متشابهات، راه نفوذ فتنه جویان در باورهای عامه مردم
یكی از راه های فتنه جویی، دنبال كردنِ متونی است كه این قابلیت را دارند كه معنای غلطی از آن ها فهمیده شود؛ سپس شاهدی برای آن معنای غلط پیدا می كنند و مدّعی می شوند كه حرف ما همان حرف قرآن است و آن را به خورد مردم می دهند.
وقتی شیاطین بخواهند در یك نظام اسلامی فتنه ای بر پا كنند، با توجه به این كه مردم این جامعه پایبند به اسلام یعنی به عقاید اسلامی و ارزش های اسلامی هستند، چاره ای ندارند جز این كه در مبانی دینی مردم خدشه وارد كنند تا پایبندی مردم به اسلام ضعیف شود. آن ها م ی دانند تا مادامی كه این پایبندی وجود دارد كه: "... وَ لَنْ یجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً "1، تسلیم آن ها نخواهند شد. دشمنان برای تحقق این هدف، راه های مختلفی را در پیش م ی گیرند كه در جلسه قبل به بخشی از آن ها اشاره كردم. هدف از بیان این مطالب این است كه به وظیفه خویش بهتر آگاه شویم و بدانیم كه در مقابل آن ها باید چگونه عمل كنیم، و الّا مقصودم بیان یك تحلیل جامعه شناختی نیست.
چند نمونه از تشكیكات فتنه جویان در باورهای اساسی
برای مقابله با یك جامعه اسلامی، باید با روح این جامعه، یعنی همان اسلام، مبارزه كنند. برای این منظور باید با باورها و با ارزش ها و به تعبیر دیگر با عقاید و اخلاق مبارزه كنند. برای تضعیف باورهای مردم، با چند قشر مختلف مواجه هستند: یك قشر، قشر تحصیل كرده و دانشگاهی یا حوزوی اند كه با مفاهیم عقلی و فلسفی سر و كار دارند و با اصطلاحات بحث های دقیق و فنی آشنا هستند، و قشر دیگر توده مردم اند كه با بحث های دقیق آشنا نیستند. قشر دوم، گرچه با بحث های دقیق آشنا نیستند، امّا استدلال های روشن كه برای همه قابل فهم اند را می پذیرند، و در مقابل هم ممكن است تحت تأثیر مغالطاتی از همان نوع قرار گیرند.
در جلسه قبل به برخی از مكایدی كه شیاطین نسبت به قشر فرهیخه ی جامعه اعمال می كنند، اشاره كردم. مهم ترینِ این مكرها، تشكیك در عقاید اساسی است. چند نمونه از این تشكیكات عبارتند از این كه آیا م ی توان دلیل عقلی بر اثبات وجود خدا اقامه كرد؟ صراحتاً گفته اند: "اصلاً برهان عقلی بر اثبات وجود خدا نم ی توان اقامه كرد. عقل در این جا كارآیی ندارد! " اینان در همه براهینی كه در اسلام و غیر اسلام برای اثبات خدا آورده شده است، مناقشه كرده اند و گفته اند: "هیچ یك از این دلائل تمام نیست ". در مرحله بعد گفتند: "بر فرض كه خدایی وجود داشته باشد و با این كه دلیل عقلی ندارد، این مطلب را بپذیریم، ولی نمی توان پذیرفت كه قرآن كلام خود خداست! " در این كه قرآن كلام خداست، تشكیك كردند؛ بلكه بر این مطلب دلیل آوردند و گفتند: "خدا كه حرف نم ی زند؛ پس این كلام پیغمبر است! " در مرحله سوم گفتند: "بر فرض كه قرآن كلام خداست؛ چه دلیلی داریم بر این كه خدا هر چه گفته، راست گفته است؟! " در ادله صفات خدا و اثبات صادق بودن خدا تشكیك كردند و گفتند: "حسن صدق یك امر اعتباری است و برهان بردار نیست؛ پس نمی توان دلیلی بر راست بودن كلام خدا اقامه كرد! ". بالاخره در سایر منابع دینی كه نهایتاً به كلام پیغمبر یا امام معصوم ـ طبق عقیده ما شیعیان ـ منتهی می شود، تشكیك كرده، گفته اند: "اولاً: از كجا معلوم كه این منقولات را پیغمبر و امام گفته باشند. 1400 سال از نقل این روایات گذشته است و كتاب ها و نسخه ها آن قدر زیر و رو شده كه معلوم نیست كدام درست و كدام نادرست است. ثانیاً: بر فرض معلوم شود كه این سخنان را آن ها گفته اند، از كجا معلوم كه آن ها درست گفته اند. آن ها بشرند و بشر خطاكار است. شما معتقدید آن ها معصومند؛ امّا دلائلی كه برای عصمت آورده اید، مخدوش است! "
حال تا همین جا اگر این شبهات را ملاحظه بفرمایید، آیا با وجود این ها دیگر چیزی برای اسلام باقی می ماند؟ در ادامه ی این تشكیكات گفته اند: "فرض كنیم كه این قرآن كلام خداست و احادیث، كلام پیغمبر و امام است، از كجا معلوم كه معنایی كه ما می فهمیم درست باشد؟ معانی و قرائات متعدد است! " در این جا بحث های هرمنوتیك و امثال آن را مطرح كرده اند و نهایتاً سخن را به این جا می-رسانند كه ما از دین چیزی نمی دانیم و هیچ دلیل قطعی نداریم كه این ها از دین است! این مسائلی كه من عرض می كنم، خیال بافی نیست. اسناد و مداركش موجود است كه كسانی این ها را گفته اند و خودشان هم إبائی ندارند؛ حتی برای برخی از مباحثشان هم اسم گذاری كرده اند، مثل "نقدپذیری قرآن ".
بنده به مناسبتی در كانادا بودم. یك آقایی كه معروف است، به آن جا آمده بود و از طرف دانشگاه او را برای سخنرانی دعوت كرده بودند. از موضوع سخنرانی او سؤال كردم؛ گفتند: "موضوع بحثش این بود كه هیچ انسانی معصوم نیست و عصمت دروغ است! ". چه مناسبتی دارد كه یك مثلاً استاد دانشگاهی از ایران رفته و خودش را هم به عنوان یكی از طرفداران انقلاب، بلكه از تئوریسین های انقلاب! معرفی می كند، و در دانشگاه مك گیل در كانادا این بحث را مطرح می كند؟ شاید برخی تعجب كنند كه مطرح كردن یك بحث كلامی در آن جا برای آن دانشجویان چه فایده ای دارد؛ ولی این ها كاملاً حساب شده است؛ آن ها می دانند اگر بخواهند دین را كنار بزنند، باید اول این مسأله را ثابت كنند كه پیغمبر و امام خطا كرده اند. تا وقتی كه ما معتقد به عصمت ایشان باشیم، باید هر آنچه را كه آن ها گفته اند، صادق بدانیم؛ پس باید این اصل را بزنند تا بتوانند فرعش را بزنند.
متشابهات، راه نفوذ فتنه جویان در باورهای عامه مردم
امّا این بحث ها خیلی در مجامع عمومی مشتری ندارد؛ چراكه برای مطرح كردن آن ها باید از اصطلاحات خاصی استفاده كرد و عموم مردم با این اصطلاحات آشنائی ندارند؛ ولی بحث هایی وجود دارد كه برای عموم مردم قابل فهم است و خیلی راحت می توانند از آن راه، در افكار و عقاید مردم نفوذ كنند. پس كار دومی كه فتنه جویان برای تأثیرگذاری در توده مردم دنبال می كنند، مغالطاتی است كه فهمش برای مردم آسان است، ولی جوابش مشكل است. این راهكار امر تازه ای نیست؛ بلكه از قدیم ترین ایام وجود داشته و خوشبختانه در خود قرآن كریم به این مطلب اشاره شده است. در آیه 7 از سوره آل عمران می فرماید: "هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیكَ الْكِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْم ... ". این اصطلاح متشابه را ما اصلاً از قرآن یاد گرفته ایم. اصطلاح محكم و متشابه كه گاهی در كتاب های اصولی هم مطرح می شود، یك اصطلاح قرآنی است و از همین آیه گرفته شده است. مضمون این آیه شریف این است: آیاتی كه ما نازل كرده ایم، دو دسته است یك دسته محكمات و یك دسته متشابهات است. تفسیر محكم و متشابه هرچه باشد ـ خدا ان شاء الله سایه اساتید تفسیر مخصوصاً حضرت آیت الله جوادی را مستدام بدارد كه در درس هایشان مطالب را مفصّل بیان می كنند و ما هم باید استفاده كنیم ـ اصل مسأله این است كه متشابه چیزی است كه معنای حقیقی اش با معنای دیگری اشتباه می شود. امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ در نهج البلاغه می فرماید: " وَ إِنَّمَا سُمِّیتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لِأَنَّهَا تُشْبِهُ الْحَق ... "2: اصلاً شبهه را شبهه گفته اند، چون شباهت به حق دارد. قرآن تصریح می كند كه یك دسته آیات قرآن متشابه اند. بعد می فرماید: آن كسانی كه انحرافی در دل دارند و كج اندیش اند، به دنبال آیات متشابه می روند؛ چرا دنبال متشابه می روند؟ به خاطر این كه فتنه جو هستند. پس قرآن خودش به ما تذكر می دهد كه یكی از راه های فتنه جویی، دنبال كردنِ متونی است كه این قابلیت را دارند كه معنای غلطی از آن ها فهمیده شود؛ سپس شاهدی برای آن معنای غلط پیدا می كنند و مدّعی می شوند كه حرف ما همان حرف قرآن است و آن را به خورد مردم می دهند.
عین همین حرف را در روایات هم می زنند؛ بعد از قرآن و روایات كه منابع اصلی دین ماست، به سراغ كلمات علماء می روند و همین روند را آن جا پیاده می كنند. در این سه دهه ی اخیر، آن قدر كه فرمایشات امام تحریف و معانی عوضی برای آن ذكر شده، شاید در هیچ عصر و تاریخی واقع نشده باشد. برخی از كسانی كه در ظاهر خودشان را انقلابی معرفی می كنند و چه بسا پست های مهمی هم دارند، از مسیری كه امام با نصوص قطعی تعیین كرده است، 180 درجه منحرف می شوند و برای توجیه كار خود به یك كلمه ای از امام می چسبند كه بتوان یك معنای غلطی برای آن ذكر كرد؛ در حالی كه این برداشت، صد در صد مخالف با ده ها كلام دیگر امام است؛ ولی آن ها سایر كلمات را نمی بینند.
خدا می فرماید: در زمان نزول قرآن، فتنه جویانی هستند كه كارشان همین است؛ آیا می توان توقع داشت كه بعد از 1400 سال این باب تعطیل شده باشد؟ اتّفاقاً امروزه این راهكارها بسیار پیشرفته و روش مند شده است. اصلاً یك شاخه فلسفی به نام هرمنوتیك فلسفی برای این كار تولید شده است تا به هر لفظی هر معنایی بخواهند، بچسبانند. كار به آن جا می رسد كه می گویند: "اصلاً لفظ صرف-نظر از مخاطب، معنا ندارد؛ مخاطب برای لفظ، معنا را ایجاد می كند یا مخاطب در تحقق معنا مشاركت دارد. معنا یك امر دو بعدی است و یك پای آن روی ذهن گوینده و پای دیگرش روی ذهن شنونده است؛ ذهنیت شنونده است كه معنا را معنا می كند. به تعبیر بعضی از همین نویسندگان ـ لفظ آبستن معناست و این مخاطب است كه معنا را متولد می كند. هر كسی هر معنایی را متولد كرد، برای او همان معنا را می دهد! "
گاهی فتنه جویان با استفاده از آیات قرآن، احادیث، یا فرمایشات امام، برای عموم مردم در زمینه باورها، مغالطه می كنند؛ در حالی كه خودشان اعتقادی به خدا و پیامبر ندارند و می گویند: "قرآن كلام خدا نیست و طبعاً حجیت ذاتی ندارد. پیغمبر هم اگر سخنی گفته باشد، معلوم نیست كه كلام درستی گفته باشد؛ چون معصوم نیست! " این شیاطین برای این كه حرفی را به مردم بخورانند، گاهی به آیه و حدیث استدلال می كنند و می گویند: "كلام ما درست است؛ چون مطابق آن چیزی است كه قرآن و حدیث می گوید! " نوشته های اینان در 30 سال بعد از انقلاب از این سنخ سخن ها، پر است. غالباً بحث های فلسفی دقیق را در كلاس های دانشگاه ها یا در بعضی از نوشته های خاص مطرح می كنند؛ ولی این سنخ سخن ها را در همه جا اعم از كتاب ها، سخنرانی ها و ... و گاهی به عنوان تفسیر نهج البلاغه و ... مطرح می كنند.
چند نمونه از تشكیكات فتنه جویان در ارزش ها
در زمینه ارزش ها، باز همین روش ها را به كار می گیرند. اولاً می گویند: "ارزش ها یك امور اعتباری اند؛ یعنی این كه می گوییم: فلان چیز خوب یا بد است، یك امر واقعی نیست. در عالم واقع چیزی كه اسمش خوب یا بد باشد، نداریم؛ خوب و بد یك حالت روانی است كه در ما پیدا می شود. طبق احساسات، سوابقِ ذهنی، آداب و رسوم و ... نسبت به یك رفتاری می گوییم: این خوب است؛ چه بسا خود ما بعد از مدتی در مورد همان كار بگوییم: این بد است. این نشان دهنده ی این است كه این امور پایه عقلانی ندارند! " این مطلب، مطلبی است كه ریشه همه چیز را می زند. بعد به فرمایش یكی از بزرگان هم تمسك می كنند و می گویند ایشان گفته اند: "مفاهیم ارزشی، اعتباری اند و در مورد اعتباریات هم نمی توان برهان اقامه كرد ". امّا به این مطلب نمی پردازند كه حقیقتاً منظور این بزرگ چیست و در چه مقامی بوده است؛ چون بنای اینان بر این است كه به متشابهات تمسك كنند. ثانیاً: می گویند: "این امور، اموری متغیر و نسبی اند؛ یعنی ممكن است برای بعضی خوب و برای بعضی بد باشند، و یا در یك زمانی خوب و در یك زمانی بد باشند! " برای این سخنان می توانند استدلال های عرف پسند هم بیاورند؛ مثلاً در كشور ما در فصل تابستان، در شهرهای جنوبی و ساحلی مردم به جای شلوار، لنگ می بندند. در آن جا لنگ بستن خیلی خوب است؛ چون اگر شلوار بپوشند، پاهایشان عرق سوز می شود. اما اگر كسی در قم با لنگ در خیابان راه برود، خیلی زشت است؛ پس معلوم می شود این خوب و بدها، نسبی است. این قبیل مثال ها را به عنوان دلیل بر نسبی بودن ارزش ها می آورند و می گویند: "نباید در این زمینه سخت گرفت! ". پا را از این هم جلوتر می گذارند و می گویند: "حجاب، فلان لباس، فلان عمل و ... ممكن است به نظر یك نفر خوب و به نظر یك نفر دیگر بد باشد؛ امّا هر دو محترم اند و ما حقّ نداریم بگوییم: آن ها اشتباه می كنند و آن ها هم نباید بگویند ما اشتباه می كنیم. باید ادب را رعایت كرد؛ ولی هیچكدام واقعیتی ندارند! "
نمونه ی دیگر از این مغالطاتی كه برای عموم مردم مطرح می كنند، این است كه می گویند: "شما در زمان فلان مرجع، به فلان فتوا عمل می كردید و اگر غیر از آن عمل می كردید، مثلاً نمازتان باطل بود؛ ولی الآن به فتوای مرجع دیگر، به گونه دیگری عمل می كنید؛ پس معلوم می شود دین هم نسبی است. برای آن زمان باید آن گونه عمل می كردند و برای این زمان، به گونه دیگر. مشروب هم كه الآن حرام است، ممكن است یك روز حلال شود! " این سخنان را من از زبان بیماردلان نقل می كنم و الّا همه ما می دانیم كه اختلاف فتوا بین فقها وجود دارد و هیچ اشكالی هم ندارد، و هر كسی هم به فتوای مرجع تقلید خودش عمل كرد، معذور است و ثواب هم دارد. ما معتقدیم كه "للمصیب اجران و للمخطئ اجر واحد ": حتی در صورت غلط بودن فتوا هم، اطاعت كردن یك اجر دارد و اگر مطابق واقع بود، دو اجر دارد؛ ما این ها را می دانیم. اما آیا این اختلافات دلیل بر نسبی بودن ارزش هاست و ما ارزش های ثابت نداریم، یا مطلب چیز دیگری است؟ جواب این سؤال خیلی آسان نیست.
نمونه دیگر این مغالطات، سوء استفاده از اختلاف مفسرین است؛ می گویند: "همانطور كه در تفسیر یك آیه، چند مفسر، چند قول دارند، در مورد خدا هم هر كسی یك تفسیری دارد؛ شما یك تفسیری از خدا دارید، بت پرست هم یك تفسیر دیگری از خدا دارد، و معلوم نیست كه تفسیر شما بهتر از تفسیر او باشد! "؛ یكی از استدلال های آن ها برای این مطلب این است كه می گویند: "الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق ـ گاهی هم بعدد نفوس الخلائق می خوانند ـ: راه خدا به تعداد انسان ها یا به تعداد نفس های انسان هاست. پس هر انسانی برای رسیدن به خدای خود، راهی دارد؛ لذا ما صراط های مستقیم داریم، نه یك صراط "!
آن ها برای اغوای دیگران از این مغالطات، استفاده می كنند. إلقاء شبهه كار آسانی است، مخصوصاً كه جناب ابلیس هم آن ها را یاری می كند؛ امّا مبارزه ی با آن مشكل است، مخصوصاً وقتی كه آن هایی كه باید مبارزه كنند و جواب بدهند، احساس مسوولیت نكنند. این جاست كه فتنه جویان میدان را خالی می بینند و یكّه تازی می كنند و متأسفانه، كم و بیش چنین اتّفاقاتی افتاده است.
مبارزه با این تشكیكات از وظایف عالمان است
برخی از بزرگان ما با این كه بسیار اهل علم، فضل، فقاهت، بسیار متقی و متدین هستند و ما هم برای آن ها بسیار احترام قائلیم و دستشان را هم می بوسیم ـ بنده شخصاً دستشان را می بوسم و بوسیده ام ـ ولی اصلاً متوجّه نمی شوند كه این فتنه جویان چه می گویند؛ چراكه یك مسأله فلسفی است و او اصلاً با این قبیل مسائل آشنائی ندارد. اگر متوجّه شبهه هم بشود، نمی تواند جواب دهد. بیش از 20 سال است كه مسأله قبض و بسط شریعت مطرح شده، ولی بسیاری از شما حوزویان یك تصور روشنی از آن ندارید و اصلاً صورت مسأله برایتان روشن نیست تا بتوانید درستی یا نادرستی آن را ارزیابی كنید. از این قبیل مسائل فراوان وجود دارد و این نشان دهنده این است كه در حوزه علمیه به فعالیت هایی بیش از آن چه معمول است و همه می شناسیم و احترام می گذاریم ـ باید هم احترام بگذاریم ـ نیاز است. پس چه كسی می خواهد این شبهات را جواب بدهد؟ اگر كسانی آشنا به معقول و فلسفه نباشند با چه چیزی می خواهند جواب بدهند؟ آیا صرفاً با اصل برائت و استصحاب می توان به این ها جواب داد؟ اگر پرداختن به آن ها واجب است، جواب دادن به این شبهات هم واجب است. برای انجام واجب، مقدمات ضروری آن هم واجب است. شما چند سال در حوزه ها درس خواندید تا علوم اسلامی را یاد گرفتید. نباید توقع داشته باشید كه آن كسی كه نخوانده، مثل شما باشد. لذا وقتی این مسائل را نخوانده، زودتر تحت تأثیر شبهات واقع می شود. حتی بعضی كه این مسائل را خوانده-اند، وقتی شبهه قوی باشد، كم و بیش تحت تأثیر واقع می شوند؛ پس آن كسی كه این مسائل را نخوانده است به طریق اولی تحت تأثیر واقع می شود. حال مسئول این انحرافات كیست؟ امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ می فرماید: "ما أخذ اللَّه سبحانه على الجاهل أن یتعلّم حتّى أخذ على العالم أن یعلّم "3: خدا بر متعلّمین تحصیل علم را واجب نكرد، تا این كه بر علماء، تعلیم علم را واجب كرد. ما اول باید زحمت بكشیم تا این مسائل را یاد بگیریم و بعد حاصل آن را به كسانی كه فرصت پرداختن مفصل به این مسائل را ندارند، تقدیم كنیم. اگر ما این كار را نكنیم، پس چه كسی مسئول است؟
در جلسه آینده إن شاء الله در زمینه چگونگی پرورش شبهاتی كه جواب آن ها مشكل است، توضیح خواهم داد.
**********************************
منبع:پایگاه مصباح یزدی
**********************************
پی نوشت ها:
1 . النساء 141
2 . نهج البلاغه، خطبه 38
3 . شرح خوانسارى بر غرر الحكم، ج6، ص: 94
افزودن دیدگاه جدید