2. شرح مناجات شعبانیه - بخش اول / سید محمود طاهری
شرح مناجات شعبانیه - بخش اول / سید محمود طاهری
در این نوشتار شرح مناجات شعبانیه به صورت منظم از کتاب ارمغان شعبان: ره توشه ای ثمین از مناجات شعبانیه اثر سید محمود طاهری تقدیم شما عزیزان می گردد...
اشاره
اَاللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اسْمَعْ دُعائی اِذا دَعَوْتُکَ، وَ اسْمَعْ نِدائی اِذا نادَیْتُکَ. وَ اَقْبِلْ عَلَیَّ اِذا ناجَیْتُکَ، فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکینا لَکَ، مُتَضَرِّعا اِلَیْکَ، راجِیا لِما لَدَیْکَ ثَوابی.
پروردگارا! بر محمد و آل محمد درود فرست، و دعایم را بشنو و وقتی صدایت کردم، صدایم را بشنو، و آن گاه که با تو نجوا نمودم، به من رو کن. پس همانا که من، از دیگران به سوی تو گریختم، و در پیشگاه تو قرار گرفتم در حالی که درمانده تو هستم و به سوی تو در حال تضرّع و زاری هستم، و به آنچه نزد تو از ثواب می باشد، امیدوار می باشم.
نکاتی از این فراز
1. ذکر صلوات بر محمد و آل محمد پیش از دعا؛
2. درخواست از خداوند برای شنیدن و توجه به دعا؛
3. گریز از غیر خدا و پناه به خدا؛
4. تضرّع، زاری و اظهار نیاز به پیشگاه پروردگار؛
5. امید به لطف الهی.
دلیل شروع دعا با صلوات
اشاره
از شروعِ دعا با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله، می توان سه پیام برای دعا کننده درک کرد:
الف) تذکر به اینکه هیچ گاه ولی نعمتانِ جهان هستی را از یاد نبریم؛ چرا که تمام خیر در عالَم هستی به یُمن وجودِ آنها بوده است؛ چنانچه در زیارتِ جامعه کبیره می خوانیم:
«اِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ اَوَّلَهُ وَ اَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْویهُ وَ مُنْتَهاهُ؛ هرجا که نامی از خیر و نیکویی باشد، شما اولِ خیر و ریشه آن و فرعِ آن و معدن آن و مبدأ و منتهای آن می باشید».
مناجات شعبانیه نیز یکی از خیراتِ بزرگ جهان هستی است که به برکتِ این خاندان پاک به دست ما رسیده است.
ب) آن نورهای مقدس را بین خود و خدای خود و برای اجابت دعاهایمان واسطه و شفیع قرار دهیم. توضیح آنکه یکی از تبرکات وجودیِ اهل بیت علیهم السلام، واسطه شدن و وسیله بودن آنها برای وصول و ره یابیِ آدمیان به بارگاه کبرایی حضرت حقّ تعالی است.
چنانچه در قرآن آمده است: «وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَهَ؛ و به او [با وسیله و توسل به سوی خداوند] تقرب جویید». (مائده: 35)
در این راستا استمداد از مقامی بزرگ - مخصوصا بزرگی چون معصوم علیه السلام - برای نیلِ به آرزوها، از نظر عقل نیز، امری پذیرفته شده است.
رهی نمی برم و چاره ای نمی دانم
به جز محبت مردان مستقیم احوال
مرا به صحبتِ نیکان، امید بسیار است
که مایه داران رحمت کنند بر بَطّال
بُوَد که صدرنشینانِ بارگاه قبول
نظر کنند به بیچارگان صف نعال
سعدی
ج) ذکر نام محمد صلی الله علیه و آله و خاندان او در اولِ دعا به معنایِ ابراز احساسات در برابر بزرگ ترین و زیباترین شاهکارهای جهان هستی می باشد که با کِلْکِ (قلم) قدرتِ خداوندی بر صفحه گیتی ترسیم شده است:
خیز تا بر کِلکِ آن نقاش، جان افشان کنیم
کاین همه نقش عَجَب در گردشِ پرگار داشت
حافظ
باری چگونه می شود که در جهان، زیبایی باشد و ما فارغ از آن باشیم؟!
در جهان شاهدیّ و ما فارغ؟!
در قدح، جرعه ای و ما هشیار؟!
سنایی
د) صلوات بر اهل بیت علیهم السلام قبل از هر چیز، برای گوینده آن فایده دارد؛ همان گونه که در زیارتِ جامعه کبیره می خوانیم: «وَ جَعَلَ صَلَواتِنا عَلَیْکُمْ وَ ما خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلایَتِکُمْ طیبا لِخَلْقِنا وَ طَهارَهً لِاَنْفُسِنا وَ تَزْکِیَهً لَنا؛ و خداوند، قرار داد، صلواتِ بر شما و ولایت شما را، سببی برای پاکیزه شدنِ خلقتِ ما و طهارت جان هایِ ما و تزکیه ما».
ه) در نهایت اینکه صلوات بر محمد و آل او، استجابتِ دعا را به همراه دارد. چنانچه از امام صادق علیه السلام روایت است که فرمود:
مَنْ کانَتْ لَهُ اِلَی االلهِ عَزَّ و جَلَّ حاجَهٌ فَلْیَبْدَأْ بِالصَّلاهِ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ثُمَّ یَسْأَلُ حاجَتَهُ، ثُمَّ یَخْتِمُ بِالصَّلاهِ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ. فَاِنَّ االلهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَکْرَمُ مِنْ اَنْ یَقْبَلَ الطَّرَفَیْنِ وَ یَدَعَ الْوَسَطَ اِذا کانَتِ الصَّلاهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لاتُحْجَبُ عَنْهُ.
هر که به درگاه خدای عزّ و جلّ حاجتی دارد باید به صلوات بر محمد و آلش شروع کند، و سپس حاجتِ خود را بخواهد، و دعا را نیز به صلوات بر محمد و آل محمد ختم نماید، زیرا که خدای عزّ و جلّ کریم تر از آن است که دو طرفِ دعا را بپذیرد ولی وسطِ دعا را وا گذارد و به اجابت نرساند، زیرا صلوات بر محمد و آل محمد، محجوب نیست و از طرفِ خداوند، پذیرفته می شود.(اصول کافی، ج 4، ص 252)
ازاین رو، در تمامی این پیام های پنج گانه ای که برای حکمت صلوات پیش از دعا ذکر شد، یک حقیقت مشترک نهفته است و آن استمداد از، اهل بیت علیهم السلام برای وصول به حاجت ها و آرزوها است.
مدد از خاطر رندان طلب ای دل وَرنَه
کار، صَعْب است مبادا که خطایی بکنیم
سایه طایرِ کم حوصله کاری نکند
طلب از سایه میمونِ هُمایی بکنیم
حافظ
وَ اسْمَعْ دُعائی اِذا دَعَوْتُکَ و اسْمَعْ نِدائی اِذا نادَیْتُکَ وَ اَقْبِلْ عَلَیَّ اِذا ناجَیْتُک.
با آنکه خداوند، شنواست و شنونده همه نجواها و صداها می باشد، چرا امام علیه السلاماز خداوند، مسئلت نمود که «دعای مرا و ندایِ مرا بشنو!»
برای این سؤال، دست کم، دو توجیه و دو جواب می توان بیان کرد:
الف) این عبارت بیانگر شدت میلِ بنده نسبت به این است که معبودش، دعایش را بشنود و به او توجه کند، یعنی با آنکه می داند، معبودش، شنواست اما اضطرار و
بیچارگی، او را وا می دارد که تقاضا کند، «مناجات مرا بشنو» یعنی در واقع بنده می خواهد، نسبت به اینکه خداوند دعایش را می شنود و اجابت می کند اطمینان یابد.
ب) اینکه خداوند، دو گونه می شنود: یکی آنکه چون «سمیع» است و تمامی صداها را و صوت ها و نجواها را می شنود. دیگر آنکه خداوند می شنود تا عنایت کند، تا مستجاب کند و به فریاد برسد، که به این گونه استماع، استماعِ خاص می گویند و امام علیه السلام در دعا مسئلت می کند که دعای مرا بشنو! به همراه توجه و التفات تا اینکه در نتیجه، دعایم را مستجاب سازی.
و شاهد بر این سخن، این عبارت است که می گوید: «وَ اَقْبِلْ عَلَیَّ اِذا ناجَیْتُک؛ به من رو کن و توجه فرما، آن گاه که با تو به مناجات می نشینم».
«فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْک؛ همانا به سوی تو فرار کردم».
فرار از چیزی، به معنای ترس و وحشت از آن چیز است. امام علیه السلام با این عبارت، وحشت خود از غیر خداوند و در نتیجه آرام گرفتن در سایه مناجات با او را، ابراز می دارد.
توضیح آنکه، عوالمی که در آن، گناه و آلودگی و کفر، به وقوع می پیوندد، عوالمی ظلمانی و وحشتناکند که خداوند در قرآن کریم این عوالِم تاریک را به زیباترین صورت، این گونه تبیین فرموده است:
أَوْ کَظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّیِّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ االلهُ لَهُ نُورًا فَما لَهُ مِنْ نُورٍ. (نور: 40)
اعمالِ آنها که کفر ورزیدند، همچون ظلماتی است در یک دریای عمیق و پهناور که موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج دیگری و بر فراز آن، ابری تاریک است. ظلمت هایی است، یکی بر فراز دیگری، آن گونه که هرگاه دست خود را خارج کند، ممکن نیست آن را ببیند! و کسی که خدا نوری برای او قرار نداده، نوری برایِ او نیست.
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راهِ بی نهایت
در این شب سیاهم گم گشت راهِ مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
حافظ
برای انسان سالِک، یعنی انسانی که «فرار از هر چه غیر از خدا» را آغاز نموده است، فرار از گناهان و اعمال کفرآمیز، مرحله آغازینِ سیر و سلوک او می باشد. او هر چه که در این راه سیر می کند، به منازلی می رسد که گرچه در ابتدای راه، برایش دشوار و ترسناک نمی نمود، ولی اکنون که به میانه راه رسیده است وقوف در این منازل برای او وحشت آور است و باید از آنها نیز فرار کند و آن منازلِ وحشتناک، توجه به اسباب و غفلت از مسبِّب است.
توضیح آنکه، انسان سالک در این مرحله به این نتیجه می رسد و به یقین در می یابد که تا مسبِّب یعنی خداوند نخواهد، از دستِ اسباب، هرگز کاری ساخته نیست؛ تا او نخواهد، هیچ تیغی بُرّان نخواهد بود:
اگر تیغِ عالَم بجنبد ز جای
نبرّد رگی تا نخواهد خدای
نظامی
تا او اراده نکند، کوهی از آتش نیز، «خلیلش» را نمی سوزاند:
گلستان کند آتشی بر خلیل
گروهی بر آتش بَرَد ز آب نیل
سعدی
خلاصه آنکه از خداوند، «دیده ای» می خواهد که کارایی سبب را بدون مشیّت حق تعالی از «بیخ و بُن» بر دارد و تنها، اراده خداوند را مؤثر در جهان هستی بداند:
دیده ای خواهم سبب سوراخ کن
تا سبب را بر کَنَد از بیخ و بُن
مولانا
بنابراین، نوع دیگر از فرار به سمت خداوند، فرار از «اسباب» و توجه خاص به «مُسبِّبُ الاسباب» است که در نوع خود قابل توجه است. (هرچند خداوند در امور طبیعی توجه به اسباب را توصیه می کند).
شیخ ابو عبداالله بن خفیف، آن شیخ المشایخِ دیار پارس، خاطره سفر حج خود را چنین نقل کرده است:
خواستم به حج روم. چون به بغداد رسیدم، تصمیم به دیدار یکی از بزرگان گرفتم. وارد صحرایی شدم و طناب و دلوی نیز به همراه داشتم. تشنه شدم. چاهی دیدم که آهویی از وی آب می خورد. چون به سر چاه رفتم، آب پایین رفت. گفتم: خداوندا! مرا قدر، از این آهو کمتر است؟ چون این بگفتم آوایی شنیدم که در گوشم گفت: ای مرد! این آهو دلو و طناب نداشت. اعتماد او به ما بود نه به اسباب. دلو و طناب بینداختم و حرکت کردم. آوازی شنیدم که: ابن خفیف! بازگرد و آب خور. بازگشتم. آب بر سرِ چاه آمده بود. وضو ساختم و آب خوردم و برفتم.(عطّار، تذکره الاولیاء، ص 572)
انبیا در قطعِ اسباب آمدند
معجزاتِ خویش بر کیوان زدند
جمله قرآن هست در قطع سبب
عِزِّ درویش و هلاک بُولهب
همچنین ز آغاز قرآن تا تمام
(رَفض)* اسباب است و علّت و السّلام
*(از میان بردن) مولانا
و بالاخره نهایی ترین مرحله فرار به سوی حضرت حق، گریز از آن است که مبادا به غیر از خدا، کس دیگری بر دل او حاکم و مسلط گردد که از این مقام که بعد از فرار نهایی برای وی حاصل می گردد در اصطلاحِ عرفا به مقام فنای در خداوند و لقاءاالله تعبیر می شود و چون در این مقام، انسان سالک، جز خدا چیزی نمی بیند، از آن به مقام فنای در خداوند تعبیر می شود، که تنها در این صورت است که لقا و دیدار با خداوند، با چشمِ قلب، نصیبِ سالک می شود.
خلقی که خواهند آمدن از نسل آدم بعد ازین
جان های ایشان بهر تو هم در فنا پا کوفته
اندر خراباتِ فنا شاهنشهانِ محتشم
هم بی کُلَه سرور شده هم بی قبا پا کوفته
مولانا
باری آنکه از همه این وحشت ها گریخت و به پروردگارش پناه آورد، در واقع از «مقرّبین» درگاه حق تعالی شده است. برای او در این مقام، حتی توجه به اسباب و غفلت از مسبب الاسباب نیز نوعی لغزش و گناه محسوب می شود، در حالی که این حالت برای سالکِ مبتدی و یا سالکی که در میانه راه است، گناهی نیست. چنانچه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «حَسَناتُ الْاَبْرارِ سَیِّئاتُ الْمُقَرَّبینَ؛ کارهایی که برای نیکوکاران، شایسته و نیکوست، برای مقربان به منزله گناه است(بحارالانوار، ج 11، ص 256)».
طاعتِ عامه، گناه خاصگان
وصلتِ عامه، حجابِ خاصْ دان
برای مثال، آن هنگام که یوسف علیه السلام در زندان به سر می برد، به دوست زندانیِ خود که قرار بود آزاد شود توصیه کرد که مرا نزد سلطان مصر یادآوری کن تا برای آزادی من اقدام کند. در اینجا چون یوسف علیه السلام از مسبب الاسباب غافل شد و به اسباب توجه کرد، این عمل، برای او که از مقرّبین بود، نوعی خطا و لغزش به شمار آمد.
به همین علت بود که خداوند در قرآن فرمود: «به سبب این غفلت (یوسف با آنکه بنا بود چند روز بعد آزاد گردد)، سال ها در زندان بماند.
وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ (یوسف: 42)
به یکی از آن دو که می دانست رهایی می یابد گفت: مرا نزد صاحبت (سلطان مصر) یادآوری کن، ولی شیطان یادآوری او را نزد صاحبش از خاطر وی برد، و به دنبال آن چند سال در زندان باقی ماند.
از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود: «عَجِبْتُ مِنْ اَخی یُوسُفَ کَیْفَ اسْتَغاثَ بِالْمَخْلُوقِ دُونَ الْخالِقِ؛ من از برادرم یوسف در شگفتم که چگونه به مخلوق، و نه به خالق، پناه برد و از او یاری طلبید».(تفسیر نورالثّقلین، ج 2، ص 427)
در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:
پس از این داستان، جبرئیل نزد یوسف آمد و گفت: چه کسی تو را زیباترین مردم قرار داد؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسی، مهر تو را آن گونه در دل پدر افکند؟ گفت: پروردگارِ من. گفت: چه کسی قافله را به سراغ تو فرستاد، تا از چاه نجاتت دهند؟ گفت: پروردگار من. گفت:
چه کسی تو را از چاه رهایی بخشید؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسی مکر و حیله زنان مصر را از تو دور ساخت؟ گفت: پروردگار من. در اینجا جبرئیل چنین گفت: پروردگارت می گوید: چه چیز سبب شد که حاجتت را نزد مخلوق بردی و نزدِ من نیاوردی؟ و به همین جهت باید چند سال در زندان بمانی.(تفسیر نورالثّقلین، ج 2، صص 427 و 428)
زین سبب فرمود فخر کائنات
طاعت ابرار باشد سیّئات
از برای اهل قرب بارگاه
هست آن را طاعت و این را گناه
آنچه در بیرونِ در باشد روا
کی روا باشد به بزم پادشاه
ملااحمد نراقی
تذکر
مسبّب الْاَسباب را از یاد نبردن و تأثیرگذار ندانستن اَسباب به طور مستقل به معنای رها کردن اسباب و در انتظار مسبّب الاسباب بودن، نیست، بلکه آدمی باید برای رسیدن به مقصود، از طریق اسبابش وارد گردد؛ چنانچه در روایت است که: «اَبَی االلهُ اَنْ یَجْرِی الْاُمُورَ اِلاّ بِاَسْبابِها؛ خداوند، اِبا دارد که امور را، بدونِ اسباب به جریان اندازد».
به تعبیر سعدی:
رزق اگر چند بی گمان برسد
شرط عقلست جُستن از درها
ور چه (کس) بی اجل نخواهد مرد
تو مرو در دهانِ اژدرها
بنابراین، مقصود آن است که آدمی در همان حال که برای نیل به مطلوب خود، از اسباب، مدد می جوید معتقد باشد این اسباب در صورتی می توانند مؤثر باشند که خداوند اراده فرماید و مشیّت او بر آن تعلق گرفته باشد.
بنابراین، کسی که مضمون «فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ» را در زندگی خویش، اجرا کند و به راستی از غیر خداوند بگریزد، می تواند به عوالِمی وارد شود که پیامبری چون موسای کلیم علیه السلام در آن عوالِم گام برمی داشته است و به مواهبی دست یابد که کلیم االله علیه السلام به آن دست یافته است. همان گونه که قرآن از زبان موسی علیه السلام فرموده است:
فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لی رَبّی حُکْمًا وَ جَعَلَنی مِنَ الْمُرْسَلینَ. (شعراء: 21)
چون از شما (و اعمالتان) بیمناک شدم فرار نمودم، پس پروردگارم مقام خلافت و رسالت را به من، موهبت و ارزانی داشت.
بنابراین، فرار از غیر خداوند می تواند، خلافت و رسالت را نتیجه دهد.
«وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکینا لَکَ، مُتَضَرِّعا اِلَیْک.» این عبارت در صدد بیان مسکنت و بیچارگی و تضرع در پیشگاه معبود است:
هر که را خواهی ز غم خسته کنی
راه زاری بر دلش بسته کنی
وانکه خواهی از بلایش وا خری
جان او را در تضرّع آوری
مولانا
گریه و تضرّع، یکی از رموزِ تسخیر قلب معشوق است و به زودی توجه او را به خود جلب می کند. و همان گونه که در دعای کمیل آمده است، گریه اسلحه مؤمن است: «وَ سِلاحُهُ الْبُکاءُ».
گریه و تضرع در ابتدای دُعا - بلکه در هر حالی - درهای رحمت و استجابت الهی را می گشاید و اصولاً علامتی نیکو بر فریاد رسی حق تعالی نسبت به بنده اش می باشد:
چون خدا خواهد که مان یاری کند
میلِ ما را جانب زاری کند
ای خُنُک چشمی که آن گریان اوست
وی همایون دل که آن بریان اوست
آخرِ هر گریه آخر خنده ای است
مردِ آخر بین مبارک بنده ای است
هر کجا آبِ روان، سبزه بُوَد
هر کجا اشک روان رحمت شود
مولانا
از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «اَلْبُکاءُ مِنْ خَشْیَهِ االلهِ مِفْتاحُ الرَّحْمَهِ وَ عَلامَهُ الْقَبُولِ وَ بابُ الْاِجابَهِ؛ گریه از خوفِ خدای تعالی کلید رحمت و نشانه پذیرش و درب مستجاب شدن دعا است.»(میرزا جواد ملکی تبریزی، لقاء االله، ص 148)
همچنین امام صادق علیه السلام فرمود:
خدای تعالی به موسی علیه السلام وحی کرد که محبوب ترین اعمالی که بندگان من، به واسطه آنها به من تقرب می جویند سه چیز است. موسی علیه السلام عرض کرد: پروردگارا، آن سه خصلت کدامند؟ فرمود: زهدِ در دنیا و پرهیز از گناهان و گریه از خوفِ من. موسی علیه السلام عرض کرد: پروردگارا! آنکه چنین کند چه پاداشی دارد؟ خدای عزّ و جلّ به او وحی کرد:
ای موسی! امّا پاداش زهد ورزان در دنیا، بهشت است و اما کسانی که از خوف من بسیار می گیرند پس در بالاترین مقام بهشتی هستند و هیچ کس نمی تواند با آنان در آن مقام، شریک باشد، و اما آنان که از گناهان پرهیز دارند، پس من اَعمال مردمان را بررسی می کنم، اما اعمال آنها را بررسی نخواهم نمود. (و آنها را خواهم بخشید).(میرزا جواد ملکی تبریزی، لقاء الله، ص 154)
کسی را که خدا بخشید گریه
بیاموزید راه دلگشایی
به جز این، گریه را نفعی دگر هست
ولی سیرم ز شعر و خودنمایی
مولانا
نکته دیگر درباره اظهار نیاز و زاری در پیشگاه معشوق، اینکه مقام عاشق و معشوق، هر کدام اقتضایی دارد، و شأن هر یک باید متناسب با منزلت آنها باشد. از جمله آنکه چون معشوق در مقام «ناز» می باشد، عاشق باید همواره در مقام «نیاز» باشد. باید چیزی به درگاه معشوق عرضه کرد که فاقدِ آن باشد و آن را بپذیرد و آن، چیزی جز «نیاز» نمی باشد.
میانِ عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
حافظ
وگرنه، ناز کردن پیش معشوق، به تعبیر شمس تبریزی در کتاب مقالات، زیره به کرمان بردن است. وی در این باره می گوید:
زیره به کرمان بری، چه قیمت و چه نرخ و چه آبروی آرد؟ چون چنین بارگاهی است، اکنون او بی نیاز است تو نیاز ببر، که بی نیاز، نیاز دوست دارد. به واسطه آن نیاز، از میان این حوادث ناگاه بجهی و از خداوند چیزی به تو بپیوند که آن عشق است.(مقالات شمس تبریزی، ص 69) - (و نیز آمده است که: «حق تعالی به موسای کلیم علیه السلام وحی فرمود: یا موسی! آیا هرگز تحفه ای به درگاه ما آورده ای که در بارگاه ما نباشد. عرض کرد: الهی آن چیست که لایق بارگاه تو است؟ فرمود: تضرّع است که در بارگاه جلال ما نیست» عبدالحسین طهرانی، اسرار الصّلوه، ص 189)
پیشِ بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ
که به هر حال برازنده ناز آمده ای
حافظ
«راجِیا لِما لَدَیْکَ ثَوابی»
امید به خدا
ذکرِ این فراز از دعا، در واقع، از شِگردهای بنده برایِ جلب توجه معبود به خویش است. یعنی می خواهد عرض کند: من که با هزار امید به تو روی آوردم و به تو دل خوش نمودم، چگونه می پسندی، ناامید از در خانه ات بر گردم.
بنابراین، «امید به خداوند» خود، از کلیدهای گشودن در رحمت و اجابت حضرتش به شمار می رود. چنانچه در دعای ابوحمزه ثِمالی چنین آمده است: «وَ اَعْلَمُ اَنَّکَ لِلرّاجی بِمَوْضِعِ اِجابَهٍ؛ و من می دانم که دعایِ آنان را که به تو امید دارند مستجاب می فرمایی».
همچنین سالار شهیدان حضرت حسین بن علی علیه السلام در دعای شریف عرفه در مقام امیدواری به محبوب خویش، این گونه مناجات می کند: «کَیْفَ تُخَیِّبُ آمالی وَ هِیَ قَدْ وَفَدَتْ اِلَیْکَ؛ چگونه ناامیدم می فرمایی در حالی که به تو امیدوار شدم».
باری، ناامیدی از دری که همواره به روی بندگان گشوده است، چه معنایی دارد؟!
بی خودی می گفت در پیش خدای
کای خدا آخر دری بر من گشای
«رابعه*» آنجا مگر بنشسته بود
گفت ای غافل کی این در بسته بود؟
*(از زنان عارفه و بلند مرتبه قرن دوم هجری) عطار
نومید مشو جانا کاومید پدید آمد
امید همه جان ها از غیب رسید آمد
نومید مشو، گرچه مریم بشد از دستت
کان نور که عیسی را بر چرخ کشید آمد
نومید مشو ای جان در ظلمتِ این زندان
کان شاه که یوسف را از حبس خرید آمد
ای شب به سحر برده در یا رب و یا رب تو
آن یا رب و یا رب را رحمت بشنید آمد
مولانا
افزودن دیدگاه جدید