غزوه بنی النضیر

موضوع نوشتار: 
رسولی محلاتی
غزوه بنی النضیر

بنی النضیر تیره ای از یهود بودند که در جنوب شرقی مدینه سکونت داشتند و دارای قلعه و مزارع و نخلستانی در آن محل بودند،اینان با پیغمبر اسلام پیمان عدم تعرض و دوستی داشتند و متعهد شده بودند که بر ضد مسلمانان اقدامی نکنند و کسی را علیه ایشان تحریک ننمایند.
دو حادثه شوم«رجیع و بئر معونه»سبب شد که دوباره زبان یهود به استهزای مسلمانان باز شود و آنان را مورد شماتت قرار دهند و سخنان ناهنجاری درباره پیغمبر اسلام بر زبان آرند و سبب جرأت دشمنان و منافقین گردند. پیغمبر اسلام دیگر بار متوجه این دشمنان داخلی گردید و در صدد برآمد تا از عقیده قلبی آنان نسبت به مسلمانان مطلع شده و پایدار نبودن ایشان را در پیمانی که بسته بودند آشکار سازد.
کشته شدن آن دو عامری به دست عمرو بن امیه سبب شد که پیغمبر اسلام در صدد تهیه دیه و خونبهای آن دو نفر بر آید و آنان را به کسان مقتولان که هم پیمان با او بودند بپردازد. و چون قبیله بنی عامر همان گونه که با رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) هم پیمان بودند با یهود بنی النضیر نیز هم پیمان بودند، رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) در صدد برآمد تا از یهود مزبور کمک بگیرد و به همین منظور با ده نفر از یاران خود که از آن جمله علی بن ابیطالب(علیه السلام) بود به سوی محله بنی النضیر حرکت کرد و چون بدانجا رسید و منظور خود را اظهار کرد آنان در ظاهر از پیشنهاد آن حضرت استقبال کرده و آمادگی خود را برای کمک و مساعدت در این باره اظهار داشتند و از آن حضرت دعوت کردند تا در محله آنان فرود آید، پیغمبر اسلام فرود آمده و به دیوار قلعه آنان تکیه داد و به انتظار کمک آنها در آنجا نشست،در این موقع چند تن از سرکردگان آنها به عنوان آوردن پول یا تهیه غذا به میان قلعه رفته و با هم گفتند:  شما هرگز برای کشتن این مرد چنین فرصتی مانند امروز به دست نخواهید آورد خوب است هم اکنون مردی بالای دیوار برود و سنگی را از بالا بر سر او بیفکند و ما را از دست او راحت و آسوده سازد، همگی این رأی را پسندیده و با اینکه یکی از بزرگانشان به نام سلام بن مشکم با این کار مخالفت کرده گفت: شاید خدای محمد او را از این کار آگاه سازد،به سخن او گوش نداده و در صدد انجام این کار بر آمدند. 
شخصی از ایشان به نام عمرو بن جحاش انجام این کار را به عهده گرفت و بی درنگ خود را به بالای دیوار رسانید تا توطئه آنها را اجرا کند. ولی قبل از اینکه او کار خود را بکند خدای تعالی به وسیله وحی پیغمبر را از توطئه ایشان آگاه ساخت و رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)فورا از جای خود برخاسته و مانند کسی که دنبال کاری می رود بدون آنکه حتی یاران خود را خبر کند به سوی مدینه به راه افتاد.در برخی از نقل ها هم آمده که رو به اصحاب خود کرده فرمود: شما در جای خود باشید و خود تنها راه شهر را در پیش گرفت.
اصحاب که دیدند مراجعت پیغمبر به طول انجامید از جای برخاسته به جستجو پرداختند و از کسی که از مدینه می آمد سراغ آن حضرت را گرفتند و او گفت:من پیغمبر را در شهر مدینه دیدار کردم.
پیغمبر اسلام مطمئن بود که با رفتن او، یهود جرأت آنکه به اصحاب او گزندی برسانند ندارند و از عکس العمل و انتقام رهبر مسلمانان بسختی واهمه و بیم دارند. به هر صورت، یاران رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) که این حرف را شنیدند خود را به مدینه و نزد پیغمبر رساندند و چون علت آمدن او را پرسیدند حضرت توطئه آنها و وحی خدای تعالی را به ایشان اطلاع داد، و به دنبال آن یکی از مسلمانان به نام محمد بن مسلمه را مأمور کرده فرمود: به نزد یهود بنی النضیر برو و به آنها بگو: شما پیمان شکنی کردید و از در مکر و حیله بر آمدید و نقشه قتل مرا طرح نمودید،اینک تا ده روز مهلت دارید که از این سرزمین بروید و از آن پس اگر در اینجا ماندید کشته خواهید شد.(1)
محمد بن مسلمه پیغام رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)را به آنها رسانید، یهود مزبور که تاب مقاومت در برابر مسلمانان را در خود نمی دیدند آماده رفتن شدند ولی عبد الله بن ابی سرکرده منافقین مدینه برای آنها پیغام فرستاد که از جای خود حرکت نکنید و ما دو هزار نفر هستیم که آماده کمک به شما هستیم و هرگز شما را تسلیم محمد نخواهیم کرد و یهود بنی قریظه نیز به پشتیبانی شما برخاسته و شما را یاری می کنند. 
یهودیان گول وعده او را خورده و ماندند، و به محکم کردن قلعه های خویش پرداختند و چون مهلت به پایان رسید پیغمبر اسلام پرچم جنگ را بست و به دست علی بن ابیطالب (علیه السلام) داد و با سربازان اسلام به سوی قلعه های بنی النضیر حرکت کرد و دستور محاصره آنان را صادر فرمود.
محاصره آنان به طول انجامید که بعضی مدت محاصره را بیست و یک روز ذکر کرده اند، و به گفته برخی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای اینکه یهود مزبور از آن سرزمین دل برکنند و یا کمال خواری و ذلت خود را به چشم ببینند دستور داد چند نخله خرما را از باغهای آنها قطع کردند و همین هم شد و آنها تسلیم شده و حاضر به ترک خانه و دیار گشتند و از آن سرزمین رفتند، و مفسران نیز گفته اند آیه «مَا قَطَعْتُم مِّن لِّینَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِیُخْزِیَ الْفَاسِقِینَ »(2) نیز در همین باره نازل شده که چون یهود بنی النضیر آن حضرت را در این کار سرزنش کردند این آیه نازل شد،و در کتاب سیرة المصطفی آمده است که مجموع نخله هایی که مسلمانان قطع کرده و یا سوزاندند شش نخله بود(3) و در نقلی که فخر رازی در تفسیر همین آیه از ابن مسعود کرده وی گفته است: رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) دستور داد چند نخله خرما را که سر راه جنگجویان و مزاحم آنان برای جنگ بود قطع کردند. 
و به هر صورت یهودیان که دیدند از کمکهایی که عبد الله بن ابی وعده کرده بود خبری نشد و یهود بنی قریظه هم برای نجات آنها اقدامی نکردند به ستوه آمده و تدریجا ترس و ناامیدی بر آنها مستولی شد و تسلیم شدند و از پیغمبر اسلام امان خواستند تا از مدینه کوچ کنند .(4)
رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)موافقت فرمود که هر سه نفر از آنها یک شتر با خود ببرند و هر چه می خواهند از اثاثیه خود بر آن بار کنند و بقیه را به جای بگذارند و بروند. و بدین ترتیب یهود بنی النضیر از مدینه کوچ کرده جمعی از آنها در خیبر اقامت گرفتند و بیشترشان نیز به شام رفتند و با رفتن آنها غنیمت بسیاری برای مسلمانان به جای ماند که رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) با مشورت اصحاب آن را به مهاجرین مکه که تا آن روز به صورت میهمان در خانه انصار زندگی می کردند اختصاص داد و میان آنها تقسیم کرد و از آن پس مهاجرین مکه نیز مانند مردم دیگر مدینه صاحب خانه و زندگی مستقل و جداگانه ای شدند،و از کمک انصار بی نیاز گشتند. تنها دو نفر از انصار بودند که به خاطر حاجتی که داشتند آن حضرت سهمی نیز به هر کدام از آن دو داد که یکی ابو دجانه انصاری و دیگر سهل بن حنیف بود.
و بر طبق نقل کازرونیـبغیر از خانه و اثاث و زمین و باغها 50 زره و 50 کله خود، و 340 شمشیر از ایشان به جای ماند که میان مسلمانان تقسیم شد. و دو نفر از یهود مزبور نیز به نام یامین بن عمرو و ابو سعد بن وهب مسلمان شدند و در مدینه ماندند.
شیخ مفید(ره) و نیز ابن شهراشوب در کتابهای خود داستانی از شجاعت و فداکاری علی بن ابیطالب(علیه السلام) در ایام محاصره بنی النضیر نقل کرده اند که ذیلا از نظرشما می گذرد:
گویند: هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) برای محاصره یهود بنی النضیر آمد دستور داد خیمه اش را در آخرین نقطه از زمینهای گودی که در آنجا بود و به زمین بنی حطمة معروف بود دبزنند، همین که شب شد مردی از بنی النضیر تیری به سوی خیمه آن حضرت انداخت و آن تیر به خیمه اصابت کرد، پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) دستور داد خیمه اش را از آنجا بکنند و در دامنه کوه نصب کنند و مهاجر و انصار اطراف آن، خیمه های خود را برپا کردند،چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت ناگاه متوجه شدند که علی بن ابیطالب در میان آنها نیست، به نزد رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) آمده و معروض داشتند: علی بن ابیطالب گم شده و در میان ما نیست؟
فرمود:فکر می کنم به دنبال اصلاح کار شما رفته باشد، طولی نکشید که علی(علیه السلام) در حالی که سر بریده همان مرد یهودی را که تیر به سوی خیمه رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) انداخته بود در دست داشت بیامد و آن سر را نزد آن حضرت گذاشت
پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:یا علی چه کردی؟ عرض کرد: من دیدم این خبیث مرد بی باک و دلاوری است، پس در کمین او نشستم و با خود گفتم :چه چیز در این تاریکی شب او را چنین بی باک کرده جز اینکه می خواهد از این تاریکی استفاده کرده دستبرد و شبیخونی بزند، ناگاه او را دیدم که شمشیر در دست دارد و با سه تن از یهود می آید، من که چنان دیدم برخاسته و بدو حمله کرده و او را کشتم و آن سه نفر که همراهش بودند گریختند و هنوز چندان دور نشده اند و اگر چند نفر همراه من بیایند امید آن هست که بدانها دست یابیم.
​رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) ده نفر را که از آن جمله ابو دجانه و سهل بن حنیف بود همراه حضرت علی(علیه السلام) روانه کرد و آنان بسرعت آمده پیش از آنکه یهودیان به قلعه های خود برسند بدانها رسیدند و آنها را به قتل رسانده و سرهای ایشان را به دستور پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در چاههای بنی حطمه افکندند و همین جریان رعب و وحشتی در دل بنی النضیر افکند و سبب تسلیم و کوچ کردن آنان از مدینه گردید.

 

منبع: زندگانی حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم)، رسولی محلاتی
--------------------------------
پی نوشت:
1- همانطوری که قبلا بیان شد پیامبر در روزهای نخستین ورود به مدینه پیمانی با طوائف یهود منعقد کرد که از طرف قبیله بنی نضیر این پیمان را حیی بن اخطب امضاء کرده بود.قسمتی از سه گروه (بنی نضیر بنی قینقاء قریظه) پیمان می بندد که هرگز بر ضرر رسول خدا و یاران وی قدمی بر ندارند و بوسیله زبان و دست و دست ضرری به او نرسانند...هر گاه یکی از این سه قبیله بر خلاف متن پیمان رفتار کنند پیامبر در ریختن خون وضبط اموال و اسیر کردن زنان و فرزندان آنها دستش باز باشد.
2- سوره حشر
3- سیرة المصطفی،ص .447
4- به عقیده نگارنده باید مطلب همین گونه باشد که از ابن مسعود نقل شده،زیرا به نظر بعید می آید که پیغمبر اسلام بی جهت و صرفا برای تسلیم شدن دشمن چنین دستوری داده باشد،در صورتی که بر طبق روایات زیادی خود آن حضرت سربازانی را که به جنگ می فرستاد از این عمل نهی می فرمود مگر آنکه از نظر نظامی ناچار به این کار شوند که از آن جمله حدیث زیر است که شیخ کلینی(ره)در کتاب شریف کافی نقل کرده و متن حدیث با اسقاط سند این است:
عن أبی عبد الله(علیه السلام) قال: کان رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) اذا أراد أن یبعث سریة دعاهم فاجلسهم بین یدیه ثم یقول: سیروا بسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله،لا تغلوا و لا تمثلوا،و لا تقتلوا شیخا فانیا و لا امرأة و لا تقطعوا شجرا الا أن تضطروا الیها و أیما رجل من ادنی المسلمین أو افضلهم نظر الی رجل من المشرکین فهو جار حتی یسمع کلام الله فان تبعکم فاخوکم فی الدین و ان أبی فابلغوه مأمنه و استعینوا بالله علیه».
امام صادق(علیه السلام) فرمود:هرگاه رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) می خواست لشکری را به سویی بفرستد آنها را می خواند و پیش روی خود می نشانید و سپس به آنها می گفت: به نام خدا و برای خدا و در راه خدا و بر آیین رسول او حرکت کنید،خیانت نکنید،کسی را گوش و بینی نبرید، فریبکار و خدعه گر نباشید، پیرمرد از کار افتاده را به قتل نرسانید، زنان و کودکان را نکشید،درختی را قطع نکنید مگر آنکه ناچار به قطع آن گردید و هر کدام از مسلمانان چه پست ترین آنها و چه برترینشان که به مردی از مشرکین مهلت داد آن شخص مشرک در پناه آن مسلمانان است تا کلام خدا را بشنود پس اگر(در اثر شنیدن و استماع) به پیروی شما (و دین خدا) در آمد او برادر شما در دین محسوب می شود، و اگر حاضر به پذیرفتن دین حق نشد او را به امانگاهش (و خانه و کاشانه اش) برسانید و از خدا بر او کمک گیرید.

Share