دوبیتی های فایز دشتستانی - معرفی فایز دشتستانی
دوبیتی های فایز دشتستانی - معرفی فایز دشتستانی
زایر محمدعلی دشتی متخلص به فایز و مشهور به فایز دشتی یا فایز دشتستانی (۱۲۱۳-۱۲۸۹ هجری شمسی) دوبیتی سرای اهل شهرستان دشتی استان بوشهر است که دوبیتی هایش او را از نمایندگان شاخص ادبیات فولکلوریک و شعر عامه نموده است. تعداد دوبیتی های فایز به درستی مشخص و معلوم نیست، در برخی منابع تعداد دوبیتی های این شاعر را به تفاوت بین ۱۳۴ ـ ۲۷۹ ـ ۲۸۲ ـ ۳۳۲ ذکر نموده اند. او تقریباً در همه دوبیتی هایش از تخلص بهره می گیرد و بیشتر از هر چیز عشق به «پری» و بیان سوز هجرانش را به نمایش گذاشته است.
اشعار فایز در ضیاءالصالحین برگرفته از وبگاه گنجور است.
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 1
مرا خلد برین دی بودیم جا
کنونم دوزخ است امروز ماوا
نمانده دی نماند فایز امروز
خدا داند چه باشد حال فردا
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 2
اگر خواهی بسوزانی جهان را
رخی بنما بیفشان گیسوان را
بت فایز اشارت کن به ابروت
بکش تیغ و بکش پیر و جوان را
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 3
به رخ جا داده ای زلف سیه را
به کام عقرب افکندی تو مه را
که دیده عقرب جراره فایز؟
زند پهلو به ماه چارده را
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 4
به زیر پرده آن روی دل آرا
بود چون شمع در فانوس پیدا
دل فایز چو پروانه به دورش
مدامش سوختن باشد تمنا
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 5
صنم تا کی دل ما را کنی آب
دل نازک ندارد اینقدر تاب
اگر تو راست می گویی به فایز
به بیداری بیا پیشم نه در خواب
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 6
سحرگه زورق سیمین مهتاب
چو در دریای اخضر گشت غرقاب
بت فایز ز هامون سر برآورد
دوباره شد شب مهتاب احباب
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 7
دلم در نزد جانان است امشب
چو مرغ نیم بریانست امشب
کبابی از دل فایز بسازید
که سرو ناز مهمان است امشب
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 8
نسیم روح پرور دارد امشب
شمیم زلف دلبر دارد امشب
گمانم یار در راه است، فایز
که این دل شور در سر دارد امشب
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 9
سوار خنگ خوش رفتارم امشب
روانه جانب دلدارم امشب
چو سلطان حبش فایز ز شوقش
جهان زیر نگین پندارم امشب
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 10
بگو با دلبر ترسایی امشب
چه می شد گر که بی ترس آیی امشب
لبان خشک فایز را ز رحمت
بر آن لعل لب ترسایی امشب
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 11
بتا بر طرف معجر کن نقابت
مهل بی پرده مانند آفتابت
بت فایز بپوشان رخ که ترسم
شبی نامحرمی بیند به خوابت
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 12
اگر از رخ براندازی نقابت
کنند مردم خیال آفتابت
از این پوشیده ای رخ، یار فایز
که ترسی شب کسی بیند به خوابت؟
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 13
عرق بر چهره ات گل یا گلاب است
و یا پروین به روی ماهتابست؟
نشانده یار فایز نقره بر آل
و یا بر آتش تر خشک آب است؟
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 14
به دوشش گیسوان خوش دلپسند است
که این مخصوص آن قد بلند است
حمایل های گیسو، یار فایز
تو گویی جنگجویی با کمند است
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 15
رخ تو آتش و زلف تو دود است
مرا زین سرد مهری ها چه سود است؟
چو فایز در بیابان تشنه جان داد
چه حاصل در صفاهان زنده رود است
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 16
دل آگه چه محتاج برید است؟
چه حاجتمند پیغام و نوید است؟
خبر از حال فایز یار دارد
چه لازم دیگرش گفت و شنید است؟
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 17
مرا این زندگی از بوی یار است
وگرنه جان بدین پیکر چه کارست؟
کنون که هست فایز زنده ز آنست
دو چشم و دل به راه انتظار است
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 18
دلا امشب نه وقت قال و قیل است
نه هنگام حکایات طویل است
ببین فایز! قوافل در قوافل
به هر جانب صدای الرحیل است
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 19
هنوزم بوی زلفش در مشام است
هنوزم ذوق لبهایش به کام است
کجا فایز شود از ناله خاموش
مگر آن دم که در خاکش مقام است
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 20
مرا در پیش راهی پر ز بیم است
ازین ره در دلم خوفی عظیم است
برو فایز میندیش از مهابت
که آنجا حکم یا رب رحیم است
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 21
سر زلف تو جانا لام و میم است
چو بسم الله الرحمن الرحیم است
به هفتاد و دو ملت برده حسنت
قدم از هجر تو مانند جیم است
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 22
نه هر آهوی دشت آهوی چین است
نه هر گاوی که بینی عنبرین است
نه هر یاری وفادار است، فایز
وفا در خطه ارمن زمین است
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 23
هر آن کس عاشق ست از دور پیداست
لبش خشک و دو چشمش مست و شیداست
بود فایز مثال روزه داران
اگر تیرش زنی خونش نه پیداست
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 24
اگر در عهد، ابروت منکر ماست
ولی تصدیق تو آن چشم شهلاست
لب و دندان و زلف و خال، فایز
مرا زین چار شاهد قطع دعواست
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 25
نه هر رخشنده کوکب آفتابست
نه هر پیغمبری صاحب کتابست
نه هر شیرین شود معشوقه، فایز
نه هر آب روان بینی گلابست
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 26
نگارا شربت از لبهات بفرست
گلاب از گوشه چشمات بفرست
برای توتیای چشم فایز
کف دستی ز خاک پات بفرست
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 27
اگر دوران دهد بر بادم ای دوست
وگر هجران کند بنیادم ای دوست
مکن باور که فایز چشم و زلفش
رود از خاطر و از یادم ای دوست
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 28
رخت تا در نظر می آرم ای دوست
خودم را زنده می پندارم ای دوست
ولی چون تو برفتی یار فایز
بگو این دل به کی بسپارم ای دوست
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 29
اگر دانی که فردا محشری نیست
سوال و پرسش و پیغمبری نیست
بتاز اسب جفا تا می توانی
که فایز را سپاه و لشکری نیست
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 30
برفت آن یار و از ما مهر برداشت
خیالش هم مرا آسوده نگذاشت
به فایز آنچه کرده آن جفاجو
نه باور کرد دل، نه عقل پنداشت
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 31
خداوندا جوانیم به سر رفت
درخت شادکامی بی ثمر رفت
درخت شادکامی عمر فایز
سر شام آمد و بانگ سحر رفت
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 32
ندارم راحتی جز رنج و زحمت
به جز خواری و دشواری و محنت
دل فایز به پیری کرده پرواز
به باغ گلرخان چون اشتر مست
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 33
کنم مدح خم ابروت یا روت
نهم نام لب یاقوت یا قوت
یقینم هست فایز زنده گردد
رسد بر تخته تابوت تابوت
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 34
بیا تا برگ گل نارفته بر باد
گلی چینیم و بنشینیم دلشاد
بت فایز مکن تاخیر چندان
که تعجیل است عمر آدمیزاد
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 35
ز آب و آتش و از خاک و از باد
خدا رخسار خوبان را صفا داد
چو چشم ما نظر بگشاد، فایز
غضو ابصارکم را کرد ارشاد
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 36
بت زورق نشینم در امان باد
خدایش از بلایا حرز جان باد
به دریا باد فایز یارش الیاس
به صحرا خضر با وی هم عنان باد
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 37
مرا زان روز قصه مشکل افتاد
که کار من رجوعش با دل افتاد
ملامتهای خلق و خیر فایز
همه بی صرفه و بی حاصل افتاد
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 38
صبا دوشم ز جانان این خبر داد
که هی هی نخل امیدت ثمر داد
به پای خویش فایز، یارت آمد
خدایت دولت بی دردسر داد
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 39
ز من گشتی جدا ای سرو آزاد
نبودم یک زمانی بی تو دلشاد
چه کردم ای مه فایز که هرگز
نه یادم کردی و نه رفتی از یاد
اشعار فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 40
اگر دورم من از تو ای پریزاد
فراموشم نکن زنهار زنهار
همان عهدی که با تو بست فایز
وفادارم اگر هستی وفادار
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 41
شب آمد تا شب وصلم دهد یاد
دهد خاک وجودم جمله بر باد
یقین می سوخت فایز ز آتش دل
نمی کردش گر آب دیده امداد
اشعار فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 42
نه یادم می کنی نه می روی یاد
به نیکی باد یادت ای پریزاد
عجب نبود کنی فایز فراموش
فراموشی ست رسم آدمیزاد
اشعار فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 43
به دل گفتم مکن اینقدر فریاد
که اندر خرمن صبر آتش افتاد
بسوزد هستی فایز، سراپا
گهی کان چشم شهلا آیدم یاد
اشعار فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 44
سهی سرو، این قد و بالا ندارد
گل احمر چنین سیما ندارد
نه در جنت، نه باغ خلد، فایز
خدا حوری چنین زیبا ندارد
اشعار فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 45
بتی کز ناز پا بر دل گذارد
ستم باشد که پا بر گل گذارد
تمنایی که دارد یار فایز
به چشم ما قدم مشکل گذارد
اشعار فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 46
مرا هم ساق و هم زانو کند درد
کمر با ساعد و بازو کند درد
به هر عضو تو فایز پیری آمد
جوانی رفت و جای او کند درد
اشعار فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 47
ره عشق است باید زان حذر کرد
به اول گام باید ترک سر کرد
نه راه هرکس است این راه، فایز
خوشا آن شیردل کاو این سفر کرد
اشعار فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 48
دو چشمت چون به چشمانم نگه کرد
لب لعل و رخت روزم سیه کرد
مکن عشوه دگر بر فایز زار
که ابروی کجت جانم تبه کرد
اشعار فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 49
سحر دل، خود به خود فریاد می کرد
از این فریاد، خاطر شاد می کرد
سراپا شمع سان می سوخت فایز
مگر عهد جوانی یاد می کرد
اشعار فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 50
سحر، دل ناله های زار می کرد
چنان که دیده را خونبار می کرد
شکایت های ایام جوانی
به فایز یک به یک اظهار می کرد
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 51
بتم سرپنجه با لوح و قلم زد
زمین و آسمان از نو به هم زد
پس پرده درآمد یار فایز
چو خورشیدی که از مشرق علم زد
اشعار فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 52
اگر آهی کشم افلاک سوزد
در و دشت و بیابان پاک سوزد
اگر آهی کشد فایز از این دل
یقین دارم گل نمناک سوزد
اشعار فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 53
دل من همچو هدهد در سبا شد
خیالم چون سلیمان در قفا شد
دل فایز ز استحضار بلقیس
مثال آصف بن برخیا شد
اشعار فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 54
سر و زلف تو آشوب جهان شد
اسیر زلف تو پیر و جوان شد
هنوزم اول دنیاست، فایز
که برپا فتنه آخر زمان شد
اشعار فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 55
دلم از فرقت روی تو خون شد
سرشکم چون رخ تو لاله گون شد
به عمری آرزو کردم که گویی
که ای فایز! سرانجام تو چون شد
اشعار فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 56
بهار آمد زمین فیروزه گون شد
به عزم سیر، دلدارم برون شد
به گل چیدن درآمد یار فایز
همه گل ها ز خجلت سرنگون شد
اشعار فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 57
بتا ختم رسل پیغمبری شد
به من روشن صفات دلبری شد
دو مثقال دلی که داشت فایز
به تاراج سر زلف پری شد
اشعار فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 58
دلم را جز تو کس دلبر نباشد
به جز شور توام در سر نباشد
دل فایز تو عمدا می کنی تنگ
که تا جای کس دیگر نباشد
اشعار فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 59
بهشت از روی تو بهتر نباشد
ز حوران حسن تو کمتر نباشد
از آن لعل لب و دندان، فایز
یقین دارم که در کوثر نباشد
اشعار فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 60
مرا تا دل به تن تسلیم کردند
همی مهر بتان تعلیم کردند
دل فایز بتان بردند یغما
ببردند و به هم تقسیم کردند
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 61
فلک، از جور تو دل پر ز خون بود
غم و اندوه من از حد فزون بود
نه اکنون است ظلمش یار فایز
ز هنگام تولد تا کنون بود
اشعار فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 62
صنم عشق تو همچون نار نمرود
مرا در منجنیق عشق فرسود
خلیل آسا رود فایز در آتش
تو قل یا نار کونی برد کن زود
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 63
مرا شب سیل آه از دل برآید
که یادم از دو زلف دلبر آید
نشیند چشم در ره، فایز هر شب
که شاید یارم از سویی درآید
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 64
دلا گر زار گریم بر تو شاید
که هرجا تیری آید بر تو آید
دل فایز، مگر داری تو گوهر
که هر گلرخ تو را خواهد رباید
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 65
بگو تا دلبر حورم بیاید
سفید و نازک و بورم بیاید
دمی که می رود تابوت فایز
بگو تا بر لب گورم بیاید
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 66
پری رویان سلام از من رسانید
که ای سیمین تنان تا می توانید
ز پا افتاده ای را دست گیرید
چو فایز بی دلی از در مرانید
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 67
بتا بیژن صفت در چه گرفتار
منیژه وار اگر هستی وفادار
کمند زلف بگشا چون تهمتن
تو فایز را ز چاه غم برون آر
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 68
دل و شوق و خیال و مهر هر چار
کشانندم همی تا منزل یار
تو را این چار فایز دشمنانند
از این خصمان به مردی خود نگه دار
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 69
دلا از بی وفایان دست بردار
برو با نیک خویان کن سر و کار
که فایز، از جفاهای زمانه
شده در دست مهرویان گرفتار
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 70
گذشت ایام گل ای بلبل زار
بکن چون من ز هجران ناله بسیار
گل تو سر زند هر ساله از نو
گل فایز نمی روید دگر بار
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 71
سحر در خواب دیدم با دل زار
که سر بنهاده ام در دامن یار
نبودم راضی از این خواب فایز
که تا محشر شوم ولله بیدار
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 72
سحرگه ز نوای مرغ گلزار
سرم پرشور گشت و دیده بیدار
به هر گل بلبلی فایز نواخوان
چه خوش باشد نشستن یار با یار
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 73
لب و دندان و چشم و زلف و رخسار
بر و دوش و قد و بالا و رفتار
به جنت حور اگر فایز چنین است
بر احوالت به محشر گریه کن زار
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 74
به هرجا بگذرد آن ماه رخسار
گریزد دین ز در، ایمان ز دیوار
دخیل ای یار فایز، رخ بپوشان
ز مردم روی خود پوشیده می دار
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 75
گهی که یادم آمد صحبت یار
لب و دندان و زلف و چشم و رخسار
دل و دین و قرار و صبر فایز
فکندند در طلسم چار در چار
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 76
عجب دارم ز سرو قامت یار
که مشک و لعل و گوهر آورد بار
دو گیسوهاش فایز مشک ناب است
لبانش لعل و دندان دُر شه وار
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 77
به زیر زلف مشکین عارض یار
نمایان چون قمر اندر شب تار
چنان جلوه کند بر چشم، فایز
که زاغی برگ گل دارد به منقار
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 78
سحرگه چون ز مشرق ماه خاور
برون آید جهان گردد منور
خوش آن ساعت مه فایز ز مغرب
برون آید چو حوران بسته زیور
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 79
مکش سرمه به چشم نازپرور
مکن روز مرا از شب سیه تر
نمی سوزد دلت از بهر فایز
چه خواهی گفت فردا روز محشر؟
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 80
من از عهد جوانی تا شدم پیر
نکردم در جفای دوست تقصیر
چرا فایز وفا کرد و جفا دید
کنم با کوکب بختم چه تدبیر
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 81
دل من در خم زلفت گره گیر
چنان شیری که افتاده به زنجیر
ترحم کن دمی بر فایز زار
مگر در مذهبت کردم چه تقصیر
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 82
دلم در حلقه زلفش گره گیر
چو دزدان گرفتار به زنجیر
بپرسید ای هواداران فایز
از آن زنجیربان، ما را چه تقصیر
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 83
مسلمانان گرفتار دلستم
ضعیف المال و بیمار دلستم
نبود اینقدر فایز بی بصیرت
کنون درمانده در کار دلستم
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 84
چرا از دلبر حورا سرشتم
چو آدم دور از باغ بهشتم
به کام دل نشد فایز از او دور
بشد روز ازل این سرنوشتم
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 85
ندانم خواب یا بیدار بودم
ز شوقش مست یا هشیار بودم
به باغ خلد فایز بود گویا
و یا سر در کنار یار بودم
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 86
فراق لاله رویان ساخت کارم
ربود از کف عنان اختیارم
پس از صد سال بعد از مرگ فایز
گل حسرت بروید بر مزارم
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 87
مگر یار آمده بر پشت بامم
که بوی جنت آید بر مشامم؟
فرود آ گرچه فایز نیست قابل
بیا بنشین نگه دار احترامم
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 88
تو بر من بگذری چون برق رخشان
منت چون رعد اندر پی خروشان
ز باران سرشک چشم فایز
بروید لاله چون فصل بهاران
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 89
خیال کشتن من داشت جانان
کدامین سنگدل کردش پشیمان
ندانست عید فایز آن زمانست
که گردد در منای دوست قربان
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 90
پس از ببریدن و پیوند جانان
مرا خوش آمده از دادن جان
پس از مرگ جوانی همچو فایز
تو را خوش باد صحبت با رفیقان
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 91
مه بالانشین، پایین نظر کن
به مسکینان کلامی مختصر کن
بتا فایز غریب این دیار است
محبت با غریبان بیشتر کن
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 92
مرو ای جان شیرین از بر من
توقف کن که آید دلبر من
بده فایز به تلخی جان شیرین
که جانانت بگیرد سر به دامن
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 93
اگر هنگام مردن دلبر من
نهد از مهر بر زانو سر من
بگیرد یار فایز را در آغوش
بسا آسان رود جان از تن من
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 94
به سیر باغ رفتم باختم من
نظر بر نوگلی انداختم من
الهی دیده فایز شود کور
که دلبر آمد و نشناختم من
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 95
خم ابروست یا شمشیر بهمن
مژه یا نیزه یا تیر تهمتن
بت فایز منیژه سان به یکبار
به چاهم درفکن مانند بیژن
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 96
ز کشت و پیچ این شلوار رنگین
خرامان رفتن و این وضع سنگین
کند مجبور فایز را در آخر
که مجنون وار خارج گردد از دین
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 97
دل از من چشم شهلا دلبر از تو
لب خشکیده از من کوثر از تو
بنه بر جان فایز منت از لطف
سر از من سینه از من خنجر از تو
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 98
دلا تا چند در آزارم از تو
گهی نالان، گهی بیمارم از تو
تو فایز در جهان بدنام کردی
برو ای دل که من بیزارم از تو
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 99
دو گیسو را به دوش انداختی تو
ز ملک دل دو لشکر ساختی تو
به استمداد چشم و زلف و رخسار
به یکدم کار فایز ساختی تو
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 100
نسیم، امشب عجب دفع غمی تو
یقین دارم نه از این عالمی تو
شمیم زلف یار فایزستی
و یا ز انفاس بن مریمی تو؟
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 101
نگفتم جا مده بر چهره گیسو
مسوزان اندر آتش بچه هندو
بت فایز گمانم، کافرستی
که با آتش پرستی کرده ای خو
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 102
خوش لحان مرغکی وقت سحرگاه
مرا بیدار کرد از صوت دلخواه
زدی هی بال خواندی شعر فایز
که بر تو باد رحمت بارک الله
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 103
نسیم آهسته آهسته سحرگاه
روان شو سوی یار از راه و بیراه
بجنبان حلقه زنجیر زلفش
ز حال زار فایز سازش آگاه
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 104
دلم از بس که دنبال تو گشته
دل خون گشته پامال تو گشته
مگر در وقت مردن خون فایز
ترشح کرده و خال تو گشته
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 105
غم و غصه تن و جانم گرفته
فراق یا دامانم گرفته
به کشتی اجل فایز سوار است
میان آب، طوفانم گرفته
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 106
پری رویان به ما کردند نظاره
یکی چون ماه و باقی چون ستاره
کمان ابرو و مژگان تیز کردند
زدند بر جان فایز چون هزاره
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 107
به زیر زلف برق گوشواره
زدی بر خرمن عمرم شراره
بیا فایز که از نو آتش طور
تجلی کرده بر موسی دوباره
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 108
ندانم ای غزالم از چه دشتی
در ایام جوانی خوش گذشتی
گذشتی از بر چشمان فایز
چو عمر رفته رفتی برنگشتی
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 109
بتا در گوش، گوش آویز داری
لب می گون شکّرریز داری
بشارت می دهد این دل به فایز
دلی در سینه مهرانگیز داری
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 110
خروس امشب بداده هرزه خوانی
مگر وقت سحر امشب ندانی؟
اگر بیداد گردد یار فایز
به بالت تیر تا شهپر نشانی
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 111
به قامت مظهر سرو رسایی
به طلعت دلفریب و جانفزایی
تو با این قامت و حسن خداداد
هزار افسوس ای مه، بی وفایی
دوبیتی های فایز دشتستانی : دوبیتی شمارهٔ 112
نمی بینم ز مردم آشنایی
نمی آید ز کس بوی وفایی
مده فایز به وصل گلرخان دل
که آخر می کشندت از جدایی
دیدگاهها
فایز دشتی درسته چون ایشون متولد منطقه دشتی بودن و نوه شونم این موضوع رو تایید کردن
افزودن دیدگاه جدید