رفتن به محتوای اصلی
روتیتر
به مناسبت ماه عزای سالار شهیدان ؛

بررسی چگونگي تجلّی وحی و عقل در نهضت امير كربلا

تاریخ انتشار:
یا غریب کربلا

حماسه عظيم حسيني تنها به ستيز بي امان با ظلم و جور و هدايت جامعه به عدل و داد منحصر نشد ، بلكه انسان هاي بزرگي را بر مبناي وحي به مقام عظيم عقل كامل نائل کرد تا شاهدان تاريخ باشند . مبناي وحياني سالار شهيدان (ع) در نهضت عميق كربلا، تجلي گاه تعليم حكيمانه انسان و تربيت كيمياگرانه انسان هائي ستبر و نفوذ ناپذير در برابر طاغيان گرديد .

 

روشن شدن جامعه در سايه وحياني سيد‌الشهداء (ع) موضوع سخن تجلّي وحي و عقل در نهضت حسيني (ع) بود . چون از نظر معرفت شناسي، سلطان علوم و ملكه معارف، وحي است ؛ وحي قبل از اينكه جريان كربلا را مَجلاي خود قرار دهد ، عقل خرد‌ورزان جامعه را شكوفا كرد ، با براهين عقلي جامعه را روشن كرد ، عاقلان مستعد فداكاري را همسفر ساخت، خردمندان دور انديش را همراه اين قافله برد و آنها را امت خود قرار داد و خود، امام خردمندان شد و يك جماعتي به امامت وحي و مأموم بودن عقول خردمندان تشكيل داد .

 اين قافله اي كه به رهبري وحي حركت مي‌كرد و به پيروي خردمندان تتميم مي شد ، از مهبط وحي به مهبط وحي حركت كردند ؛ يعني از مدينه به مكه حركت كردند و مردم را در اين مسافت و مسير هم روشن كردند ، وابستگان به عقل را هم مشخص كردند، پيوستگان به عقل و خرد را هم معيّن كردند ، شعاع مأموم بودن را و مقتدي بودن را توسعه دادند ؛ در برگشت از مهبط وحي به مقرّ حكومت علوي يعني كوفه عدّه زيادي را هم روشن كردند و يك قافله اي تشكيل دادند كه رهبر اين قافله، وحي بود و پرچم وحي به دست حسين بن علي بن أبيطالب (ع) بود كه اِنَّ‌اللهَ شآءَ اَنْ يَراكَ قَتيلاً (1) و پيرواني كه تابع اين پرچم بودند صحابه با وفاي او بودند . تعاليم ملكوتي سالار شهيدان (ع) در رشد و بالندگي غيبي اصحاب خود اوّل كسي كه تابع آن حضرت بود وجود مبارك قمر بني هاشم بود ، بعد علي بن الحسين بود ، فرزندان ديگر علي بن أبيطالب بودند ، بني عقيل بودند و زينب كبري بود و خواهران زينب كبري ، فرزندان زينب كبري ؛ اين مجموعه يك مجموعه وسيع بازبين شده‌اي و بازسازي شده اي از آن آل كساء بودند .

 يعني در اصحاب كساء و آل عبا 5 نفر بودند كه رهبري اين 5 نفر را رسول گرامي به عهده داشت كه رهبر وحي بود و ديگران به امامت رسول گرامي اصحاب كساء شدند. همان حسيني كه مِنَ الرَّسُول است و رسول مِنَ الحُسين است (2) يك آل عبائي و يك اصحاب كسائي در سطح وسيع تر تشكيل داد و به همراه خود از مدينه به مكه و از مكه به كربلا كه جوار كوفه است آورد ؛ اينها را در طي اين چند ماه آموزش داد ، قرآن براي آنها تفسير كرد ، حديث براي آنها بازگو كرد ، معارف غيبي را تشريح كرد ، اينها را از علم به عين آورد و از غيب به شهود آورد و به تعبير جناب حكيم سنائي از علم به عين آمد و از گوش به آغوش (3). يك وقت انسان در حوزه ها يا دانشگاهها درس مي‌خواند، معارفي را از استاد فرا مي گيرد ، يك سلسله علوم حصولي و مفاهيم ذهني در نزد اوست .

يك وقت تلاش و كوشش مي كند كه ذهن را عين كند ، مفهوم را مصداق كند ، كلّي را مشخص كند ، غائب را حاضر كند كه اين دالان ورودي شهود است . حرف جناب حكيم سنائي آن است كه بايد جانها كند و تلاش ها و كوشش ها را تحمّل كرد ، از علم به عين آمد و از گوش به آغوش ! سالار شهيدان در طي اين چند ماه آنچه را كه ديگران مي انديشيدند ، مي فهميدند ، با مفاهيم مأنوس بودند ، اينها را براي اصحاب خاص خود عَلن كرد ؛ لذا بيش از همه و پيش از همه اينها مشتاق شهادت بودند . ذات مقدّس حسيني (ع) در شب تاسوعا وقتي اصحاب را مخيّر كرد ، فرمود : راه خروج باز است ، هر كس بخواهد از كربلا برود آزاد است ، راه آمدن بسته است و من بيعت را از عهده شما برداشتم ، امام زمان شمايم ، به شما اجازه دادم كه برويد ؛ البته فردا در اين سرزمين اگر باشيد و من را ياري نكنيد اهل نجات نيستيد ، ولي من به شما اجازه دادم ، مي توانيد برويد. اوّل كسي كه برخاست و گفت ممكن نيست دست از تو برداريم قمر بني هاشم بود . اين نه براي اين بود كه براي شهادت ثوابي هست و نه براي اين بود كه اينها آب و خاك را مي خواستند ! وجود اشعار عاشورائي عميق تر از ديوان محتشم كاشاني در بين ادبيات ، جناب محتشم كاشاني اشعار نغزي دارد ، بعد اديبان ما به استقبال همان سبك محتشم كاشاني اشعاري گفتند ؛ بعضي ها خيلي نغزتر ، پر مغز‌تر، زيبا تر ، لطيف تر به همان تركيب‌بندها شعر گفتند .

 يك وقتي كتيبه اين حسينيّه را خواستند تدوين كنند ، ما براي اينكه روشن بشود اشعار ديگري هم هست و شعرهاي مرحوم محتشم كاشاني پارچه نويس هم هست ، همه جا هم هست ؛ به اين فكر بوديم كه چه شعري در اين كتيبه نوشته بشود كه سابقه نداشته باشد . آن قصيده اي كه شيخنا الاستاد حكيم الهي قمشه اي(رض) طبق نذري كه كرده بودند ، سرودند ؛ آن به ذهن آمد و ابيات مرحوم استاد حكيم الهي قمشه اي زينت بخش اين كتيبه شد. بعضي از اشعارش بسيار نغز تر و پر مغز تر از ديوان محتشم كاشاني است . وقتي سالار شهيدان از بالاي اسب مي‌افتد ، چه حالي براي حضرت دست داد ؛ آينه بشكست و رخ يار ديد(4)؛ اين حرف ها در اشعار محتشم كاشاني و امثال كاشاني نيست ! سالار شهيدان (ع) و ارائه رؤيت هاي ملكوتي به اصحاب خود سالار شهيدان حرف هاي نقد مي زد ، حرف‌هائي را كه مي ديد مي گفت ؛ نه تنها مي ديد ، بلكه ارائه مي‌كرد ؛ بهشت را مي ديد و به ديگران هم نشان مي‌داد .

در هنگام استهلال قمردر اوّل ماه، برخي‌ها ضعيف الباصره اند ، ماه را نمي بينند ؛ بعضي ها مي‌بينند ، امّا قدرت تشخيص آن موضع و موضوع را ندارند . بعضي‌ها هنرمندانه مي بينند ، خصوصيات را مي گويند، جايش را هم خوب روشن مي كنند ، به ديگران هم نشان مي دهند . وجود مبارك سالار شهيدان بهشت را ديد و به ديگران هم نشان داد . اين بالاتر از آن بخشي است كه انسان خودش بهشت را ببيند . در بخشي از آيات قرآن كريم آمد : كَلّا لُو تَعلَمُونَ عِلمَ اليَقينِ . لِتَرَوُنَّ الجَحيم(5)؛ يعني اگر شما اهل علم اليقين باشيد و به علمتان عمل بكنيد ، باطن اين عالم را كه جهنّم است مي بينيد.امّا سالار شهيدان به آن بخش سوره مباركه انعام رسيد ، مظهر آن اسم شد . خداي سبحان مي‌فرمايد: من ملكوت را نشان ابراهيم خليل مي دهم ؛ وَ كَذلِكَ نُري ، اين فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد . يعني ما مرتّباً ، دائماً نشان می دهیم ؛ هر دم از اين باغ بَري مي رسد تازه تر از تازه تري مي رسد من هر لحظه ، هر آن ، هر موضع ، هر موضوع به ابراهيم خليل نشان مي دهم ، نه اَرَيناهُ ، يا اَرَيتُهُ! وَ كَذلِكَ نُرِي اِبراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَ الأرض(6). حسين بن علي (ع) كه مَجلاي وحي است ، مظهر چنين نام است . اين « نُري » است ، او هم مي تواند لحظات بهشت را ، لحظات دوزخ را ، لحظات برزخ را نشان ياران خاص خودش بدهد ؛ اين فوق آن است كه انسان خودش ببيند.

اين كار گذشته از آن زحمات 20 ساله حسين بن علي بود.( 10 سال در زمان خلافت و امامت و ولايت حسن بن علي (عليهما السَّلام) بود ، 10 سال هم بعد از شهادت امام حسن (ع) که مشغول كادر پروري و شاگرد پروري و اينگونه از معارف را گسترش دادن بود) ؛ و اين چند ماهي كه از مدينه حركت كردند تا مكه و در مكه ماندند و در بازگشت از مكه تا سرزمين كربلا، ديگر مشغول تعليم و يُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَ الحِكمَه‌(7) نبود، مشغول ارائه(نشان دادن) بود. يعني آن تعليم به پايان رسيد ؛ لحظه به لحظه آن مفهوم را مصداق مي كردند، لحظه به لحظه نشان مي‌دادند، وَ كَذلِكَ نُرِي اِبراهيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَ الأرض مي كردند، لذا براي صحابه خيلي روشن بود .

 برهان قاطع زينب كبري (س) در ستايش حماسه كربلا زينب كبري همه داغ ها را تحمّل كرد ،‌ امّا مبالغه نكرد ، اغراق نگفت ؛ وقتي عبيد الله در مجلس كوفه پرسید : كِيفَ رَاَيتِ صُنعَ اللهِ بِاَخيكِ ، خواست بر اساس جبر سخن بگويد ؛ زينب كبري (س) با برهان قاطع و در كمال قاطعيت و جزم فرمود : مَا رَاَيتُ إلا جَميلاً(8)، مي دانيد زينب كبري را امام زمان به عظمت و ولايت ستود ، او را به عصمت ستود . امام زمانش ، يعني امام سجاد كه امام آن زمان بود ، فرمود : عمّه ! اَنتِ بِحَمدِ‌اللهِ عالِمَهٌ غِيرُ مَعَلَّمَه ، فَهِمَهٌ غِيرُ مَفَهَّمَه (9). فرمود‌: عمّه ! تو بدون اينكه درس بخواني عالم شدي ، تو بدون اينكه كسي تفهيمت بكند مي فهمي ؛ يعني تو به ولايت رسيدي ، تو از ذهن به عين رسيدي ، او را به مقام ولايت ستود .

اين بانوي ملكوتي بدون كمترين سهل انگاري يا سهو و نسيان و عصيان در برابر ابن زياد فرمود : ما جز خوبي چيزي در اين سفر نديديم : مَا رَاَيتُ إلا جَميلاً . اينها را سالار شهيدان در طي اين سفر خوب پروراند . در كنار كعبه حرف ها داشت ، اينها حرف ها شنيدند ؛ اسراري را گفت ، اينها اسراري را شنيدند.حسين بن علي اوّل كادر ساخت ، اينها را خوب پروراند، بعد اين مصيبت عظما را اينها كاملاً تحمّل كردند . امكان تحمّل مصيبت هاي سنگين حادثه كربلا ، در سايه تعليم وحياني اصحاب و ياران مي دانيد در کربلا بچه هاي 2 ـ 3 ساله كم نبودند. تنها علي اصغر نبود كه شهيد شد ، وجود مبارك أبي عبد الله وقتي وارد اين سرزمين شدند ، فرمودند : هاهُنَا مَذبَحُ اَطفالِنَا ، اينجاست كه بچه هاي ما را ذَبح مي كنند و سر مي برند .

اگر تنها علي اصغر بود كه جمع نمي بست ! از اينكه فرمود : هاهُنَا مَذبَحُ اَطفالِنَا معلوم مي شود طفل هاي ديگري را هم ذَبح كردند . نوشته اند در كنار همين خيمه ها بعضي از كوچولوها که گوشواره شان تكان مي خورد ، حركت مي كردند ، مي دويدند ، بازي مي كردند ؛ بچه 2 سال و نيم ، 3 ساله دركي ندارد كه اينجا جنگ است ؛ كنار همين خيمه مشغول دويدن بود ، اين گوشواره هايش تكان مي‌خوردند كه در همين حال تير مي آمد ! از اين بچه‌ها تعدادی شربت شهادت نوشيدند . اما مادر اين را مي‌گرفت ، در كمال استقامت او را به خيمه دار‌الحرب مي برد ! اينجور نيست كه انسان بتواند در حال عادي اين مصيبت را تحمّل كند ! عدم تحمّل بار سنگين وحي توسط كوهها انسان تا وحي ياب نشود ، تا مثل موساي كليم نشود ، ممكن است مدهوش بشود ؛ امّا متلاشي نخواهد شد ! يك وقتي آن وحي تجلّي مي كند : فَلَمّا تَجَلّي رَبَّهُ لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسي صَعِقاً (10).

بسياري از علماء و بزرگان هند نامه اي براي ميرداماد ، محقق داماد ؛ استاد صدر المتألّهين (رض) نوشتند كه شما اين تجلّي خدا بر كوه طور را معنا كنيد كه چگونه تجلّي شده ، چگونه كوه متلاشي شده ، چگونه موسي مَدهوش شده و مانند آن . خداي سبحان مي فرمايد: انسان كامل مي‌تواند مَجلاي وحي باشد : لُو اَنزَلنَا هذَا القُرآنِ عَلَي جَبَلٍ لَرَاَيتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشيَهِ‌الله(11)، امّا انسان اين جلوه را تحمّل مي كند . همتائي قرآن با انسان كامل، همتائي قرآن با عترت طاهرين در همين گفتار بلند علوي جلوه مي كند ، قرآن را خداي سبحان چنين ستود ؛ فرمود : ما اگر اين حقيقت قرآن را بر كوه نازل بكنيم ، كوه متلاشي مي شود ، انفجاري در كوه پيدا مي شود ، آتشفشان مي شود . عدم تحمّل ولاي اهل بيت (ع) توسط كوهها اگر ذات أقدس إله درباره قرآن فرمود : لُو اَنزَلنَا هذَا القُرآنِ عَلي جَبَلٍ لَرَاَيتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشيَهِ‌الله، كوه توان تحمّل جلوه قرآن را ندارد ؛ همان بيان را وجود مبارك علي بن أبيطالب درباره خودش فرمود ، فرمود: لُواَحَبَّنِي جَبَلٌ لَتَهافَت (12). اگر كوه بخواهد ولاي مرا تحمّل كند ، متلاشي مي شود ؛ وِلاي من چيزي نيست كه كوه بتواند تحمّل كند ! آن مي تواند بفهمد ، افراد عادي مي توانند بفهمند علي بن أبيطالب كيست، در كعبه به دنيا آمده ، كِي شهيد شده ، چند سال عمر كرده، خليفه اوّل هم بود ، غدير بود ؛ اينها مفاهيم حصولي است ، اينها وجود ذهني است ؛ اينها علم نيست، چه رسد به عين ! فرمود : اگر كسي بخواهد محبت مرا در خود تحمّل كند ، مثل كوه ريز ريز مي شود. اگر ذات مقدّس نبوي (ص) فرمود : قرآن همتاي عترت است ، عترت همتاي قرآن است ؛ در اين جلوه‌ها مشخص مي شود . براي اين حديث معناي بلندي است؛ يك معناي بسيار رقيق ، ضعيف و نازلي هست كه آن در نهج البلاغه به وسيله سيّد رضي مشخص شده. فرمود: لُو اَحَبَّنَي جَبَلٌ لَتَهافَت يعني اگر كسي كوه باشد و دوستي مرا تحمّل كند ، اينقدر مصيبت ها بر او وارد مي شود كه او ممكن است متلاشي بشود ؛ اين خيلي معناي ضعيف و نازلي است براي اين حديث بلند ! « جاذبه » و « كيمياگري » سالار شهيدان (ع) انسان كامل مي تواند مَجلا باشد و وجود مبارك أبي عبد الله در طي اين چند ماه اينها را اصحاب شهود كرد ، اينها را به جائي رساند كه جهنّم را مي ديدند ، بهشت را مي ديدند ، ماوراء را مي ديدند ،‌ درون افراد را مي ديدند و وجود مبارك أبي عبد الله به امامت خود، اينها را تعليم كرد. اينها نه جاذبه است ، بلكه كيمياگري است . گاهي انسان كتاب مي نويسد ، تدريس مي كند، سخنراني مي كند ، موعظه مي كند ، با علوم حصولي سر و كار دارد ، حداكثر آن است كه از وجود ذهني به علم منتقل بشود .

گاهي هم حرف نمي زند ، با رفتار و گفتار و كردارش جاذبه ايجاد مي كند ؛ مثل اينكه كهربا كاه را جذب مي كند ، او حرفي نمي زند، موعظه‌اي نمي‌كند ؛ امّا آن جاذبه و مجذوبیتي كه در كهربا هست، بدون اينكه كهربا حرفي بزند ، بدون اينكه آهن ربا حرفي بزند ، آهن به دور آهن ربا مي گردد ، كاه به دور كهربا مي گردد ؛ كهربا كه نصيحت نمي كند ، موعظه نمي‌كند ! اين جاذبه ،كشش است. بخش سوّم كه بالاتر از جاذبه و آهن ربائي است ، آن كار كيمياگري است ؛ كيمياگر آن است كه بالأخره مس را طلا مي كند ، كاه را طلا مي كند، تحوّل گوهري ايجاد مي كند . وجود مبارك سالار شهيدان براي يك عدّه ( جاذبه ) داشت ، براي يك عدّه ( كيمياگري ). براي وابستگان به نهضت كربلا هم موعظه داشت ، سخنراني داشت ؛ چه اينكه الآن هم براي ما اين سخنراني ها را دارد ، اين براي ما مغتنم است كه ما شاگردان آن حضرت باشيم در حدّ علم حصولي كه حوزه و دانشگاه مي پذيرد . حالا برخي ها در حدّ جاذبه بودند ، برخي ها هم در حدّ كيمياگري .

 اينكه وجود مبارك سالار شهيدان يك پيام مي دهد ، زُهير آنطور منقلب مي‌شود؛ اين شبه كيمياگري است . اينكه خبيثي را طيّب مي‌كند‌، بيراهه اي را به راه مي‌آورد ، گمراهي را مُهتدي مي كند ؛ اين با يك چرخش دروني انجام مي گيرد . سالار شهيدان از اين جاذبه ها و كيمياگري زياد داشت ؛ افرادي را چنان تربيت كرد و پروراند كه شايسته بودند براي كربلائي شدن . آن سرزمين طوري است كه دعا در آن سرزمين مستجاب است ، ثواب سجده بر تربت سالار شهيدان ثواب چندين سجده را دارد و احدي توان آن را ندارد كه بساط آن سرزمين را برچيند. ساليان متمادي به اين فكر بودند كه اين سرزمين را شيار كنند ،بردارند و نشد ؛ سرّش آن است كه اينها ديگر حالت وجود ذهني و حالت علمي و اينها نداشتند . سالار شهيدان اين گروه را به اين سمت منتقل كرد و اينها را خوب ساخت .

 بعد از ساختن اينها كربلا را پياده كرد و در حقيقت جلوه گاه وحي شد كه عقل عاقلان به امامت اين وحي حركت كرد و با هم بودند. شما ديديد در نماز جماعت همه به امام عادل اقتداء مي‌كنند ، او كه ركوع مي رود اينها ركوع مي كنند ، او كه سجود مي رود اينها به سجده مي افتند ؛ تمام كربلائي ها اينطور بودند ، هيچ كس بدون اجازه سالار شهيدان(س) حركت نمي كرد ؛ اين تعليم وحي است نسبت به عقل و شكوفاكردن عقل و آوردن به صحنه كربلا . نفوذ ناپذيري و اقتدار در برابر دشمنان ، دستاورد مكتب جهادي امام حسين (ع) سالار شهيدان كاري كرد در قبال كارهائي كه ديگر ائمه (عليهم السَّلام) داشتند.جريان يُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَ الحِكمَه و يُزَكّيهِم ؛ اينها را وجود مبارك امام باقر ،‌ امام صادق و سائر ائمه(ع) به عهده داشتند . امّا سالار شهيدان اَشِدّاءُ عَلَي الكُفّارْ رُحَمآءُ بِينَهُم(13) را پياده كردند ، جاهِدِ الكُفّارَ وَ المُنافِقينْ وَ اغْلُظْ عَلِيهِم(14) را پياده كردند ، وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلظَهً (15) را پياده كردند. وجود مبارك سالار شهيدان وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلظَهً را در كربلا تجلّي داد ، اين وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلظَهً نه يعني اهل خشونت باشيد ، يعني ستبر باشيد .

يك وقت دارد وَ اغْلُظْ عَلِيهِم ، آن در جايگاه ديگر است . اين درباره نفوذ ناپذيري امت اسلامي است ، يعني آنها در شما توانمندي احساس كنند ، آنها طمع حمله نكنند، آنها طمع تجاوز را به خود راه ندهند ، احساس كنند شما نيرومنديد ، ستبريد ، مقتدريد ! وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلظَهً مطلبي است وَ اغْلُظْ عَلِيهِم مطلب ديگر ؛ نه اهل خشونت باشيد.طوري زندگي كنيد كه غرب و شرق از شما حساب ببرند، كاري هم به مردم نداشته باشيد . ظهور مراحل جهاد ( اصغر ) ، ( اُوسط ) و (اكبر) در نهضت حسيني سالار شهيدان وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلظَهً را در طي اين مدت اعمال كرد و اعلام كرد ، در روز عاشورا فرمود چاره نيست ، جاهِدِ الكُفّارَ وَ المُنافِقينْ وَ اغْلُظْ عَلِيهِم را بايد ما اينجا پياده بكنيم .

 اين جريان جهاد، جريان مبارزه، جريان جهاد اصغر و اُوسط و اكبر در نهضت حسيني‌(ع) كاملاً مشهود است . آن ضعيف ترين مرحله‌اش همين جهاد اصغر است كه صحنه كربلاست و عدّه‌اي شهيد شدند و عدّه اي قاتل ؛از اين قوي تر ( جهاد اُوسط ) است كه اصحاب ،خود را تربيت كردند ؛ انسان با اين نفس اَمّاره ، با اين اژدهاي درون دست و پنجه نرم مي كند ، او را رام مي كند ، او را تسليم مي كند به دنبال هوس نرود ، چشمش را ، گوشش را ، خيالش را، وهمش را كنترل بكند ، زانوي سركش وهم و خيال را به وسيله عقل نظر عِقال كند ، آن زانوهاي چَموش و جَموح شهوت و غضب را به وسيله عقل عملي عِقال بكند و اين دو تا عِقال شده را به دست آن قلّه نفساني عطا بكند ؛ تازه اينها مي شود ( جهاد اُوسط ) . « جهاد اكبر » اين نيست كه كسي بخواهد تواضع بكند ، عادل بشود ، با تقوا بشود ؛ اين را مي گويند جهاد اُوسط . جهاد اكبر آن است كه كسي كه عالم است ، عادل است ، با تقواست ، همه ملكات نفساني را داراست و نقصي از نظر اخلاق در او نيست، مي خواهد وارد كوي شهادت بشود ؛ يعني از اين بعد ديگر جنگ بين قلب و عقل است ، نه بين عقل و نفس ! در جهاد اُوسط جنگ بين نفس است و عقل ؛ نفس به طرف خيال و وهم مي رود از نظر انديشه ، و به سمت شهوت و غضب مي رود از طرف انگيزه ، و عقل مي‌خواهد اينها را عِقال كند ؛ اين جنگ بين عقل است و نفس ، جنگ بين عقل است و وهم و خيال، جنگ بين عقل است و شهوت و غضب . عقلي كه در اين جنگ فاتح شد ؛ چه در بخش انديشه ، چه در بخش انگيزه شده عالمِ عادل ؛ از آن به بعد خود وارد يك مصاف ديگر مي شود كه بين قلب و عقل است . عقل برهان اقامه مي كند ، مي گويد بهشت حق است ، جهنّم حق است ؛ قلب مي گويد اينها حرف هاي چوبين است ، استدلال چوبين است ، پاي چوبين است ، من هم مي‌دانم بهشت هست ، من هم مي دانم جهنّم هست ، بهشت را به من نشان بده ! و گرنه آن پاي چوبين است ؛ با پاي چوبي كسي نمي تواند حركت كند ، با شمشير چوبين هم كسي نمي تواند به جنگ برود ! شما يك سلسله مفاهيم در دستتان است ، مي گوئيد بهشت هست ، من هم مي گويم بهشت هست ؛ جهنّم هست، من هم مي گويم جهنّم هست ؛ امّا خود هنر دان ديدن آتش عيان نِي گپ دلّ عَلَي النّار الدّخان (16) تو حرف مي زني ، دليل اقامه مي كني چون خدا عادل است ، چون خدا حكيم است،بله من هم آنها را قبول دارم ، ولي اينها گپ است ! من مي گويم جهنّم موجود است ، چه اينكه دليل نقلي مي گويد ؛ بهشت موجود است ، دليل نقلي مي گويد . در اينكه بهشت الآن موجود است ، جهنّم موجود است هيچ ترديدي نيست ؛ هنر در اين است كه ما اين چشم را باز بكنيم، ببينيم . اينجا جهاد اكبر است كه بين قلب است و عقل، بين عرفان است و حكمت . حكيم و متكلّم به يك سمت و سو مي روند ، عارف به سمت ديگر مي‌رود؛ امّا در حقيقت اينجا جنگ نيست ، يعني عقل او را منكر نيست ، اين تسليم است . قلب ،عقل را مي كشد ، اين عقل نمي تواند بيايد. در جريان جنگ بين نفس و عقل ، عقل ،انسان را به طرف عدل مي كشاند ، نفس اَمّاره به طرف ظلم مي كشاند ؛ اين جنگ است واقعاً .

امّا در جريان عقل و قلب جنگ نيست ، اين نمي تواند پا به پاي قلب برود، اين نمي تواند با او همآوردي كند ، همآوردي او را تحمّل كند ، بدود به دنبال او ؛ لذا در بين راه مي‌ماند! و احياناً شرمنده قلب هم هست ؛ مي داند بهشت هست، مي‌گويد من آن توان را ندارم كه به همراه تو بيايم ؛ تو پاي سالم داري ، من پاي چوبين . تو شمشير زرّادخانه داري ، من شمشير چوبين ! ضرورت نيل به مقام « بنيان مرصوص » در برخورد با بيگانگان اين آياتي كه مي گويد : وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلظَهً ، يعني نظير آيه سوره مباركه صف باشيد كه اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبيلِهِ صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنيانٌ مَرصُوص(17). بنيان مرصوص اهل خشونت نيست ، اهل حمله نيست، اهل تهاجم نيست ؛ اهل استواري و استقامت است . به ما فرمودند : « بنيان مرصوص » باش ، كاري به كسي نداشته باش ؛ اين است كه مي بينيد مسأله تشنج زدائي جزء سياست هاي كلان نظام اسلامي است ، داخل و خارج بنا بر همين است ؛ مخصوصاً سياست خارجي ما.دربنيان مرصوص جا براي حمله نيست ، بنيان مرصوص جلوي حمله را مي گيرد . وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلظَهً جلوي حمله را مي گيرد . به ما گفتند : وَ اَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّه تا كسي قدرت حمله نداشته باشد ، نه اينكه شما حمله كنيد ! بناي ما بر زندگي مسالمت آميز است ، امّا خدا نكند كسي خيال خام حمله را در سر بپروراند . آن روز كه نه تنها تك قطبي نبود نظير فعلي ؛ آن روز هم قطب شرق بود ، هم قطب غرب بود ؛ همه اين صدام پليد را كمك مي كردند و دماغ همه به خاك ماليده شد ! خدا نكند كسي هوس كند كه با ايران اسلامي در بيفتد . آنگاه از وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلظَهً به وَ اغْلُظْ عَلَيهِم مي رسد ؛ آنگاه از اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبيلِهِ صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنيانٌ مَرصُوص به اَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّه تِرهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ الله‎ِوَ عَدُوَّكُم وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعلَمُونَهُمُ اللهُ يَعلَمُهُم(18) مي رسد . به هر تقدير ؛ سالار شهيدان در طي اين مدّت اينها را خوب پروراند و همه اينها تحمّل مي كردند و بسياري از اينها شب عاشورا جاي خود را ديدند و بسياري از اينها هم مطمئن بودند . ضرورت گريه معقول بر حضرت سيّدالشهدا(ع) البتّه معناي اينكه انسان عارف مي شود ، اهل قلب مي شود ؛ نه يعني قَسيّ القلب است ! آن عاطفه و مهرباني اش به رهبري قلب متأثر مي شود و اشك مي ريزد . آن اشك ، اشك حرم نشين نهانخانه مرا از پشت هفت پرده به بازار مي كشد (19) او به بازار مي كشد و گرنه گاهي ممكن است با مارش عزا كسي را بگريانند ، اين گريه معقول نيست‌!

گريه معقول آن است كه آن از پشت هفت پرده او را بكشاند ، اين مي شود « قتيل العبرات » ؛ كه سالار شهيدان فرمود : من كشته اينم كه اشك ها عبور كند، از شبكه چشم بگذرد و به گونه عزاداران من برسد . آن اشكي را مي گويند « عَبره » كه عبور بكند ، از شبكه چشم به گونه برسد و اگر كسي چشمش تَر بشود ، حقّ عزاداري سالار شهيدان را انجام نداده است، گرچه به نوبه خود از ثواب الهي برخوردار است. فرمود: اَنَا قَتيلُ العَبَرات (20)، من قتيل آن اشك هايم. اين اشك‌ها ، اشك‌هاي معقول است . آنها هم اين اشك معقول را داشتند. بنابراين كربلا توانست بخش هاي وسيعي از وحي قرآني را تجلّي بدهد و بخش هاي وسيعي از علوم عقلي را با تعليم كتاب و حكمت به شاگردان تجلّي بدهد ؛ يك نماز جماعتي به عنوان كوي شهادت تشكيل بشود. امام اين كوي شهادت سيّد شهداء است ، چون سيادت اين شهادت مال اوست ؛ مأموم بودن اين كوي، مال شهادت سائر شهداء و اسارت سائر آزادگان است كه اين مجموعه ،جلوه گاه وحي است و عقل ،که به نام نهضت حسيني (ع) شهرت پيدا كرده است ؛ چون رهبر اين نهضت آن ذات مقدّس بود.

♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣

منبـــــــع : بيانات حضرت آيت الله جوادي آملي(دامت‌بركاته) در ديدار با اقشار مختلف مردم شهرستان آمل

♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣

پی نوشت ها:

(1) - بحار الأنوار / 44 / 364

(2) -اشاره به : كشف الغُمّه / 2 / 6

 (3) -ديوان حكيم سنائي غزنوي / شمارة 209

 (4) - ر . ك : ديوان حكيم الهي قمشه اي (ره) / صفحة 227‌/ نغمه حسيني

 (5) -تكاثر / 5 و 6

(6) - انعام / 75

(7) -بقره / 129

(8) -ر . ك : بحار الأنوار / 45 / 115 و 116

 (9) - بحار الأنوار / 45 / 164

(10) -اعراف / 143

(11) -حشر / 21

 (12) -نهج البلاغه / حكمت 111

(13) -فتح / 29

(14) -توبه / 73 و تحريم / 9

(15) -توبه / 123

(16) -مثنوي معنوي / 998 / دفتر ششم / بيت 2505

(17) -صف / 4

 (18) - انفال / 60 ـ با تلخيص

(19) -ديوان حافظ / غزل 459

 (20) - وسائل الشيعه / 14 / 422 ـ با اندكي اختلاف

موضوع مقالات

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا