متن پیش رو سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین میرباقری است که در تاریخ 25 مهرماه سال 1390 در پژوهشکده مطالعات دینی فرهنگ قم ارائه شده است. ایشان در ابتدای جلسه به بحث هنر و جایگاه آن در سیر حرکت تاریخی پرداخته اند و در انتهای آن نیز بطور مفصلی به سوالات محققین و اساتید پاسخ داده اند.
هنر، منتقل کننده احساس حاصل از ذکر
تلاوت آیة نورانی «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیلِ وَالنَّهَارِ لآیاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ. الَّذِینَ یذْكُرُونَ اللّهَ قِیامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّار»[1] ذکر سحرگاهی است و به هنگام مشاهده آسمان و ستاره ها سفارش شده است؛ مرحوم استاد علی صفایی (ره) در یكی از آثار خود (شاید در کتاب روش برداشت از قرآن) ضمن بیان خاطره ای نكتة لطیفی دربارة این آیه بدین مضمون می فرمایند: با جمعی از دوستان برای گردش به طبیعت رفته بودیم؛ یكی از دوستان كنار گلی زیبا نشسته بود و ضمن ابراز احساسات از آیات الهی سخن می گفت. به او گفتم: شما اگر اهل ذكر نبودید، این تأملات هیچ عبرت و درسی برای شما نمی داشت چراکه تنها ذكر است كه تأملات و تعقل انسان را بارور می كند.
ایشان در مثالی دیگر چنین می گویند: كسی كه مدتی با دوست و محبوب خود در محلی زندگی کرده است خاطرات فراوانی ازآن محبوب و از آن محل خواهد داشت؛ به نحوی که اگر پس از سال ها وارد آن خانه شود، وقتی محیط را می بیند و یا نگاهش به وسائل آنجا می افتد، به فكر فرو می رود؛ در حقیقت ذكر و انسی كه با محبوب خود داشته است، سبب می شود تا با مشاهدة كم ترین نشانه ای، خاطرات و مطالب جدیدی در او زنده شود. اما فرد دیگری كه این انس را نداشته است با تأمل كردن در آن محیط و وسائل تداعی دیگری دارد؛ با دیدن یک وسیله چوبی در نهایت به نجاری و جنگل و درخت می رسد و از تأمل در وسیله پلاستیکی به فروشگاه و كارخانة پتروشیمی و در نهایت به چاه نفت می رسد. او بیش از این نمی تواند پیش برود.
آنچه موجب عبرت است و همة پدیده ها را به معبری جهت نیل به سوی حقایق پشت صحنه تبدیل می كند و موجب شهود حقیقت های متجلی در این صحنه ها می شود، چیزی جز ذكر مداومِ انسان نیست. همة عالم برای اهل ذكر، عبرت و راه و آیه است. تعقل چنین انسانی به سرعت او را به جانب حقایق و مسیرهای روشن هدایت می كند؛ «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیلِ وَالنَّهَارِ لَآیاتٍ لِاُولِی الْأَلْبَابِ». چه بسیار انسان هائی که شب و روز با پدیده های بسیاری مواجه هستند اما هیچ عبرتی از آن نمی گیرند، ولی برای اولوالألباب همین پدیده، سرشار از آیات و نشانه ها و عبرت هاست. اولوالألباب كسانی هستند كه «یذكُرون الله قِیاماً و قُعوداً وَ عَلی جُنُوبِهِم وَ یتَفَكَّرُونَ فِی خَلقِ السَّماواتِ وَ الاَرض»؛ این تفکر، تفكری مستند به ذكر، احساس و حضور مداوم است؛ ذكر مداومِ حضرت حق، احساس حضور و همراهی او در همة حالات، فكر را بارور می كند. «یتَفَكَّرُونَ فِی خَلقِ السَّماواتِ وَ الاَرض»؛ انسانی كه در سماوات و أرض تفكر می كند، به سرعت عبور می كند؛ «رَبَّنا ما خَلَقتَ هَذا باطِلاً». آن حقانیتی كه در ورای این خلقت است و آن عزم و اراده را درمی یابد و بعد در خواست می کند که «فَقِنا عَذابَ النّار»؛ به عبارت دیگر آنچه كه ممكن است توسط ده ها جلد كتاب فلسفی نیز حاصل نگردد، شاید با چنین تأملاتی به دست آید.
برای اهل ذكر كه تفكر می كنند و اهل فکرند، همة عالم كتاب است. چنین انسانی لازم نیست همیشه مطالب را از یك كتاب مكتوب بخواند؛ او به هر آیه از آیات الهی كه رجوع كند، برای او كتابی است که از این كتاب درس و عبرت می گیرد و عبور می كند و اسرار پنهانی عالم را می فهمد.
حقیقت هنر، تجلی این ذكر است؛ احساسی كه از عالم به واسطة ذكر پدید می آید، در هنر تجلی می كند. هنرمند كسی است كه احساسی مقدم بر تعقل دارد و قادر است احساس خود را با زبانی زیبا و دلنشین ارایه کند و آن را به تفاهم تبدیل كند و یا به وسیلة قالب یا ابزاری خاص، بر محور آن احساس مفاهمه نماید. این قالب ممكن است یك رمان، یك شعر و یا یک نقاشی باشد؛ در هنرمند «احساسی» پدید می آید و او این احساس را تجلی می دهد. البته به اندازه ای كه این احساس از مسیر سنجش و محاسبة دقیق تری عبور كند و قابلیت پوشش صحنه های متنوع تری را داشته باشد، و هر اندازه كه زبان تفاهمش بر سر این احساس، زبانی سنجیده تر و حساب شده تر باشد، زیباتر و جذاب تر خواهد بود و قدرت انتقال محتوایش بیش تر می شود.
بنابراین، هنر آیینة عقلانیت جامعه و یا تجلی ذکر اجتماعی است؛ ذکری که عامل لقاء تعقل و تفکر است. اگر هنر جامعه ای، هنری الهی باشد و احساسات آن، احساساتی برحق و الهی باشد و شوری حقیقی را تجلی دهد، عقلانیت این جامعه نیز عقلانیتی الهی خواهد بود. اما اگر هنر جامعه معطوف به عالم طبیعت و دنیا باشد، عقلانیت آن نیز عقلانیتی معطوف به دنیاست.
نسبت هنر با قوه سنجش
هنر با سنجش و حافظه متفاوت است؛ به عبارت دیگر هنرورزی فقط فعل سنجش و هوش و حافظه نیست. اگر هیچ احساسی از خیر و شر، زیبایی و زشتی و جمال و جلال در انسان وجود نداشته باشد، تنها با محاسبه و سنجش امکان آفرینش هیچ اثر هنری وجود نخواهد داشت. هنر هرگز زاییدة محاسبه و سنجش صرف نیست. پیش از زایش هنر، نوعی «احساس» نسبت به یك موضوع خاص پدید می آید. هنرمندِ پیشرو كسی است كه در موضوعی خاص، «احساسی مقدم» و پیشرو نسبت به جامعه دارد. احساسی همراه با درك ویژه ای از زیبایی و زشتی، خیر و شر، رنج ها و خوشی ها و... به عبارت دیگر بدون وجود عواطف و احساسات انسانی و عقل عملی، هنری زاییده نمی شود.
البته با یک نگاه درجه دو، هنر برای برخورداری از زبان و افزایش قدرت تفاهم و اصلاح خود نیازمند محاسبه و تعقل و سنجش است؛ چنان كه اخلاق نیز، كه از سنخ هوش و سنجش نیست و از ملكات درونی انسان و از سنخ حالات روحی است، برای محاسبه و كنترل و بهینه شدن به ناچار باید از معبر هوش، محاسبه و حافظة انسان عبور كند؛ برای مثال كتبی كه در موضوع علم اخلاق و یا عرفان عملی نوشته شده است، مملو از محاسبات و سنجش ها و دقت های نظری برای كنترل یك فرآیند احساسی و روحی است. اما نیاز هنر به محاسبه و سنجش، به منظور توسعه و پیشرفت و تعالی، بدین معنا نیست كه آنچه در قالب هنر تجلی می یابد محصول محاسبه صرف است. آنچه در هنر متجلی می شود بیش از هر چیز محصول اشراق و احساس حضور و ذكر و توجه است.
هنر از زوایای مختلفی قابل بررسی و به تناسب دارای تعریف است. از این رو ارائة یك تعریف خاص از هنر و ایجاد تفاهم بر آن، بسیار دشوار است. یكی از این ابعاد كه با تأمل در آن می توان به تعریفی خاص از هنر دست یافت، فرآیند پیدایش هنر است.
هنر و فرآیند پیدایش آن، به نسبتی حاصل جوشش درونی هنرمند و جاری شدن این جوشش در مناسبات و روابط اجتماعی است. البته در اینجا مقصود از هنرمند نه فقط شخص هنرمند، بلكه جامعة هنری است. حال آیا فرآیند پیدایش هنر، همان فرآیند تجسد و جوشش ماده است؟ آیا جوشش درونی هنرمند یك جوشش جبری و دیالكتیكی است و یا برعكس، این جوشش مستند به اختیار انسان است؟ به عبارت دیگر آیا نوع احساسی كه هنرمند نسبت به یک سوژة هنری پیدا می كند و نوع ادراك او از زیبایی ها، زشتی ها و مبانی آن، تابع اختیار هنرمند است یا سیری جبری دارد؟
هر هنرمندی كه قصد دارد جامعه را در قالب رمان، شعر و یا فیلم آسیب شناسی كند، نخست به احساس خاصی نسبت به مطلوبیت های اجتماعی می رسد و سپس براساس آن مطلوبیت ها و خیرات، نسبت به موانع احساس نفرت پیدا می كند. هنرمند در ادامه تلاش می كند تمایل به مطلوبیت ها و نفرت از موانع را با زبان احساس به جامعه منتقل كند؛ و اگر توانا باشد، معبری برای عبور احساسات اجتماعی به سوی مطلوب ایجاد می كند.
بار دیگر این سؤال مطرح می گردد كه آیا جوشش و احساس یک هنرمند از خیر و شر نسبت به یک موضوع، جبری به وجود آمده است؟ برای مثال ممكن است هنرمند روابط اقشار و یا شکل ارتباط زن و مرد در جامعه را بررسی كند و سپس در یك اثر هنری احساس خود را دربارة آن بیان كند. ممكن است در نظر این هنرمند شكل مطلوب ارتباط زن و مرد، شکلی متناسب با تمدن موجود غرب باشد؛ بدین ترتیب مفهوم «عفت» و «روابط مطلوب» در نظر او تغییر می كند. در احساس این هنرمند روابط مطلوب، رابطه ای است كه در آن مبانی لیبرالیسم رعایت شده و متناسب با توسعة تكنولوژی خاص باشد؛ بنابراین در نظر او افق مطلوب و «زیبا»ی ارتباط بین اقشار، افقی فاقد تقیدات دینی و متناسب با رشد این تكنولوژی است؛ این هنرمند عاطفة متناسب با رشد تكنولوژی مادی را مطلوب می داند.
او در آسیب شناسی روابط زن و مرد نیز برهمین مبناء عمل می كند؛ چرا كه در نظر او الگوی روابط مطلوب، الگوی غربی است. او در آسیب شناسی مناسبات اقشار در زوایای مختلف همچون خانواده، محیط كار، ساختار اجتماعی و یا در شكل گیری روابط دختر و پسر و سن و آمار ازدواج و طلاق، همواره به دنبال یافتن نقاط اختلاف با مدل غربی و تعیین میزان سنتی بودن این روابط به عنوان عامل مشکل زا است؛ سپس به نقد روابط سنتی می پردازد و به تدریج با ایجاد زبان تفاهم، نسبت به این روابط نوعی احساس نفرت ایجاد می كند؛ از سوی دیگر مدلی از روابط مطلوب خود را ارائه می دهد و بدین ترتیب بستر عبور جامعه از روابط موجود را مهیا می نماید.
تفاوت بسترسازی علمی و هنری
تفاوت هنر و علم در گشودن مسیر حركت به سمت مطلوب، چیست؟ در برنامه ریزی علمی به منظور توسعة اجتماعی، ابتدا نقشة توسعه طراحی می شود سپس این نقشه تحقق عینی می یابد؛ آنگاه جامعه براساس این نقشه حركت می كند و به مقصد می رسد. هنرمند نیز ابتداء روابط موجود را نقد و سپس روابط مطلوب را طراحی كرده و نوعی «احساس» در مخاطب می آفریند. در مقایسة هنر و علم می توان گفت كه در امور هنری نوعی احساس زیبایی و میل و محبت نسبت به روابط مطلوب و نوعی احساس زشتی و نفرت البته همراه با زبان تفاهم نسبت به روابط موجود در مخاطب ایجاد می شود.
هنرمندی كه قصد دارد ازدواج سنتی را نقد كند و جامعه را به سمت دوست یابی مدرن ـ که متاسفانه در سریال های امروزی هم دیده می شود ـ سوق دهد، ابتداء با زبان خاص خود اثبات می كند كه روابط موجود نه تنها روابط متناسب با رشد نیست بلكه روابطی است كه اختیار و كرامت و آزادی انسان در آن رعایت نمی شود؛ سپس نشان می دهد كه در شیوه های مدرن، به آزادی، فهم ، عقلانیت و اختیار انسان ها احترام گذاشته می شود. هنرمند با این شیوه احساس میل و نفرت را در مخاطب ایجاد می كند.
هنرمند در ایجاد احساس میل و نفرت، به پایگاه های درونی انسان و گرایش های بالقوه او رجوع می كند؛ اگر در انسان بستر و پایگاهی برای این احساسات وجود نداشته باشد، هنرمند نمی تواند آنها را فعال كند. او با زبانی هنرمندانه پایگاه های گرایشی درون انسان را به جوشش و غلیان وامی دارد. گاهی شدت این غلیان به قدری زیاد است كه منجر به انقلاب می شود؛ همچنان كه یكی از پشتوانه های انقلاب های مدرن در غرب و زمینة مدرن شدن این كشورها نیز هنر بوده است. البته این نگاه مبالغه آمیزی كه مدعی است جنبش رنسانس از ایتالیا و از هنر نقاشی و مجسمه سازی آغاز شده است قابل قبول نیست. با این وجود اگر هنر بتواند نسبت به بسترها و ساختارهای موجود اجتماعی (مثل ساختار شكل گیری خانواده) احساس نفرت ایجاد كند و احساس نیاز و مطلوبیت فعال اجتماعی را در تعارض با ساختارهای موجود قرار دهد، موفق به ایجاد انقلاب و ساختارشكنی می شود.
در هر حال فرآیند فعل هنرمند نیاز به تحلیل دارد. بدین ترتیب باید پرسید: آیا فعل هنرمند یك فرآیند اختیاری است؟ آیا احساسی كه از زیبایی ها و زشتی ها و از خیر و شر در او شكل می گیرد، یك احساس جبری است؟ آیا اختیار هنرمند در كیفیت احساس او نسبت به جهان و مطلوبیت ها و یا در ایجاد میل و نفرت نسبت به ساختارها و شرایط موجود مؤثر است؟ برای مثال یك هنرمند مدرن كه به مرحلة غلیان در احساسات رسیده است، هنگام مشاهدة مسجد و روابط اجتماعی درون آن دچار احساس نفرت می شود. او چادر زنان را همچون كفن می بیند. نمونة چنین احساسی در شعر ایرج میرزا دیده می شود. او زنان چادری را تحقیر می کند. هم او با دیدن عریانی غربی، نشاط و انبساط خاطر پیدا می كند. برخی از هنرمندان نیز با دیدن پوشش زیبا و عفیفانة چادر، به احساس خوبی دست می یابند و با مشاهدة پوشش های غیرمناسب و عریانی ها احساس نفرت پیدا می كنند.
بدین ترتیب جای این سؤال باقی است كه در این احساس نفرت و میل متفاوت، آیا اختیار دخیل است یا خیر؟ آیا این میل و نفرت ها فقط به خود انسان برمی گردند یا به شرایط اجتماعی نیز بستگی دارند؟ به عبارت دیگرآیا هنر به جامعه و شرایط اجتماعی نیز وابسته است؟ آیا در هنر نوعی از جوشش اجتماعی نیز وجود دارد، یا آنكه هنر تنها جوششِ درونی هنرمند است؟ آیا نوعی به هم پیوستگی تاریخی نیز در هنر وجود دارد؟ آیا هنر به تكامل تاریخ مستند است؟ آیا می توان هنر را از دورة تاریخی آن منقطع كرد؟ آیا می توان هنر دوره خاص تاریخ را خارج از زادگاه تاریخی آن خلق كرد و یا اینكه هنر تنها در زادگاه تاریخی خود آفریده می شود؟
هنر، فرآیندی وابسته به نظام اختیارات تاریخی
پاسخ این است كه هنر پس از رنسانس، هرگز پیش از رنسانس قابل تولید نیست؛ برای مثال هر مرحله از مراحل رویش یك گیاه از مرحله ای كه یك هسته است تا هنگامی که به یك درخت تنومند تبدیل می شود دارای اقتضائات خاصی است. این اقتضائات زمانی را نمی توان جابه جا كرد. هنر نیز مستند به بسترهای تاریخی است و «متناسب با تكامل تاریخ» تكامل می یابد.
در این بحث سخن از «فرآیند پیدایش هنر» است که به نوعی تعریف فرآیندی هنر نیز محسوب می شود؛ تعریف و تحلیل هنر و تكامل آن باید متناسب با تحلیل فلسفة تاریخی باشد. تكامل، در حکمت تاریخ الهی، ناشی از خالقیت، ربوبیت و حاکمیت حضرت حق است. گاهی در تحلیل های عرفانی بحث از «دولت اسماء» به میان می آید و یک جبر مطلق متصور می گردد؛ برخلاف چنین تصوری که در تحلیل های عرفانی به چشم می خورد، خالقیت و ربوبیت منجر به جبر مطلق تاریخی نمی شود.
حال اگر اختیار در تكامل تاریخ مؤثر باشد، آیا «نظام اختیارات تاریخی انسان ها» در پیچیده تر شدن تاریخی حیات اجتماعی بشر، حضور دارد؟ آیا تكامل تاریخی حیات بشر فقط مستند به جوشش مادی و یا تنها مستند به جبر الهی است؟ اگر اختیارات تاریخی انسان ها دخیل است، بی شك تكامل تاریخ جنبة حق و باطل پیدا می كند. حقیقت این است كه در عالم دو جریان تاریخی وجود دارد؛ یک جریان مسیر توسعه و جریان دیگر مسیر تعالی را طی می كند. هر یك از دو تمدن حق و باطل مسیر تاریخی خود را می پیمایند؛ تمدن باطل از تمدن سادة فرعونی به فرعونیت پیچیدة امروز و جریان توسعه رسیده است. جبهه حق نیز از نقطة هبوط جناب آدم تا عصر ظهور، جریانی رو به پیش است.
هنر حق، هنر باطل
با این وصف باید دید آیا هنر نیز حق و باطل دارد؟ ابتداء باید دانست كه هنر تنها معطوف به شخص هنرمند و یا تنها معطوف به جامعة هنرمندان نیست هرچند كه اختیار آنها در رشد هنر دخیل است. حق و باطل از همین نقطه در هنر حضور پیدا می كند. محیط بیرونی هنرمند جامعه، محیط بیرونی شامل تر او تاریخ و شامل ترین محیط بیرونی نیز «جریان الوهیت و ربوبیت الهی» است. آیا این لایه ها در فرآیند پیچیدگی هنر دیده می شوند؟
در حقیقت نوعی احساس، ذكر و تعلق تكامل یابِ در مسیر حق و باطل است كه زبان تفاهم و بسترهای تفاهم خود را ایجاد می كند؛ اكنون این سؤال مطرح می شود كه آیا هنردینی و هنرغیردینی یا به عبارتی هنر معطوف به پرستش خدای متعال و هنر معطوف به طغیان علی الله نیز معنادار می شود یا خیر؟
چنین سؤالی دربارة علم نیز مطرح است. واضح است كه اگر علم را از بسترهای پیدایش و فرآیند روانی اجتماعی و تاریخی پیدایش آن جدا گردد، تصور می شود كه علم، علم است و جهانی؛ به عبارتی دیگر علم زبان تفاهم بین المللی تلقی می گردد كه خصلت ایدئولوژیك هم ندارد. اما اگر در مبانی علم و پیوندهای آن مطالعه شود، تجلی ایدئولوژی در دانش آشکار می گردد. حقیقت این است كه علوم انسانی بیش از هر علم دیگری ایدئولوژیك است. اگر روابط واقعی پدیده با نگاهی انتزاعی دیده شود، دینی و غیر دینی بودن آن بی معنی می شود. اما وقتی پیوندها و روابط یك پدیده و نیز عوامل پیدایش آن طی فرآیند پیچیدة تاریخی ملاحظه می گردد، حق و باطل آن نیز آشكار می شود. در این صورت فهم اجتماعی انسان از جهان و زندگی و مناسبات و سازوكارهای آن به نحو كامل جنبة حق و باطل پیدا می كند. از این رو جهان دو گونه تفسیر می شود. بدین ترتیب نه تنها در فلسفه، بلكه در فیزیك، شیمی، اقتصاد، مدیریت، جامعه شناسی و... نیز به دو گونه فرآیندهای اجتماعی تحلیل می گردد.
آیا می توان بین حسن اختیار و سوء اختیار (از اختیار فرد گرفته تا اختیار جامعه) و جریان های تاریخی و جوشش و پویش هنر ارتباط برقرار كرد؟ آیا می توان گفت كه تكامل هنر تابع سوءاختیار و حسن اختیار انسان است و اگر انسان اختیار سوء داشت، احساس او از زشتی و زیبایی و از خیر و شر با انسانی كه عبد خداوند است، متفاوت می شود؟ انسانی كه ذكر او ذكر دنیاست، جامعه ای كه ذكرش ذكر دنیاست و جریان تاریخی ای كه ذكرش ذكر دنیاست بی شك احساسش نسبت به خیر و شر با احساس انسان و جامعه و جریانی كه ذكرش ذكر الهی و معطوف به حقیقت و غیب مطلق است، متفاوت خواهد بود.
پی نوشتها:
**********************************************
[1] سوره مبارکه آل عمران آیه 190 و 191.