تاویل آیات به اشتباه یا آیاتى که در تأویل آنها اشتباه کرده اند
تاویل آیات به اشتباه یا آیاتى که در تأویل آنها اشتباه کرده اند :
تاویل آیات به اشتباه یا آیاتى که در تأویل آنها اشتباه صورت گرفته ، یه سری از آیات قرآن کریم هستند که برخی ها در آن درباره پیامبران الهی علیهم السلام به خطا رفته اند ...
مبحث قبلی: شبهه ازدواج های پیامبران خدا و حکمت آن
1- در سوره طه، راجع به نسبت عصیان به آدم علیه السّلام، آنجا که مى فرماید: وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى. آدم پروردگارش را نافرمانى کرد و راه هلاکت پیمود.[1]
2- در سوره انبیا، آنجا که ابراهیم علیه السّلام درباره شکستن بت ها گفت: بل فعله کبیر هم بلکه این کار را بزرگشان کرده است. در حالى که این خود او بود که آنها را شکست، چنانکه خداى سبحان فرموده:
فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا کبِیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیهِ یرْجِعُونَ* قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ* قالُوا سَمِعْنا فَتًى یذْکرُهُمْ یقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ* قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْینِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یشْهَدُونَ* قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهِیمُ* قالَ بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا ینْطِقُونَ* فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ* ثُمَّ نُکسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ ینْطِقُونَ*
سرانجام، همه بت ها- جز بت بزرگشان- را قطعه قطعه کرد تا شاید سراغ او بیایند. گفتند: هر کس با خدایان ما چنین کرده، قطعاً از ستمگران است! گفتند:
شنیدیم نوجوانى از بت ها سخن مى گفت که او را ابراهیم گویند.
گفتند: او را در دیدگاه مردمان بیاورید، تا گواهى دهند!
گفتند: آیا تو این را با خدایان ما کرده اى، اى ابراهیم!
گفت: بلکه این کار را بزرگشان کرده است! از آنها بپرسید اگر سخن مى گویند! آنان به وجدان خویش بازگشتند و گفتند: به راستى که شما ستمگرید!
سپس بر سرهایشان واژگون شدند که: تو خوب مى دانى که اینها سخن نمى گویند![2]
3- خداوند در سوره یوسف خبر داده که کارگزار یوسف علیه السّلام به برادرانش گفت: انّکم لسارقون به راستى که شما دزدانید. درحالى که اینان ظرف پادشاه را ندزدیده بودند، زیرا خداى سبحان مى فرماید:
فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقایةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیتُهَا الْعِیرُ إِنَّکمْ لَسارِقُونَ* قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ* قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِک وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ* قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ ما کنَّا سارِقِینَ* قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ کنْتُمْ کاذِبِینَ* قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ کذلِک نَجْزِی الظَّالِمِینَ* فَبَدَأَ بِأَوْعِیتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ کذلِک کدْنا لِیوسُفَ ما کانَ لِیأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِک إِلَّا أَنْ یشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ* قالُوا إِنْ یسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها یوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ* قالُوا یا أَیهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیخاً کبِیراً فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ إِنَّا نَراک مِنَ الْمُحْسِنِینَ*
و هنگامى که بارهاى آنان را بست، ظرف آبخورى پادشاه را دربار برادرش گذاشت؛ سپس ندا کننده اى فریاد زد: اى اهل قافله شما دزد هستید! آنان رو به سوى او کردند و گفتند: به خدا سوگند شما خوب مى دانید که ما نیامده ایم تا در این سرزمین فساد کنیم؛ و ما دزد نبوده ایم گفتند: اگر دروغگو باشید، کیفرش چیست؟ گفتند: پیمانه، دربار هر کس پیدا شد، خود او کیفرش باشد، ما ستمگران را اینگونه کیفر مى دهیم. او پیش از بررسى بار برادرانش، به جستجوى بارهاى آنان پرداخت، سپس آن را از بار برادرش بیرون آورد؛ این گونه براى یوسف چاره ساختیم!
او نمى توانست برادرش را مطابق آیین پادشاه بگیرد، مگر آنکه خدا بخواهد! درجات هر کس را بخواهیم بالا مى بریم؛ و برتر از هر صاحب علمى، عالمى است!
گفتند: اگر او دزدى کند، برادرش نیز پیش از او دزدى کرد! یوسف این را در درون خود پنهان داشت، و براى آنان آشکار نکرد؛ گفت: شما از نظر جایگاه بدترین مردمید! و خدا از آنچه توصیف مى کنید، آگاهتر است! گفتند: اى عزیز! او پدر پیرى دارد؛ یکى از ما را به جاى او بگیر؛ ما تو را از نیکوکاران مى بینیم![3]
4- خداوند در سوره انبیاء نیز خبر داده که" ذا النون پیامبر" [یونس ] چنان مى دید که خدا هرگز او را در تنگنا قرار نمى دهد، آنجا که فرموده:
وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیهِ فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَک إِنِّی کنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ* فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کذلِک نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ*
و ذا النون [یونس ] هنگامى که خشمگین رفت و چنان مى دید که ما بر او تنگ نخواهیم گرفت، در آن ظلمت ها صدا زد: جز تو معبودى نیست! منزّهى تو! من از ستمکاران بودم! ما دعاى او را اجابت کردیم؛ و از اندوه نجاتش بخشیدیم؛ و این گونه مؤمنان را نجات مى دهیم![4]
5- خداوند در سوره فتح نیز خبر داده که پس از فتح، گناهان گذشته و آینده خاتم انبیاء صلّى اللّه علیه و آله و سلم را آمرزیده است، آنجا که مى فرماید:
إِنَّا فَتَحْنا لَک فَتْحاً مُبِیناً* لِیغْفِرَ لَک اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِک وَ ما تَأَخَّرَ وَ یتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیک وَ یهْدِیک صِراطاً مُسْتَقِیماً* وَ ینْصُرَک اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً*
ما براى تو پیروزى آشکارى فراهم ساختیم. تا خداوند گناهان گذشته و آینده ات را بیامرزد، و نعمتش را بر تو تمام کند و به راه راست هدایتت فرماید.
و پیروزى ات دهد، پیروزى شکست ناپذیر![5]
*** اینها و آیاتى نظیر اینهاست که تأویل درست آن را درک نکرده اند، و ما پس از تفسیر کلمات و برخى مصطلحات، به بررسى آنها مى پردازیم.
تفسیر برخى کلمات و مصطلحات
نخست- تعریف مصطلحات بحث
الف- اوامر و نواهى خدا: برخى از اوامر و نواهى خدا مربوط به امور شخصى است، و آثار مخالفت با آن تنها در زندگى دنیا آشکار مى گردد، و به زندگى آخرت نمى رسد، مانند: کلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید.[6]
اسراف: از اندازه گذشتن و زیاده روى در هر کارى است که انسان انجام مى دهد، مانند: پر خوردن و پر نوشیدن پاکیزه ها، انسان اثر مخالفت با اینگونه اوامر و نواهى خدا را در زندگى دنیا مى بیند و به آخرت وى مربوط نیست. این گونه امر و نهى را در اصطلاح فقهى، امر و نهى ارشادى نامند.
گونه دیگرى از اوامر و نواهى آن است که، فعل خواسته شده را واجب، ترک آن را حرام و انجام فعل نهى شده را ممنوع مى داند.
آثار مخالفت با این گونه امر و نهى بر انسان، به قیامت کشیده و براى او عذاب آفرین مى گردد، اینها را در اصطلاح فقهى امر و نهى مولوى گویند، مانند: وجوب نماز و روزه و حج و حرمت قمار و شراب و ربا و ...
ب- ترک اولى: در میان اعمالى که از انسان سر مى زند برخى از آنها بگونه اى است که اگر ضد آن را انجام مى داد بهتر و برتر مى نمود، ترک چنین بهترى را" ترک اولى" نامند، مانند برخى از افعال انبیاى الهى همچون آدم و موسى علیه السّلام که در قرآن کریم آمده و در بحث آینده مى آید.
ج- معصیت: معصیت و عصیان، بیرون شدن از طاعت و انجام ندادن فرمان است، عاصى یعنى نافرمان.
کلمه و لفظ (امر) در جمله، گاهى پس از ذکر مشتقات معصیت مى آید، مانند آنچه در سوره کهف در داستان خضر و موسى آمده و از زبان موسى مى گوید: سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِی- لَک «أَمْراً»
به زودى- به خواست خدا- مرا شکیبا یافته، و در هیچ کارى مخالفت فرمان تو نخواهم کرد.[7]
و در وصف فرشتگان کارگزار جهنّم در سوره تحریم مى فرماید: عَلَیها مَلائِکةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یفْعَلُونَ ما یؤْمَرُونَ.
بر آتش جهنم فرشتگانى گمارده شده اند که خشن و سخت گیرند و هرگز «امر» خدا را مخالفت نمى کنند و به آنچه مأمورند عمل مى نمایند.[8]
کلمه و لفظ (امر) بیشتر اوقات، بدان خاطر که معنى در جمله روشن است، آورده نمى شود، مانند سخن خداى متعال در سوره طه: وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ آدم پروردگارش را نافرمانى کرد. یعنى آدم «امر» پروردگارش را نافرمانى کرد.[9]
گاهى نیز نام شخص نافرمان را در جمله نمى آورد، مانند آنچه درباره فرعون در سوره نازعات آمده است: فکذّب و عصى پس تکذیب کرد و نافرمانى نمود.[10]
د- ذنب: حقیقت" ذنب" دنباله و اثر هر کارى است که در آینده به انسان زیان مى رساند. این اثر گاهى ویژه برخى کارهاى دنیائى مى گردد، و از جانب زورمندانى که قدرت زیان رسانى دارند به انسانها مى رسد، چنانکه در سخن موسى علیه السّلام در مناجات با پروردگار خود، در سوره شعرا آمده است:
وَ إِذْ نادى رَبُّک مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ* قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا یتَّقُونَ* قالَ رَبِّ إِنِّی أَخافُ أَنْ یکذِّبُونِ* وَ یضِیقُ صَدْرِی وَ لا ینْطَلِقُ لِسانِی فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ* وَ لَهُمْ عَلَی «ذَنْبٌ» فَأَخافُ أَنْ یقْتُلُونِ* قالَ کلَّا فَاذْهَبا بِآیاتِنا إِنَّا مَعَکمْ مُسْتَمِعُونَ*
و هنگامى که پروردگارت موسى را ندا داد که به سراغ قوم ستمگر برو، قوم فرعون، آیا آنان پرهیز نمى کنند؟! موسى عرض کرد: پروردگارا! من از آن بیم دارم که دروغگویم بخوانند، و سینه ام تنگ شود، و زبانم گویا نگردد، پس به سوى هارون فرست. و آنان را بر عهده من «گناهى» است که مى ترسم مرا بکشند، فرمود: چنین نیست، شما هر دو با آیات ما بروید، ما با شما بوده و مى شنویم![11]
کار موسى [ذنب او] همان کشتن شخص قبطى بود که در آیات سوره قصص چنین آمده است:
وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فِیها رَجُلَینِ یقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ* قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ* قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَی فَلَنْ أَکونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ* فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خائِفاً یتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّک لَغَوِی مُبِینٌ* فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ یبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ یا مُوسى أَ تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِیدُ إِلَّا أَنْ تَکونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ وَ ما تُرِیدُ أَنْ تَکونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ* وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یسْعى قالَ یا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ یأْتَمِرُونَ بِک لِیقْتُلُوک فَاخْرُجْ إِنِّی لَک مِنَ النَّاصِحِینَ* فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ*
او به هنگامى که اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد؛ ناگهان دو مرد را در حال درگیرى دید؛ یکى از پیروان او بود، و دیگرى از دشمنانش. آنکه از پیروان او بود در برابر دشمنش از وى کمک خواست؛ موسى مشت محکمى بر سینه او زد و کارش را ساخت. گفت: این از عمل شیطان بود که او دشمن گمراه کننده آشکارى است! [سپس ] گفت: پروردگارا! من به خویشتن ستم کردم؛ مرا ببخش! خداوند او را بخشید، که او بخشنده بخشایشگر است. عرض کرد: پروردگارا! به شکرانه نعمتى که به من دادى، هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود! موسى در شهر ترسان و مراقب بود که ناگهان دید همان کسى که دیروز از او یارى خواسته بود فریاد مى زند و از وى کمک مى خواهد؛ موسى به او گفت: راستى را که تو گمراه آشکارى. و هنگامى که خواست با کسى که دشمن آن دو بود درشتى نماید، گفت: اى موسى مى خواهى مرا بکشى همان گونه که دیروز انسانى را کشتى؟! تو تنها مى خواهى جبّارى در روى زمین بوده و نمى خواهى از مصلحان باشى! [در این هنگام ] مردى با سرعت از دورترین نقطه شهر آمد و گفت: اى موسى! سران قوم براى کشتن تو نقشه مى کشند؛ بیرون شو که من از خیر خواهان تو هستم! موسى، درحالى که ترسان و مراقب بود، از شهر بیرون رفت، گفت: پروردگارا! مرا از این قوم ستمگر رهائى بخش.[12]
کار موسى علیه السّلام - کشتن قبطى- اثر و دنباله دنیائى داشت که همان طرح کشتن او به وسیله فرعونیان بود.
بیشتر آثار و تبعات نافرمانى اوامر و نواهى مولوى خداوند، در آخرت گریبان گیر انسان مى شود؛ گاهى نیز در دنیا و آخرت هر دو است و آن، گناهان گستاخانه انسان در برابر پروردگار بزرگ خویش است.
دوم- شرح برخى کلمات
1- ذا الأید: توانمند.
2- أوّاب: توّاب بازگشت کننده به سوى خدا با ترک گناه و انجام فرمان.
3- لا تشطط: ستم مکن و از اندازه مگذر، از ریشه شطط به معناى جور و ستم در قضاوت و تجاوز از حدّ است.
4- اکفلنیها: مرا سرپرست او قرار ده، نگهداریش را به من بسپار.
5- عزّنى فى الخطاب: در سخن بر من درشتى کرده است.
6- الخلطاء: دوستان و همسایگان و انبازان.
7- ظنّ: ظنّ آن چیزى است که از شواهد و نشانه ها به دست آید، گاهى به درجه یقین مى رسد، مانند: وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ داود یقین کرد که او را امتحان کردیم. و گاهى خیلى کم رنگ و از یقین به دور و در حد حدس و وهم است، مانند: وَ ما لَهُمْ بِذلِک مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یظُنُّونَ آنان به آنچه مى گویند علمى ندارند، بلکه تنها حدس مى زنند.
8- فتنّاه: فتنه اش زدیم، امتحانش کردیم.
9- خرّ: از بلندى سقوط کرد، خرّ راکعا، یعنى به رکوع رفت.
10- اناب: بازگشت و توبه نمود، و به خدا پناه برد، ابراهیم علیه السّلام از آن رو منیب خوانده شده که در همه کارهاى خود به خدا تکیه داشت و به سوى او بازمى گشت.
11- فغفرنا له: بر او پوشاندیم، غافر و غفور به معناى پوشاننده، و غفّار براى مبالغه است. بخشى از زره را که در زیر کلاه خود بر سر مى کشند مغفر گویند، زیرا سر و گردن را مى پوشاند، غفر اللّه ذنوبه، یعنى: خداوند گناهش را پوشانید، این پوشاندن با محو آثار گناهان در دنیا و آخرت مى باشد.
12- زلفى: قرب و منزلت
13- مآب: سرانجام، اسم زمان و مکان اوب [بازگشت ] نیز مى باشد.
14- خلیفة: شرح معناى خلیفه گذشت، خلاصه اش چنین است:
معناى خلیفة اللّه در قرآن چنانکه برخى گفته اند، خلافت نوع انسان در زمین نیست، بلکه مراد: امام و پیشواى برگزیده از سوى خدا براى هدایت مردمان و قضاوت در بین ایشان است، چنانکه از سخن خداى متعال به داود علیه السّلام آشکار مى گردد: یا داود انا جعلناک خلیفة فى الأرض فاحکم بین الناس بالحقّ؛ اى داود ما تو را جانشین در زمین قرار دادیم، پس میان مردم به حق داورى کن.
15- خیرة: اختیار و حق گزینش.
16- وطر: نیاز مهم و مورد توجه که هرگاه به آن رسید مى گویند: قضى وطره، نیازش را برآورده ساخت.
17- ادعیاؤهم: منسوبان به آنان، دعى: کسى که او را به قومى نسبت دهند و از آنان نباشد، مصداق بارز آن، پسرخواندگى است.
18- سنّة اللّه: نظام خداوندى که براى مخلوقات تقدیر کرده، سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا فرمان خدائى و شریعتى که بر پیامبران پیشین فرستاده است.
19- قدرا مقدورا: اندازه تدبیر شده، قدر اللّه الرزق روزى را محدود و اندک قرار داد.
20- جذاذ: قطعه قطعه شده، شکسته شده.
21- فتى: جوان شاداب، تازه جوان، به غلام و کنیز هم براى عطوفت و دلجوئى فتى گفته مى شود، و نیز مردان کامل و جوانمردان، ولى در اینجا مقصود نوجوان است.
22- نکسوا: از روى خوارى و خفت سربزیر شدند.
23- سقایة: ظرف آب خوردن که گاهى پیمانه اش مى کنند.
24- عیر: کاروان حامل بار، مردان و شتران، قافله شتر یا قافله انسانى.
25- صواع: پیمانه، همان ظرف آب خورى که گذشت.
26- زعیم: ضامن، کفیل.
سوم- تاویل آیات
در بیان تاویل آیات ، ابتدا به تأویل برخى موارد، متناسب با معناى لغوى آن پرداخته، و پس از آن روایات امامان اهل بیت علیهم السّلام را مى آوریم.
تاویل آیات متناسب با معنى الفاظ در زبان عرب
الف- تأویل سخن ابراهیم علیه السّلام در شکستن بتها: ابراهیم علیه السّلام که به مشرکین فرمود: بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا ینْطِقُونَ بلکه این کار را بزرگشان کرده است! از آنها بپرسید اگر سخن مى گویند.[13] با این بیان توریه کرد، زیرا معناى سخن او این مى شود که: اگر مى توانند سخن بگویند بزرگشان این کار را کرده است، این معنى از جمله بعدى دانسته مى شود که گفتند: لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ ینْطِقُونَ تو خوب مى دانى که اینها سخن نمى گویند![14]
ب- تأویل سخنى که به برادران یوسف گفته شد: مقصود این سخن که برادران یوسف را دزد نامیدند و گفتند: أیتها العیر إنّکم لسارقون اى اهل قافله، شما دزد هستید! این بود که آنان در گذشته، یوسف علیه السّلام را از پدرش دزدیده بودند.
درباره پیمانه پادشاه نیز گفتند: نفقد صواع الملک پیمانه پادشاه را گم کرده ایم، و نگفتند: پیمانه پادشاه دزدیده شده، در این سخن نیز چنانکه مى بینیم توریه شده است.[15]
ج- داستان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم پس از فتح: خداى سبحان در سوره فتح مى فرماید:
إِنَّا فَتَحْنا لَک فَتْحاً مُبِیناً* لِیغْفِرَ لَک اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِک وَ ما تَأَخَّرَ وَ یتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیک وَ یهْدِیک صِراطاً مُسْتَقِیماً* وَ ینْصُرَک اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً* هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ ...
ما براى تو پیروزى آشکارى فراهم ساختیم، تا خداوند گناهان گذشته و آینده ات را بپوشاند، و نعمتش را بر تو تمام گرداند و به راه راست هدایتت نماید، و پیروزت گرداند، پیروزى شکست ناپذیر. اوست که آرامش را در دلهاى مؤمنان نازل کرد.[16] ...
تفسیر کلمات
1- فتحنا: گشودیم، مراد از فتح و گشایش در اینجا صلح حدیبیه است. خداوند از آن رو فتحش نامیده که اقتدار قریش را شکست، به گونه اى که دیگر نتوانستند با پیامبر دشمنى نمایند و براى جنگ با آن حضرت به تجهیز سپاه بپردازند، و پس از این صلح بود که پیامبر مکه را گشود.
2- لیغفر: تا بپوشاند، غفران در لغت به معناى پوشاندن است.
3- ذنبک: گناهت، دنباله و پى آمد کارت، راغب در مفردات گوید: ذنب در اصل گرفتن دنباله چیز است، «اذنبته»، یعنى: دنبال او را گرفتم، «ذنب» با این معنا در هر کارى که پى آمد وخیم و ناخوشایند دارد استعمال مى شود. جمع ذنب ذنوب است.
تأویل آیه متناسب با معناى لغوى
فشرده آنچه واقدى درباره صلح حدیبیه آورده چنین است:
عمر نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم آمد و گفت: آیا ما مسلمان نیستیم؟ فرمود: چرا هستیم.
گفت: پس چرا در دین خود به پستى تن مى دهیم؟ رسول خدا فرمود: من بنده خدا و پیامبر او هستم و هرگز با فرمان خدا مخالفت نمى کنم، و او هم هرگز مرا تباه و ضایع نخواهد کرد.
عمر سخن رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم را نپذیرفت و با ابو بکر و ابو عبیده به گفت وگو پرداخت. آن دو نیز پاسخش گفتند، او پس از این ماجرا مى گفت: در این روز که من دچار شک و تردید شده بودم، بگونه اى با پیامبر برخورد کردم که هرگز بمانند آن نکرده بودم ...[17]
پس از صلح حدیبیه سوره فتح نازل شد و اعلام داشت که، این صلح براى پیامبر و مسلمانان عین پیروزى است، و آنچه را که مشرکان ذنب و گناه پیامبر مى شمردند، عین صواب است. یعنى سفیه خواندن مشرکین و عیب و ایرادى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم در مکه بر خدایان ایشان مى گرفت و کشتارى که پس از آن، در جنگ بدر و غیر آن، از ایشان نمود همه حق و مورد رضاى خدا بوده، و خداوند همه پندار مشرکان را با این صلحى که این همه ره آورد و پیروزى داشت، محو و نابود کرد! و سخن خداى متعال در این سوره که مى فرماید: «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِک وَ ما تَأَخَّرَ گناهان گذشته و آینده ات»، همانند سخنى است که از قول موسى در سوره شعرا آورده که گفت: وَ لَهُمْ عَلَی ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یقْتُلُونِ آنان را بر عهده من گناهى است که مى ترسم مرا بکشند. یعنى من به پندار آنان گناهکارم!
*** به همین مقدار از تاویل آیات متناسب با معناى لغوى بسنده مى کنیم، و به روایات وارد در تأویل آنها مى پردازیم:
تاویل آیات در روایات امامان اهل بیت علیهم السّلام
صدوق آورده است که، مأمون خلیفه عباسى، صاحب نظران مذاهب اسلامى و ادیان دیگر از یهود و نصارى و مجوس و صابئین را براى بحث با امام على بن موسى الرضا علیه السّلام گرد هم آورد، در میان آنان على بن جهم که از صاحب نظران مذاهب اسلامى بود به سؤال از امام علیه السّلام پرداخت و گفت: یا بن رسول اللّه! آیا شما انبیاء را معصوم مى دانید؟ فرمود:
آرى، گفت: پس با این سخن خداى عزّ و جل چه مى کنید که مى فرماید: وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى آدم پروردگارش را نافرمانى کرد و از پاداش محروم شد؟[18] و این سخن که مى فرماید: وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیهِ، و ذا النون [یونس ] که خشمگین رفت و چنین پنداشت که ما بر او تنگ نخواهیم گرفت؟[19] و این سخن که درباره یوسف فرموده: وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها آن زن قصد یوسف کرد و یوسف قصد آن زن؟[20]
و این سخن که درباره داود فرموده: وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ و داود دانست که ما او را امتحان کردیم؟[21] و این سخن که درباره نبى خود محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلم فرموده: وَ تُخْفِی فِی نَفْسِک مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ و در دل چیزى را پنهان مى داشتى که خداوند آن را آشکار مى کند، و از مردم مى ترسیدى در حالى که خداوند سزاوارتر است که از او بترسى؟[22] شما با این آیات چه مى کنید و چه پاسخى دارید؟
امام على بن موسى الرضا علیه السّلام فرمود: واى بر تو اى على! از خدا بترس و زشتى ها را به انبیاى الهى نسبت مده، و کتاب خدا را با رأى شخصى خودت تأویل مکن! خداى عزّ و جلّ مى فرماید: وَ ما یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ ؛ هیچ کس تأویل آن را نمى داند جز خدا و راسخان در علم![23]
اما آنچه خداى عز و جل درباره آدم علیه السّلام فرموده: وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى چنین است که: خداى سبحان آدم را آفرید تا حجت و جانشین او در زمین باشد، او را براى آن بهشت نیافریده بود، نافرمانى آدم علیه السّلام در آن بهشت بود نه در این زمین، براى آن بود که تقدیر خدا به انجام رسد، او هنگامى که به زمین فرود آمد و حجت و خلیفه خدا در زمین شد عصمت یافت، زیرا خداى سبحان فرموده: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ؛ خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را برگزید و بر عالمیان برترى داد.[24]
و اما آنچه درباره یونس فرموده: وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیهِ؛ جز این نبود که یونس علیه السّلام مى پنداشت خداى عزیز رزق او را در تنگنا قرار نخواهد داد، مگر این سخن خداى عزّ و جلّ را نشنیده اى که فرموده: وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیهِ رِزْقَهُ ؛ اما هنگامى که انسان را امتحان کند و رزق او را کاهش دهد؟[25] یعنى او را در تنگناى معیشت قرار دهد، اگر یونس علیه السّلام پنداشته بود خداوند قدرت و تسلطى بر او ندارد که به راستى کافر شده بود!
و اما سخن خداى عزّ و جلّ درباره یوسف علیه السّلام که فرموده: وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها چنان است که آن زن قصد گناه کرد و یوسف قصد کشتن او را- اگر مجبورش مى کرد- زیرا در ماجراى بزرگى داخل شده بود، و خداوند کشتن آن زن و فحشا را از یوسف دور کرد، چنانکه فرموده: کذلِک لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ اینچنین کردیم تا بدى، یعنى کشتن، و فحشا، یعنى زنا، را از او [یوسف ] دور سازیم.
و اما داود علیه السّلام، درباره او چه مى گویند؟ على بن جهم گفت: مى گویند: داود در محراب نماز مى گزارد که ابلیس به صورت زیباترین پرندگان خود را به او نمایاند، او نمازش را شکست و برخاست تا پرنده را بگیرد، پرنده وارد خانه شد، آن را دنبال کرد، پر زد و بر پشت بام نشست، در پى بى آن بالا رفت، پرنده در خانه اوریا بن حنّان فرود آمد، داود با چشم آن را تعقیب کرد که ناگهان همسر اوریا را در حال شستن خود دید، هنگامى که بر او نظر افکند، دلباخته اش شد، و این در حالى بود که اوریا را قبلا به یکى از جنگها فرستاده بود، پس، به فرمانده خود نوشت اوریا را به خط مقدم جبهه بفرستد، اوریا به خط مقدم رفت و بر مشرکین پیروز گردید، و این بر داود گران آمد، دوباره نوشت اوریا را پیشاروى تابوت بفرستند، اوریا- که رحمت خدا بر او باد- کشته شد، و داود با همسر وى ازدواج کرد. امام رضا علیه السّلام با شنیدن این سخنان بر صورت خود زد و فرمود: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ! راستى را که شما یکى از انبیاى الهى را تا بدانجا متهم کردید که در نماز سهل انگارى کرد و دنبال پرنده افتاد و به زشتى گرائید و به کشتن بى گناهان دست یا زید!! على بن جهم پرسید:
اى فرزند رسول خدا! پس خطاى داود چه بود؟ امام علیه السّلام فرمود: واى بر تو! کار داود جز این نبود که پنداشت خداى عزّ و جلّ مخلوقى داناتر از او نیافریده است، خداوند نیز، دو فرشته را برانگیخت تا در محراب بر او وارد شدند و گفتند: خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ فَاحْکمْ بَینَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ* إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِی نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَکفِلْنِیها وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ*.
ما دو نفر شاکى هستیم که یکى از ما بر دیگرى ستم کرده؛ اکنون در میان ما به حق داورى کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست هدایت کن! این برادر من است، او نود و نه میش دارد و من یکى دارم، او مى گوید این یکى را هم به من واگذار، و در سخن بر من غلبه کرده است.[26]
داود علیه السّلام در داورى به زیان مدّعى علیه شتاب کرد و گفت: لَقَدْ ظَلَمَک بِسُؤالِ نَعْجَتِک إِلى نِعاجِهِ به راستى که او با درخواست افزودن میش تو به میش هاى خود، بر تو ستم نموده. و از مدّعى نخواست تا بر این ادعاى خود بینه و دلیل بیاورد، و به مدّعى علیه توجه ننمود تا از او بپرسد: تو چه مى گوئى؟ پس، این خطاى او در داورى بود، نه آنچه که شما بدان سو رفته اید، مگر سخن خداى عزّ و جلّ را نشنیده اى که مى فرماید: یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناک خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِ؛ اى داود! ما تو را در زمین جانشین گردانیدیم، پس در میان مردم به حق داورى کن![27]
على بن جهم مى گوید گفتم: اى فرزند رسول خدا! پس داستان اوریا چیست؟ امام رضا علیه السّلام فرمود: وضع زن در دوره داود علیه السّلام چنان بود که اگر شوهرش فوت مى کرد یا کشته مى شد، پس از او هرگز شوهر نمى کرد، و اولین کسى که خداوند بر او روا داشت تا با زنى که شوهرش کشته شده ازدواج نماید، داود علیه السّلام است، و این آن چیزى بود که بر مردم درباره اوریا گران آمد[28] ...
در داستان داود علیه السّلام روایت ویژه اى از امیر المؤمنین امام على علیه السّلام رسیده که فرمود: اگر کسى را نزد من آورند که بگوید داود علیه السّلام با همسر اوریا ازدواج کرده، او را دو بار حدّ مى زنم، حدّى براى مقام نبوت و حدّى براى اسلام.[29] یعنى: (اگر کسى بگوید داود علیه السّلام قبل از شهادت اوریا با همسر او ازدواج کرده)
و در روایت دیگرى مى فرماید: هر کس داستان داود را بگونه داستانسرایان روایت کند یکصد و شصت تازیانه بر او خواهم زد. و در روایت دیگرى است که، این حدّ افترا بر انبیاست.[30]
صدوق نیز، از امام صادق علیه السّلام همانند روایت اول را آورده است.
در روایت دیگرى از امام هشتم علیه السّلام است که فرموده: وضع زن در دوره داود علیه السّلام چنان بود که اگر شوهرش فوت مى کرد یا کشته مى شد، پس از او هرگز ازدواج نمى کرد، و اولین کسى که خداوند بر او روا داشت تا با زنى که شوهرش کشته شده ازدواج نماید، داود علیه السّلام بود، او پس از کشته شدن اوریا و پایان عدّه وفات، با همسر وى ازدواج کرد، و این است آنچه پس از کشته شدن اوریا بر مردم گران آمد.[31]
مؤلف گوید: اگر گفته شود آنچه شما آوردید با روایتى که قمىّ در تفسیر خود آورده معارض است، روایتى که خلاصه آن چنین است:
داود علیه السّلام در محراب نماز مى گزارد که پرنده اى رویاروى او قرار گرفت و او را به گونه اى در شگفت آورد که نماز را فراموش کرد و برخاست تا آن را بگیرد، پرنده پر زد و بر دیوار میان خانه داود و اوریا نشست- داود اوریا را به جبهه فرستاده بود- داود از دیوار بالا رفت تا آن را بگیرد که زنى را در حال شستشوى خود دید، زن که سایه او را دید موهاى خود را پراکنده و بدنش را با آنها پوشانید، داود شیفته او شد و به محراب بازگشت و به فرمانده لشکر نوشت به فلان جا و فلان محل حرکت کنند و تابوت را میان خود و دشمن قرار دهند و اوریا را در جلوى تابوت بفرستند، او چنین کرد و اوریا کشته شد و[32] ...
مى گوییم: راوى این روایت آن را از روایات متعدد وارد در کتب تفسیر مکتب خلفا جمع آورى و تلفیق کرده، و از خیال خود بر آن افزوده، سپس آن را از قول امام صادق علیه السّلام روایت کرده است. ما اکنون متن روایت را بدون اشاره به سند آن بررسى مى کنیم:
1- امام صادق علیه السّلام خود به ما فرموده: دو حدیثى که با هم تعارض دارند آن را که با اخبار عامّه موافق است واگذارید و به آن اعتماد نکنید.[33]
2- در خصوص داستان اوریاى مورد بحث از امام صادق علیه السّلام روایتى به ما رسیده که وقتى از آن حضرت پرسیده شد: نظر شما درباره آنچه مردمان راجع به داود و همسر اوریا مى گویند چیست؟ فرمود: این چیزى است که عامّه (پیروان مکتب خلفا) مى گویند.
امام صادق علیه السّلام در این حدیث تصریح مى کند که منشأ گفتار مردم درباره داود و بیوه اوریا، عامّه، یعنى پیروان مکتب خلفا هستند، پس این سخن یقینا از سوى آنان در کتب و مدارک مکتب اهل بیت منتشر شده است. و ما این روایات را در جاى خود، «روایات منتقله»، یعنى منتقل شده از مکتب خلفا به مکتب اهل بیت نامیده ایم.[34]
و اگر در جستجوى مصدر این روایت در کتب تاریخ و تفسیر مکتب خلفا برآییم [35] در مى یابیم که راویان این روایت آن را از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم نقل نکرده اند، و نگفته اند رسول خدا این را گفته است، مگر در یک روایت که سیوطى در تفسیر آیه مورد بحث از یزید رقاشى از انس آورده، و ما بطلان آن را در گذشته این بحث آشکار کردیم.
اما داستان زید و زینب، رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلم با تزویج زینب به زید، قانون برابرى نسبى یا تبعیض نژادى را که از اصول شناخته شده عصر جاهلى بود شکست و آن را به قانون برابرى اسلامى تبدیل کرد، آن حضرت پس از این توفیق بزرگ، از جانب خداى متعال مأموریت یافت تا- با ازدواج با مطلّقه زید- قانون پسرخواندگى را هم که از اصول شناخته شده جاهلیت بود بشکند، و این کار پیامبر اکرم همانند کار داود علیه السّلام در ازدواج با بیوه اوریا و تبدیل قانون جاهلى به قانون اسلامى بود. همه انبیاى الهى در اجراى احکام اسلام چنین اند، پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلم در ابطال قانون" ربا" و قانون" خونخواهى اعراب جاهلى" نیز چنین کرد و با مردود شمردن سودهاى ربائى عمویش عباس و هدر دانستن خون فرزند پسر عمویش ربیعه در حجة الوداع، آن را اعلام داشت.[36]
این لبّ لباب ازدواج داود نبى علیه السّلام با بیوه اوریا، و ازدواج خاتم انبیاء صلّى اللّه علیه و آله و سلم با مطلّقه پسر خوانده خود، زید بود. ولى افسوس که سرایت روایات اسرائیلى در تأویل داستانهاى انبیاى گذشته، و روایات ساختگى در تأویل غیر آن، در برخى کتب تفسیر و بعض مدارک تحقیقى اسلامى، مانع دید درست و صحیح پژوهشگران گشته و باطل را حق و حق را باطل مى نماید، این روایات بویژه از آن رو شهرت یافته، و در طبقات متوسط جامعه اسلامى رواج گرفته تا سند توجیه جنایات و غوطه ورى برخى از افراد هیئت حاکمه در شهوت و شهوترانى قرار گیرد، چنانکه صدور گناهان بزرگ از امثال یزید بن معاویه و همتایان او، از خلفاى مروانى و همانند آنان، عامّه را بر آن داشت تا به انبیا و رسولان الهى نیز گناهانى را نسبت داده و عصمت را از آنان سلب نمایند، و آیات قرآنى را در حق ایشان بگونه اى تأویل کنند که ایراد و اشکالى بر برخى از خلفا وارد نیاید!
منبع: عسکرى، مرتضى، عقاید اسلام در قرآن کریم، 3جلد، مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر - تهران، چاپ: اول، 1386 ه.ش// ج 1 ؛ ص281 الی 298.
---------------------------------------
پی نوشت ها:
[1] - طه/ 121.
[2] - انبیاء/ 65- 58.
[3] - یوسف/ 78- 70.
[4] - انبیاء/ 88- 86.
[5] - فتح/ 3- 1.
[6] - اعراف/ 31.
[7] - کهف/ 69.
[8] - تحریم/ 6.
[9] - طه/ 121.
[10] - نازعات/ 21.
[11] - شعرا/ 10- 15.
[12] - قصص/ 15.
[13] - انبیاء/ 63.
[14] - انبیاء/ 65.
[15] - یوسف/ 70 و 72، مجمع البیان، ج 3، ص 252.
[16] - فتح/ 4- 1.
[17] - مغازى واقدى، ج 2، ص 606 و 607. و صحیح بخارى جلد 3 ص 190 در تفسیر سوره فتح.
[18] - طه/ 121.
[19] - انبیاء/ 87.
[20] - یوسف/ 24.
[21] - ص/ 24.
[22] - احزاب/ 37.
[23] - آل عمران/ 7.
[24] - آل عمران/ 33.
[25] - فجر/ 16.
[26] - ص/ 23- 22.
[27] - ص/ 26.
[28] - بحار الانوار، ج 11 ص 73- 74 به نقل از امالى صدوق و عیون اخبار الرضا علیه السّلام.
[29] - به تفسیر آیه در مجمع البیان و نور الثقلین و تنزیه الأنبیاء مراجعه شود.
[30] - به تفسیر آیه در تفسیر خازن( 4/ 35) و تفسیر فخر رازى( 26/ 192) و نور الثقلین( 4/ 6) مراجعه شود.
[31] - بحار الانوار(14/ 24) و نور الثقلین( 4/ 446) به نقل از عیون اخبار الرضا علیه السّلام.
[32] - بحار الانوار(14/ 23- 20) از تفسیر قمى( 565- 562) دنباله آن را در کتاب اسرائیلیات و اثر آن در کتابهاى تفسیر چاپ اول بیروت ص 233 مى یابید.
[33] - معالم المدرستین 3/ 336.
[34] - به بحث" روایات منتقله" در جلد دوم: " القرآن الکریم و روایات المدرستین" مراجعه شود.
[35] - به تفسیر آیه در تفسیر طبرى و قرطبى و ابن کثیر و سیوطى مراجعه شود.
[36] - در سیره ابن هشام چاپ مصر 1365 ه. ق( 4/ 275) آمده است: رسول خدا در خطبه اش در حجة الوداع فرمود: (... هر ربا و سود پولى برداشته شد، ولى سرمایه هاى شما از آن خودتان است، نه ستم کنید و نه ستم شوید، حکم خدا بر آن است که ربائى نباشد، و رباى عباس بن عبد المطلب همگى برداشته شد و هر خونى که در جاهلیت بود برداشته شد، و اولین خونى که از شما برمى دارم خون پسر ربیعه پسر حرث پسر عبد المطلب است.( پسر ربیعه در دوره شیرخوارگى در قبیله بنى لیث بود که قبیله هذیل او را کشت)
افزودن دیدگاه جدید