مرفهین مؤمن و دردمند/بخش دوم
5- خدمت به محرومان، در شرایط سخت
خوب آقا در یکی از این سفرها رفت، دید که «وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا یكادُونَ یفْقَهُونَ قَوْلًا» (کهف/93) دید یک جایی یک مشت هستند، هر را از برّ تشخیص نمی دهند. بی فرهنگ، بی فرهنگ، بی فرهنگ! هیچی بلد نیستند. این ها تا ذوالقرنین را دیدند، گفتند: «قالُوا یا ذَا الْقَرْنَینِ» آقا! ذوالقرنین! «إِنَّ یأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ» قوم یأجوج و مأجوج، «مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» روی زمین فساد می کنند، گاهی هم به منطقه ما حمله می کنند و اجناس ما را می دزدند. ما گیر این دو طایفه ی لات هستیم. دو گروه اخلالگر به نام یأجوج و مأجوج به ما حمله می کنند. «فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً» می شود خرجی تو را بدهیم، ما پولت می دهیم. «أَنْ تَجْعَلَ بَینَنا وَ بَینَهُمْ سَدًّا» (کهف/94) یک سدی برای ما بساز که این ها هر وقت خواستند به ما حمله نکنند. بیا و یک سدی برای ما بساز، خرج تو را می دهیم. خوب حالا ذوالقرنین همه چیزی دارد، این می گوید: به تو پول هم می دهیم. می گوید: نه! فرمود: «قالَ ما مَكَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیرٌ» (کهف/95) خدا به اندازه کافی به من داده است. اگر کسی وضعش خوب است، پول فقیر اگر از او کاسبی کرد، این را برندارد. تو که داری از جای دیگر بخوری، دیگر حالا اگر کاری و خدمتی کردی، نگو سهم ما چه شد؟ طوری نیست آدم زحمت کشید پول هم بگیرد. اما اگر شکمت سیر است، او هم مضطر است و نیاز به تو دارد، بگو آقا من شکمم سیر است، از راه دیگری خدا به من رسانده است. من پول از شما نمی گیرم. به ذوالقرنین گفتند: به تو پول می دهیم، «خَرْجاً» خرجی ات را به تو می دهیم. فرمود: نه! آن مقداری که خدا به من داده است، کافی است. فقط کمک انسانی کنید. «فَأَعِینُونِی» به من کمک کنید. یعنی نیروی انسانی باشید. بازو و کارگری اش را شما بکنید. مدیریت سدسازی و مهندسی اش از من و کارگری اش از شما. خوب چه کنیم؟ «آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ» (کهف/96) قطعات آهن را بیاورید. بین این دو دره بریزید، این آهن را داغ کنید و ذوبش کنید، من هم مس روی آن می ریزم. سدی برایتان می ساز که «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یظْهَرُوه» (کهف/97) کسی نتواند پشت بامش برود. انقدر بلند است. «وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْبا» (کهف/97) انقدر محکم است که نشود سوراخش کرد. سدی می سازم بلند بلند، محکم محکم، این را مرفه بادرد می گویند. همه چیز دارد. اما در خانه اش نمی نشیند. همه چیزی دارد، اما می رود در مناطقی که از فرهنگ عقب هستند.
انصافش این است. من این حرف هایی را که می زنم، خودم هم گیر خودم هستم. واقعاً نمی دانم خدا ما را هم روز قیامت می بخشد یا نمی بخشد. عفو او نباشد، گیر هستم. آقای قرائتی! بفرمایید؟ چند سال است در تلویزیون هستید؟ من از اول انقلاب، سی و پنج و شش سال است. یک شب جمعه هم تعطیل نشده است. خوب شما غلط کردی که در تلویزیون بودی. چرا؟ شما هندوستان هم رفتید؟ در هندوستان میلیون ها گاوپرست است. تو اگر زبان اردو یاد می گرفتی، می رفتی هندوستان، عوض این سی سال ده سال به آنجا هجرت می کردی، شاید خیلی از این گاوپرست ها را نجات می دادی. تو غلط کردی در تلویزیون بودی. ای بابا! خیال می کنم کار خوبی می کنم. آقا واعظ آورده است در محله ی خودش، واعظ درجه ی یک، مداح درجه ی یک، چه غذایی می دهد و چه خرجی می کند. در همان منطقه، شانزده دبیرستان و مدرسه است، یک نفر نمی رود که به این بچه های مسلمان هم یک چیزی بگویند. هر چه واعظ درجه ی یک است برای نسل منقرض است. کسی سراغ نسل نو نمی رود. آیا دیده اید که یک رئیس هیأت بگوید: من شما را ده شب مهمان می کنم، شب ها در حسینیه منبر بروید، روزها هم در این دبیرستان برای بچه ها حدیث بخوانید، یک نماز جماعت پنج دقیقه ای هم بخوانید. دلمان خوش است، دهه ی اول و دهه ی دوم و فاطمیه اول و فاطمیه دوم و نمی دانم این شهر و آن شهر، منم دلم به تلویزیون خوش است. ممکن است وظیفه مان یک چیز دیگری باشد.
6- شناخت درست کارهای نیک
یک آیه در قرآن داریم که خیلی آیه ی عجیبی است. جهنمی ها می گویند: خدایا به دنیا برمان گردان، «أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً» (فاطر/37) یعنی عمل صالح انجام می دهیم. «غَیرَ الَّذِی كُنَّا نَعْمَلُ» عمل صالح انجام می دهند، منتهی غیر از اعمالی که قبلاً انجام می دادیم. این «غَیرَ الَّذِی كُنَّا نَعْمَلُ» یعنی چه؟ همین مقدار کافی نبود؟ خدایا جهنم است. ما گرفتار شدیم. ما را به دنیا برگردان کار خوب انجام می دهیم. خوب بس است دیگر. می گوید نه! کار خوب انجام می دهیم، غیر از کارهای قبلی! یعنی چه؟ یعنی کارهای قبلی را هم در دنیای خیال فکر می کردیم کار درستی است، خیلی وقت ها ما خیال می کنیم که کارمان درست است. نه! درست نیست! آیا واقعاً این درسی که می خوانیم مورد نیاز است؟ دانشگاه های ما چند میلیون لیسانس تربیت کرده اند، حالا کار نیست، چرا؟ برای اینکه در لیسانسشان مهارت نیست. یک چیزی یاد این نداده اند که این لیسانس بتواند یک نانی از یک جایی در بیاورد. یک محفوظاتی و نمره و مدرکی! فقط لیسانس است. آموزش و پرورش ما، دانشگاه ما، بازار ما، هیأت ها ما، آخوند ما، کت و شلواری ما... خیلی مهم است، که وظیفه ما چیست؟ امروز باید چه کار کنیم؟ این همه آدم بی خانه هست، شما چند صد میلیون داده ای و قبر خریده ای؟ برای استخوان پوسیده هایت سیصد میلیون می دهی، در فامیل خودت چهل جوان بی خانه است. با این سیصد میلیون نمی توانستی چند سوئیت بسازی، جوان های فامیلت بروند و یکی یک سوئیت بگیرند؟ مقبره برای خودت می خری؟ منتها در دنیای خیال فکر می کنیم که اگر مقبره مان نزدیک اولیای خدا باشد، خدا ما را هم نجات خواهد داد، اینطور نیست.
مرفهین بادرد. ذوالقرنین یک موردش بود. خدیجه! خدیجه خیلی مرفه بود. خیلی پول و ثروت داشت. ولی دردمند بود. همه را در راه اسلام داد. منتهی خدیجه منت هم نمی گذاشت. به پیغمبر می گفت: من کنیز تو هستم. هر چه دارم، نوش جانت بشود، منتهی عبایت را برای کفنم به من بده. حالا ممکن است یک زن مالش را به شوهرش ببخشد، اما ممکن است منت بگذارد. من بودم که مالم را به تو بخشیدم. ارث پدر من بود که به تو دادم. من و من باز می شود. خدیجه! حضرت سلیمان هم وضعش خوب بود. این ها مرفهین بادرد هستند.
خود حضرت امام زمین های خوبی در خمین داشت. به امام جمعه خمین نامه نوشتند، که این زمین پدری که ارث به ما رسیده است، قطعه قطعه کن و به فقرای خمین بده. داشتن که عیب نیست. عیاشی و سوء استفاده بد است. و لذا انسان دارد و به دیگران هم می دهد. امام حسن مجتبی(علیه السلام) چند بار همه ی اموالش را در بین فقرا تقسیم کرد. حضرت سلیمان! حدیثی داریم که پیغمبر فرمود: اگر کسی ناله ای را بشنود و بی تفاوت باشد. مرفه بی درد باشد. «مَنْ سَمِعَ رَجُلا ینَادِی یا لَلْمُسْلِمِینَ» کسی ناله ی مسلمانی را بشنود که می گوید: به فریادم برسید! «فَلَمْ یجِبْهُ» کسی جوابش را ندهد، «فَلَیسَ بِمُسْلِمٍ» (كافی، ج 2، ص 164) مسلمان نیست. ناله را شنیدید باید جواب بدهید، وگرنه پیغمبر فرمود شما مسلمان نیستید. این مهم است.
حالا چه کارهایی می توانیم بکنیم. تذکرات!
تذکر اول: رفاه همیشه نشانه رحمت نیست. اگر دیدید یک کسی خوش است، نگویید: خوشا به احوالش! ممکن است این خوشی باشد، رفاه هم باشد، ولی همین رفاه اسباب دردسرش باشد.
بنابراین داشتن عیب نیست. اسلام نمی گوید چرا داری؟ می گوید: از کجا آورده ای؟ «ارْفَعْ إِلَی حِسَابَكَ» (نهجالبلاغه، نامه 40) حضرت علی(علیه السلام) به استاندارها می گفت: مالتان را بیاورید ببینم از کجا جمع کرده اید. نمی گوید: چرا داری؟ می گوید: از کجا آورده ای؟ ممکن است یک کسی از راه حلال پولدار باشد. من و شما با هم می رویم کنار دریا برای ماهی گرفتن تور می اندازیم. من تو را بالا می کشم، صد تا ماهی می گیرم، شما تور را بالا می کشی، یک ماهی می گیری! من پولدار می شوم، شما فقیر می شوی. هیچ استثماری هم نیست. نه کم فروشی است، نه قرارداد است، نه گاوبندی است، نه اختلاسی است، هیچی نیست. ماهی در تور من رفته است، در تور یک نفر دیگر نرفته است. بنابراین اصل داشتن عیب نیست. باید آن کسی که دارد، به فکر فقرا هم باشد.
7- انواع کیفرهای الهی در دنیا
یک سؤال هست که این ما من قبلاً جوابش را داده ام. اجازه بدهید، یک بار دیگر هم بگویم برای این هایی که پای تلویزیون نبوده اند. می گویند: چرا بعضی از افراد مرفه خوش هستند؟ هر چه بلاست سر این بدبخت ها می آید؟ فلانی دروغ می گوید، خیانت می کند، جنایت می کند، اختلاس می کند، افرادی هستند، همه ی راه های خلاف را می روند، خوش خوش هستند. و افرادی با تقوا هستند، همیشه هشتشان گرو نه، نهشان گرو هشت. این را من یک وقتی یادم هست که شب قدر بود، مسجد دانشگاه قرآن سر می گرفتیم، قبل از سخنرانی آنجا گفتم، حرف خوبی است. مثالی که زدم این است. مثلم چای هست اینجا؟ بردند؟ فرض کنید من چای می خورم. همینکه چای می خورم، عطسه می کنم. تا عطسه کردم، دستم تکان می خورد، یک قطره از این چای به عینکم می ریزد، یک قطره به لباس می چکد، یک قطره هم روی فرش می چکد. سه قطره سه جا چکید. عینک، لباس، فرش! شما سه برخورد می کنید. اگر به عینک چکید، فوری پاکش می کنید. اگر به لباس چکید، می روید خانه با دست یا ماشین می شورید. فوری نیست، بعدا! اگر روی قالی چکید، اصلاً کاری به آن ندارید. صبر می کنیم، شب که می خواهیم قالی بشوییم، شب عید. خدا هم همینطور است. خلافکارها سه دسته هستند. بعضی خلافکارها که آدم های خوبی هستند، فوری خدا گوششان را می مالد، که آهای حواست را جمع کن! خلاف کردی! دوشنبه خلاف می کند، سه شنبه سیلی می خورد. سه شنبه خلاف می کند، چهارشنبه سیلی می خورد. خدا این را دوست دارد، زود می خواهد حواسش جمع شود. مثل ماشین های نو، یک خط که برمی دارد، فوری صاحبش صافکاری می دهد. ماشین قراضه را می گوید: اوه این بشکه شده است، به هر جا که می خواهد بخورد. آدم های مؤمن اگر خلاف کنند. فوری مثل عینک! آدم های فاسق را می گوید باشد برای بعد. آیه اش را هم بخوانم. آیه ای که می گوید: فوری حالشان را می گیرم این است. «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ» مصیبت ها و بلایی که به شما اصابت می کند. بلاهایی که سر جانت ریخته است، می دانی برای چیست؟ برای این است که دیروز خلاف کرده ای. «فَبِما كَسَبَتْ أَیدِیكُمْ» (شوری/30) دیروز خلاف کردی امروز حالت را گرفتیم. این برای مؤمنینی است که فوری خدا حالشان را می گیرد، تا حواسشان جمع باشد. آیه ی دوم می گوید: باشد برای بعد. آیه دوم این است. «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً» (کهف/59) یعنی عجله نداریم. بگذار جاوید شاه، جاوید شاه، جاوید شاه بگویند، سال 57 می گویند: مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه! «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً» یعنی برای هلاک این ها یک وعده گذاشتیم. سال 57 هم هست. یک آیه هست که می گوید اصلاً کاری به آن ها نداریم، می گذاریم برای شب عید! آیه ی شب عید این است: «إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدادُوا إِثْما» (آل عمران/187) اصلاً هر چه خلاف کنند، ما کاری به آن ها نداریم، می گذاریم برای امتحانات ثلث سوم، برای آخر سال! منتهی هر چقدر عقب بیافتد، کیفرش بیش تر و سخت تر است. اگر زود خواستم، فشار دستمال کاغذی چقدر است؟ خیلی سبک است. اما اگر رفت خانه و دیر شد، مشت و مال است. اما اگر قالی شد، قالی را دمر می کنند، لگد می کنند، با دسته بیل هم لگد می کنند و هم با بیل می زنند. یعنی هر چقدر که پاک کردن عقب بیافتد، کیفرش بیش تر است. آقا! نگو ما که آدم خوبی هستیم، چرا این بدبختی ها را داریم؟ آدم خوبی هستی، ولی چون یک خلاف های ریزی کرده اید، خدا می خواهد حالتان را بگیرد. بعضی ها را هم خدا کاری به کارشان ندارد، می گذارد برای سال 57 باشد برای بعد. بعضی ها را هم اصلاً تا آخرین نفس کاری به کارشان ندارد. مثل صدام، شاه لااقل وقتی می خواست برود گریه کرد. صدام تا دقیقه آخر گریه نکرد. همینطور ایستاده بود. قرآن می گوید: این رقم آدم ها را برای امتحانات ثلث سوم می گذاریم. آخر سال! پس نگویید چرا مؤمنین در رفاه نیستند. بعضی جنایتکاران فاسق ها در رفاه هستند. پیمانه شان سر شود برای امتحانات ثلث سوم. این هم پاسخ این سؤال.
به هر حال من اینجا وقتم تمام شد. ولی مرفهین بادرد و این ها را که اینجا نوشتیم... گاهی هم تلخ هست اما شیرین است. لیموترش گاهی گله می کند که چرا من کوچک و ترش هستم؟ می گوییم: ببین! تو کوچک هستی، ترش هم هستی، اما در همه ی غذاها شریک هستی! این یک مورد. تو لیموترش هستی، با فشار هم آبت را می گیرند، اما آب لیموشیرین، یک دقیقه نمی ماند، فوراً تلخ می شود. آب لیموترش چند ماه می ماند. سوم! لیموشیرین، تازه اش به درد می خورد، خشکش به درد نمی خورد. لیموترش هم خشکش و هم ترش به درد می خورد. ترش هستی، اما آب تو برای مدت ها می ماند، خشک و ترت مفید است، در همه ی غذاها هم شریک هستی.
گاهی هم افرادی یک بلایی دارند. یک کسی بود بنده ی خدا انواع جاهای بدنش کج و کوله بود. با او صحبت کردم. گفت: من خیلی خدا را شکر می کنم. گفتند: آخر تو دستت اینطور است، گوشت اینطور است، چشمت اینطور است، هیچ کجایت سالم نیست! با این مصیبت چه می کنی؟ گفت: من سالم نیستم، اما هر کس من را می بیند، آن که چشم دارد، می گوید: خدایا الحمدلله ما چشم داریم. آن کس که دست دارد، می گوید: الحمد لله که دست داریم. یعنی من وسیله ای شدم که مردم یاد خدا بیفتند، شما آخوندها روی منبر چند نفر را یاد خدا می اندازید؟ من دائماً مردم را یاد خدا می اندازم. هر کس که یک نگاه به من می کند، یاد خدا می افتد. ما باید یک ساعت پای منبر شما بنشینیم، یاد خدا بیفتیم یا نیفتیم، اما کسی یک ثانیه به من نگاه کند، یاد خدا می افتد، پس من شده ام ذکر! یعنی باید گاهی وقت ها این رقمی هم نگاه کرد. که اگر طور دیگری بود، چه می شد. این را از من شنیده اید یا نه نمی دانم. این مثال را گفته ام، یک کلاغی می پرید، آشغال های شکمش سر یک کسی ریخت، اول ناراحت شد و بعد گفت: الحمدلله! گفتند: لباست را خراب کرد، چرا الحمدلله می گویی؟ گفت: حالا اگر گاوها می پریدند چه می کردیم؟ یعنی گاهی وقت ها یک چیزی با یک نگاه تلخ است، با یک نگاه دیگر شیرین است.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
*******************************************
منبع:پایگاه اطلاع رسانی درس هایی از قرآن
افزودن دیدگاه جدید