اشعار عاشورائی/عاشورا در شعر فارسی
کاروان کربلا
شیعیان دیگر هوای کربلا دارد حسین(علیه السلام)
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین(علیه السلام)
از حریم کعبه جدش به اشکی شست دست
مروه پشت سر نهاد امّا صفا دارد حسین(علیه السلام)
می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین(علیه السلام)
بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین(علیه السلام)
آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند
عزّت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین(علیه السلام)
دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت
داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین(علیه السلام)
دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا
با کدامین سرکند؟ مشکل دوتا دارد حسین(علیه السلام)
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین(علیه السلام)
اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار
کاندرین گوشه عزایی بی ریا دارد حسین(علیه السلام)[1]
بیابان کربلا
... هر سال تازه خون شهیدان کربلا
چون لاله می دمد ز بیابان کربلا
این تازه تر که می رود از چشم ما برون
خونی که خورده اند یتیمان کربلا
آمد فرود و جمله به دل های ما نشست
گردی که شد بلند به میدان کربلا
این باغبان که بود که ناداده آب چید
چندین گل شکفته ز بستان کربلا
گلبن به جای گل دل خونین دهد به بار
خون خورده است خاک گلستان کربلا
آه از دمی که بی کس و بی یار و هم نشین
تنها بماند رستم دستان کربلا
داد آن گلی که بود گل دامن رسول
دامن به دست خار بیابان کربلا
خون خورد تیغ تیز که در یک نفس براند
آبی به حلق تشنه سلطان کربلا[2]
... حسین تو است
... این لؤلؤتر و دُر گلگون حسین توست
وین خشکْ لعلِ غرقه در خون حسین توست
این مرکز محیط شهادت که موج خون
افشاند تا به دامن گردون حسین توست
این نیّری که کرده به دریای خون غروب
وز شرق نیزه سرزده بیرون حسین توست
این مظهر تجلّی بی چند و چون که هست
از چند و چون جراحتش افزون حسین توست
این مصحف حروف مقطع که ریخته
اجزای او به صفحه هامون حسین توست
این گوهر ثمین که به خاک است و خون دفین
مانند اسمِ اعظمِ مخزونْ حسین توست
این هادی عقول که در وادی غمش
عقل جهانیان شده مجنون حسین توست
این کشتی نجات که طوفان ماتمش
اوضاع دهر کرده دگرگون حسین توست[3]
خاک مشکبار
بس که روح افزاست طرف لاله زار کربلا
نیست یک دل کان نباشد دغدار کربلا
تا فزاید آبرویش هر سحر باد صبا
بر حریم کعبه افشاند غبار کربلا
راحتِ جانِ نبی را همچون جان در برگرفت
زیبد از این رتبه بر عرش افتخار کربلا
در دل اهل جهان یکباره بار افکند غم
شاه یثرب تا ز بطحا بست بار کربلا
میهمان را تشنه کشتن شرط مهمانی نبود
این بنا بنهاد کوفی در دیار کربلا
آب بُد مهریه زهرا و خشکید از عطش
بوستانش در کنار جویبار کربلا[4]
حیرت ستان
رفته ام من پا به پای آب ها
رانده ام بر جاده مرداب ها
دیده ام طومار گنگ خارها
خوانده ام منظومه گلزارها
هر کجا حرفی ز بوی یار بود
کربلا در نشئه تکرار بود
هر کجا تا خواست نازد سرنوشت
کربلا این خوش ترین خط را نوشت
هر کجا حق در تجلی زد قدم
صورت از ذات حسینی زد قدم
گرچه رنگ کاستی خلقت نداشت
بی حدوث کربلا «حیرت» نداشت
آه بنگر حیرتستان است این
کربلا، یا اوج انسانست این
هان همین جا گشت حرّ از قدسیان
لعنت تاریخ سهم کوفیان...[5]
سفر سرخ
سیل خون تو ز صد وادی نخجیر گذشت
بر تو ای شیر چه در جنگل شمشیر گذشت
شعله زد زخم تو بر خیمه خورشید و غمت
نیزه ای گشت و ز قلب فلکِ پیر گذشت
ای کماندار هزار آهوی شوریده عشق
چون شد از دشتِ تنت قافله تیر گذشت؟
حجم توفانی خونِ تو بنازم که چه زود
از سر کاخ بلند زر و تزویر گذشت
سفر سرخ تو، خوش باد که در هر نفسش
کاروانی دگر از جاده زنجیر گذشت
من چه گویم که به درگاه عبودیت دوست
وصف مشتاقی ات از عهده تقریر گذشت[6]
میدان عطش
آنچه در سوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت
چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید
که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت
سیر خورشید، بر آن نیزه ی خونین می گفت
که چه ها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت
جلوه ی روح خدا در افقِ خون تو دید
آن که با پای دل از قلّه ی ادراک گذشت
مرگ، هرگز به حریم حَرَمت راه نیافت
هر کجا دید نشانی ز تو چالاک گذشت
حرِّ آزاده شد از چشمه مهرت سیراب
که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت
آب شرمنده ایثار علمدار تو شد
که چرا تشنه از او این همه بی باک گذشت[7]
رجعت سرخ
کربلا را می سرود این بار روی نیزه ها
با دو صد ایهام معنی دار روی نیزه ها
نینوای شعر او از نای هفتاد و دو نی
مثل یک ترجیع شد تکرار روی نیزه ها
چوب خشک نی به هفتاد و دو گل آذین شده ست
لاله ها را سر به سر بشمار روی نیزه ها
یا بر این نیزار خون امشب متاب ای ماهتاب
یا قدم آهسته تر بردار روی نیزه ها[8]
کربلا
روح القدس که پیش لسان فرشته هاست
از پیروان و مرثیه خوانان کربلاست
این ماتم بزرگ نگنجد در این جهان
آری در آن جهان دگر نیز این عزاست
کرده سیاه حلّه نور این عزای کیست
خیرالنسا که مردمک چشم مصطفی است
بنگر به نور چشم پیمبر چه می کند
این چشم کوفیان چه بلا به چشم بی حیاست
بلبل اگر ز واقعه کربلا نگفت
گل را چه واقع است که پیراهنش قباست
شاخ گلی شکست ز بستان مصطفی
کز رنگ و بو فتاد گلستان مصطفی[9]
محرم
قد آیینه ها خم شد دوباره
دلم دریاچه غم شد دوباره
صدای سنج و دمّام آمد از دور
بخون ای دل محرم شد دوباره[10]
ماه محرم
ترا از جوهر غم آفریدند
مرا از ابر، نم نم آفریدند
برای گریه در سوگ حسین ست
اگر ماه محرم آفریدند[11]
خون گریه می کرد
زمان بر باغبان خون گریه می کرد
زمین هم بی امان خون گریه می کرد
و وقتی اسب او بی صاحب آمد
تمام آسمان خون گریه می کرد[12]
سرسبزترین بهار
خونی که ز پیشانی او جاری شد
سرسبزترین بهار بیداری شد
آن سر که به روی نیزه ها گشت بلند
آیینه روشن فداکاری شد[13]
ماه نیزه ها
یک قافله غم ز کربلا آوردم
صد شور و نوا ز نینوا آوردم
بر روشنی تیره دلان کوفه
یک ماه به روی نیزه ها آوردم[14]
شام غریبان
امسال بنفشه را سیه پوش کنید
گلخنده عیش را فراموش کنید
در شام غریبان حسین بن علی(علیه السلام)
هر جا که بُوَد چراغ، خاموش کنید[15]
تجسّم قیام
همواره تجسّم قیام است حسین(علیه السلام)
در سینه عاشقان، پیام است حسین(علیه السلام)
در دفتر شعر ما، ردیف است هنوز
دل چسب ترین شکل کلام است حسین(علیه السلام)[16]
حسین(علیه السلام)
یا رب به رخ نشسته در خون حسین(علیه السلام)
بر زخم تن از ستاره افزون حسین(علیه السلام)
در جبهه حق به طاعتی دست بگیر
ما را برسان به خاک گلگون حسین(علیه السلام)
* * *
بر کفر جهان خشم الهی است حسین(علیه السلام)
در جنگ به کارِ دادخواهی است حسین(علیه السلام)
بگذار به خاک پاک او روی نیاز
چون رحمت حق نامتناهی است حسین(علیه السلام)[17]
ای فرات
هفتاد دو حنجره به پایت می سوخت
از شدت تب ز های هایت می سوخت
ای جاری رو سیاه، ای شط فرات
لب های حسین از برایت می سوخت
گلاب اشک
عمری است که راه سرخ تو می پوییم
با خون حماسه های تو می روییم
گردی که گرفته شش گوشه تو
فردا به گلاب دیدگان می شوییم[18]
حسین(علیه السلام)
گلواژه شعر انقلاب است حسین(علیه السلام)
بر قلب ستم تیر شهاب است حسین(علیه السلام)
دانی ز چه رو ماه بر او رشک برد
پرورده دامان حجاب است حسین(علیه السلام)
درس وفا
آنچه از درس وفا آموختیم
در نوای نینوا آموختیم
نغمه هیهات منّا الذِّله را
از شهید کربلا آموختیم[19]
داغ
هر چند قدش خمیده امّا برپاست
رنگ از رخ او پریده امّا برپاست
این سرو که در میان خون می بینید
هفتاد و دو داغ دیده امّا برپاست.
پیوسته به گوشم این ندا می آید
گویی ز گلوی نی نوا می آید.
آواز غریبانه هَل مِن ناصر
از خنجر سرخ کربلا می آید[20]
هفتاد و دو لاله عشق
تا خیمه به خون زنند در یاری عشق
دارند صلای سرخ بیداری عشق
در کرب و بلای عاشقان پرپر شد
هفتاد و دو لاله در هواداری عشق
عاشورایی
الحقّ که به ما درس وفا داد حسین(علیه السلام)
هر چیز که داشت بی ریا داد حسین(علیه السلام)
یعنی که تأملی کنید ای یاران
آن هستی خود ز کف چرا داد حسین(علیه السلام)
از بهر ستیز و مرگ آماده شوید
در محضر عشق دوست افتاده شوید
از خون حسین(علیه السلام) بشنوید این پیغام
در طول زمان همیشه آزاده شوید[21]
تیغ ستم
هم «حی علی الفلاح» او خونین بود
هم سجده بی سلاح او خونین بود
افسوس که چند ساعتی بعد نماز
پیشانی ذوالجناح او خونین بود
مولا
بر عاطفه ها قیام کردی مولا
رو سوی سپاه شام کردی مولا
حاشا که کمک بخواهی از دشمن خویش
تو حجت را تمام کردی مولا[22]
یاس پرپر
کسی بر یک کبوتر گریه می کرد
کنار یاس پرپر گریه می کرد
دریغا ظهر عاشورا برادر
به دستان برادر گریه می کرد
گریه خون
زمان بر باغبان خون گریه می کرد
زمین هم بی امان خون گریه می کرد
و وقتی اسب او بی صاحب آمد
تمام آسمان خون گریه می کرد[23]
دشت کربلا
بر نیزه، سری به نینوا مانده هنوز
خورشید فراز نیزه ها مانده هنوز
در باغِ سپیدهْ بوته بوته گل خون
از رونق دشت کربلا مانده هنوز[24]
آهنگ سفر
آن روز که آهنگ سفر داشت حسین(علیه السلام)
از راز شهادتش خبر داشت حسین(علیه السلام)
از بهر سرودن یکی قطعه سرخ
هفتاد و دو واژه در نظر داشت حسین(علیه السلام)[25]
خورشید خونین
گودال ز خون تو لبالب شده بود
انگار که روز خواهرت شب شده بود
خورشیدِ به خون نشسته کرب و بلا
یک قطره ز اشک چشم زینب(س) شده بود[26]
کربلا چیست؟
کربلا تفسیر انسانیّت است
کربلا اوج خلوص نیّت است
کربلا یعنی عدالت تشنه است
تشنه خون عدالت دشنه است
کربلا تندیس ارزش های ماست
مکتب تدریس ارزش های ماست
کربلا یعنی تماشای بهار
نغمه ها از خیمه ها در هر کنار
کربلا یک سرزمین ساده نیست
خاک آن جز مخمل سجاده نیست
کربلا یعنی حسین و چشم باز
در میان تیر دشمن در نماز
کربلا یعنی اباالفضل و حبیب
آن همه مجروح و تنها یک طبیب
کربلا یعنی چگونه زیستن
ریسمانی سوی بال ریستن
کربلا یعنی قناتی در قنوت
اشک زینب نیمه شب در سکوت[27]
عباس چو ماه
شیرازه عترت و کتاب است حسین
سرچشمه عشق و انقلاب است حسین
دیگر شهدا ستاره تابانند
عباس چو ماه و آفتاب است حسین[28]
دیباچه دفتر فتوّت
دیباچه دفتر فتوّت عباس
سرحلقه ارباب مروّت عباس
بی دست گرفت مشک را بر دندان
هر چند به تن نداشت قوّت عباس[29]
اسباب شفاعت
عباس با دلی که پای بستِ تو بود
مشتاق لقای حق پرست تو بود
امروز چه کرده ای که فردا زهرا
اسباب شفاعتش دو دست تو بود؟[30]
گل های سرخ
کاش می گشتم فدای دست تو
تا نمی دیدم عزای دست تو
خیمه های ظهر عاشورا، هنوز
تکیه دارد بر عصای دست تو
از درخت سبز باغ مصطفی
تافتاده شاخه های دست تو
اشک می ریزد ز چشم اهل دل
در عزای غم فزای دست تو
یک چمن گل های سرخ نینوا
سبز می گردد به پای دست تو
در شگفتم از تو ای دست خدا
چیست آیا خون بهای دست تو؟[31]
علمدار
آنچه در سوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت
سرِ خورشید بر آن نیزه خونین می گفت
که چهار بر سر آن پیکر صد چاک گذشت
آب شرمنده ایثار علمدار تو شد
که چرا تشنه ازو این همه بی باک گذشت[32]
اگر زینب نبود
سرِّ نی در نینوا می ماند، اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود
چهره سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود
چشمه فریاد مظلومیّت لب تشنگان
در کویر تفته جا می ماند اگر زینب نبود
زخمه زخمی ترین فریاد در چنگ سکوت
از طراز نغمه وا می ماند اگر زینب نبود
در طلوع داغ اصغر، استخوان اشک سرخ
در گلوی چشم ها می ماند اگر زینب نبود
ذوالجناح دادخواهی، بی سواد و بی لگام
در بیابان ها رها می ماند اگر زینب نبود
در عبور از بستر تاریخ، سیل انقلاب
پشت کوه فتنه ها می ماند اگر زینب نبود[33]
عطش
عطش از چشم اصغر خواب می برد
غمش رنگ از رخ مهتاب می برد
بیابان را سراسر آب می برد
علی را تشنگی از تاب می برد[34]
فواره خون
آن طفل که بوی آب بی تابش کرد
فوّاره خون گرم سیرابش کرد
ناگاه ز سَمْت کوفه تیری برخاست
لالاییِ گرم خواند و در خوابش کرد[35]
امّا خندید
گل غنچه رگش گسست، اما خندید
آیینه صفت شکست، امّا خندید
بر شانه سلطان ولایت، اصغر
تیرش به گلو نشست، اما خندید[36]
کربلا بود و حسین علیه السلام
ظهر عاشورا، زمین کربلا بود و حسین(علیه السلام)
پیش خیل دشمنان، تنها خدا بود و حسین
هر طرف پرپر گلی از شاخه ای افتاده بود
واندر آن گلشن خزان لاله ها بود و حسین
داشت در آغوش گرمش آخرین سرباز را
ز آن همه یاران، علی اصغر به جا بود و حسین
آخرین سرباز هم غلطید در خون گلو
بعداز آن گل، خیمه ها ماتم سرا بود و حسین
یک طرف جسم علمدار رشید کربلا
غرقه در خون، دستش از پیکر جدا بود و حسین
عون و جعفر، اکبر و اصغر به خون خود خضاب
کربلا چون لاله زاران با صفا بود و حسین
تیر باران شد تن سالار مظلومان (فراز)
هر طرف از شش جهت تیر بلا بود و حسین[37]
آنان هفتاد و دو تن بودند
... میزبانان موافق
میزبانان منافق
نان بیعت را تبلیغ می کنند
هفتاد و دو آفتاب
به ادامه انتشار کهکشان
از روشنای مشرق عشق برآمدند،
درگذرگاه حادثه ایستادند،
پیراهن خستگی ر
با بلند نیزه دریدند،
پیش هجوم آنان
سینه دریدند.
هفتاد و دو آفتاب از ایمان
که قوام زمین
در قیامشان نشسته بود.
فرومایگان
دست تقلب ر
در برابر شتابناکی ایشان گشودند.
اینان به اعتماد خد
به اعتصام خویش نماز بردند.
باید به آن قبیله دشنام داد
که در راحتِ سایه نشستند
و امان شکفتن در خویش را شکستند.
باید به آن طایفه پشت کرد
که دل خورشید را شکستند...
زنده یاد سلمان هراتی
بر وسیع دل ه
تو!
روشن ترین ستاره ی دنبال داری
که برمدار زمین نشست
طوفانی که بر گستره خاک گذشت
و شفق
پرچمی که برافراشتی
... تو با محرّم می آیی
در تاسوعا به اوج می رسی
و در عاشورا تکرار می شوی.
چشمی که تو را نَگِرید
بینا نیست
و دلی که با تو نیست، تهی است.
هستی، وامدار توست،
شهامت
از تو به اوج عظمت نشست
و شهادت
کرامتی که احیایش کردی
و به ارث
بر پسینیان
واگذاشتی.
آه! ای روشن ترین ستاره
باید که ناشناخته بمانی
آنجا که مدرن ترین ابزار بینش
جز چشمِ تنگ تلسکوب نیست.
تقی متقی
عاشورا در میدان
آه ای فرات،
چگونه چون گردباد
بر خود نمی پیچی از درد
وقتی این گونه
شمشیر، در بازوان تو می نهند؟
در کنار تو
میدان در آتش عطش خاکستر می شود
و تو آرام و رام فرو می ریزی
و در بسترت
کهکشانی از فرشته پرپر می شود
و تو، نرم و سر به زیر
بر پنجه پا می گریزی.
چگونه لختی درنگ نمی کنی
وقتی دریایی لب تشنه
جامی از عطش ر
از گلوی کوچک رودی
به آسمانی خشک تعارف می کند؟
چگونه برخود نمی پیچی از زخم؟
چگونه در خود نمی شکنی از شرم؟[38]
منابع و مآخذ:
کلیات استاد شهریار، ج اول؛ دیوان آیت اللّه کمپانی؛ دیوان فیاض لاهیجی؛ شیرینعلی گلمرادی، آیینه در کربلا ؛ محمد علی مردانی، سوره ادبیات عاشورا؛ محمدرضا عبدالملکیان، رباعی امروز ؛ احد ده بزرگی، اشعار عاشورایی؛ علی رهبر، همسایه آفتاب؛ کیهان فرهنگی، ش 151؛ محمد علی مجاهدی، بال سرخ قنوت؛ استاد محمد علی مجاهدی، گریه اشک
منبع: گلبرگ - فروردین 1380، شماره 14 - عاشورا در شعر فارسی
--------------------------------------
پی نوشت:
[1] استاد سید محمدحسین شهریار
[2] ملاعبدالرّزاق فیّاض لاهیجی
[3] محمدحسین غروی اصفهانی
[4] صغیر اصفهانی
[5] عبدالعظیم صاعدی
[6] بهمن صالحی
[7] نصراله مردانی
[8] محمد علی مجاهدی (پروانه)
[9] وحشی بافقی
[10] علیرضا قزوه
[11] علیرضا قزوه
[12] ابراهیم درویشی
[13] محمدحسین امیدی
[14] محمود تاری (یاسری)
[15] عباس حداد کاشانی
[16] معصومه جمهوری
[17] استاد مشفق کاشانی
[18] محمدرضا سهرابی نژاد
[19] حشمت اللّه خالقی
[20] عباس براتی پور
[21] سید هاشم نبی زاده
[22] علیرضا دهقانیان
[23] ابراهیم درویشی
[24] محمد پیله ور
[25] عزیزاللّه خدامی
[26] حبیب اللّه بخشوده
[27] علی رهبر
[28] سید رضا مؤید خراسانی
[29] محمود شاهرخی (جذبه)
[30] شهاب یزدی
[31] صادق رحمانی
[32] نصراللّه مردانی
[33] قادر طهماسبی (فرید)
[34] سیدمهدی حسینی
[35] سیدمحمد عباسیّه (کهن)
[36] احد ده بزرگی
[37] سید تقی قریشی (فراز)
[38] مصطفی علیپور
افزودن دیدگاه جدید