رفتن به محتوای اصلی

محاصره اقتصادی قریش

تاریخ انتشار:
ماجرای محاصره اقتصادی قریش بدینگونه بود که؛ در واقعه شعب ابی طالب بعد از آنکه قریش دیدند ابوطالب رسول خدا ﷺ را تحویل آنان نمی دهد چاره ای جز تحریم اقتصادی و اجتماعی نیافتند.
محاصره اقتصادی قریش در شعب ابی‌طالب

محاصره اقتصادی قریش

ماجرای محاصره اقتصادی قریش بدینگونه بود که؛ در واقعه شعب ابی طالب بعد از آنکه قریش دیدند ابوطالب رسول خدا ﷺ را تحویل آنان نمی دهد چاره ای جز تحریم اقتصادی و اجتماعی نیافتند اما بعد از سه سال سختی بنی هاشم در شعب با خبر دادن خدا بر پیامبر ﷺ که صحیفه و پیمان نامه از بین رفته، آزاد شدند.

چند سال از بعثت رسول خدا ﷺ گذشته بود که کم کم قریش متوجه شدند، گروه زیادی مانند "حمزة بن عبدالمطلب"، "عمر بن خطاب" و … به دین اسلام در آمده و گروهی نیز به حبشه رفته اند و در پناه پادشاه حبشه در کمال آسایش و امنیت به سر می برند و اسلام در میان قبایل عرب نیز کم و بیش، پیروانی پیدا کرده است. [ابن هشام، عبدالملک، زندگانی محمد پیامبر اسلام، ترجمه سید هاشم رسولی، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۴۸ش، ج۱، ص۲۲۰] [استرآبادی، احمد بن تاج الدین، آثار احمدی، به کوشش میرهاشم محدث، تهران، نشر قبله، چاپ اول، صص99-100]

امضای پیمان نامه قریش

قریش که با حمایت جدی از پیامبر ﷺ رو به رو شدند بار دیگر، قتل وی را به فرصتی دیگر موکول کردند [یعقوبی، علی بن واضح، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۱] [بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۰] [حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة الحلبیة، نشر دارالمعرفه، سال ۱۰۴۴ق، ج۱، ص۳۳۶]  و چون اشعار ابوطالب به گوش آنها رسیده بود، می دانستند "ابوطالب" او را تسلیم نمی کند و نمی توانند پیغمبر ﷺ را بکشند؛ از این رو نامه ای نوشتند مبنی بر اینکه با بنی هاشم خرید و فروش نکنند و به آنان زن ندهند و از ایشان زن نگیرند و با آنان داد و ستد نکنند؛ مگر آنکه محمد را به آنها تسلیم کنند تا او را بکشند. سپس هم پیمان شدند و هشتاد مهر بر آن صحیفه زدند.[یعقوبی، علی بن واضح، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۱][عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ترجمه محمد سپهری، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، ۱۳۸۴ش، چاپ اول، ج۱، ص۳۶۵][طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، قم، نشر مؤسسه آل بیت، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۱۲۶][طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، قم، نشر مؤسسه آل بیت، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۱۲۷]
نویسنده تعهدنامه، مردی به نام "منصور بن عکرمه" بود. برخی نامش را "نضر بن حارث" ضبط کرده اند. پیغمبر ﷺ او را نفرین کرد و قسمتی از انگشتانش از کار افتاد.[ابن هشام، عبدالملک، زندگانی محمد پیامبر اسلام، ترجمه سید هاشم رسولی، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۴۸ش، ج۱، ص۲۲۱]

محاصره اقتصادی قریش در شعب ابی طالب

پس از امضای پیمان نامه قریش در شب اول سال هفتم بعثت، [ابن منیع، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۱۴۸][عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ترجمه محمد سپهری، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، ۱۳۸۴ش، چاپ اول، ج۱، ص۳۶۶]  پیامبر ﷺ همراه بنی هاشم و بنی مطلب، از مکه به «شعب ابی طالب» منتقل شدند و در آنجا استقرار یافتند. براساس منابع، ابوطالب بود که بنی هاشم و از جمله حضرت رسول اکرم ﷺ را به شعب انتقال داد؛ چون احتمال خطر برای پیامبر ﷺ وجود داشت.[ابن هشام، عبدالملک، زندگانی محمد پیامبر اسلام، ترجمه سید هاشم رسولی، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۴۸ش، ج۱، ص۳۵۱.
[طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، ۱۳۵۲ش، ج۲ ص۳۳۶][سهیلی، عبدالرحمن، الروض الانف، تحقیق عبدالرحمن وکیل، بیروت، انتشارات داراحیاء، ۱۴۱۲ق، ج۳، ص۲۸۲][اعظمی، هاشم، سیرة ذهبی، ترجمه محمد شریف، بیروت، ۱۴۰۸ق، ج۱، ص۱۴۰][بیهقی، ابوبکر احمد بن حسین، دلائل النبوه، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۱ش، ج۲، ص۳۱۱]

سخت ترین محاصره قریش

طبق گزارش ها، محاصره، شدیدترین اقدامی بود که دشمنان می توانستند انجام دهند و اخبار مربوط به مساعدت های برخی از مکیان به بنی هاشم، تنها به ناهماهنگی قریش اشاره دارد؛ چرا که اولاً: آن مساعدت ها، محدود و غیر مستمر بود؛ ثانیاً: گزارش های صریحی از گرسنگی و فشار شدید بر بنی هاشم در شعب وجود دارد؛ مثلاً آورده اند شدت فشار به حدی بود که گاه آنان، چاره ای جز خوردن پوست درخت نداشتند.[حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۷۶][عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ترجمه محمد سپهری، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، ۱۳۸۴ش، چاپ اول، ج۱، ص۳۶۶]  سه سال به آن منوال گذشت.[یعقوبی، علی بن واضح، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۱][ابن هشام، عبدالملک، زندگانی محمد پیامبر اسلام، ترجمه سید هاشم رسولی، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۴۸ش، ج۱، ص۲۲۱]  قریش در این مدت، دیده بانانی گماشته بودند تا کسی نزد ایشان نرود و آذوقه و خوراکی به ایشان نرساند؛ از این رو کسانی که به ایشان محبتی داشتند، به طور پنهان، آذوقه و خوراک به آنها می رساندند.

دعوای ابوجهل با برادرش

روزی "ابوجهل"، به "حکیم بن حزام" برادر زاده خدیجه برخورد و دید که او همراه غلامش، مقداری گندم برداشته است و برای عمه اش خدیجه می برد که در شعب بود. ابوجهل گفت: «آیا برای بنی هاشم آذوقه می بری؟ به خدا نمی گذارم از اینجا بروی تا تو را در مکه رسوا کنم.» "ابوالبختری" (برادر ابوجهل) رسید و به ابو جهل گفت: «چه شده است؟» گفت : «او برای بنی هاشم آذوقه می برد.» ابوالبختری گفت: «این آذوقه از اموالِ عمه اش خدیجه است که نزد او بوده است و اکنون به صاحبش برمی گرداند. آیا ممانعت می کنی از اینکه مال خدیجه را نزدش ببرند؟ او را رها کن.» ابوجهل دست بر نداشت و همچنان مانع می شد. سرانجام میان ابوجهل و برادرش دعوا شد و ابوالبختری، استخوان فک شتری را که در آنجا افتاده بود، چنان بر سر ابوجهل کوفت که سرش شکست.
آنچه در این حادثه برای ابوجهل سخت بود، این بود که می ترسید، این خبر به گوش پیامبر ﷺ و اصحابش برسد و باعث دلگرمی آنها شود. اتفاقاً حمزة بن عبدالمطلب آنجا بود و این حادثه را دید. رسول خدا ﷺ نیز در این مدت، به دعوت مردم مشغول بود و بدون واهمه از مشرکان، آشکار و پنهان در شب و روز، مردم را به سوی خدای متعال می خواند.[ابن هشام، عبدالملک، زندگانی محمد پیامبر اسلام، ترجمه سید هاشم رسولی، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۴۸ش، ج۱، ص۲۲۱][ابن هشام، عبدالملک، زندگانی محمد پیامبر اسلام، ترجمه سید هاشم رسولی، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۴۸ش، ج۱، ص۲۲۲]

ماجرای رهایی پیامبر از شعب

سپس جبرئیل به رسول خدا ﷺ نازل شد و گفت: «خدا، موریانه را بر صحیفه قریش فرستاده تا هرچه بی مهری و ستمگری در آن بود، جز نام خدا بخورد.»
رسول خدا ﷺ، ابوطالب را از این ماجرا آگاه ساخت. سپس ابوطالب همراه پیامبر ﷺ و خاندانش بیرون آمدند تا به کعبه رسیدند و در کنار آن نشستند و قریش هم از هر طرف روی آوردند و گفتند: «ای ابوطالب! هنگام آن رسیده است که عهد خویشاوندی را به یاد آوری و نزدیکی با قومت را آرزو کنی و سرسختی درباره برادر زاده ات را رها کنی.» ابوطالب به آنها گفت: «ای قوم من! اکنون صحیفه خود را بیاورید، شاید گشایشی و راهی به صله رحم و رها کردن بی مهری پیدا کنیم.»
صحیفه را آوردند، در حالی که مهر ها همچنان بر آن بود. ابوطالب گفت: «آیا این همان صحیفه ای است که خود نوشته اید و آن را می شناسید؟» گفتند: «آری.» گفت: « آیا هیچ کاری با آن کرده اید؟» گفتند: «نه به خدا قسم!» گفت: «پس محمد از طرف پروردگارش به من می گوید که خدایش موریانه را فرستاده است تا تمام آن را جز نام خدا بخورد. راستی بگویید اگر سخنش راست باشد، چه می کنید؟» گفتند: «دست بر می داریم و کاری نداریم.» گفت: «من هم اگر سخنش دروغ باشد، او را به شما می دهم تا بکشید.» گفتند: «انصاف دادی و نیکو گفتی.»
مهر صحیفه را شکستند و ناگهان دیدند که موریانه، همه چیز جز نام خدا را خورده است. سپس گفتند: «این جز جادوگری نیست و ما هرگز در تکذیب او مثل این ساعت جدی نبوده ایم.» در آن روز، مردم بسیاری به اسلام روی آوردند و بنی هاشم و بنی مطلب از شعب در آمدند و دیگر به آن برنگشتند.[یعقوبی، علی بن واضح، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۱][یعقوبی، علی بن واضح، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۲]

قول دیگر بر رهایی بنی هاشم از شعب

داستان شکستن پیمان نامه، به گونه دیگری هم بیان شده است؛ به این صورت که طرفداران ضرورت نقض پیمان نامه، چون روز بعد از تصمیم خویش با دیگر اشراف مکه، سخن گفتند و آنان را مخالف خویش دیدند با بهره گیری از زمینه های مطلوب ذهنی مردم مکه ـ که در میان ایشان، خویشاوندان و طرفداران بنی هاشم و مسلمانان، اندک نبودند ـ مسلحانه به سوی شعب رفتند و بنی هاشم را به ترک آنجا فرا خواندند. جناح ابوجهل که طبعاً در مقابل این جناح از قدرت کمتری برخوردار بود، ناگزیر، تسلیم شد و به نقض صحیفه گردن نهاد. تاریخ این حادثه را نیمه رجب سال دهم بعثت نوشته اند. [ابن منیع، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۶]

محاصره اقتصادی قریش

منبع: پژوهه، برگرفته از مقاله « محاصره اقتصادی قریش»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۷/۲۵.

موضوع مقالات

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا