عرفان حماسی و تفسیر عرفانی امام خمینی(ره)
عرفان حماسی امام و تفاوت آن با عرفان منزوی
يكي از ابعاد اصيل و تأثيرگذار كه شاكله وجودي حضرت امام (رحمت الله عليه) را سامان داده بود، بعد عرفاني ايشان است كه بقيه ابعاد شخصيتي امام تحت تأثير اين بعد است؛
اگر فقيه بودند، عارف فقيه بودند، اگر اصولي بودند، عارف اصولي بودند و اگر سياستمدار بودند، عارف سياست مدار بودند. پس يكي از ابعاد وجودي ايشان كه بايد بدان توجه كرد بعد عرفاني ايشان است كه در رأس همه ابعاد شخصيتي ايشان قرار دارد.
از آثار وجودي ايشان، اين نكته به خوبي هويداست؛ چه آثار قلمي و تدويني ايشان و چه آثار عيني و وجودي ايشان كه از خود ظهور داده اند.
در آثار عيني ايشان، بزرگ ترين اثر، تحولي بود كه ايشان در عصر و قرن خود به وجود آوردند و نقطه عطفي در تاريخ شد و اين، حرف كمي نيست.
انساني عارف با پشتوانه عميق شهودي و عرفاني مي تواند اين تحول عظيم را رقم بزند. در طول تاريخ تشيع فقهاي زيادي داشته ايم و چه بسا از ابعاد فقهي از ايشان بزرگ تر و شاخص تر بوده اند؛ اما اين كار به دست ايشان رقم نخورد.
همچنين، اصولي و فيلسوف هم داشتيم؛ اما اين تحول به دست ايشان رقم نخورد. حتي عارف هم داشتيم؛ اما اين كار به دست ايشان رقم نخورد؛ چون اگر هم عارف بودند، عارفاني نبودند كه همه ابعاد عرفاني را كامل كرده باشند و سير خود را به اتمام رسانده تا به مرحله دستگيري رسيده باشند.
اگر ابعاد عرفاني كامل بشود و شخص به مرتبه دستگيري برسد و موعظه شود كه ديگران را از ظلمات خارج كند و به عالم نور ببرد، مي تواند اين تحول را ايجاد كند؛ لذا كساني كه سير كاملي ندارند اين امر از ايشان متوقع نيست. نمي شود شخصي عارف باشد و در مقابل خلق خدا احساس تكليف نكند.
عارف، آشناترين انسان به وظايف است؛ اگر عارف كامل بود اين تحول از او صادر مي شود. و اگر نشد، يا عارف كامل نبوده است يا موانعي در راه تحقق آن ايجاد شده بوده است.
تفسير به رأي كلام امام، توسط مخالفان فلسفه و عرفان
متأسفانه برخي نقل كرده اند كه امام در نصايح خود گفته اند كه شما مانند من نباشد و جواني خود را مانند من از دست ندهيد، من عمرم را به بطالت گذرانده ام ، شما عمرتان را به بطالت نگذرانيد و ايشان نشستند و تحليل كردند كه مراد امام از اين كلام چيست؟
آيا امر واقعي است يا شكسته نفسي كرده اند؟ ايشان اين كلام امام را واقعي تلقي كرده اند و اين گونه ارزيابي كرده اند كه امام در فقه و اصول و تفسير و ... تحصيل كردند و اينها بطالت نيست؛ امام در مقابل طاغوت به مبارزه پرداختند و تشكيل حكومت داند و اين امر هم قطعاً بطالت نبود و در نهايت نتيجه گرفته اند كه امام عرفان و فلسفه خوانده اند و اين امر را امام بطالت دانسته اند و متأسفانه برخي از اين آقايان صريحاً اين گونه تحليل كرده اند.
من به اين آقايان عرض مي كنم اين حرفي را كه شما از امام نقل كرده ايد و اين گونه تحليل كرده ايد و نتيجه گرفته ايد، حرفي بوده است كه امام در نامه عرفاني خود به خانم فاطمه طباطبايي عروس خود نوشته بودند و آن نامه بعدها به نامه عرفاني امام معروف شد و سؤالاتي عرفاني بوده است (صحيفه امام، ج 19، ص: 90)
امام در آن جا نمي گويند دنبال فلسفه و عرفان نرويد، بلكه مي گويند فقط به خواندن اكتفا نكن و فقط به گردآوري كفايت نكن كه بشوي ابليس مجلس آرا.
كسي كه به اصطلاحات آشنا شده است و از حقيقت عرفان بي خبر است، يك شيطان آراست كه با اصطلاحات جالب، توجه مردم را به سوي خود جلب كند. پس مراد بسنده نكردن به خواندن است.
تفسير عرفاني امام و برخي مخالفت ها
امام انساني عارف مشرب بودند و زماني كه عده اي سياسيون به خدمت ايشان مي رسيدند مطالبي را گوشزد مي كردند و در ادامه باز به اوج مباحث عرفاني نيز توجه مي دادند.
اصلاً هيچ سخنراني انجام ندادند الا اين كه در آن مطالب بلند عرفاني بيان مي كردند؛ لذا نبايد اين مطلب را به دست فراموشي سپرد كه امام يك حقيقت عرفاني بود و يك پارچه عرفان بودند.
وقتي وارد سياست مي شدند يك عارف سياس بودند و زماني كه وارد فقه مي شدند يك عارف فقيه بودند و از جمله آن مباحث بحث تفسيري ايشان است.
ايشان زماني كه تفسير مي فرمودند بوي عرفان و معرفت از آن به مشام مي رسيد و اين جلسات پنج جلسه بيشتر ادامه نيافت و تنها همين چند مجلس نصيب حوزه هاي علميه و اهل معرفت شد؛ اما متأسفانه برخوردهايي با اين جلسات صورت گرفت و امام صلاح را در آن ديدند كه آن مباحث را ادامه ندهند.
تفسير عرفاني، تحميل مفاهيم عرفانی بر قرآن نيست
ممكن است برخي گمان كنند كه تفسير قرآن با رنگ و بوي مباحث عرفاني، يعني تحميل مباحث عرفاني بر قرآن؛ در حالي كه اين كار، قرآن و تفسير قرآن نيست، بلكه بيان كلام عرفا به بهانه تفسير قرآن است.
اين مخالفت را آقاياني از مشهد شروع كردند و گويا مي گفتند توقع از شما اين نبود كه حال كه امكانات را در اختيار گرفتيد و در موقعيت رهبري قرار گرفته ايد به نام قرآن و تفسير آن حرف هاي عرفا را بيان كنيد و به خورد مردم دهيد و اين دون شأن شماست و شأن شما فوق اين حرفهاست.
امام هم در جلسه آخر به اين مبحث پرداختند كه بر فرض كه بخواهيم حرف هاي عرفا را در قالب تفسير بيان كنيم، اين كاري مذموم نيست؛ چرا كه عرفا و عارفان در فهم مسائل معرفتي و اعتقادي اصطلاحات خاص خود را دارند و اگر ما با اصطلاحات ايشان آشنا باشيم چه بسا ما هم با ايشان همراه شويم.
داستان عنب و اوزوم و انگور را در آن جا بيان كردند و فرمودند: «گاهي وقت ها اختلافاتي كه بين اهل نظر و اهل علم حاصل مي شود، براي اين است كه زبان هاي يكديگر را درست نمي دانند. هر طايفه اي يك زبان خاصي دارند.
نمي دانم اين مثل را شنيده ايد كه سه نفر بودند: يكي فارس بود، يكي ترك بود، يكي عرب، اينها راجع به ناهارشان كه چه بخوريم بحث كردند، فارس گفت: «انگور مي خوريم». عرب گفت: «خير عنب مي خوريم». ترك گفت: «خير ما اينها را نمي خوريم ما اوزوم مي خوريم». اينها اختلاف كردند براي اين كه زبان يكديگر را نمي دانستند. بعد مي گويند يكي آمد و رفت انگور آورد، همه ديدند كه يك چيز است، يك مطلب، در زبان هاي مختلف يك مطلب است، اما زبان هاي مختلف است در آن.
فلاسفه، مثلاً يك زبان خاص به خودشان دارند، اصطلاحاتي مخصوص خودشان دارند، زبان عرفا هم خاص به خودشان است و اصطلاحات آن ها خاص خودشان است. فقها هم اصطلاحات خاص به خودشان دارند. شعرا هم يك زبان خاص شعري دارند؛ و زبان اولياي معصومين هم يك طوري است كه بايد ببينيم اين سه – چهار طايفه كه با هم اختلاف دارند كدام زبان شان نزديك تر به زبان وحي است». (تفسير سوره حمد، متن، ص 274)
و در ادامه براي روشن تر شدن مقصود خود به مثالي تمسك جستند و فرمودند: «اين كه در قرآن آمده است و «و هو معكم أين ما كنتم» (حديد آيه4) هر كجا كه باشيد خدا با شماست. اين معيت چگونه معيتي است؟ هو معكم يعني چه؟ يعني پهلوي آدم است؟ همراه آدم است به طور مصاحبت؟ اين كه آنها اين طور تعبير كردند، براي اين است كه نمي توانستند از واقع تعبير كنند، هر چه نزديك تر بوده به واقعيت آن نزديك تر را اختيار كرده اند. چنانچه در كتاب و سنت هم آن كه نزديك تر بوده به واقعيت آن نزديك تر را اختيار كرده اند. چنانچه در كتاب و سنت هم آن كه نزديك تر است، اختيار شده است. فهم اين مسأله بسيار مشكل است كه خالق و مخلوق مكانتش چيست، كيفيت چطوري است؟ كيفيت خلق و مخلوق مثل كيفيت آتش است و اثرش؟ مثل كيفيت نفس است و اين چشم و گوش و قوا؟ كه شايد از اكثر اين [مثال ها] نزديكتر باشد؛ ولي باز اين هم نيست. احاطه است، يك احاطه قيومي كه ديگر [از] ضيق خناق بايد اين را گفت؛ احاطه قيومي بر همه موجودات به حيثي كه هيچ جاي از موجودات نيست الا اين كه او هست؛ (تفسير سوره حمد، متن، ص 176)
آيا معيت حق متعال با موجودات به نحو معيت لباس من با من است؟ نه فقيه اين حرف را مي زند و نه متكلم و فيلسوف. آيا اين معيت به نحو معيت رفيق با رفيق در سفر است؟ هيچ يك از اين آقايان اين نحوه معيت را قبول ندارد. آيا اين معيت به نحو معيت و حمايت معنوي است كه اين معيت يعني ما تو را حمايت مي كنيم؟ قطعاً اين گونه معيتي مراد نيست. عارف اين معيت را معيت قيوميه مي داند كه تار و پود حقايق عالم را فرا گرفته است، نه به صورت عينيت و نه به صورت حلول، بلكه در تشبيه دو را دور مانند اتحاد نفس ناطقه انساني با قوايش.
براي فهماندن متن واقع، چاره اي جز به كار بردن مثال نداريم
يقيناً اينها مثال هايي براي شناساندن گوشه اي از حقيقت است و نبايد برخي آقايان از اين كلمات عينيت يا حلول را برداشت كنند و هر چه هست تمثيل است تا متن واقع را تا حدي درك كنيم و امام در تفسير عرفاني خود بر اين نكته بسيار توجه مي دهند كه اين مثالها فقط و فقط براي تقريب به ذهن است و اين كلام امام، يادآور كلام مولوي است كه مي گويد:
يا خفي الذات محسوس العطا / انت كالماء و نحن كالرحا
انت كالريح و نحن كالغبار / تختفي الريح و غبراها جهار
تو بهاري ما چون باغ سبز خوش / او نهان و آشكارا بخششش
تو چو جاني ما مثال دست و پا / قبض و بسط دست از جان شد روا
تو چو عقلي ما مثال اين زبان / اين زبان از عقل دارد اين بيان
... و در ادامه مي گويد:
اي برون از وهم و قال و قيل من / خاك بر فرق من و تمثيل من
بنده نشكيبد ز تصوير خوشت / هر دمت گويد كه جانم مفرشت
همچو آن چوپان كه مي گفت اي خدا / پيش چوپان و محب خود بيا
تا شپش جويم من از پيراهنت / چارقت دوزم ببوسم دامنت
لذا براي فهماندن متن واقع چاره اي از تشبيه و تمثيل نيست و در ادامه داستان را به داستان شبان ربط مي دهد.
بعضي مخالفت ها با مكتب عرفاني امام و موضوع وحدت وجود
متأسفانه قضيه آن گونه كه بايد تلقي مي شد، نشد و نخواهد شد؛ چون مباني مخالفان هيچ گاه به اين حقيقت منتهي نمي شود و اين مباني موجب ادامه يافتن اين سوء ظن ها مي شود و با اين كه به امام راحل احترام مي گذارند اما در اين مسائل امام را نمي پذيرند و قبول نمي كنند.
ما هم مي گوييم اشكال ندارد؛ اما اين را بپذيريد كه او يك انسان فوق معمول است و انسان ناآگاه به مباني نبوده است و شما چگونه به خود اجاره مي دهيد كه در اين مسأله خود را نسبت به امام اعلم تلقي كنيد و امام را ناآگاه بخوانيد؟!
شنيدم برخي آقايان گفته اند كه: مگر مي شود كسي وحدت وجود را بفهمد و با او مخالفت نكند؟!
اين عين عبارت برخي آقاياني است كه اخيراً جاني هم گرفته اند و حركت هايي هم داشته اند. لازمه اين حرف اين است كه اي امام اگر بفهمي مفاد وحدت وجود چه هست، بايد مخالفت كني و اين كه مخالفت نمي كني يعني تو وحدت وجود را نفهميده اي!
بنده عرضم اين است كه شما چگونه به خود اجازه مي دهيد كه بگوييد: امام، نفهميده، وحدت وجود را قبول كرده است.
مي خواهم بگویم اين كارها را نكنيد و حداقل احتمال دهيد فهم امام از وحدت وجود، فوق فهم متعارف است؛ لذا او از وحدت وجود عين توحيد را مي فهمد و شما از آن عين كفر را درك مي كنيد!
اگر كسي معناي وحدت وجود را بفهمد و به حقيقت آن برسد محال است آن را نپذيرد و مخالفت كند و اگر آقايان اين همه وقتي را كه صرف رد وحدت وجود كردند، صرف فهميدن اين اصل كرده بودند، زودتر به نتيجه مي رسيدند. نبايد به گونه اي باشد كه بدون اين كه حرف را از اهلش فرا بگيرد شروع كنند به رد كردن در حد فهم خودشان.
افزودن دیدگاه جدید