفتن به جاهایی که در آن جاها احتمال معصیت است، خیلی پروا دارد، خیلی پرهیز دارد، انسان های منضبط، انسان های ریشه دار در ایمان، نمی تواند به هر مجلس عروسی برود. به هر مجلسی که می داند در آن مجلس غیبت است، با آبروی اشخاص بازی می شود، جرأت نمی کند، یک واهمه ای دارد، یک ترسی دارد.
ترس مؤمن از مقام خدا
این ترسی که بر انسان مؤمن به وجود می آید، ترس از مقام خدا است. «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی»[سوره ی نازعات، آیه ۴۰] لازمه ی محبّت است. لازمه ی عشق است. جایگاهی دارد که بودن در آن جایگاه با لباس معصیت عملی نیست. با چهره ی کریه زشت آلوده نمی شود در آن مقام قرار گرفت. لذا یک حالتی برای انسان پیش می آید که انسان نسبت به آنچه که ایمان اقتضای عمل به آن را دارد نمی تواند ترک نمی کند.
اهمّیّت قرآن کریم برای موضوع محبّت
نماز اوّل وقت برای بعضی ها یک حالتی را به وجود می آورد می بینی بی اختیار هر چه دارد می گذارد حرکت می کند. نمی تواند مشغول کاری باشد و اذان گفته بشود و او در نماز حاضر نشود. همین طور که نسبت به زیارت امام حسین علیه السلام می بینی بی قرار می شود. نزدیک های اربعین دل قرار ندارد. همه ی تلاش خود را می کند که بتواند ویزا بگیرد در موسم اربعین، در حرم حضرت سیّد الشّهداء حضور داشته باشد. نسبت به نماز وجود نازنین خاتم انبیاء، محمّد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم وقت نماز می شد عائله ی او می گویند: حالت پیغمبر عوض می شد و گویا دیگر ما را نمی شناسد. این نشانه ی حبّ است، عشق است. قرآن کریم روی این مسئله ی محبّت انگشت گذاشته است. «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ »[سوره ی حجرات، آیه ۷] خدا می توانست بگوید: «آتَاکُم الإیمان»، «أعطَاکُمُ الإیمان»، «أنزَلَ عَلَی قَلبِکُمُ الأیمان» ولی می خواهد ما را به یک حقیتی توجّه بدهد که ما بدون او به جایی نمی رسیم.
مقام با عظمت علّامه ی طباطبایی
تربیت با انگیزه است، با شوق است. اگر این شوق و انگیزه نبود، استاد هر قدر ماهر باشد شاگرد راه نمی افتد. باید در درون یک جوششی پیش بیاید. مرحوم علّامه ی بزرگوار صاحب تفسیر کبیر المیزان که هم عارف بود، هم حکیم بود، هم سالک واصل بود، هم فقیه بود و هم الحق و الانصاف الگوی قابل ارائه بود به همه ی اشخاص بود، با داشتن مدارج عالی هم قلّه ی حکمت را فتح کرده بود، هم در قله ی فقاهت پرچم را نصب کرده بود. هم در مسائل عرفانی و سیر و سلوکی مقامی داشت، کلیددار بود دل های بسته را فتح کرده بود و به پرواز درآورده بود و هم در علوم تجربی در علوم انسانی ایشان یک مهندس قابلی بود یک ریاضیدان بود، یک اخترشناس بود و یک موسیقیدان بود. یک انسان جامع جامع بود ولی اگر کسی او را نمی شناخت، عصا زنان در خیابان های قم ملاحظه می کرد، هیچ نه کسی همراه او بود یا نه یال و کوپالی داشت، نه توقّعی داشت، هیچ حسابی برای او خود باز نکرده بود.
تواضع علّامه ی طباطبایی
نقل کردند که ایشان عبور می کرد چند تا بچّه شروع کردند بودند سر به سر گذاشتن و هو کردن و به او خندیدن. یک مؤمنی دیده بود بچّه ها دارند آقای طباطبایی را دست می اندازند و او را مسخره می کنند. آمده بود تشری به این بچّه ها زده بود این بچّه ها را پراکنده کرده بود. آقای طباطبایی او را صدا زده بود، فرموده بود که این بچّه ها با شما کار داشتند یا با من؟ عرض کرده بود با شما؟ فرموده بود: چه کار داشتی؟ آن ها با من کار داشتند، شما چه کار به کار این ها داشتی، چرا این بچّه ها را رنجاندی؟
اهمّیّت وقت نزد علّامه ی طباطبایی
آقای طباطبایی برای اوقات خود این قدر حساس بود که نوشته های خود را یک صفحه می نوشت، بعد نقطه گذاری می کرد. گفته بودند: چرا این کار را می کنی؟ گفته بود: حساب کردم دیدم در هر صفحه چند ثانیه صرفه جویی در وقت من است. یک گربه ای در چاله افتاده بود نمی توانست بیرون بیاید، آقای طباطبایی که برای چند ثانیه نوشتن برای وقت خود حساب باز کرده است، نیم ساعت تلاش کرده بود تا این گربه را از آن جا دربیاورد. کدام رئیس، کدام وزیر، کدام مدیر کل، کدام استاندار این طور می تواند باشد که آقای طباطبایی این طور بوده است. این حالت ها که انسان، انسان بشود. این با علم انسان به جایی نمی رسد.
برتری ایمان نسبت به علم
علم لازم است ولی علم کافی نیست. لذا خدای متعال در این آیه علم را برجسته نکرده است. ایمان را برجسته کرده است و ایمانی که در دل هر کسی وجود دارد، بالاترین نعمت خدا به او داده است، ایمان را بعنوان یک امری که اعطای الهی است، ایجاد الهی است به این صورت مطرح نمی کند می گوید: «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ»؛
شرط خالی بودن دل از محبّت غیر خدا
آقای طباطبایی بحثی در سوره ی مبارکه ی مائده دارد که اخلاق چه فلسفه ای دارد. مکاتب مختلف را و فلسفه هایی که برای اخلاق مطرح کردند، ایشان می گویند: هنر اسلام این است باب جدیدی را باز کرده است. اگر حضرت یوسف علیه السلام یک عنصر اخلاقی است و در خلوت با یک زن می تواند بی اعتنا باشد، این ترس از جهنّم نیست او را اخلاقی کرده است، طلب بهشت نیست بلکه او گفت: «مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ»[سوره ی یوسف، آیه ۲۳] این محبّت به خدا اجازه ی محبّت به غیر خدا را نمی دهد. یوسف مالامال مهر خدا بود. چون خدا دل او را پر کرده بود، چشم دل سیر بود، آدم هایی که خلأ دارند، دل آن ها خالی است. این ها هر آشغالی را در دل خود سرازیر می کنند. دل کانون لجن می شود. ولی دل کسی چشمه ی محبّت خدا است، می جوشد، فوران دارد. مگر جای خالی برای غیر خدا باقی مانده است تا زلیخایی بتوند به این جا چنگ بیندازد. محبّت، عشق، گرایش، جذب و انجذاب مهر، این ها است که در تربیت حرف اوّل را می زند.
نقش علاقه و شوق در تحصیل
لذا با تحمیل کسی به جایی نمی رسد. امّا با شوق می رسد. طلبه ای که شوق به علم دارد، این قطعاً آدم خوبی می شود. امّا کسی آمده است به زور آمده است یا به زور نیامده است با شوق آمده است یک درسی را دوست ندارد، به آن علاقه ندارد، این با موعظه علاقه مند نمی شود، باید رگ او را پیدا کرد و او را علاقه مند کرد یا آن مورد علاقه ی او را به او داد. در تمام حرفه ها، صنعت ها، مهارت ها آن چیزی که مایه ی پیروزی یک انسان می شود عشق و محبّت او است.
درخواست عشق به علم از خدا توسّط علامه طباطبایی
لذا این آقای طباطبایی با این عظمت خود، ایشان خوب بچّه ی یتیم بوده است و پدر بالای سر او نبوده است، برای او ملّا مکتبی گرفته بودند، به منزل می آمده درس می گفته است. آقای طباطبایی هم علاقه ای نداشته است. یک روز این ملّا مکتبی ناراحت می شود، انتقاد می کند، توبیخ می کند، سرزنش می کند می گوید: من دارم از مال بچّه ی یتیم ارتزاق می کنم تا تو به جایی برسی، اگر بنا نداری درس بخوانی، چرا من از پول یتیم بخورم و بیایم وقت خود را ضایع بکنم؟ مرحوم آقای طباطبایی خیلی دل شکسته می شود، فرموده بودند: رفتم در بیابان با خدا خلوت کردم دو رکعت نماز خواندم بعد از نماز دست گدایی را به سوی خود او باز کردم. گفتم: خدا یا من را عاشق علم خود بکن یا جان من را بگیر. می گوید: بعد از این نماز خدای متعال حال من را عوض کرد. لذا در هیچ درسی از دروس استاد حضور پیدا نکردم مگر این که قبل از آن مطالعه کرده بودم، زوایای آن را دیده بودم و با ذهن آماده و ایشان تعبیری دارد حاکی از این است که گویا از کسی استفاده نکرده است. خدای متعال با این فوران و جوششی که در وجود او پدید آورده است مرحمت کرده است، هر درسی را مطالعه می کرده است متوجّه می شده است و سر درس استاد به نحو دیگری حاضر می شده است.
عنایت امیر المؤمنین علیه السلام به علّامه ی طباطبایی
آیت الله خوشوقت فرمودند: آقای طباطبایی وقتی به نجف رفته بود، وارد بر امیر المؤمنین علیه السلام شده بود، یعنی اوّل به حرم حضرت امیر المومنین علیه السلام مشرّف شده بود. عرض کرده بود: یا امیر المؤمنین غریب هستم، مهمان شما هستم، به شما پناه آوردم، این جا کسی را نمی شناسم. نمی دانم کدام استاد را انتخاب بکنم که دست من را بگیرد، من را به جایی برساند. وقتی برگشته بود، منزلی را که اساس آن جا گذاشته بودند هنوز پهن نکرده بودند، در زده شده بود. فرموده بودند: وقتی در را باز کردم، دیدم سیّد بزرگواری است معلوم شده بود آقا میرزا علی آقای قاضی است. آن عارف واصل. علّامه ی بی بدیل. به آقای طباطبایی گفته بودند که درس خیلی خوب است ولی مهم تزکیه است. از همان قدم اوّل حواله ی امیر المؤمنین به سراغ او آمده بود، درس برای آدم شدن است. درس برای خودسازی است، درس برای اخلاقی شدن است. خدا نکند آدم درس بخواند و بی اخلاق باشد. خدا نکند انسان با قرآن و حدیث آشنایی مفهومی پیدا بکند امّا آلودگی داشته باشد امّا جرأت به گناه داشته باشد. آن الفبای اوّلی که مرحوم آیت الله برهان العارفین آقا میرزا علی آقای قاضی به کام علّامه ی طباطبایی گذاشت بود، مقصد درس این است که انسان از خود فارغ بشود و به خدا برسد. از خود غافل نباشد، باید به خود برسد. بعد فرموده بودند: خود من به تو درس می دهم. به مسجد کوفه بیا، من آن جا حجره دارم، هر روز به آن جا بیا من به تو درس می دهم. علّامه ی طباطبایی این طور که آقای خوشوقت ما (اعلی الله مقامه) از خود آقای طباطبایی نقل می کردند، فرموده بود: ما چند وقتی می رفتیم می دیدیم که آقا تشریف ندارند یا دیر آمدند یا خیلی توجّهی به من و درس من ندارند ولی من ایشان را رها نمی کردم مدّتی که بالا و پایین کرد، دیر آمد، نیامد، ناز کرد، درس نگفت، کم گذاشت دید نه من مشتری نیستم که از این بازار صرف نظر بکنم. فرموده بودند: وقتی دید من جدی هستم آن کتاب را بست، یک کتاب دیگری برای ما باز کرد و آن کتاب دل بود.
مجموعه ی آفرینش کتاب الله است
«سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ»[سوره ی حجرات، آیه ۷] خدا این عالم را برای ما کتاب خلق کرده است. تمام موجودات عالم کلمات خدا هستند، خدا کنار هم این کلمات خود را چیده است مجموعه ی عالم آفرینش کتاب الله است. شما به قرآن دست می زنید بعنوان کتاب خدا است، آیات خدا است بی وضو دست نمی زنید، خیال می کنید فقط قرآن کتاب خدا است؟! خود تو کتاب الله نیستی؟! خود تو هم آیه ی خدا هستی، خود تو هم کلمه الله هستی، چرا به خود اجازه می دهی، خود را مقدّس ندانی؟ چرا خود را آیینه ی خدا نمی دانی؟ چرا خود را آیه ی خدا نمی دانی؟ خود تو هم کلمه الله هستی. خدا تو را بعنوان کتاب خود، این موجوداتی که ما با این ها سروکار داریم این خاک، این گیاه، این درخت، این حیوانات همه ی این ها آیات خدا هستند، همه ی این ها قداست دارند، باید ما همه ی این ها را دوست داشته باشیم. بی وضو نباید به این ها دست بزنیم، اگر اخلاقی باشیم. ما همیشه در محضر خدا هستیم و سر سفره ی خدا هستیم.
علّت تقدّس دحو الارض
در این کتاب شریف اقبال، مرحوم سیّد بن طاووس (اعلی الله مقامه الشّریف) راجع به دحو الارض که به احتمال قوی همین امروز بود که گذشت. چون اوّل ماه، ماه دیده نشده بود، بیست و پنجم قاعدتاً باید امروز باشد. دحو الارض چرا این قدر مقدّس است؟ چرا یک روز است در روز دحو الارض معادل ۶۰ سال عبادت است. اصلاً در عقل آدم نمی گنجد. ایشان نکته ی لطیفی دارد. من با بیان خود دارم عرض می کنم ولی رمز را از این بزرگوار گرفتم خدا همه ی موجودات را برای بشر آفریده است. خدا مهمان عزیزی می خواهد بیاورد، لذا همه ی موجودات را بعنوان مقدّمات پذیرایی این مهمان عزیزی که می تواند آیینه ی تمام نمای خود او باشد می تواند با خدای خود ندار باشد، می تواند این آن باشد و آن این باشد.
شرط رسیدن به مرحله ی فنا
انسان به خوبی می تواند از احادیث قدسی این را به دست بیاورد که انسان وقتی به مرحله ی فنا می رسد، دیگر خودی ندارد که خودبین باشد. خود او نقش او است، کار او است، اثر او است، ارتباط به او دارد. بریده ی از او نیست که یک موجود دیگر باشد. من کار خدا هستم، کار هر کسی خود او است. لذا این انسان به قدری مورد احترام پروردگار متعال است که خدا هم آسمان ها و اجرام کیهانی و این زمین پهن را و این دریاها و این کوه ها و این حیوانات و این ملائکه همه را آفریده که این ها برای پذیرایی این موجود آماده باشند. همه چیز را که آفرید حالا بنا است بشر را بیاورد.
گسترده شدن زمین برای انسان
آخرین سفره ای را که خدا پهن کرده است و بشر را سر این سفره نشانده است زمین است. «وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها»[سوره ی شمس، آیه ۶] این دحو الارض که در مفاتیح است می بینید این در سوره ی مبارکه ی شمس هم خدای متعال به زمین و دحو الارض قسم خورده است. این لطافتی دارد آدم وقتی مهمانی می دهد، مهمانی برای سیر کردن شکم نیست، و الّا انسان غذا می پزد می برد در خانه ی فقرا می دهد. یک کسی را که دعوت می کنید در خانه ی خود، او را دوست دارید، می خواهید او را احترام کرده باشید. می خواهید بگویید: من تو را به حساب آوردم یک، برای من محترم هستی دو، به تو علاقه دارم سه، احتیاج به انس تو دارم، می خواهم با تو حرف بزنم، می خواهم با تو بنشینم. می خواهم با تو صفا بکنم، آدم کسی را مهمان می کند به خاطر صفای با مهمان خود است و الّا این که برویم در یک رستوانی بنشینیم یک غذایی خوریم، حالا دیگر این طور شده است دیگر کسی را در خانه نمی برند، این جا و آن جا می برند. این آن نیست. آن اکرام، آن محبّت، آن صفا این است که آدم خانه یکی بشود، آدم در خانه ی اشخاص پای او باز بشود. خدای متعال همه ی موجودات را بعنوان مقدّمه ی پذیرایی برای رشد روح این موجود الهی که «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»[سوره ی حجر، آیه ۲۹ و سوره ی ص، آیه ۷۲] از خود بارقه ای است، به این جا آورده است می خواهد پذیرایی بکند، آخرین وسیله ی حیات او و آخرین سفره ی زنگین او زمین بود. وقتی زمین را بعنوان سفره گسترد، یعنی حیات و رشد تو آغاز شد.
محبوب کردن ایمان از طرف خدا برای انسان
این است که خدای متعال در این کریمه «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ»[سوره ی حجرات، آیه ۷] ایمان را برای شما محبوب کرد. نه معلوم کرد، نه موجود کرد. نه موصوف کرد. یعنی کار خدا دلبری است. اگر دل داشته باشی، خود خدا خریدار است. «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ» نفرمود: «حبب الی قلوبکم الایمان» فرمود: «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ» همه ی وجود خود را مجذوب ایمان کردم ولی کدام مرکزی، کدام کانون مزیّن است و حقیقت ایمان در آن جا بروز می کند «وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ» در دل های شما مزیّن کرد.
افزودن دیدگاه جدید