آیت الله سید رضی شیرازی از شاگردان مرحوم علامه طباطبایی : علامه طباطبایی را همه جهان در فلسفه می شناسند. بدایه و نهایه با ارائه مسیری مستقیم، راه شما را هموار می کند و راهی برای حکمت متعالیه و فلسفه اسلامی گشوده است. می گویند حرکت جوهری ملاصدرا به چه دردی می خورد؟ فسلفه شما را با حقیقت وجود با حقیقت هستی آشنا می کند. نهایت بی سوادی است که بگوییم حرکت جوهری ملاصدرا به چه دردی می خورد؟ این حرف ها را در زمان گذشته هم می زدند تا بزرگان را خراب کنند. به علامه طباطبایی هم تهمت زدند، همین جماعت زمانی بود به علامه طباطبایی می گفتند که (نعوذ باللَّه) «نجس» است. به آن عالم اهل عمل، به خدا رسیده، می گفتند تو بی دینی. . ! یا می گفتند اسلام فلسفه ندارد، حرکتی را که فلاسفه مسلمان در طول قرن ها زحمت کشیدند را زیر سؤال می بردند. این همه اندیشه های ابن سینا، سهروردی تا ملاصدرا، تلاش های فکری آنها که تا امروز کلی آدم را به دین وارد کردند، زیر سؤال می بردند. خود ما صدها نفر را با همین مباحث و کمک همین بحث های فلسفه اسلامی مسلمان و شیعه کردیم، چطور می گویند فسلفه راه دین را کند می کند؟. . . »
* در یکی از مصاحبه ها گفته اید که علامه طباطبایی در معرض «تکفیر» قرار گرفتند؟ ممکن است در رابطه با این امر و «اصل مسئله تکفیر» توضیح بیشتری بدهید؟
باید گفت که اصولًا در میان همه مذاهب مسئله «تکفیر» همواره به مثابه حربه ای کاری بر ضد مخالفان عقیدتی به کار رفته و هنوز هم با عناوین گوناگون، مورد استفاده اصحاب مذاهب قرار می گیرد!
البته حربه تکفیر فقط درباره فلاسفه یا «دگر اندیشان» مورد بهره برداری قرار نگرفته است، بلکه حتی در مورد علماء کبار و مراجع عظام، در طول تاریخ تشیع نیز به کار گرفته شده است. که اشاره به یک مورد، می تواند نشان گر چگونگی ماجرا باشد.
مرحوم آیت اللَّه سید محسن حکیم از مراجع برجسته و فرهیخته شیعه در نجف اشرف، پس از انتشار نخستین مجلد از کتاب فقهی مستند و ارزشمند خود تحت عنوان «مستمسک العروة الوثقی» به علت مشتمل آن بودن بر بعضی فتاوی غیر مألوف عندالجماعة!، متهم به انحراف از مبانی شیعی گردید و حتی بیانیه ها و نشریاتی بر ضد ایشان در نجف اشرف و سپس ترجمه فارسی آن در ایران، به طور گسترده ای انتشار یافت.
«اباطیل حکیم» رساله ای بود که در نجف اشرف و باامضای «هیئت علمیه نجف اشرف» به چاپ رسید که در آن با استناد به 15 مورد از فتاوی آیت اللَّه حکیم چنین نتیجه گیری شده بود: «فتاوی صادره از سوی آقای حکیم بدعتی است در دین مقدس اسلام و انکاری است به ضروریات شریعت حضرت سید المرسلین (ص) و موجب شک در اصول دین و مستلزم ترویج مذهب وهابی ها است. بنابراین، بر تمام مسلمین و پیشوایان آنها لازم است که ریشه مفسدین را بر کنند و امثال دجال آخرالزّمان را فرصتی برای گمراه کردن مسلمانان و تغییر دادن دین مقدس اسلام ندهند».
این جملات پایانی رساله «اباطیل حکیم» با امضای «هیئت علمیه نجف»! است که در سراسر عراق و سپس ترجمه فارسی آن در سراسر ایران پخش گردید و این هیئت علمیه! در پایان همان رساله از عموم مسلمانان و علماء محترم خواسته بودند که «برای رضا خداوند و خشنودی امام عصر (ع) پس از تحرّی حقیقت، سایر برادران دینی را با تکالیف شرعی خود آگاه سازند!»
ما در این جا قصد ورود به اصل موضوع و نقل فتاوی آیت اللَّه حکیم که گویا موجب «خروج ایشان از دین» شده بود را نداریم، و اصل ترجمه فارسی آن رساله را که همان وقت ها تحت عنوان «حکیم فتوی می دهد!» در تبریز چاپ و منتشر گردید، به تناسبی در شرح حال شهید آیت اللَّه سید محمد علی قاضی طباطبایی آورده ایم. در این جا هدف از اشاره به این اباطیل، و اتهام خروج آیت اللَّه حکیم از راه است و انکار ضروریات دین که موجب ارتداد می شود و این که ایشان افکار «وهابی گری!» را ترویج می کند و جزء مفسدین محسوب می شود و. . . برای آنست که بدانیم فقط صدرالدین شیرازی یا علامه محمدحسین طباطبایی نیست که به خاطر بیاناتی در مورد مسایل عقلی و تفسیر و تأویل بعضی از مطالب مبهم، مورد اتهام و تکفیر و ردّ و طرد و تفسیق قرار می گیرد. . . بلکه در عالم بدون منطق، هر نوع حرکت علمی- فلسفی مخالف با اصول تحجّر قرون وسطایی، چه از سوی فقیهی ابراز شود یا فیلسوف مفسر قرآن، موجب «کفر» و «فسق» و «خروج از دین» می گردد.
استاد علامه پس از انتشار تفسیر المیزان و مباحثی در زمینه های فلسفی- عرفانی مورد هجوم شدید بعضی از متحجّران ساکن در «قم» و «نجف» قرار گرفت و حتی ذهن مرحوم آیت اللَّه بروجردی را هم درباره ایشان «مشوب» ساختند که در آن زمان بعضی از شاگردان مرحوم استاد علامه طباطبایی طی نامه ای به بعضی از مراجع عظام وقت، در حوزه علمیه قم، از آنان خواستند که ضمن ملاقات با آیت اللَّه بروجردی، حقایق، را روشن سازند و اجازه ندهند که گروهی غافل از حقایق به ساحت قدسی مرد وارسته و فرهیخته و عارف و سالکی چون علامه طباطبایی، اهانت روا دارند.
متن نامه عده ای از تلامذه علامه طباطبایی به بعضی از مراجع قم چنین بود:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
محضر مقدس حضرت آیت اللَّه آقای. . . أدام اللَّه تعالی ظلّه العالی محترماً معروض می شود: چنان که گویا به سمع مبارک رسیده باشد اخیراً در حوزه عملیه از طرف بعضی از افراد، اقدامات مغرضانه و فعّالیت های مفسدانه ای که جز قصور فهم و همت، محمل صحیحی ندارد، علیه شخصیت حضرت علامه معظم، مظهر علم و عمل، مجسمه تقوا و فضلیت و مفخر عالم تشیع آقای حاج سید محمد حسین طباطبایی تبریزی مدظله شده و می شود و حتی از قرار مسموع نزد آیت اللَّه بروجردی نیز سعایت هایی شده و ذهن معظم له را درباره ایشان مشوب نموده اند.
بدیهی است این گونه اعمال نه تنها شخصیت اجتماعی و موقعیت روحانی یک نابغه علم و فلسفه و ذخیره اسلام و شیعه را تهدید می کند، بلکه سدّ بزرگی جلو پیشرفت علمی حوزه علمیه قم و سایر مراکز علمی شیعه ایجاد کرده و محصّلین دینی را که در سایه تعلیمات راقیه و افکار عالیه آن عالم اسلام، قدم های واسعی به طرف مقصد اصلی دین و هدف اساسی قرآن برداشته اند، به قهقرا بر می گرداند و نسل آتی را از علوم وافره که باید از برکات تعلیمات ایشان بهره مند شوند، محروم می سازد و حقایق و معارف اسلامی را که در سایه مجاهدات روز افزون و زحمات طاقت فرسای معظم له تا اندازه نقاب خفا از رخساره برافکنده اند، باز در زیر حجاب های ضخیم اوهام، مخفی می نماید.
نظر به این که وظیفه هر محصّل علاقمند به دین و نوامیس الهی و حقایق اسلامی و معارف مذهبی هنگام بروز چنین حوادث خطرناک که مصالح فرد و اجتماع را تهدید می کند و شخصیت بزرگان دین و رهبران حقیقی جامعه را دست خوش اغراض فاسده و اوهام واهیه و اهواء نفسانیه و وساوس شیطانیة یک عده جاهل قاصریا مقصر قرار می دهد، رجوع به مقامات عالیه روحانیت و یادآوری توالی فاسده بر اولیاء امر است، لذا با اطمینان به این که آن جناب اقدامات لازمه را به عمل خواهند آورد و رفع سوء تفاهم و جلب حسن نظر آیت اللَّه بروجردی را خواهند فرمود، به تقدیم این عرایض به پیشگاه مقدس مبادرت ورزیده و امیدواریم که همواره مورد الطاف خاصّه و تأییدات مخصوصه حضرت ولی عصر وصاحب الامر ارواحنا فداه و عجل اللَّه فرجه و ظهوره، باشید.
والسلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته.
نه تنها این اقدام مورد خشنودی هر صاحب فضل و علمی است بلکه روح مقدس محمد (ص) خاتم الانبیاء و ارواح طیبه ائمه هدی (ع) خشنود می گردند.
سید عبدالرضا قمشه ای، سید هادی خسروشاهی تبریزی، سید جعفر حسینی، خوشوقت تهرانی، محمد علی ایزدی، جوادی آملی، علیرضا امینی قمی، سید هدایت جعفری، علی حجتی کرمانی، علی اکبر مسعودی، سید کمال موسوی، فاضل. . . ، محمد حسینی بهشتی، محمد رضا شهاب، مجبتی حاج آخوند کرمانشاهی، محمد حسین بهجت، علی بهجتی، محمد امامی، عبدالمجید رشیدپور تهرانی، علی قدوسی، الاحقر جعفر سبحانی تبریزی، صدرالدین ربانی، محمدعلی شیخ زاده قمی، محمدرضا مهدوی کنی، محمد حسن زرندی، نورالدین طباطبایی، شیخ محمد، محمد اسماعیل صائنی زنجانی [1].
***. . . این نامه که متأسفانه تاریخ ندارد، ولی در همان اوج بحران هجوم به استاد علامه سید محمدحسین طباطبایی در دوران مرجعیت آیت اللَّه بروجردی صادر شده است، به یاری حق، نقش به سزایی در حرکت مراجع و روشن ساختن ذهن آیت اللَّه بروجردی داشت. و «متحجّران» با احساس موضع مثبت آیت اللَّه بروجردی و موافقت ایشان با ادامه تدریس علامه، از غوغا سالاری دست کشیدند و حوزه آرام گرفت و کم کم حقایق امور بر عموم روشن گردید.
متأسفانه علی رغم موضع مثبت مرجعیت شیعه نسبت به علامه طباطبایی و تفسیر المیزان، مخالفت های دیگری آغاز شد و دوست محترمی، کتابی در ردّ المیزان! تألیف و منتشر ساخت و از نو به اختلافات دامن زد.
مؤلّف، کتاب خود را چنین آغاز می کند:
و بعد: فهذه مجموعة صغیرة موضوعها الفحص و التحقیق حول بعض ما احتوی علیه «المیزان فی تفسیر القرآن» للأستاذ الطباطبایی لو نظرنا الیها بنظر اسلامی، لوجدناها مخالفة لضررة الکتاب و السنة ومضادة لبداهة الدین و الطریقه و لاجل ذلک کان نشر هذا المختصر واجباً من الواجبات، بل من اهمها ولم نقم بهذا الامر الّا بعد ما یأسنا من الاقناع الحضوری من الاستاد فی حلقات دروسه ایام تلمذنا لدیه و هی ایام غیر یسیره، فما کان جوابه الّا أن یتهمّنا بقصور الباع و نقصان الفهم و أحیاناً کان یکفی بالسکوت و عدم الاعتناء عوضأ عن الجواب»[2]
مؤلّف مغفور سپس به نقل اتهامات خود، علیه استاد علامه می پردازد و مدعی می شود که استاد علامه:
1- منکر معاد جسمانی بوده و معتقد به معاد روحانی است.
2- معتقد به وحدت وجود، یعنی «الوهیة جهان هستی» است.
3- بهشت و دوزخ، روحی و تخیلی است.
4- اعتقاد به «جبر» و اسناد همه اعمال بشر به خداوند
5- عدم نیاز به اخبار و احادیث در تفسیر قرآن
6- بر ظن و گمان استوار بودن اساس دین.
مؤلف مزبور، پس از شرح و بسط اتهامات فوق، در بخش دوم کتاب به نقل مطالب دیگری، با استناد به حواشی استاد علامه بر «بحارالانوار» می پردازد و در بخش پایانی تحت عنوان: «ختام الکلام فی مرامه الفاسد»! با استشهاد به جملاتی دیگر از استاد علامه در مسایلی که مطرح شده است، خط بطلان بر افکار و عقاید و به قول او «مرام فاسد»! استاد علامه می کشد. . .
آخرین سطر کتاب چنین است: «و هیهنا تمّت الرساله و أنا العبد احمد الحسینی الطیبی الشبستری مقیم قم الشریفه، فرغنا عنها فی تسعة عشر من رمضان المبارک سنة 1377 الهجریة»!
این خلاصه فهرست گونه از محتوای کتاب دوست و هم دوره ما است که گاهی در جلسات تفسیر و اسفار علامه طباطبایی، در کنار او می نشستیم و انصافاً هم، طلبه فاضل و کوشنده ای بود و با شناختی که این جانب از او داشتم بسیار بعید به نظر می رسید که این چنین بر ضد استاد خود، قیام کند و تا مرز تکفیر آن بزرگوار پیش برود. . .
البته بعضی از دوستان نقل می کنند که علامه طباطبایی در یک نظرخواهی مشورتی، موضوعی را درباره نام برده صلاح ندیده بود و گویا همین مسئله موجب رنجش شدید وی و عامل انتقام جویی و مبارزه به اصطلاح علمی گردید. . . ! در حالی که در همان دوران، اساتید و علما و فضلای بسیاری برتر از نام برده در حوزه ها حضور داشتند که در صورت صحت ادعاهای نام برده و انحراف «عقیدتی» استاد و یا داشتن «مرام فاسد»! ساکت نمی نشستند و به پاسخ گویی می پرداختند.
همان طور که اگر آیت اللَّه حکیم اباطیلی به عنوان فتوی صادر کرده و مروج «وهابی گری» شده بودند، علمای عظام نجف اشرف ساکت نمی نشستند.
البته بحث حوزوی در زمینه مسایل فلسفی، کلامی، فقهی و. . . از هزار سال پیش وجود داشته و اکنون هم وجود دارد، ولی بحث و جدل نیکو، با هتاکی و بی تقوایی و اتهام پراکنی، فاصله ای نامحدود دارد و انصاف و عدل حکم می کند که به پیروی از ائمه هدی (ع) در مسایل عقیدتی و مباحثه با مخالفان، همواره ادب و احترام را نگهداریم و اجازه ندهیم که تکفیر و تفسیق! نتیجه پایانی یک مباحثه علمی و منطقی باشد.
* دوستان و شاگردان علامه طباطبایی، پاسخی بر این اباطیل و اتهامات ندارند؟
چرا، بنده نخست به بهانه انتشار کتاب ترجمه ای او بنام «فرهنگ اسلامی» به نقد آن کتاب پرداختم [3] که در مجله «مجموعه حکمت»-/ چاپ قم، منتشر گردید و قصد داشتم که در شماره بعد، به نقد کتاب دیگر وی-/ «حول المیزان»-/ بپردازم که مرحوم علامه طباطبایی وقتی از آن با خبر شدند، به من فرمودند: «ادامه امر ضرورتی ندارد. ما یک حرف هایی زده ایم، بعضی ها لپّ مطلب را متوجّه نشده اند، این است که به این قبیل امور متوسّل شده اند. بهتر است موضوع را مسکوت بگذارید» و ما هم امر استاد را اطاعت کردیم و به نقد «حول المیزان» نپرداختیم و متأسفانه چندی نگذشت که مؤلف نام برده، در عنفوان جوانی، به رحمت حق پیوست.
استمرار هجمه!
* مخالفت ها و یا به قول جناب عالی «هجمه» ها، بالاخره خاتمه یافت و یا هم چنان در محافل علمی، ادامه دارد؟
. . . علاوه بر مخالفت های قدیمی و بعضی از متحجران پیشینیان با علامه طباطبایی و اندیشه های ایشان، در زمان حاضر نیز گاهی مخالفت هایی بروز می کند که بعضی به ظاهر جنبه علمی و نقد دارد و بعضی هم متأسفانه جبنه هجمه! و سیاه نمایی. . . برای نمونه:
یکی از اساتید محترم فلسفه در دانشگاه علامه طباطبایی در گفت وگو با خبرنگار «آیین و اندیشه» در رابطه با مسئله «نهضت آزادی اندیشی» می گوید: «چون اسلام شناسی مناسب با زمان نداشته ایم، در بسیاری از مسایل دچار مشکل هستیم. . . !» آن گاه به بیان دیدگاه ها و برداشت های خود درباره آزادی از منظر قرآن، به این مسئله می پردازد که در جامعه آمریکا چون «مسئله تعریف شده» وجود دارد، هر کسی که بتواند راه حلی ارائه کند، مردم از او می پذیرند حتی اگر او «تازه دیپلم گرفته باشد».
نام برده که در گفت وگوی کوتاه خود، درباره بسیاری از مسایل جامعه و علوم انسانی و غیره سخن می گوید و سپس نوبت می رسد به «فلسفه اسلامی»، «ملاصدرا» و «علامه طباطبایی» که روزگاری استاد خود وی در حوزه علمیه بوده است. او می نویسد:
«منطق در کشور ما از تجربی بودن دور شده است. ما هنوز گرفتار «جنس و فصل» هستیم. در حوزه معرفت شناسی مشکل داریم برای این که پایه معرفت شناسی در کشور یونانی است و این باید تغییر یابد و من خود مشغول مسئله معرفت شناسی هستم. فلسفه ما مسئله دارد. من کتابی به نام «فلسفه چیست» نوشته ام که در آن به نقد متفکران اندیشمند مسلمان از جمله علامه طباطبایی و تعریفی که از فلسفه ارائه کرده پرداخته ام. معتقد هستم تعریف فلسفه از منظر علامه طباطبایی، کمر فلسفه را شکسته است و این تعریف فلسفه نمی تواند به روز و متحرک باشد.
از این نکته می توان به مسایل دیگر از جمله رابطه خودکامگی و فرهنگ، مشکلات سیاسی و اجتماعی جامعه، رابطه دولت و اپوزیسیون پرداخت. در این کتاب از مسئله کلی کشور تا جزییات پرداخته شده است. . . ».
ملاحظه می فرمایید که شاگرد سابق علامه و استاد محترم کنونی، چگونه به اثبات وجود می پردازد و همه مسایل مهم و مشکلات دنیا را هم مانند بعضی از سیاست مداران کنونی، حل و مدیریت می کند و در این راستا باکی ندارد حکم دهد که فلسفه اسلامی «یونانی» است و تعریف علامه از فلسفه هم کمر فلسفه را شکسته است! و طبق ادعای ایشان، این نکته ای است که کسانی چون آیت اللَّه شهید مرتضی مطهری، آیت اللَّه آقا رضی شیرازی، آیت اللَّه جوادی آملی، آیت اللَّه مصباح یزدی و نظایر آنها در حوزه ها متوجه آن نشده اند!. . .
صدور احکامی از این قبیل از استادی که خود در دانشگاه علامه طباطبایی درس فلسفه می دهد، بسیار شکفت انگیز است. او در این بحث نه از نوع تعریف علامه از فلسفه سخنی به میان می آورد و نه از شکل تعریف خود از فلسفه و البته ارجاع مسئله به کتابی خود نوشت، که در اختیار همگان هم نیست، مشکلی را حل نمی کند. در یک بحث منطقی و آکادمیک، با استانداردهای معقول و علمی، نخست باید اصل موضوع را مطرح ساخت و سپس به نقد آن پرداخت.
البته گله بعدی ایشان در این گفت وگو، اصل مشکل را روشن می سازد:
«. . . امروزه کسی مشتری طرح مسئله در فلسفه نیست و اگر کسی مطرح کند با روی خوش از او پذیرایی نمی شود. بنده به علت طرح مسئله فلسفه، دیگر راه به فرهنگستان و انجمن ندارم و از همه، غیر از من دعوت می شود. . . هزار بار هم التماس می کنم، یک سخنرانی برای من نمی گذارند. . . . و من کارم را متمرکز نقد کردم که حاصل آن حدود نهصد صفحه دارد و به طور مثال دلایلی که برخی از اندیشمندان ما برای اثبات و تجرد نفس آوردند، دارای اشکال است. مهم ترین تکیه گاه جامعه ما یعنی «ملاصدرا» و مسئله روح را نقد می کنم. در عرصه علم، کل ملاصدرا را یک پارچه نقد کردم و. . . [4]»
و این خلاصه افاضات این استاد صاحب کتاب نقادی است که به جای حداقل اشاره به نوع نقد و چون و چرایی آن، کلیاتی را مطرح می سازد که نکته و نقطه ای را بر کسی روشن نمی سازد. تجرد نفس را قبول ندارد.
دیدگاه ملاصدرا را در مسئله روح نقد می کند و در عرصه علم کل ملاصدرا را. . . و علامه طباطبایی که یک فیلسوف صدرایی است با تعریف خود، کمر فلسفه را شکسته است و فقط می ماند این استاد که نه تنها همه مسایل بغرنج و لا ینحل فلسفی را حل می کند، بلکه مسایل مربوط به جامعه و دولت و سیاست و اپوزیسیون و غیرهم را هم یک جا حل می کند!
البته ما با نقد علمی- منطقی افکار ملاصدرا و علامه طباطبایی و دیگر شخصیت های قدیم و جدید، موافقیم، اما بین «نقد» و «هجمه» تفاوت های بسیاری است که بی تردید این استاد محترم باید با آن آشنا باشد وگرنه چگونه می تواند «کل ملاصدرا» را نقد کند؟. . . متأسفانه کتاب های مورد اشاره استاد محترم، اکنون در اختیار ما نیست و در یک یادداشت کوتاه هم به طور طبیعی نمی توان توضیحی درباره محتوای یک تحقیق نهصد صفحه ای، ارائه کرد، ولی انتظار ما آن است که ایشان و اساتید دیگر به خاطر عدم دعوت به «انجمن فلسفه» و «فرهنگستان» و یا گله مندی از مسایلی که برای ایشان پیش آمده است، حق و حقیقت را مورد هجمه قرار ندهند که دعوت خداوند در قرآن مجید، «جدال به احسن» است نه به انتقام و ادعا و حمله و هجمه در پوشش نقد و ردّ!
* آیا فقط جناب دکتر یثربی است که استاد علامه طباطبایی را مورد نقد تهاجمی قرار داده است؟
نه متأسفانه! هم زمان با بداخلاقی ها و بی تقوایی هائی بی شمار در محافل سیاسی و درباره شخصیت های تأثیر گذار معاصر روبرو هستیم و در جایی که طبق روایات صحیح، اهانت به یک مؤمن موجب «لرزش عرش الرب» می گردد، متأسفانه اکنون نوبت به اساطین علم و تقوی، حکمت و عرفان رسیده و بعضی از دوستان پا را خیلی فراتر از گلیم خود نهاده و بر شخصیت های برجسته و فرهیخته و نمادهای فلسفه و عرفان و شارحان حکمت متعالیه در پوشش به اصطلاح «نقد» علمی، اما با ادبیاتی به دور از موازین منطقی و عقلی اهانت روا داشته اند و به بهانه زیر سؤال بردن فلسفه در فضای رسانه ای- ژورنالیستی، از نقد علمی- منطقی طبق روش های معقول، به کلی فاصله گرفته اند.
سطوری از افاضات این دوستان را نقل می کنیم: «. . . قطعاً اگر مرحوم طباطبایی و مطهری می دانستند موضوع فلسفه ماده اولیه است هیچ گاه بحث فلسفه اسلامی را مطرح نمی کردند. فسلفه اسلامی آکنده از التقاط است و نمی تواند نجات بخش باشد: حکمت متعالیه صدرایی هزار و یک اشکال در آن هست. ملاصدرا علم کلام و عرفان و فلسفه را جمع کرد و گفت این حکمت متعالیه است. اگر کسی بگوید انقلاب ما صدرایی بوده یعنی می گوید انقلاب ما اسلامی نبوده و این توطئه خطرناکی است و خائن است کسی که بخواهد جا بیندازد که انقلاب ما، صدرایی بوده است. حکمت متعالیه از چه می آید، از انتقال علم حصولی به علم حضوری، این شد دین؟ اگر شما سرتاسر بدایه و نهایه مرحوم طباطبایی را بخوانید به ایمانتان اضافه می شود؟ تقوای الهی و قرآنی در حکمت متعالیه و اندیشه ملاصدرا، فراموش شده است. این حجم چند صد هزار دقیقه ای تلویزیونی آقای جوادی یک نفر بگوید در جامعه اثرش چه بوده است؟ اسفار اربعه ملاصدرا ریشه در افکار افلاطون دارد و برای خودش نیست. . . »[5]
گوینده این سخنان که به قول استاد حوزه حضرت آقای غرویان نخست باید امتحان «بدایه و نهایه» را پس بدهد تا ببینیم که اصولًا از مفهوم فلسفه آگاهی دارد یا به قول امام خمینی (ره) در یک رباعی از فلسفه فقط فاولام و سین می داند؟! موجب کمال تأسف است که به کارگیری الفاظ و کلمات در غیر مورد خود، یکی از مشکلات جامعه امروزی ما شده و هر فردی برای خاموش ساختن مخالف فکری خود، برخلاف موازین شرعی و اخلاقی، ناگهان حکم «خیانت» صادر می کند. و حکمت متعالیه را «دور از تقوای الهی و قرآنی» می نامد! و این در حالی است که اشتباهات و خطاهای جبران ناپذیر خود را فراموش می کند. . . .
همگی خوب به خاطر داریم که همین برادر محترم در سخنرانی چند سال پیش خود، همه مسؤولان نظام را با ذکر نام، مورد هجمه علنی و افشاگری باطل قرار داد و این هجمه آن چنان مورد استقبال دشمان اسلام و انقلاب در سطح جهانی قرار گرفت که همه ماهواره های ضد انقلاب، بدون استثناء، متن آن سخنرانی را نه یک بار، بلکه چندین بار بازپخش کردند تا بگویند: این است نظامی که مدعی بود اسلامی است و بر اساس قرآن و احکام الهی اداره می شود و آن گاه با استناد به محتوای همین سخنرانی، حتی شخص پیامبر اعظم و اصول اسلامی را مورد حمله قرار داده و به انکار همه چیز پرداختند.
* دلیل این نوع نقد با برچسب «خیانت» به کسانی که ریشه انقلاب اسلامی را «حکمت متعالیه» می دانند، چیست؟
البته باید اشاره کنیم که هدف اصلی از این بیانات با ادبیات ناشایسته همراه با القاب و عناوینی ناپسند، گویا پاسخی به منطق مطرح شده توسط یکی از اساتید محترم جامعه شناسی دانشگاه تهران بوده است، ولی چون قسمت عمده مطالب این بیانات در سطح رسانه های مختلف، و حتی جراید و مجلات هم درج و نشر شده است، نقل سطوری از «اصل طرح» و پاسخی کوتاه از قول یکی از اساطین فقه و فلسفه به تناسب ارتباط اصل موضوع با علامه طباطبایی، بی مناسبت نخواهد بود.
استاد محترم جامعه شناسی در «طرح» خود در شناخت و شناسایی ریشه انقلاب اسلامی و دلیل پیروزی آن، چنین می گوید:
«. . . یکی از خطاهایی که در تبیین های انسانی و اجتماعی صورت می گیرد معمولًا خلط عوامل علّی با عوامل اعدادی است و نوعاً هم این مغالطه رایج است که عوامل اعدادی را جایگزین عوامل علّی می کنند.
ارتباط بیرونی و مشروط را مقامی در خور ارتباطات ضروری و درونی می دهند و این یکی از ایرادات روش شناسی علوم انسانی به ویژه روش شناسی های پوزیتویستی است.
من معتقدم قبل از هر چیز، قبل از این که حادثه انقلاب اسلامی را تبیین کنیم، اول باید آن عامل علّی و جوهر انقلاب اسلامی را که با بحث های فلسفی به دست می آید تبیین کنیم. این تحلیل یک تحلیل بدیع است و در جای دیگری مطرح نیست. من معتقدم که بحث جوهره انقلاب اسلامی یعنی آن قسمت علّی و ضروری خود از لایه هایی تشکیل شده است. یعنی حتی بحث جوهریش از لایه های تو در تویی برخوردار است. همان طور که در عالم موقعی که موضوعات مختلفی را بررسی می کنیم موضوعات لایه های متعددی دارند.
مثلًا شما آب را در نظر بگیرید. آب هم از دو مؤلفه اکسیژن و هیدروژن تشکیل شده. هم از یک خصلت ترکیبی که در واقع مربوط به آب است. آب ویژگی های خاص خود را دارد و قابل تقلیل به اکسیژن و هیدروژن هم نیست.
من اگر بخواهم یک نگاه جوهری به انقلاب اسلامی بکنم با توجه به ذو مراتب بودن لایه های جوهری انقلاب اسلامی، زیرین ترین لایه جوهرین انقلاب اسلامی به یک نگرش خاص به عالم و آدمی بر می گردد. یعنی باید این نگرش خاص به عالم و آدم را به عنوان عامل ضروری و علّی انقلاب اسلامی فهم و تفسیر کرد. و این را منشأ آن رخداد سیاسی عظیم دانست. این نگرش یک نگرش طولی به عالم است. یعنی تلاش این نگرش آن است که معرفت های مختلف انسانی را در ارتباط با هم ببیند. معرفت وجدانی، معرفت عقلانی، معرفت اشراقی و شهودی و معرفت حسی و تجربی. این ها معرفت ها و عناصر مرتبط به هم هستند.
باور ما نسبت به ولایت یک باور سیاسی صرف نیست، یک باور مستحکم فکری و فلسفی است که ریشه در توحید دارد. توحید صرفاً یک عامل شناختی نیست توحید در بطن و متن زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ما حضور دارد و حضورش از طریق: نبوت، امامت و ولایت است.
این را در حکمت متعالیه ملاصدرا می توان جست وجو کرد. تمام تلاش ملاصدرا این است که بین حکمت اشراقی، حکمت مشایی، قرآن، وحی و معرفت های وحیانی، پیوند برقرار کند.
یعنی اگر شما تاریخ فلسفه را ورق بزنید می بینید این شاهکار، شاهکار ملاصدرا است. یک نگاه خاص است. یعنی خیری در این نگاه نهفته که همه پدیده های هستی را مرتبط با هم می بیند حالا این پدیده می تواند جماد باشد، نبات باشد یا انسان، یک چیزی همه این هستی ها را با هم مرتبط می کند. من اسم این را یک «کل گرایی توحیدی» می گذارم. یعنی یک نگاه کل گرا که به توحید بر می گردد. این در پس لایه زیرین نهفته است.
یک نگرش خاص و یک معرفت طولی و هماهنگ به عالم، واقعاً یک شاهکار است. این نگرش به عقیده من آن قدر در تبیین انقلاب اسلامی نگرش مستحکمی است که اگر نبود و امام نگرش صدرایی نداشت، انقلاب پیروز نمی شد. دلیل این که انقلاب پیروز می شود نگاه صدرایی امام است. خود امام مدرس تفکرات صدرایی است. تفسیر سوره حمدش هم هست. دعوایی که بین عرفا و متشرعین و فیلسوفان است دعوای ازم و عنب و انگور است. پس می بینیم که این نگرش صدرایی است. من پا را فراتر از این ها می گذارم معتقدم انقلاب بسط یافته تفکر ملاصدرا است. به خاطر همین هستی شناسی که در پس آن است. این هستی شناسی در واقع یک تفسیر تازه ای از کیهان است.
تفسیر تازه ای از انسان و جامعه است و برای این که این تفسیر محقق شود نیاز به یک دگرگونی است.
سفر چهارمی که ملاصدرا مطرح می کند در واقع به انقلاب برمی گردد. در سفر چهارم چه اتفاقی می افتد، آن کثرت در کثرتی که ملاصدرا مطرح می کند، یعنی عارف فیلسوف یا فیلسوف عارف چهار مرحله را پشت سر می گذارد. مرحله اول این که از کثرت به وحدت می رسد.
یک نگاه صوری به پدیده ها و اشیاء عالم می کند و به یک خالق پی می برد. مرحلۀدوم از وحدت به وحدت است. عارف در وحدت غرق می شود البته با یاری حق یعنی این جا خدا مددکار او است. مرحله سوم بعد از این که عارف خوب غرق شد، بازگشت به خلق است. یعنی که از وحدت به وحدت و بعد از وحدت به کثرت می رود. این دیگر آن نگاه اول را ندارد. یعنی در نگاه اول از کثرت به وحدت می رسید حالا از وحدت به کثرت می رود. مرحله چهارم کثرت به کثرت است. در مرحله چهارم عارف الهی شده است احساس وظیفه می کند. احساس می کند که باید کل جامعه را بالا ببرد. احساس می کند که به حق رسیده و به حکمت ناب دست یافته است. احساس می کند که باید تحول ایجاد کند، فرمان دهد. احساس مسؤولیت می کند که باید طرحی نو دراندازد. به همین خاطر است که می گویم باید خوب نگاه کنیم، نباید اسیر نگاه های پوزیتویستی بشویم. نباید اسیر نگاه های جزیی نگر شویم.
باید نگاه کلان فلسفی داشته باشیم. من معتقدم که این انقلاب واسطه تفکر صدرایی است. شمادرهرجای دنیا باید دنبال پشتوانه فلسفی بگردید.
انقلاب فرانسه را باید به کجا وصل کنیم؟ انقلاب فرانسه به دوران روشن گری برمی گردد و دوران روشن گری به رنساس و این انقلاب به ملاصدرا برمی گردد. یعنی این انقلاب با وجود تحوّلات سریعی که داشت یک تفکر بزرگ پشت آن بود که تفکر امام بود و باید دقت کرد که این انقلاب دارای پیشینه تاریخی هم هست که به آن خواهم پرداخت.
به هر حال باید بپذیریم که این انقلاب، انقلاب دینی بود. نمی توانیم منکر آن شویم، انقلاب اسلامی بود. انقلاب دینی بود کسانی که در این انقلاب نقش داشتند، حضور داشتند و شهوداً آن را درک کرده بودند معتقدند که ایدئولوژی این انقلاب، ایدئولوژی اسلامی است. این انقلاب در 22 بهمن شکل نگرفت. اگر شما بخواهید شکل گیری بُعد اسلامی انقلاب را ریشه یابی کنید برمی گردد به حوادثی که در 15 خرداد به اوج خود می رسد قضیه کاپیتولاسیون که البته بعد از 15 خرداد بود و قضیه انجمن های ایالتی و ولایتی. . . .
. . . به هر حال به نظر من اگر می خواهید این انقلاب را در لایه زیرینش و جوهرش خوب درک بکنید، باید حتماً ملاصدرا را خوب بفهمید. این انقلاب وام دار ملاصدرا است. و این انقلاب بسط یافته تفکر صدرایی است. اگر دنیا و علوم انسانی غربی و انقلابات معروف به آراء متفکرانی مثل رنه دکارت و بعضاً کانت برمی گردد، این انقلاب به آراء ملاصدرا بحث خود را مطرح می کند. . . »[6]
* این «هجمه» واکنش خاصی در محافل علمی- فلسفی نداشت؟
البته این دیدگاه دکتر افروغ است که با اتهام «خیانت» روبه رو می شود، و با واکنش منفی بسیاری از اساتید حوزه و دانشگاه قرار می گیرد که در رأس آنها یکی از مفاخر علمای شیعه قرار دارد:
آیت اللَّه آقا سید رضی شیرازی از بزرگان علما و فقها و فلاسفه معاصر شیعه. مطالبی در پاسخ به مدعیان بیان داشته اند که ما فقط سطوری از آن را نقل می کنیم:
«. . . علامه طباطبایی را همه جهان در فلسفه می شناسند. بدایه و نهایه با ارائه مسیری مستقیم، راه شما را هموار می کند و راهی برای حکمت متعالیه و فلسفه اسلامی گشوده است. می گویند حرکت جوهری ملاصدرا به چه دردی می خورد؟ فسلفه شما را با حقیقت وجود با حقیقت هستی آشنا می کند. نهایت بی سوادی است که بگوییم حرکت جوهری ملاصدرا به چه دردی می خورد؟ این حرف ها را در زمان گذشته هم می زدند تا بزرگان را خراب کنند. به علامه طباطبایی هم تهمت زدند، همین جماعت زمانی بود به علامه طباطبایی می گفتند که (نعوذ باللَّه) «نجس» است. به آن عالم اهل عمل، به خدا رسیده، می گفتند تو بی دینی. . ! یا می گفتند اسلام فلسفه ندارد، حرکتی را که فلاسفه مسلمان در طول قرن ها زحمت کشیدند را زیر سؤال می بردند. این همه اندیشه های ابن سینا، سهروردی تا ملاصدرا، تلاش های فکری آنها که تا امروز کلی آدم را به دین وارد کردند، زیر سؤال می بردند. خود ما صدها نفر را با همین مباحث و کمک همین بحث های فلسفه اسلامی مسلمان و شیعه کردیم، چطور می گویند فسلفه راه دین را کند می کند؟. . . »
. . . این نکات و بیانات امید است هشداری برای کسانی باشد که خارج از چهار چوب معمول و معقول بحث علمی، به تاخت و تاز می پردازند و افکار عمومی را مشوب می سازند.
البتّه در پایان این بخش ضروری است اشاره شود که گوینده محترم مطالب ضد حکمت متعالیه، در یک «دفاعیه مفصّل» به شرح عقاید خود پرداخته و به ظاهر، توضیحی درباره هدف اصلی و نهایی خود ارائه نموده است. . . ولی متأسفانه در آن دفاع نامه، هیچ نوع عذرخواهی از اهانت ها، از قبیل: «اگر طباطبایی و مطهری می فهمیدند»! و یا خیانت نامیدن اعتقاد به صدرایی بودن انقلاب اسلامی و اشخاصی که اسامی آنها را بر زبان رانده، به عمل نیاورده است.
صدها شاگرد امام خمینی و علامه طباطبایی از نوع شهید آیت اللَّه مرتضی مطهری و معاصرین امثال ایشان، شهادت می دهند که مکتب صدرایی انسان ساز و انقلاب آفرین است.
آیت اللَّه آقا رضی شیرازی، یک شاهد عادل، شهادت می دهد که صدها نفر توسط خود ایشان با همین منطق و همین فلسفه، به راه راست هدایت شده اند. . . .
و هزاران شاگرد مجلس درس و یا شنونده بحث های تلویزیونی آیت اللَّه جوادی آملی و آیت اللَّه مصباح یزدی و امثالهم هم گواهی می دهند که دروس و تعالیم متعالیه آنان رهایی بخش انسان ها از حجاب های ظلمت بوده است. . . .
از خدا می خواهیم که دل های ما را هم به نور حکمت روشن سازد. . . و از حجاب «علم گرایی» و «فلسفه خوانی» برهاند. آمین [7]. با این هشدار که اگر «انسان» در مکتب عرفان صحیح تربیت نیابد، بی تردید به «عرفان های کاذب» روی می آورد که متأسفانه هم اکنون از مشکلات بزرگ و عمده جوامع بشری و حتّی جامعه ایران اسلامی شده است. [8]
منبع: درباره علامه سید محمد حسین طباطبایی؛ ص161 , خسروشاهی سیدهادی(نقل از حوزه)
---------------------------------------------
پی نوشت ها:
[1] اصل سند در آخر كتاب آمده است.
[2] حول الميزان، ص 1.
البته اين ادّعاى مؤلّف را كه علامه طباطبايى پاسخ سؤالات را نمى داد و« طرف» را متهم به« بى سوادى» مى كرد به شهادت همه شاگردان علامه، صحت ندارد و روش اخلاقى علامه در برابر شاگردان خود هرگز چنين نبوده است.
[3] اين كتاب ترجمه بخشى از كتاب« روح الدين الاسلامى» تاليف« عبر الفتاح طباره» چاپ بيروت بود.
[4] دكتر يحيى يثربى، استاد فلسفه در دانشگاه علامه طباطبايى، تهران، در گفت وگو با« خبرگزارى فارس»!
[5] مجله« پنجره» سال چهارم، شماره 130، صفحه 9، مورخ فروردين 1391، به نقل از آقاى حسن عباسى در سخنرانى خود در دانشگاه اصفهان.
[6] براى تفصيل بيشتر رجوع شود به سايت شخصى آقاى دكتر عماد افروغ، استاد محترم جامعه شناسى.
[7] امام خمينى در يك رباعى، خطاب به عروس خود، بانو فاطمه طباطبايى مى گويد: فاطى كه فنون فلسفه مى خوانداز فلسفه فا و لا و سين مى دانداميد من آن است كه با نور خداخود را ز حجاب فلسفه برهاند
[8] خسروشاهى، هادى، خاطرات مستند سيد هادى خسرو شاهى درباره علامه سيد محمدحسين طباطبايى، 1جلد، كلبه شروق - قم، چاپ: اول، 1391 ه.ش.