زندگانی شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب پیر طریقت
زندگانی شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب پیر طریقت
در این نوشتار قصد داریم با نگاهی گذرا به زندگانی شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب و بررسی ویژگیهای اخلاقی آن شهید بزرگوار با عنوان پیر طریقت بپردازیم؛ با ما همراه باشید...
بی شک بررسی زندگانی شهدای روحانیت و بویژه شهدای محراب و تبیین ویژگیهای برجسته و اخلاقی ایشان، گام مهمی در ترویج ارزشهای الهی بشمار می رود و می تواند برای جوانانی که سالهای نخستین انقلاب اسلامی و حماسه و عرفانِ این استوانه های وارسته اخلاق را درک نکرده اند، جذاب، شنیدنی و تأثیرگذار باشد. بررسی زندگانی و ویژگیهای اخلاقی این آموزگاران بزرگ اخلاق، می تواند چهره درخشان تری از روحانیت بیدار ارائه کند و سبب تعلق خاطر و الگوگیری بیشتر نسل جوان از آنان گردد. این نوشتار، تلاش دارد تا با نگاهی گذرا به زندگانی شهید دستغیب و بررسی ویژگیهای اخلاقی او، مبلغان محترم را تا اندازه ای در اجرای رسالت خود در این راستا، یاری کند.
دوران کودکی و آغاز تحصیل
آیت الله دستغیب شیرازی در عاشورای سال 1332 هجری قمری [گلشن ابرار، جمعی از نویسندگان، قم، نشر معروف، چاپ اول، 1379 ش، ج2، ص874] ، در یکی از محله های قدیمی شیراز، به دنیا آمد. [قلب سلیم، عبدالحسین دستغیب، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1351 ش، ص863]
سید عبدالحسین دستغیب شیرازی، تحصیل را از اوان کودکی با فراگیری قرائت قرآن آغاز کرد و به مکتب خانه های آموزش قرآن کریم رفت و گام نخست تحصیل خود را با کلام نورانی وحی برداشت، همچنین به فراگیری برخی متون و کتابهای رایج در تعلیم و آموزش کودکان در روزگار خود، مانند «نصاب الصبیان» همت گمارد.[گلشن ابرار، ج2، ص 875] او پس از پشت سر گذاشتن مراحل ابتدایی تحصیل، مشغول فراآموزی دروس مقدماتی حوزه علمیه، نزد پدر بزرگوار خود گردید.
ذوق سرشار و علاقه وافر او به علوم حوزوی، وی را در فراگیری هرچه بیشتر و پیشرفت روزافزون، کمک شایانی می کرد. هنوز بوستان عمرش، یازده بهار بیشتر ندیده بود که با درگذشت پدرش، بادهای پائیزی فشار سرپرستی خانواده و فقر را متوجه او ساخت. اما با وجود فشار بیش از حد تنگدستی، به تحصیل خود در مدرسه علمیه «خان» شیراز ادامه داد.
دیری نپائید که عبدالحسین از طلاب نمونه مدرسه گردید. او ادبیات عرب را نزد «ملا اسماعیل» و فلسفه و حکمت رانزد استاد «ملا احمد دارابی» و آیت اللّه «ملا علی اکبر ارسنجانی» فراآموخت و پس از تحصیل بخش مهمی از علوم معقول و منقول، در همان سنین نوجوانی و جوانی، آن هنگام که دروس سطح را به پایان رسانیده بود، به امامت جماعت در مسجد «باقرخان» نائل گردید. [لاله محراب، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، قم، 1380 ه.ش، ص4]
هجرت به نجف اشرف
اوان جوانی و تب و تاب تحصیل عبدالحسین دستغیب، مصادف با روزگار بروز پدیده شوم «کشف حجاب» بود و انگیزه او را جهت هجرت به نجف اشرف برای ادامه تحصیل تقویت کرد. از این رو در سال 1314 هجری شمسی، شیراز را به قصد نجف ترک کرد. [گلشن ابرار، ج2، ص875] خود او در این باره می نویسد: «در زمان رضاخان قلدر ملعون، چند بار ما را زندانی کردند. بعد فشار آوردند که اصلاً باید از جرگه روحانیت بیرون بروی. بیست و چهار ساعت مهلت دادند که اصلاً بنده خلع لباس کنم و مسجدی و منبری نباشم؛ به ناچار فرار کردم و به نجف اشرف رفتم. این هم به خواست خدا وسیله خیری شد برای استفاده از محضر بزرگان.» [لاله محراب، ص4]
عبدالحسین دستغیب، در دوران تحصیل خود در حوزه نجف، که هفت سال به طول انجامید، محضر اساتید فرزانه و پارسایی چون: سیدابوالحسن اصفهانی، آقا ضیاء عراقی، آقا سید باقر اصطهبانی، شیخ محمدکاظم شیرازی را درک کرد. [گلشن ابرار، ج2، ص875] تلاش و سخت کوشی او با روحیه علم دوستی اش عجین شده بود و این موضوع سبب شد تا وی بتواند در دوران تحصیل خود در نجف، به مقام اجتهاد نائل شود. او به دلیل دست یابی به درجات بالای علمی، توانست در دوران جوانی، درجه اجتهاد را از مراجع فوق الذکر دریافت کند. [لاله محراب، ص5]
اگر چه او تمایل داشت هم چنان به تحصیل خود در نجف ادامه دهد، اما بنابر پیشنهاد استاد خود، تصمیم به بازگشت به ایران گرفت. نگاشته اند: روزی او سر درس آقا شیخ محمد کاظم شیرزای حاضر شده بود؛ استاد به او رو می کند و می گوید: آقای دستغیب! یکی از علما خواب خوبی برای شما دیده است. بهتر است شما به شیراز برگردید. [گلشن ابرار، ج2، ص876. لاله محراب، ص5]
او علیرغم پیشرفت چشمگیری که در تحصیل داشت به گونه ای که می توانست در صورت ماندن در نجف، در زمره مراجع تقلید قرار گیرد دستور استاد خویش را گردن نهاد و بار سفر بست و راهی شیراز گردید.
چهره اخلاقی و ویژگیهای رفتاری
گذشته از شخصیت برجسته علمی شهید دستغیب، شاید نخستین چیزی که از یک بار زمزمه نام او به ذهن خطور می کند، شخصیت اخلاقی و ویژگیهای رفتاری او بعنوان نمونه ای کامل از یک استاد اخلاق است. همچنان که با گذشت سالیان دراز از شهادت او، هنوز کتابهای اخلاقی وی مورد توصیه بزرگان، به رهروان سلوک الی اللّه می باشد. استادش آیت اللّه محمد کاظم شیرازی هنگام امضای اجازه نامه اجتهاد ایشان می نویسد: «او از اخلاق ناشایسته، پاک است و به هر اخلاق شایسته ای آراسته است.» [لاله محراب، ص14]
بجاست در اینجا با بیان خاطراتی از اطرافیان ایشان، ترسیم بهتر و واضح تری از چهره اخلاقی او ارائه شود.
1. تهجد و شب زنده داری:
فرزند ایشان «حجة الاسلام سیدمحمدهاشم دستغیب» در این زمینه می نویسد: «[پدرم] چه روزهای گرم تابستان را که به روزه گذرانید و چه شبهای سرد و طولانی زمستان را که به عبادت به صبح رسانید. فراموش نمی کنم بعضی نیمه شبها از خواب بیدار می شدم، کودکی خردسال بودم که صدای ناله اش را در سجده هایش می شنیدم، خودم را به خواب می زدم، اما به زمزمه های همراه با گریه ها و اشکهای روانش گوش می دادم. گویا هم اکنون نیز صدایش از اتاق مجاور، در گوشم طنین می افکند و آه جانسوزش دلم را می آزارد. [یادواره شهید محراب آیت اللّه دستغیب، سیدمحمدهاشم دستغیب، انتشارات یاسر، بی جا، 1361 ش، ص12]
2. نماز اول وقت:
پایبندی به نماز اول وقت، از مهم ترین ویژگیهای اخلاقی عبادی ایشان و در رأس همه سفارشهایشان به دیگران قرار داشت. یکی از همراهان همیشگی او [حاج محمد سودبخش] نقل می کند: شهید بزرگوار آیت اللّه دستغیب رحمه الله بسیار مقید بودند که نماز را حتی در مسافرتها اول وقت بجای آورند. در سالیان درازی که خدمت آن بزرگوار بودم، به ندرت به یاد می آورم که نماز را اول وقت نخوانده باشند یا نمازشان به تأخیر افتاده باشد.
در یکی از مسافرتهای عمره که خدمت ایشان بودیم، بلیط یکسره برای مسافرت به جدّه فراهم نشد. بلکه بلیط تهران ـ بیروت و بیروت ـ جده گرفتیم. در فرودگاه بیروت، چند ساعت ما را برای ترانزیت نگه داشتند. نزدیک مغرب بود که هواپیما برای پرواز به سوی جده آماده شد. حضرت آیت اللّه دستغیب، خیلی کوشیدند که اگر میسّر باشد هواپیما تأخیر کند تا بشود نماز را سر وقت خواند، ولی میسّر نشد. وارد هواپیما شدیم و در داخل هواپیما خیلی معطل گشتیم. ایشان خیلی ناراحت بودند که نماز را نخوانده اند.
چند مرتبه خواستند پیاده شوند، گفتند که مسافرین همگی سوار هستند و الآن حرکت می کنیم. بالاخره تأخیر هواپیما به قدری طول کشید که حساب کردیم وقتی به جده برسیم ممکن است نماز قضا شود. آیت اللّه دستغیب فرمودند: «پیاده شویم، حتی اگر هواپیما برود و ما جا بمانیم.» اما دربهای هواپیما بسته بود. ایشان با توجهی خاص سرپا ایستاده و سکوت اختیار کرد.
هواپیما را روشن کردند، اما شعله های آتش از موتور هواپیما بیرون زد. با عجله هواپیما را خاموش کردند و دربهای هواپیما را گشوده و به مسافرین گفتند: هرچه زودتر پیاده شوید. آقای دستغیب با خوشحالی زیادی به رفقا مرتب می فرمودند: «نماز! نماز!» کارکنان هواپیما گفتند: رفع نقص فنی هواپیما حداقل چهار ساعت به طول می انجامد. شهید دستغیب به محض رسیدن به سالن فرودگاه، به نماز ایستادند و نماز مغرب و عشا را با توجه و شکرگذاری خاصی انجام دادند. سلام نماز را که دادند، مأموران گفتند: آقا سوار شوید که نقص هواپیما برطرف شده است و می خواهیم حرکت کنیم.» [لاله محراب، ص15، یادواره شهید دستغیب، ص16]
توکل به خدا
در یک برنامه تلویزیونی که پس از شهادت شهید دستغیب به منظور پاسداشت یاد و خاطره ایشان پخش می شود، یکی از نزدیکان ایشان [حجة الاسلام عیسی غلامی] می گوید: «شهید راه محراب، حضرت آیت اللّه سیدعبدالحسین دستغیب، تمام زندگی اش برای ما درس و خاطره بود. خاطره من مربوط به اطمینان ایشان نسبت به رب العالمین است که همیشه در درسهای اخلاق، این نکته را به ما متذکر می شدند.
در یکی از درسهای اخلاقشان در روز پنجشنبه، هنگامی که سفارش قناعت و عزت نفس را به طلاب می فرمود، برای تأیید فرموده اش داستانی از خود را نقل کرد از این قرار: روز اول ماه که می خواستم شهریه طلاب را واریز کنم، پولها را شمردم و متوجه شدم که یازده هزار و پانصد تومان آن کم است. من در بازار افراد ثروتمند آشنا سراغ نداشتم و اگر هم سراغ می داشتم بنایم بر آن نبود که از کسی تقاضا کنم. در اتاقم تنها نشسته بودم؛ عرض کردم: خدایا! خودت می دانی بنا ندارم به سوی غیر تو دست دراز کنم و حال هم امید و اطمینانم به توست.
لحظاتی بیش نگذشت که درب منزل را زدند. یک نفر برای حساب وجوهاتش آمد و بیست هزارتومان مقدار وجوهات او شد. امّا وقتی پولهایش را شمرد، گفت: آقا! معذرت می خواهم، بیش از این برایم میسر نشد. وجه را که شمردم دیدم یازده هزار و پانصد تومان است. می فرمود: بدانید! اگر برای خدا گام بردارید، درهای رزق و رحتمش را به روی شما می گشاید.» [یادواره شهید دستغیب، ص22]
کمکهای مخفیانه به نیازمندان
یکی از دوستان نزدیک و عضو دفتر امام جمعه که مسئولیت امور اجرایی را برعهده داشت نقل می کند: «روزی خدمت حضرت آقای دستغیب رسیدم، به من فرمود: شما کربلایی محمد کفاش را می شناسی؟ گفتم: آری. دست زیر زیراندازی که رویش نشسته بود برد و دو عدد اسکناس هزارتومانی بیرون آورد و به من داد و فرمود: از این طرف که می روی این را به او بده. بیرون آمدم و با خود گفتم: من کربلایی را مدتهاست ندیده ام، حالا آدرسش را از که بپرسم؟ هنوز به خیابان نرسیده بودم که ناگهان کربلایی محمد را پس از چند سال دیدم. خیلی پریشان بود. سلام و احوال پرسی کردیم و پرسیدم چه شده است؟ گفت: چیزی نیست. گفتم: از طرف آقا یک امانتی نزد من داری و دوهزارتومان را به او دادم. با تعجب پول را گرفت و سرش را به طرف آسمان بلند کرد و چند مرتبه گفت: الحمدللّه . بعد پرسید: تو را به خدا خودِ آقا این پول را فرستاده؟ گفتم: بله. گفت: پس برایت می گویم؛ دیروز درِ منزل آقا آمدم، هر کاری کردم که بگذارند شخصا آقا را ببینم نگذاشتند. می گفتند: بگو چکار داری تا به آقا بگوییم. ولی من که نمی خواستم کسی از حالم با خبر شود، چیزی نگفتم و برگشتم و حتی اسمم را هم به آنها نگفتم. امروز دیگر دیدم کارد به استخوانم رسیده، با خود گفتم: هر چه بادا باد! همسرم در حال وضع حمل است، سخت گرفتارم؛ باز می روم شاید خدا فرجی کند! اینجا که رسیدم شما را دیدم و این پول را به من دادید. به جدش قسم! من به کسی وضعیتم را نگفته بودم، اما حضرت آقا این طور دادرسی فرمود. [یادواره شهید دستغیب، ص24؛ لاله محراب، ص33]
ساده زیستی و فروتنی
شهید دستغیب، بسیار ساده زیست بودند. خانه ای کوچک و اثاثیه ای ساده داشتند. خوراکش کمتر از یک نصف نان بود و آن را با پنیر یا روغن زیتون می خورد. ایشان از خوردن گوشت پرهیز می کردند. [یادواره شهید دستغیب، ص12] روزی یکی از دخترانشان به ایشان می گوید: «آقا جان! پول بدهید لباس بخرم.» آقا می گوید: «وصله لباست کو؟» [لاله محراب، ص21]
یکی از محافظان ایشان می گوید: «در روزهای جمعه، حدود ساعت 11:30 که برای رفتن به نماز جمعه آماده می شدیم، هرچه اصرار می کردیم که اجازه دهند ماشین را برای رفتن آماده کنیم، نمی پذیرفتند و می فرمودند: «می خواهم در این کوچه ها در میان مردم باشم تا اگر کسی سؤال یا گرفتاری ای داشته باشد و خجالت بکشد به منزل بیاید، به کارش رسیدگی کنم.» بارها از ایشان خواسته شده بود که منزل قدیمی خود را از درون کوچه های پرپیچ و خم و قدیمی شهر، بجای دیگری تغییر دهند تا نگهبانی و حراست از ایشان هم آسان تر شود؛ اما نمی پذیرفت و می فرمود: من در میان مردم بوده ام و تا آخرین نفس هم باید در بین ایشان باشم و در سختیها و شادیهایشان شریک باشم. [لاله محراب، ص21] نوشته اند: در دوران پیش از امامت جمعه ایشان، بدون کوچکترین تکبری در تعمیر و خاکبرداری مسجد جامع عتیق، کلنگ به دست، مشغول کار می شد و دوشادوش کارگرها کار می کرد. ایشان هرگز اجازه نمی دادند کسی نام ایشان را با عنوان و لقبی بگوید و در مجلسی دیده نمی شد که در صدر بنشیند. [لاله محراب، ص18]
مهربانی و گشاده رویی در منزل
از جمله ویژگیهای برجسته شهید دستغیب، اخلاق خوش و گشاده رویی ایشان بود و این ویژگی پسندیده را در محیط خانواده و اجتماع حفظ می کردند. همسر ایشان نقل می کند: «ایشان در امور زندگی به من اختیار تام داده بودند. هر کاری انجام می دادیم ایرادی نمی گرفتند، با بچه ها خیلی مهربان بودند و در اوقات فراغت، با بچه ها در حیاط قدم می زدند و آن گونه که بچه ها دلشان می خواست با ایشان رفتار می کردند.
فرزندشان می گوید: در ایام مریضی مادرم از بچه ها نگهداری می کردند و حتی از نظافت بچه ها هم ابایی نداشتند و یا حتی خودشان خانه را جارو می زدند و در خانه یار و غمخوار اهل خانه بودند. [لاله محراب، ص21] دخترشان می گوید: «ایشان وقتی می خواست مرا برای نماز صبح از خواب بیدار کند، ابتدا در می زد و مرا مهربانانه با این عنوان زیبا صدا می زد: خانم بهشتی! خانم بهشتی! وقت نماز است پاشو. صبحها، با پای پیاده می رفت و نان می خرید و به خانه می آمد، سپس چای و صبحانه را آماده می کرد و ما را صدا می زد تا با هم صبحانه بخوریم.» [گلشن ابرار، ج2، ص878]
نفوذ در دلها
رفتار و گفتار شهید دستغیب، الگوگیری شده از رفتار پیشوایان معصوم دین علیهم السلام بود که همواره در دل افراد تأثیر شگرفی می گذاشت و سبب تغییر رویه آنان می شد. او اخلاق اسلامی را با عمل خود به دیگران می آموخت. یکی از نزدیکان [حجة الاسلام امام جمارانی] ایشان می گوید: «ایشان در دوران منحوس پهلوی زندانی می شوند و با یکی از کمونیستهای تندروی محکوم به زندان ابد، هم سلول می گردند که مدتی هم با خود من، هم سلول بود و همیشه می گفت: من از میان شما اهل علم، تنها به یک نفر ارادت فوق العاده دارم و آن شخص آقای دستغیب شیرازی است.
پرسیدم: تو را با ایشان چه کار و چگونه ارادت به ایشان پیدا کردی؟ گفت: در سلول انفرادی روی سکوی مخصوص استراحت خوابیده بودم. نیمه های شب، درب سلول باز شد. سید پیر کوتاه اندام و لاغری را وارد کردند. من سرم را بالا کردم، دیدم یک نفر عمامه به سر است. سرم را زیر لحاف کردم و خوابیدم. آنها عمدا آقای دستغیب را در سلول این فرد زندانی کرده بودند تا ایشان بیشتر شکنجه روحی ببیند و این نخستین برخورد این فرد با آقای دستغیب بود.»
او می گوید: «نزدیکیهای طلوع آفتاب بود که حس کردم دستی به آرامی مرا نوازش می کند. چشم باز کردم، سید پیرمرد، سلام کرد و با زبانی خوش گفت: آقای عزیز! نمازتان ممکن است قضا بشود. من با تندی و پرخاش گفتم: من کمونیست هستم و نماز نمی خوانم. آن بزرگوار فرمود: خیلی ببخشید! من معذرت می خواهم که شما را بدخواب کردم، مرا عفو کنید.
من دوباره خوابیدم. پس از اینکه بیدار شدم، دوباره آن بزرگوار بسیار از من معذرت خواهی کرد؛ به گونه ای که من از تندیهایم پشیمان شدم و به او گفتم: آقا! شما چون مسن هستید، مانعی ندارد که روی سکو بخوابید و من روی زمین می خوابم. ایشان نپذیرفت و فرمود: نه! شما خیلی پیش از من زندانی شده اید و مشقت بیشتری را تحمل کرده اید، حق شماست که آنجا بخوابید و با اصرار تمام روی زمین خوابید. مدتی من با او هم سلول بودم و سخت شیفته اخلاق این مرد بزرگ شدم.» [یادواره شهید دستغیب، ص28] نوشته اند: «روزی مردی میانسال با قیافه عشایری آمد و گفت: می خواهم با آقا صحبت کنم.
خودش را معرفی کرد و گفت: آقا من دزدی می کنم و در دوره رژیم پهلوی هم دنبال من بودند و متواری شده بودم؛ به نماز و روزه و احکام هم عمل نمی کنم و انواع جنایتها را هم مرتکب شده ام. جمعه گذشته از رادیو، خطبه های روز جمعه شما را شنیدم، سخن شما مرا عوض کرد و به فکر مرگ و آخرت افتادم، حالا آمده ام که توبه کنم.» [یادواره شهید دستغیب، ص53]
توجه به جوانان و دانشجویان
با جوانان ارتباط نزدیکی داشت و آنان را به تهذیب اخلاق تشویق می کرد و می فرمود: شما باید الگو و نمونه اخلاق اسلامی در اجتماع باشید. ایشان پس از تأکید امام ( ره ) مبنی بر وحدتِ دانشجو و روحانی، از جوانان درخواست کرد که در جلسات اخلاق، که هر پنجشنبه در مدرسه علمیه «قوام» تشکیل می شد، شرکت کنند. انبوه جوانان دختر و پسر نیز این دعوت را پذیرفتند و آن بزرگوار، هر هفته درباره اخلاق اسلامی سخن می گفت. [اخلاق اسلامی، عبدالحسین دستغیب، نشر محراب و نشر سعادت، بی جا، چاپ دوم، 1361 ش. ص10]
همراه با ولایت
شهید دستغیب نمونه ای کامل از ولایت پذیری بود و علاقه عجیبی به حضرت امام خمینی رحمه الله داشت. جمله معروف «بی عشق خمینی رحمه الله نتوان عاشق امام مهدی علیه السلام شد» از سخنان او می باشد. در سخنان خود، عارفانه می فرمود: «مَنْ اَطاعَ الخُمینی فَقَدْ أطاعَ اللّه ؛ هر کس از خمینی رحمه الله پیروی کند، از خدا پیروی کرده است.» همسرشان می گوید: «هرگاه حاج آقا با امام امت دیدار داشتند، در بازگشت بیش از حد خوشحال و شاداب بودند و همواره خود را موظف می دانستند که سخنان ایشان را از صدا و سیما بشنوند و یادداشت کنند و در سخنرانیهای خود، محور سخن قراردهند. درباره دیدار با امام رحمه الله می فرمودند: «من در محضر امام، یارای سخن گفتن ندارم.»
ایشان به یکی از نمایندگان شیراز فرموده بود: «پسرجان! باید باورت شود که حضرت امام ( ره ) ، نایب امام زمان علیه السلام است، احترام به امام، احترام به امام زمان علیه السلام است. می خواهی عزت پیدا کنی، عزت در پیروی از امام است.»
همان گونه که نسبت به امام و رهبری تولی داشت، از هر عنصر مخالف امام نیز به شدت تبری می جست. هم چنانکه می فرمود: «هنگامی که در مجلس خبرگان قانون اساسی دیدم بنی صدر در رابطه با ولایت فقیه که اساس نظام جمهوری اسلامی است، آن هتاکیها را کرد، بر خود واجب دانستم به دفاع از ولایت فقیه برخیزم و مطالبی را از تریبون مجلس بیان دارم.» [لاله محراب، صص22 ـ 23]
پرواز تا بی نهایت
عشق به شهادت، چنان درون این پیر طریقت شیرین جلوه کرده بود که همواره دم از آن می زد. می فرمود: «این شهید بدنهای ما حیف است. همه خواهند مرد و مرگ حق است، چه بهتر که در بستر نمیریم.» یکی از دوستانش [حاج محمود حقیقی] می گفت: «مژده شهادت را سالها پیش از استادشان حاج آقا جواد انصاری رحمه الله شنیده بودند و انتظار آن را از سالها پیش می کشیدند.» [لاله محراب، ص24]
دشمن چند بار طرح قتل ایشان را می ریزد و اقدام به ترور می کند، اما ناکام می ماند. لحظاتی پیش از عروج، فرزندشان سیدمحمدهاشم، نزد ایشان می رود. او می گوید: «حال آقا دگرگون بود و حواسشان سرجا نبود. گفتم: به خبرنگاری وقت داده ام تا خدمتتان برسد، روزش را مشخص کنید. ایشان با دست اشاره کردند: نه! دوباره گفتم: من قول داده ام.
ایشان گفتند: نه! ایشان بر خلاف هر روز که بعد از نماز، قرآن می خواندند و ذکر می گفتند، آن روز پیوسته سر به سوی آسمان بلند کرده و می گفتند: «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه ِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ؛ اِنّا للّه ِِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ». در آستانه در ایستادند و شال کمرشان را محکم بستند و دوباره همان کلمات را گفتند. و دوباره به آسمان نگاه کردند. شهید جباری گفتند: «آقا ماشین حاضر است.» ولی ایشان پیاده راه افتاد و وقتی به پیچ کوچه رسیده بود، زنی به ایشان نزدیک می شود و یک باره صدایی مهیب برمی خیزد و آتش، کوچه را برمی دارد.
دیوار حیاط خراب شد و من زیر آوار ماندم، وقتی چشمهایم را باز کردم، سر آن منافق ملعون که قطع شده بود، جلوی پایم یافتم و دیدم پدرم، فرزندم، شهید عبداللهی و دیگر شهدا در خون غلطیده اند.» [رویدادها، دبیرخانه مرکزی ائمه جمعه، چاپ اول، 1370 ش، ج2، ص153]
و بار دیگر محراب، نوای ناله خیز سر می دهد و در سوگ سیدی نورانی مویه می کند؛ سیدی از تبار اسماعیل علیه السلام که محراب قربانگاه او شد؛ سیدی اهل قلم که برگهای سبز از بوستان اندیشه اش به یادگار مانده؛ سیدی اهل اخلاق و عرفان که آموزگاری کامل در پارسایی بود و سومین مسافر محراب. مردی از قبیله نور که نگاهی فراتر از آفتاب داشت و در نگاهش، پنجره دلها را روشن می کرد. یادش جاودان و نامش چو آفتاب بلند باد.
افزودن دیدگاه جدید