یک مشت خاک مقدس کربلا
در این نوشتار کوتاه و مختصر سعی داریم ارزش خاک کربلا را از زبان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و همچنین مظلومیت امام حسین علیه السلام را در آن سرزمین مقدس بازگو کنیم، در ادامه با « یک مشت خاک مقدس کربلا » ، ضیاءالصالحین را همراهی کنید.
در روایت اهل سنت و شیعه مستندا نقل شده است که امّ سلمه همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم مى گوید: روزى پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم مشغول استراحت بودند که دیدم امام حسین علیه السلام وارد شدند، و بر سینه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نشستند، پیامبر اکرم فرمودند: مرحبا نور دیده ام، مرحبا میوه دلم. چون نشستن امام حسین علیه السلام بر سینه پیامبر اکرم طولانى شد، پیش خودم گفتم! که شاید پیامبر اکرم ناراحت شوند، جلو رفتم تا امام حسین علیه السلام را بردارم.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: امّ سلمه! تا وقتى که حسینم خودش مى خواهد، بگذار بر سینه ام بنشیند، و بدان که هر کس به اندازه تار مویى حسینم را اذیّت کند مانند آن است که مرا اذیّت کرده است.
امّ سلمه مى گوید: من از منزل خارج شدم. وقتى باز گشتم به اتاق پیامبر دیدم پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم گریه مى کند، خیلى تعجّب کردم! و عرض کردم: یا رسول اللّه! خداوند هیچگاه تو را نگریاند، چرا ناراحتید؟ ملاحظه کردم و دیدم پیامبر اکرم چیزى در دست دارد، و بدان می نگرد و مى گرید. جلوتر رفتم و دیدم مشتى خاک در دست دارد.
سۆ ال کردم: یا رسول اللّه! این چه خاکى است که تو را این همه ناراحت مى کند. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: اى امّ سلمه! الان جبرئیل بر من نازل شد و عرض کرد که این خاک از زمین کربلا است. و این خاک فرزند تو حسین علیه السلام است که در آنجا مدفون مى شود. یا امّ سلمه بگیر این خاک را و بگذار در شیشه اى، هر وقت که دیدى رنگ خاک به خون گرائید، آن وقت بدان که فرزندم حسین علیه السلام به شهادت رسیده است.
امّ سلمه مى گوید: آن خاک را از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم گرفتم که بوى عطر عجیبى می داد. هنگامى که امام حسین علیه السلام بسوى کربلا سفر کردند، من نگران بودم و هر روز به آن خاک نظر مى کردم، تا یک روز دیدم که تمام خاک تبدیل به خون شده است و فهمیدم که امام حسین علیه السلام به شهادت رسیده اند. لذا شروع کردم به ناله و شیون کردن و آن روز تا شب براى حسین گریستم، آن روز هیچ غذا نخوردم تا شب فرا رسید، از شدّت ناراحتى و غصّه خوابم برد.
در عالم خواب رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را دیدم، که تشریف آوردند ولى سر و روى حضرت خاک آلود است! و من شروع کردم به زدودن خاک و غبار از روى آن حضرت و عرض کردم: یا رسول اللّه! من به فداى شما، این گرد و غبار کجاست که بر روى شما نشسته است؟ فرمود: امّ سلمه الان حسینم را دفن کردم!{1}
مشتى از خاک کربلا در دست امام علی علیه السلام
حرثمه مى گوید: چون از جنگ صفین همراه امام على علیه السلام برگشتیم، آن حضرت وارد کربلا شد. و در آن سرزمین نماز خواند. آن گاه مشتى از خاک کربلا برداشت و آنرا بوئید سپس فرمود: واها لک یا تربة لیحشرنَّ منک قوم یدخلون الجنّة بغیر الحساب: آه اى خا ! حقّا که از تو مردمانى برانگیخته شوند که بدون حساب داخل بهشت گردند. وقتى حرثمه به نزد همسرش که از شیعیان امام على علیه السلام بود بازگشت ماجرائى را که در کربلا پیش آمده بود براى وى نقل کرد، و با تعجب پرسید: این قضّیه را على (علیه السلام) از کجا و چگونه مى داند؟ حرثمه مى گوید: مدتى از ماجرا گذشت. آن روز که عبیدالله بن زیاد لشکر به جنگ امام حسین علیه السلام فرستاد، من هم در آن لشکر بودم. هنگامى که به سرزمین کربلا رسیدم ناگهان همان مکانى را که امام على علیه السلام در آنجا نماز خواند و از خاک آن برداشت و بویید دیدم، و شناختم و سخنان امام على (علیه السلام) به یادم افتاد.
لذا از آمدنم پشیمان شده، اسب خود را سوار شدم و به محضر امام حسین علیه السلام رسیدم، و بر آن حضرت سلام کردم و آنچه را که در آن محل از پدرش على (علیه السلام) شنیده بودم، برایش نقل کردم امام حسین (علیه السلام) فرمود: آیا به کمک ما آمده اى یا به جنگ ما؟ گفتم: اى فرزند رسول خدا! من به یارى شما آمده ام نه به جنگ شما! امّا زن و بچّه ام را گذارده ام و از جانب ابن زیاد بر ایشان بیمناکم. امام حسین (علیه السلام) این سخن را که شنید فرمود: حال که چنین است از این سرزمین بگریز که قتلگاه ما را نبینى و صداى ما را نشنوى. بخدا سوگند! هر کس امروز صداى مظلومیّت ما را بشنود و به یارى ما نشتابد، داخل آتش جهنّم خواهد شد.{2}
مطالب پیشنهادی :
منابع:
{1}: (تحفة الزّائر مرحوم مجلسى ص 168)
{2}: (بحارالانوار ج 44 ص 255)