آئین و ملت ابراهیم علیه السلام در قرآن
آئین و ملت ابراهیم علیه السلام در قرآن کریم بر اساس بیانات تفسیری حضرت آیت الله عبدالله جوادی آملی مد ظله العالی تقدیم حضورتان می گردد...
یا اهلِ الکتاب لِمَ تجاجّون فی ابراهیم و ما انزلت التوراة و الإنجیل اِلاّ من بعده أفلا تعقلون.
ها اَنتم هؤلاء حاججتم فیما لکم به علم فلِمَ تحاجوّن فیما لیس لکم به علم والله یعلم و انتم لاتعلمون.
ما کان ابراهیم یهودیاً ولا نصرانیاً و لکن کان حنیفاً مسلما و ما کان من المشرکین.
إن اولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النّبی والذین آمنوا والله ولیّ المؤمنین.[آل عمران: 68 ـ 65]
بحث تفسیری
مباحث تفسیری آیات فوق، که جریان حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ را بازگو می کند در چند محور خلاصه می شود:
1 ـ احتجاج و مناظره اهل کتاب
2 ـ نبودن ارتباط بین ابراهیم ـ علیه السلام ـ و یهود و نصاری
3 ـ اصل و ریشه دین ابراهیم خلیل ـ علیه السلام ـ
4 ـ استدلال امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ به آیه، در ارتباط با مسأله خلافت
احتجاج اهل کتاب
از آنجا که نام مبارک حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ در کتابهای آسمانی و نیز در میان پیروان ادیان الهی به عظمت یاد می شد، یهود و نصاری، هر کدام، آن حضرت را از خود دانسته و وی را مسیحی و یا یهودی معرفی می نمودند و در این مورد تا آنجا پیش رفتند که حتی با یکدیگر به مناظره نشستند.
محور احتجاج
آنچه از ظاهر آیه استفاده می شود، این است که آنها بر یک امر غیر معقول احتجاج می کردند! حال آیا این بدان جهت بوده که یهود می گفت: حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ به شریعت موسی عمل می کرد و یا مسیحیّت می گفت که آن حضرت طبق دین عیسی رفتار می نمود؟!
بعید است که چنین احتجاجی صورت پذیرفته باشد؛ زیرا بخوبی روشن است که آن حضرت سابق بر موسی و عیسی بوده و قرنها پیش تر از آن دو پیامبر ـ علیهماالسلام ـ می زیسته است، پس چگونه ممکن است از آئینی که هنوز نیامده، پیروی کند؟!
قبل از شروع، پیرامون محور احتجاج اهل کتاب، باید دانست که احتجاج آنها، درباره دین و شریعت خاصّ حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ بود، نه در مورد اصل نبوت یا رسالت و مجاهدت. و همچنین باید بدانیم که وقتی آنها می گفتند «ابراهیم دین ما را داشت»؛ یعنی دین ما تداوم راه ابراهیم است و ما وارثان آن حضرتیم؛ زیرا چنانکه گذشت، این معقول نیست که کسی بگوید: ابراهیم که قرنها، قبل از نزول تورات و انجیل بوده، برابر آن دو کتاب که بعد از آن حضرت تشریع شده، عمل می کرده و عامل به آن دو بوده است! گرچه بعید به نظر نمی رسد که بگوییم: آن حضرت عالم به شریعت بعدی بوده و از آن آگاهی داشته است.
نظر علاّمه (رضوان الله علیه)
بیان مرحوم استاد علامه طباطبایی را می توان در چند بخش خلاصه کرد:
1 ـ آن که این مناظره درون گروهی بوده و بین یهود و نصاری صورت پذیرفته است.
2 ـ آنها دو گونه محاجّه و مناظره داشته اند:
الف: استدلال عالمانه و منطقی؛ که قرآن کریم چنین محاجّه و استدلالی را درست می داند.
ب: احتجاج جاهلانه و استدلال غیرمنطقی.
الف: روش احتجاج عالمانه نصاری و یهود
نصاری به یهود ـ که ادعا داشتند کتاب و دینشان ابدی است و هیچگونه نسخی در آن راه نیافته ـ می گفتند: با نزول انجیل، که بیانگر شریعت عیسی ـ علیه السلام ـ است، تورات نسخ می شود و باید گروندگان دین سابق به دین لاحق معتقد شده و آن را دین اصلی خود بدانند. و ثانیاً عیسای پیامبر، آلوده نیست و مریم ـ علیهاالسلام ـ خانمی پاکدامن است.
در مقابل یهود خطاب به مسیحیت می گفت: شما به باطلید؛ زیرا معتقد به تثلیث هستید و مسیح را پسر خدا می دانید.
ب: احتجاج جاهلانه و استدلال غیر منطقی
مناظره جاهلانه هر کدام از آنها این بود که می گفتند: «ابراهیم خلیل ـ علیه السلام ـ از ماست.» بدیهی است مذمت و نکوهش قرآن از آنان، فقط در این محور است؛ زیرا چنین مناظره ای، نه بر برهان عقلی استوار است و نه در کتاب آسمانی خودشان سخنی از آن به میان آمده، تا مستند به وحی باشد.
قرآن در این زمینه می فرماید: «اُئتونی بکتاب من قبل هذا أو أثارةٍ من علمٍ ان کنتم صادقین.»[احقاف: 4]
امّا اینکه مسلمانان حضرت ابراهیم خلیل ـ علیه السلام ـ را از خود می دانند، بدان خاطر است که قرآن جریان آن حضرت و تابعین وی را بیان نموده.
بنابراین، چرا شما در رابطه با چیزی که علم و آگاهی ندارید و کتابهایتان نیز درباره آن سرگذشت ابراهیم خلیل مطلبی ـ که گویای ارتباط آن حضرت با شما باشد ـ ندارد، محاجه و مناظره می کنید؟![المیزان، جلد 3، ص 276]
تحلیل گفتار المیزان
سخنان مرحوم استاد علامه طباطبایی در مقابل دیگر مفسّران، گرچه عمیق است و قابل بحث و دقت، چنان که ایشان در معارف قرآنی، نوآوری فراوانی دارند، ولی اوّلاً اثبات این که احتجاج آنها درون گروهی بوده و استفاده آن از ظاهر آیه دشوار است و ثانیاً گفته ایشان مبنی بر این که یهودیت علیه مسیحیت یک احتجاج عالمانه داشته، در صورتی تام و مورد ستایش است که در غیر محور تثلیث و نبوّت حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ باشد. زیرا که مسیحیت نیز می توانند علیه یهود درباره آن که آنها عزیز را پسر خدا می دانند، احتجاج کنند ( و قالت الیهود عزیرٌ ابن الله)[توبه: 30] بنابر این گروهی که خود، مبتلا به شر کند نمی توانند در زمینه شرک، با طرف مقابل محاجّه نمایند.
البته احتجاج مسیحیت علیه یهود مبنی بر منسوخ شدنِ کتاب قبلی به وسیله کتاب بعدی، سخنی است حق و صحیح.
بیان زمخشری
جناب زمخشری بر این باور است که خداوند در هر دو مورد، محاجه کنندگان را تحقیر و سرزنش می نماید. وی «ها انتم هؤلاء» را چنین تفسیر می کند:
«شما همان انسانهای نادانی هستید که درباره آنچه می دانستید و کتابتان نیز پیرامون آن صحبت کرده بود، محاجه و مناظره نمودید! پس چرا در موردی که جاهلید و در تورات و انجیل از آن سخنی به میان نیامده احتجاج می کنید؟!
تناسب ظاهر آیه با بیان زمخشری
از آنجا که جمله با دو حرف تنبیه (ها انتم هولاء) ـ که برای هشدار غافل وضع شده ـ آغاز گردیده، با تحقیر مناسبتر است. علاوه بر این در قرآن، آیه دیگری است که در آن «های» تنبیه، برای تحقیر بکار گرفته شده؛ مانند آیه: «ها أنتم هؤلاء تُدعَون لتنفقوا فی سبیل الله»[محمد: 38]؛ نظیر آن که کسی، خود را آماده کند برای امتحان کتابی که آن را نخوانده، در صورتی که از عهده امتحان کتابی که خوانده بر نیامده است. اینجاست که به او گفته می شود: تو نتوانستی از امتحان کتابی که خوانده بودی سرفراز بیرون آیی، چگونه است، کتابی را که نخوانده ای، می خواهی امتحان دهی؟!
و لذا به اهل کتاب گفته می شود: شما آنجا که علم داشتید و در کتابتان سخنی از موسی و عیسی و رسول خدا ـ علیهم السلام ـ به میان آمده و احتجاج کردید، شکست خوردید چگونه درباره شریعتی که اصلاً اطلاعی از آن ندارید و نامی از آن در کتاب شما نیامده، احتجاج می کنید.
«ما کان ابراهیم یهودیا و لانصرانیاً ولکن حنیفاً مسلماً»[آل عمران: 67].
در این قسمت از آیه، چند جمله سلبی است و یک جمله اثباتی؛ در قسمت سلبی، ابراهیم را از یهودیت و نصرانیت جدا می دانسته و ارتباط آن حضرت را با آن دو گروه منتفی می داند.
زیرا اولاً: چنین دینی که آمیخته با تحریف است، حتی موسی و عیسای پیامبر نیز از آن بیزارند.
و ثانیاً یهودیت و مسیحیت اصیل، گرچه حق است ولی ابراهیم خلیل ـ علیه السلام ـ برابر دینی که بعد نازل شده عمل نمی کرد. اما جنبه اثباتی آن اینست که ابراهیم ـ علیه السلام ـ یک مسلمان مستقیم است.
عظمت ابراهیم بین اهل کتاب
از آنجا که یهود و نصاری نمی توانستند حقانیت ابراهیم خلیل را ـ که عظمت او در کتب آسمانی؛ مانند صحف ابراهیم و قرآن آمده ـ منکر شوند، هر کدام آن حضرت را منتسب به خود می دانسته و وی را یهودی یا مسیحی معرفی می کردند.
ولی قرآن کریم بر تمام این پندارها خط بطلان می کشد و انتساب آن حضرت را به یهود و نصاری منتفی می داند. (ما کان ابراهیم یهودیاً و لانصرانیاً ولکن حنیفاً مسلماً و ما کان من المشرکین).
ادّعای یهود و نصاری نسبت به انبیای ابراهیمی و نظر قرآن
یهود و نصاری، هر کدام، گذشته از آن که ابراهیم را از خود می دانستند دیگر انبیای ابراهیمی را نیز به خود مرتبط ساخته و آنها را یهودی یا نصاری معرفی می کردند و لذا قرآن، چنان که حضرت ابراهیم را یهودی و یا نصاری نمی داند، در مورد دیگر انبیای ابراهیمی چنین نظر می دهد و می فرماید: «أم تقولون اِنّ ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الأسباط کانوا هوداً أو نصاری قل أأَنتم أعلم ام الله...»[بقره : 140]
بحث لغوی
«حنیف»؛ یعنی مایل به وسط و مستقیم که در آن میل به حق تعبیه شده؛ مثلاً به کسی که در خیابان راه می رود و سعی می کند از پیاده رو فاصله بگیرد و به وسط بیاید «حنیف» گویند. و نیز کسی که پای او مستقیم و به وسط مایل است «احنف» گویند. و لذا از باب «تسمیه شئ به اسم ضدش» انسانی را که پایش کج و منحرف است «احنف» نامند؛ همانگونه که به نابینا «ابا بصیر» گویند.
حنفیت مشرکین
قرآن کریم برای این که حنفیّت بمعنای فوق را از حنفیت رائج بین مشرکین جدا سازد، آن را به «مسلماً» مقید نمود؛ زیرا آنها در حال شرک به مناسک حج و زیارت علاقمند بودند و از این جهت آنها را حنفاء می نامیدند.[در جای دیگر بیان شده که اگر قید «مسلماً» نبود، مطلب روشن بود ولی برای توضیح آمده است] و لذا برای تأکید در پایان آیه، آن حضرت را از شرکی که در یهودیت و مسیحیت بود بدور می دارد. و ما کان من المشرکین.
ابراهیم (علیه السلام) مسلمان است
قرآن بعد از آن که یهودیت و مسیحیت را از ابراهیم خلیل سلب کرد، وی را بعنوان مسلمان معرفی می کند. ولکن حنیفاً مسلماً.
معنای اسلام
گاهی اسلام به همان معنای رایج و متعارف ـ که در برگیرنده اصول و فروع است و آورنده آن حضرت خاتم انبیاء است ـ اطلاق می شود. و گاهی اسلام گفته می شود و از آن خطوط کلّی و اصول اولیه اراده می شود که در اصطلاح قرآنی به این معنا یاد می شود و آیاتی مانند «إنّ الدّین عندالله الإسلام»[بحث تفصیلی آن در ذیل آیه گذشت] ناظر به همین معناست.
مقصود از مسلمان بودن ابراهیم (علیه السلام)
و اگر مسلمانان در مناظره های خود، ابراهیم خلیل را مسلمان معرفی می کردند و آن حضرت را از خود می دانستند، به این جهت بود که اولاً: جریان آن حضرت را در کتاب آسمانی خویش می یابند و ثانیاً مقصود آنها از اسلام آن است که آن حضرت در خطوط اصلی و اصول اولیه با دین اسلام هماهنگ و مطابق است. گرچه آن حضرت با خطوط کلّی تورات و انجیل نیز موافق است، ولی چون آن دو کتاب مبتلا به تحریف شدند و قرآن مصون از آن، می توان گفت که وی و دیگر انبیای ابراهیمی با اصول قرآن و دین مسلمین هماهنگند.
«انّ اولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا والله ولیّ المؤمنین».[آل عمران: 68]
سه گروه به حضرت ابراهیم مرتبطند
آیه کریمه، بعد از آن که در قسمت قبلی، ارتباط حضرت ابراهیم را با یهود و نصاری نفی نمود و انتساب و ارتباط آن دو گروه را منتفی دانست، سه گروه را بعنوان وارثان و پیروان آن حضرت معرفی می کند:
1 ـ مؤمنان به آن حضرت که در عصر وی بودند. و پیروی و حمایتش کردند. (للذین اتبعوه)
2 ـ پیامبر خاتم (و هذاالنبی)
3 ـ ایمان آورندگان به پیامبر خاتم (والذین آمنوا)
بحث ادبی و تفسیری صحیح
بعضی «هذا النبی» را در قرائت به نصب خوانده اند و چنین معنا کرده اند: «سزاوارترین مردم به ابراهیم، پیروان آن حضرت و تابعان پیامبر خاتمند». ولی چنین قرائتی، گذشته از آن که با ظاهر آیه تناسب ندارد، ذکر «والذین آمنوا» نیز لغو خواهد بود. بنابراین قرائت رفع ارجح است.
قرآن و احترام به پیامبر خاتم
از آنجا که قرآن برای حضرت خاتم ـ صلی الله علیه وآله ـ احترام خاصّی قائل است و آن حضرت را بزرگتر از آن می داند که وی را تابع کسی بداند، لذا وقتی نام انبیای ابراهیمی را می برد، به آن حضرت می فرماید: «فبهداهم اقتده»[انعام: 90] یعنی به «هدایت آنها اقتدا کن». البته به خود آنها و به مسلمانان نیز می گوید به ملت ابراهیم اقتدا کنید «ملّة أبیکم إبراهیم هو سمّاکم المسلمین»[حج: 78].
نوح از اولین دعوت کنندگان به توحید
نوح اوّلین پیامبری بود که صاحب کتاب و شریعت شد و شیخ الأنبیا لقب گرفت. قرآن کریم وی را از اوّلین دعوت کنندگان به توحید معرفی کرده و با عظمت بر او درود می فرستد و می فرماید: «سلام علی نوح فی العالمین»[صافات: 79] که چنین تعبیری در رابطه با دیگر انبیا نیامده، چنانکه می فرماید: «سلام علی موسی و هارون»[صافات: 120]، «سلام علی ابراهیم»[صافات: 109]
نوح پیامبر، پایه گذار توحید ابراهیمی
آنگاه حضرت ابراهیم را از پیروان نوح ـ علیه السلام ـ دانسته، و ریشه دین ابراهیم را همان توحیدی می داند که نوح ـ علیه السلام ـ پایه گذار آن بوده، می فرماید: «و اِنَّ من شیعته لإبراهیم»؛[صافات: 83] یعنی «از کسانی که جزو پیروان نوح هستند ابراهیم خلیل ـ علیه السلام ـ است.
معنای شیعه
شیعه را «شیعه» گویند؛ زیرا بر اثر پیروی گروهی از صاحب مکتب، چکیده آن مکتب شیوع و گسترش پیدا می کند.
ولایت خدا ریشه پیروی از پیامبران
آیه کریمه در پایان، علت محور قرار گرفتن حضرت ابراهیم را، برخورداری وی از ولایت الهی دانسته است «والله ولی المؤمنین» که در ضمن آن روشن می شود آن حضرت و پیروانش و نیز پیامبر خاتم ـ صلی الله علیه وآله ـ و مسلمانان از مصادیق روشن مؤمنین هستند و حضرت ابراهیم اگر دارای چنین مقامی است، بخاطر داشتن ایمان ولایت الهی شامل حال گردیده و خداوند به او اعطا فرموده است.
اوصاف پیروان ابراهیم
کسانی می توانند پیرو آن حضرت باشند که وی را اسوه قرار داده و به دستورات وی عمل کنند؛ «قد کانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم والذین معه.»[ممتحنه: 4]
برائت از شرک
از جمله وظایف پیروان حضرت ابراهیم، آن است که در مقابل طاغوتیان موضعگیری نموده و اظهار برائت از معتقدات مشرکین کند. همانطور که آن حضرت با عده ای که به او ایمان آوردند، گفتند: «انا برآء منکم» و باید همانگونه که در بخش مشیت که تولی است پیرو آن حضرتند، مانند: مناسک حج و زیارت در بخش تبری نیز به آن حضرت اقتدا کرده و از طاغوتیان و مشرکان، برائت جویند.
اثبات امامت در نهج البلاغه
آیه کریمه «ان اولی الناس بابراهیم» از نمونه آیاتی است که امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ در نهج البلاغه برای اثبات حقانیت خویش استفاده نموده و آن را محور استدلال قرار داده است.
دو نمونه از سخنان آن حضرت:
نمونه اوّل ـ نامه ای است که آن حضرت به معاویه مرقوم داشتند که در آن شمه ای از فضائل اهل بیت را بازگو کرده اند.
حضرت در این نامه ابتدا خود را چنین معرفی می کنند: «نحن صنایع ربنا و الناس و بعد صنایع لنا» (ابن ابی الحدید در رابطه با این جمله بیان تندی دارد، او می گوید: نحن عبیدالله والناس عبید لنا).
آنگاه می فرماید: بسیاری در جبهه ها کشته می شوند ولی کشته ما، «سید الشهدا» لقب می گیرد. عده زیادی در معرکه جنگ دستشان جدا می شود، ولی دست از پیکر جدا شده از خانواده ما، به مقام «الطیار فی الجنة» و «ذوالجناحین» می رسد.
بیشتر بخوانید: درنگی در آیه امامت حضرت ابـراهیــم علیه السلام
رحامت و اطاعت از پیامبر دو عامل تثبیت خلافت
در پایان نامه می فرماید: «فإسلامُنا قد سُمع و جاهلیتنا لاتُدفَع و کتابُ اللهَ یجمع لنا ما شَذَّ عَنا»؛ یعنی «سوابق و لواحق ما روشن است و آیات قرآن وضع پراکنده ما را جمع کرد»؛ نظیر آیه «و أولو الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب الله.»[انفال: 75] و «ان اولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی والذین آمنوا» طبق این دو آیه اگر امامت و خلافت بر مبنای قرابت باشد به ما می رسد، و اگر بر مبنای اطاعت و پیروی باشد، باز به ما می رسد. و ما از هر دو جهت به پیامبر نزدیکتریم (فنحن مرة أَوْلی بالقرابة و تارة أَوْلی بالطاعة).
بنابراین مطابق آیه اوّل، ما به پیامبر نزدیکیم و شما دور، و برابر آیه دوم ما مطیعیم و شما عاصی.
نمونه دوّم ـ در قسمت کلمات آمده: «انّ اولی الناس بالانبیاء أعلمهم بما جاءوا به».
در برخی از نسخ و کتب تفسیری بجای «أعلمهم»، «اعملهم» ذکر شده ولی آنچه از قرائن بدست می آید صحیح همان اعلمهم می باشد؛ زیرا منظور از علم، در بیان آن حضرت، خصوص علم نظری نیست تا آن که عدّه ای بخواهند بخاطر آن، روایت را با آیه که تبعیت عملی را محور دانسته مطابقت دهند و اعملهم بخوانند. بلکه علم در اصطلاح، نیز به کسی که عملش با گفتارش هماهنگ باشد اطلاق شده؛ چنانکه در روایتی آمده: العالم من صدق قوله فعله» و همچنین آیه : «انما یخشی الله من عباده العلماء»؛ «علما هستند که از خدا می ترسند» این آیه و روایت به خوبی بر این مطلب دلالت دارد؛ زیرا ترس یک مرحله «عملی» است مربوط به عقل عملی، و کاری به «نظر» ندارد.
آنگاه حضرت علی ـ علیه السلام ـ در ادامه می فرماید: «انّ اولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی»؛ یعنی «نزدیکترین مردم به ابراهیم کسانی هستند که تابع او باشند». «ان ولی محمّد(صلی الله علیه واله) من اطاع الله و ان بعدت لحمته و ان عدو محمد(صلی الله علیه واله) من عصی الله وان قربت قرابته» بنابراین حضرت به همگان می فهماند که هر کس مطیع پیامبر ـ صلی الله علیه وآله ـ باشد از بستگان اوست و به او نزدیک، گرچه از نظر نژاد، فاصله داشته باشد. و دشمن او فردی است که نافرمانی او را پیشه خود سازد گرچه از نزدیکان وی باشد.