اشعار ویژه شهادت امام جعفرصادق علیه السلام - 2
نوحه امام صادق علیه السلام
از صیام تا قیام۳-غلامرضا سازگار
مدینه! نجل زهرا را چه کردی؟
امــام صـادق مـا را چه کردی؟
واویـــلا واویـــلا از این ماتم عظما
شده کرب و بلا شهر مدینه
زند زهرا و پیغمبـر به سینه
واویــلا واویـــلا از این ماتم عظما
جنازه شسته شد ازپای تا سر
ز اشک و دیدۀ موسی بن جعفر
واویــلا واویـــلا از این ماتم عظما
ز بس از زهرکین بی تاب گردید
سراپــای وجــودش آب گـردید
واویــلا واویـــلا از این ماتم عظما
خزان شد لالۀ بــاغ امامت
سر پیغمبر و زهرا سلامت
واویــلا واویــلا از این ماتم عظما
بزن بر سینـه و بـر سر زراره
که شد قلب امامت پاره پاره
واویــلا واویـلا از این ماتم عظما
«مفضّل» گریه کن بهر امامت
«ابوحمزه» سرت بادا سلامت
واویــلا واویــلا از این ماتم عظما
شود در قلب شیعه تازه داغش
کنار قبــر بی شمـع و چـراغش
واویــلا واویــلا از این ماتم عظما
در مصیبت امام صادق علیه السلام
از صیام تا قیام ۳ – غلامرضا سازگار
سال ها آب شدم سوخت زپا تا به سرم
آخـر ای زهـر جفـا شعلـه زدی بـر جگرم
کشت منصـور ستـم پیشـه ز بیـداد مرا
کاش می کرد دمـی شـرم ز جـد و پدرم
دلِ شب بـود که دشمن به سـرایم آمد
بــرد از خانــه بــرون وقــت نمــاز سحرم
سال هــا داغ بنــی فاطمــه را می دیــدم
کس ندانست که یک عمر چه آمدبه سرم
من جگرپــارۀ زهرایـم و باید بـه چه جرم
عــوض گــل جگــر پـــاره بــرایش ببـــرم
بارهــا تیــغ کشیدنــد پـی کشتـن مــن
بارهــا سیـل بــلا بــرد بــه مـوج خطـرم
دشمن آن لحظه که بر خانۀ من آتش زد
یــاد آمــد ز غـــم مــادر نیکـــو سیــــرَم
دل شب خصـم مـرا بــرد به قصر منصور
یــاد از بــزم یزیــد آمــد و از طشـت زرم
«میثم»ازتربت بی شمع و چراغم پیداست
که چــو جــد و پــدرم از همــه مظلــوم ترم
در مدح امام صادق علیه السلام
از صیام تا قیام ۳ – غلامرضا سازگار
سیدی مدح تو گویم که تو ممدوح خــدائی ششمین حجت حق نجل رسول دوسرائی
صادق الوعدی ومصداق صداقت همه جائی مخــزن علــم خــدا مشعــل انــوار هـدائی
گوهـر پنج یـم نور و یم شش دُرِ نابی
همدم پنج رسـل همسخن چارکتابی
علم چون سایه به هرعصر به دنبال توآید حلـم پیش گـل لبخنـد تـو آغـوش گشاید
روی نادیــده ات از چشـم همـه دل برباید که توانـد کـه تـو را غیر خـدا مـدح نماید؟
مگر ازچشمۀ عرفان دهن خویش بشویم
تـا توانـم سخـن از جابـــر حیــان تـو گویم
دانش خلـق بـوَد قطـره ای از بحر کمالت حسن غیب ازلی جلوه گر از مهر جمالت
عرشیان یکسره زانو زده درپیش جلالت ملک و جن و بشر را عطش جام وصالت
همـــه گوشنــد کــه گیرنــد تجــلاّ ز کــلامت
همه مشتاق سخن ازلب جانبخش هشامت
مؤمن طاق تو برطاق سپهراست ستاره بوبصیــر تـو بصیـرت بـه بشـر داده هماره
چشـم هــارون درت لالـه برآرد ز شراره دو درخشان دُرِناب توهشام است و زراره
مکتب دهر دگر مثل تو استاد ندارد
تـا که شاگرد همانند ابوحمزه بیارد
توئی استــاد و اساتیـد جهـان آینـه دارت بوده شاگرد در ایراد سخـن چـار هـزارت
تالب خویش گشائی همه بیصبر وقرارت باغبـانی و نکویـان همه گل هـای بهـارت
جلوه گـــر در فلــک، علــم سـه خورشیــد منیـرت
«شیخ طوسیِ»تو و«مجلسی»و«خواجه نصیر»ت
«شیخ انصاری»یک شاخـه گل از بـاغ کمـالت زهــی از «شیخ مفیــد» تــو و آن بحــر زلالت
«کافیِ»«شیخ کلینی»است فروغی زجلالت «مرتضی»و «رضی» استـاد اصولنـد و رجالت
«ابن طاوس» تو در مکتب توحیـد درخشد
تـا قیـامت بـه دل و دیـدۀ مــا نـور ببخشد
نهضت کرب و بـلا داد بر از علم کلامت بلکه اعجـاز حسین بن علی کرد قیامت
جوشش خون امام شهدا داشت پیامت تا صف حشر ز خون شهدا باد سلامت
تا ابد مشعل توحید تو خاموش نگردد
انقـلاب تـو و جـد تـو فرامــوش نگردد
چه ستم ها که ز منصـور ستم کار کشیدی جگرت سوخت ازآن زخم زبان ها که شنیدی
سوختی، دم نزدی، داغ بنی فاطمه دیدی دل شب، پــای پیــاده ز پـیِ خصم دویدی
ریخت در خانه تو خصم ستمگر به چه جرمی؟
شعلـۀ آتـش و بیـت اللهِ اکبـر بـه چــه جرمی؟
گریه ها عقده شد ای یوسف زهرا به گلویت دشمنــان شــرم نکردنــد نکردنــد ز رویـت
همــه دیدنـد غبــار غـم و انـدوه بـه مویت قاتلت تیــغ کشیــد از ره بیـداد بـه سویت
عاقبت دست عدو زهر جفا ریخت به کامت
بضعـۀ پـاک نبــی بـر جگـر پـاره سلامت!
دوست دارم که نهم چهره به خاک حرم تو سوزم و شمع صفت اشـک فشانم ز غم تو
چه شـود ای بـه فدای تـو و لطف و کرم تو کـه دم مـرگ بـوَد بـر سـر چشمم قدم تو
چه شود ای به دل «میثم» دلسوخته داغت
کـه بسـوزم به سر تربت بی شمع و چراغت؟
شهادت امام صادق علیه السلام
از صیام تا قیام ۲ - غلامرضا سازگار
حامی قرآن و دین حافظ مکتب
صـادق آل رسـول رهبر مذهب
جان پاکش شد فدا در ره دیــن خــدا
یامهدی یامهدی
تسلیت برمهدی وشیعیان یکسر
در عــــزای صــــادق آل پیغمبــــر
قامت تقوا و دین آمده نقش زمین
یامهدی یامهدی
قطره قطره همچو شمع پیکرش شد آب
رنگ خورشید رخش گشته چون مهتاب
شد نهان آن جان پاک سروِ قدش زیر خاک
یامهدی یامهدی
جمله شاگردان اواشکشان جاری
همـــرهِ تـابـــوت آن حجّــتِ بـــاری
روزشان شد همچو شام هم زراره هم هشام
یامهدی یامهدی
شرح اندوه وغم ومحنت وصبرش
آشکـارا بـاشـد از غـربت قبــرش
قبر او مانده خراب در میــان آفتـــاب
یامهدی یامهدی
در کنــار تــربت مخفـــی مـــادر
شد نهان درخاک آن نازنین پیکر
در غم آن مقتــدا شد مدینــه کربلا
یامهدی یامهدی
روز و شب پیوسته این آرزو دارم
تـا بـه دیـوار بـقیع چهـره بگـذارم
خون دل ریزم مدام در غم آن چار امام
یامهدی یامهدی
شهادت امام صادق علیه السلام
از صیام تا قیام ۲ - غلامرضا سازگار
شهــر مدینه کـرب و بلا شد زهــرا در آنجـا صاحب عزا شد
قرآن ناطق، جان داده مظلوم
امام صادق، گردیده مسموم
در یـاری دیـن بـا قلب مغموم
امام صادق، گردیده مسموم
خون گشته دلها یکسر ز داغش از تربت بی شمع و چراغش
مظلـومی او، گـردیـده معـلوم
امام صادق، گردیده مسموم
بــا آنکـه یــار قـرآن و دیـن بود ماننــد جـدّش خانـه نشین بود
ازحقّ خود بـود،پیوسته محروم
امـام صــادق، گردیده مسموم
در یاری دین بی جرم و تقصیر گاهی به زهر وگاهی به شمشیر
ظلم به عترت بوده است مرسوم
امــام صــادق، گردیــده مسمــوم
خون گشته جاری ازچشم امّت بقیــة الله ســـرت ســلامت
قـرآن نـاطق جان داده مظلوم
امام صادق، گردیده مسموم
عالم همه درماتم نشسته قلب امــام اُمّـت شکستــه
شد کشته جدّش،مظلوم و مهموم
امـــام صــادق، گردیــده مسمــوم
در مدح و مصیبت امام صادق علیه السلام
از صیام تا قیام ۲ - غلامرضا سازگار
مـن ولــی الله اعظـم مقتـدای راستینم
چشمۀ عین الحیاتم صاحب علم الیقینم
رهنمای اهـل ایمــان مقتدای اهل دینم
آفتاب علم و دانش در سمـا و در زمینم
گوهر شش بحـر نـورِ ذاتِ رب العالمینم
من ششم مولای خلق اولین و آخرینم
علم در عالم تجلـی می کنـد از منبر من
نور دانش بود از اول هاله ای دور سر من
اهل عرفان چهـره بنهادند بر خاک در من
تا ابد جوشد شـراب معـرفت از کوثر من
وارث علم وکمال وحلم ختم المرسلینم
من ششم مولای خلق اولین و آخرینم
در حیات علم می جوشـد مسیحا از لب من
بس اساتیــد جهانــی کآمدنــد از مکتب من
روزها باشد همـه روز من و شبها شب من
سالکان رارستگاری نیست جز درمذهب من
کلک دانش در کف ودست خدا درآستینم
من ششم مولای خلق اولین و آخرینم
جابر حیان من تا صبح محشر می درخشد
مؤمن طاقم چو خورشید منور می درخشد
از لب بوحمزه ام پیوسته گوهر می درخشد
در دم گرم هشامم نطق حیدر می درخشد
دوست دارم منطق کوبنــدۀ او را ببینم
من ششم مولای خلق اولین و آخرینم
من سپهر معرفت، اصحاب و انصارم ستاره
دانش آمــوزان درسم تـا قیـامت بی شماره
تازمان باقی است باشدلحظه هایم یادواره
مکتب گیتـی فـروزم راست حمـران و زراره
ابن نعمان ها زنـد مـوج از یسار و یمینم
من ششم مولای خلق اولین و آخرینم
انقلاب علمی من بـود عاشورای دیگر
بازشد از آن به اهل معرفت دنیای دیگر
دهر شد از نور علمم جنۀ الاعلای دیگر
علم پیدا کرد از قدر و جلالت جای دیگر
عالمی شد دربهشت علم ودانش خوشه چینم
من ششم مولای خلق اولین و آخرینم
من ز بحــر نـــور بــــاغ کربـــلا را آب دادم
من در دانش بــه روی عالم و آدم گشادم
من بنـای مذهب جعفر در این عالم نهادم
سال ها سینه سپر کردم، مقاوم ایستادم
می نشد یک لحظه درنشر کمال ازپا نشینم
من ششم مولای خلق اولین و آخرینم
من همان صندوق اسرارعلوم ذوالجلالم
نیست در ملک خـدای لایزال خود زوالم
سرکشان علم گردیدنـد یکسـر پایمالم
لال گردیدند پیش منطق علـم و کمـالم
پنج حجت را به فرمان الهی جانشینم
من ششم مولای خلق اولین و آخرینم
داغ هــا دیــدم ز اولاد پیمبــر صبــر کردم
ظلم ها دیدم ز منصـور ستمگر صبر کردم
خصم درکاشانه ام افروخت آذر صبر کردم
مثــل بابایــم علی مانند مادر صبر کردم
حبس شد در سینۀ سوزان شرار آتشینم
من ششم مولای خلق اولین و آخرینم
بــرد بــا پــای پیــاده خصــم ســوی قتلگاهم
دست بسته،سربرهنه،درهمان شام سیاهم
لب فروبستــم، ولیـکن بـر فلک می رفت آهم
بــود فرزنــدی زهــرا و علــی تنهـــا گنـــاهم
زخم هــا از طعنه ها آمـد به قلب نازنینم
من ششم مولای خلق اولین و آخرینم
حق من این بود کزحقم همه محروم باشم
همچو جد خود امیرالمؤمنین مظلوم باشم
با همـه قــدر و جلالم تـا ابـد مغموم باشم
با هزاران غصـه از زهر جفـا مسموم باشم
هم بسوزم هم شود خاموش آوای حزینم
من ششم مولای خلق اولین و آخرینم
من که برتــر باشـد از اوج گمــان، جـاه رفیعم
من که خلقت رامطاعم،من که خالق رامطیعم
من که در روز قیــامت اهـل محشـر را شفیعم
حــق نــدارد کس نهــد صوـرت به دیوار بقیعم
نظم «میثم» گشته فریاد دل اندوهگینم
من ششم مولای خلق اولین و آخرینم
در مدح و مصیبت امام صادق علیه السلام
از صیام تا قیام ۲ - غلامرضا سازگار
ای صداقت سجده آورده به خاک پای تو
صدق در گفتار و در کردار و در سیمای تو
فضل و دانش ذره ای در پیش خورشید کمال
عقل و ایمان سایه ای از قامت رعنای تو
هر چه گیرد اوج فضل و دانش و علم و کمال
کرسی تدریس باشد تا قیامت جای تو
کوه طاعت بی ولایت کمتر است از پّرِ کاه
نامۀ اعمال مردود است، بی امضای تو
فضل و توحید و کمال و منطق و علم و اصول
زنده تر هر روز از گفتار روح افزای تو
هست چون ذات خداوند تعالی بی مثل
در کمال بندگی شخصیت والای تو
کعبۀ جان هستی و پیراهن انوار حق
چون لباس کعبه زیبد بر قد و بالای تو
بو بصیر و جابر و حمران و هارون و هشام
قطره های کوچکی هستند در دریای تو
با وجود آن که چون خورشید می تابی به دل
همچنان مجهول مانده قدر ناپیدای تو
آید از هارون مکّیِ تو اعجاز خلیل
ای خلیل الله از آغاز، رهپیمای تو
تا قیامت هر چه گل می روید از بستان وحی
بر روی هر برگ آن نقشی است از سیمای تو
چشمۀ عرفان تویی، عرفان ز فیضت چشمه ای
معنی ایمان تویی، ایمان بوَد معنای تو
مهر هر پروندۀ طاعت همان مُهر شماست
حق پرستی بت پرستی می شود منهای تو
آفرینش تشنۀ علم است و می بینم مدام
کوثر دانش سرازیر است از صهبای تو
نخل سبز نهضت سرخ حسینی میوه داد
از زلال دانش و از منطق گویای تو
در عبادت، در تضرع، در مناجات و دعا
لحظه ها بودند هر شب لیلۀ الاحیای تو
با چه جرأت دوزخی ها در سرایت ریختند
ای دل اهل تولا جنۀ الماوای تو
دست بسته،سر برهنه،جسم خسته،لب خموش
ریخت بین ره عرق از طلعت زیبای تو
با وجود آنکه عمری سوختی و ساختی
آب شد از آتش زهر ستم اعضای تو
مرغ شب می نالد و می گوید از سوز جگر:
حیف مولا عاقبت خاموش شد آوای تو
کاش یک شب در دل تاریک شب های بقیع
می نهادم رو به روی تربت تنهای تو
ماه شوال المکرم را محرم کرده ای
ای مدینه کربلا در ماتم عظمای تو!
آسمان هنگام دفن پیکرت با گریه گفت
ای چراغ عرشیان در خاک نَبوَد جای تو
سوز تو از نظم «میثم» سرکشد بر آسمان
قبر تـو یـادآور غم های جانفرسای تـو
مدح و مصیبت امام صادق علیه السلام
از صیام تا قیام ۲ - غلامرضا سازگار
چه ظلم ها که به اولاد مصطفی کردند خـدا گـواست بـه آل علـی جفـا کردند
گلـوی تشنه بریدنـد از حسینش سـر سـر مقــدس او را بــه نیزه هــا کـردند
امــام چــارم مــا را بــه شــام آوردنــد میــان خلــق ورا خــارجی صــدا کردند
امام پنجـم مـا را بـه زهـر کین کشتند بسا ستم کـه به آن حجت خدا کردند
بـه بیت حضــرت صـادق هجـوم آوردند قیامتــی دگـر از ایـن ستم به پا کردند
سـر برهنـه دل شب ز خانـه اش بردند چه ظلم ها که به آن نجل مصطفا کردند
درآن سیاهی شب،اهلبیت آن مظلوم گریستنــد و بــرای پــدر دعـــا کـــردند
همــه سـواره و او را پیــاده می بــردند نه رحم کرده، نه از حضرتش حیا کردند
سـه بــار تیــغ کشیدند بهــر کشتن او عجب بــه عهـد رسـول خدا وفا کردند!
امام صـادق مـا را بـه زهر کین کشتند مدینــه را ز غمش دشت کربــلا کردند
هـزار مرتبــه نفــرین حق بر آن قومـی که خط خویش ز آل علـی، جـدا کردند
بــرای غصـب خــلافت زدنــد زهـــرا را چه شد که کودک ششماهه رافدا کردند
به جــای شاخــۀ گل بــار هیزم آوردند حقــوق فاطمــه را پشتِ در ادا کردند
بسوز و شعله برافـروز از جگر «میثم»
که حمله بـر حـرم وحـی کبریــا کردند
نوحه امام صادق علیه السلام
از صیام تا قیام - غلامرضا سازگار
در شهر مدینه غوغاست خون بردل آل طاهاست
در مــرگ امــام صــادق از گریـه قیـامت برپاست
شمع ولایت گشته خاموش موسی بن جعفر شدسیه پوش
یا فاطمه سرت سلامت
قلبش شده پاره پاره خیزد ز دلش شراره
گریـد ز غمش مفضّـل بـر سینه زند زُراره
یاران به دنبــال جنازه داغ همه گردیده تازه
یا فاطمه سرت سلامت
افتاده خزان بر باغش بنشسته به دلها داغش
جاری شـده اشک زهـرا بـر تربت بی چراغش
اندوه واشک و آه وصبرش بـالله بــود پیـــدا ز قبــرش
یا فاطمه سرت سلامت
کی دیده که صاحبخانه دنبال عدو شبانه
با پــا و سـر برهنــه بیـرون رود از کاشانه
از خانه بـا پـای پیاده بر قصر قاتل رو نهاده
یا فاطمه سرت سلامت
پادشاه علم
از صیام تا قیام - غلامرضا سازگار
ای خوشه ای زخرمن فیضت تمام علم بــا منطــق تــو اوج گرفتــه مقــام علم
پـرواز کــرده دور ســرت مـرغ بــام علم بر پا به پای کرسی دَرست قیـام علم
با صـد زبـان به علم کلامت سلام علم هر جا کـه علـم بود تو بودی امام علم
تــو وارث کمــال و جــلال محمـدی
مصداق صدق و صادق آل محمدی
میلاد دانش ازنفس مشک بوی توست آیینـــــۀ تمـــام کمـــــالات روی تـــوست
یادآور رســول خدا خلق و خـوی توست دارالشفای هــر دل بیمار کــوی توست
پیوسته علم تشنه لب آب جوی توست گلواژه های وحی پراز رنگ وبوی توست
علم و کمال بر سخنت بوسه می زند
آیـات وحـی بـر دهنت بوسـه می زند
دانشـــوران چــو مــرغ اسیــرند رام تو آب حیــات خـــورده فضیلــت ز جــام تو
بگرفته هوش از سر دشمن هشام تو دل نیست آن دلی که نیفتد به دام تو
علم و کمال و فضل و ادب فیض عام تو جوشـــد همــاره علــم کلام از کلام تو
مــلک وجــود محفلــی از یـــادواره ات
هرلحظه ازگذشت زمان یک هزاره ات
بی منطق رسای تو قـرآن زبان نداشت بی معجز کلام تــو، توحید جان نداشت
بی طاعت تو پیکــر تقــوی روان نداشت بی مکتب تو طایر وحـی آشیان نداشت
بی همت تو دین،شرف جاودان نداشت بی سینۀ وسیع تو دانش مکان نداشت
گفتار علمـی تو فزون از شماره بود
درس تو انقلاب حسینی دوباره بود
ملــک خــداست معــــرکۀ اقتــدار تو خوبــــان دهـــر جــد توانــد و تبــار تو
توحیــد معتبــر شــــده از اعتبــار تو گلخــانــۀ وسیـــع امــامت بهـــار تـو
بحرالعلــوم قطــــره ای از جویبـار تو شیخ مفیــــد لالــه ای از لالـه زار تو
طوسی ومجلسی صدوقت سه آیتند
بــا نــور دانــش تـــو چـــراغ ولایتنــد
آنانکـــه راه عتــــرت و قـــرآن گرفته اند تو نیستــی و از نفست جان گرفته اند
فضل وکمال و دانش و عرفان گرفته اند قدر و جــلال و عــزت و ایمان گرفته اند
نـــور از زُراره فیــض ز حمـران گرفته اید بینش ز بــوبصیـــر فــــراوان گرفتــه اند
ای وارث علــوم امامان راستین
داری هزار جابر حیان در آستین
بی نطق تو ریاض نیایش ثمر نداشت دریـای مـوج خیــز ولایـت گهر نداشت
در سینه آسمان امـامت قمر نداشت آیــات روحبــخش الهــی اثــر نداشت
قرآن زبان و دیـن سند معتبـر نداشت نخــل امیــد خــون خداونـد بر نداشت
ای در تو هیبت حسن و غیــرت حسین
فرقی نداشت نطق تو و نهضت حسین
بــا آنکــه خـاک پـاک مدینه دیار توست ویرانــــۀ بقیـــع دل مـــا مـــزار تـــوست
تــا روز حشـر سینۀ مــا دغــدار توست هرشیعۀ شکسته دلی اشکبار توست
قلبش زدور مشعـل شبهای تار توست هر شب امـام منتظران بی قرار توست
صورت نهاده یوسف زهرا به خاک تو
گرید همــاره بــر جگــر چاک چاک تو
ای آفتــاب زائــــر صحـــن و ســـرای تو عمـــری مدینـــــۀ دل مــــا کربـــلای تو
گــردون پــر از ستــارۀ اشـک عــزای تو خاموش شــد چگونـه صدای دعـای تو
چون شمع آب گشت زسرتا به پای تو چشمـی بــده که گریـه کنم از برای تو
جرمت چه بود ای پسر فاطمه ، چرا
منصور کشت از ره کیــن بارهــا تو را
شرح غم توخون به دل سنگ خاره کرد منصور دون به تو ستم بی شماره کرد
ماننــد شمــع، آب تنـت را همــاره کرد قلـب تــو را ز زهــر جفــا پـاره پـاره کرد
با کشتن تو بغض دل خویش چاره کرد در نای سوخته نفست را شـراره کرد
تنها نه در غم تو روان اشک "میثم" است
گریان به یـاد غربت تــو چشم عالم است
شعر پابرهنه (درباره شهادت امام صادق علیه السلام)
چهارده آینه-محمد خرم فر
گر فاطمه ز حالت صادق خبر شود
از گريه هاي نيمه شبش خاک تر شود
آن شب که پا برهنه عدويش ز خانه برد
زهرا نبود تا که معين پسر شود
بيند اگر چه پيکر او را به وقت غسل
شک نيست حال فاطمه افسرده تر شود
مادر کجا و ديدن زجر پسر کجا
ترسم که باز فاطمه خونين جگر شود
موسي بن جعفر آن که بود صاحب عزا
امشب شکسته دل به عزاي پدر شود
ديگر مگو رضا که چه شد حال آن امام
زهرا از اين ملال خميده کمر شود
شعر درباره حضرت صادق آل محمد علیهم السلام
مجموعه شعر راه سعادت،حاج اسد الله محمدی متخلص به(با صفا)
بار دیگر عالم آمد در عزا
از غم مرگ عزیز مصطفی
نور یزدان مقتدای راستین
پیشوای دین امام ششمین
آنکه بودی گنج اسرار خدا
آنکه بودی شمع مصباح هدا
صادق آل محمد (ص)نور حق
آنکه برخلق جهان دارد سبق
از جفا و ظلم منصور دغا
عاقبت شد جانب دار بقا
جن و انسان و ملک شد داغدار
در عزای آن ولی کردگار
بی پدر شد کموسی کاظم ز کین
در غمش محزون امیرالمومنین
خلق عالم در عزا و شورو شین
در غم مرگ امام ناشتین
«با صفا »از این مصیبت شد ملول
گرید از داغ و غم سبط رسول
شعر جان عارفان (درباره شهادت امام صادق (ع))
مجموعه شعر چهارده ماه، مشفق کاشانی
آنکه دین مصطفی (ص) را رهبر است
صادق آل محمد (ص) جعفر(ع) است
مصطفی (ص) را حجت پیغمبری
مرتضی(ع) را آ،تاب سروری
جلوه هستی حسن (ع) را نور عین
روح پاک فاطمه (س) جان حسین (ع)
گوهر گنجینه زین العباد(ع)
کآسمان در دامن باقر (ع) نهاد
عامل صدیق جان عارفان
عالم تحقیق در کون و مکان
میوه بستانسرای اولیا
کلبن شاداب باغ انبیا
وارث دین نبی (ص) ختم رسل
بوستان معرفت را تازه گل
مکتب توحید را آئینه دار
پرتو گیتی فروز کردگار
دانش از او مبدا و منشا گرفت
دین احمد (ص) از فروغش پا گرفت
یار مظلومان به هر شهر و دیار
یاور مستضعفان در روزگار
چون نمی گنجید در بحر وجود
لاجرم شوق وصالش در ربود
ساغر از شهد شهادت درکشید
مرغ جانش جانب حق پر کشید
تیره شد خورشید و عالم سوز شد
تا نهان آن مهر جان افروز شد
آسمان با دیده گلگون گریست
در دل دریای حسرت خون گریست
شعر در مصیبت امام جعفر صادق (ع)
شاعر:محمدعلی تابع
منبع:مجموعه شعر زمزمه های جاویدان،گرد آورنده:بهروز شیرمحمدی
عرش منصور ز ظلمت شده لرزان امشب
فرش آشوب و فلک و اله و حیران امشب
صادق آل نبی را بنمودی مسموم
شیعیان زین غم عظمی همه گریان امشب
آه از آندم که بفرمود امام ششمین
گشتم از دانه انگور پریشان امشب
آنقدر مضطربم از اثر زهر ستم
که چونی ناله که با دل سوزان امشب
پاره پاره جگرم گشت زجور منصور
وای بر حال غمزده طفلان امشب
آگهی بار خدا نیست مرا تقصیری
بی گنه میکشم این رنج فراوان امشب
همه آئینه چو پروانه بر شمع رخم
تا که خاموش نگشتم من تابان امشب
چهره ام سیر به بینید در این آخر عمر
زانکه محرومم و مسموم و مهمان امشب
پسرم موسی کاظم منما گریه بمن
چون بدورم همه باشند عزیزان امشب
بشه کرببلا اشک فشان از چشمان
یاد بنمای از آن شام غریبان امشب
سوخت خرگاه حسینی بنوا زینب گفت
بارالها چکنم باغم دوران امشب
عابدین در تب و تاب میان بستر
کودکانم همگی سر به بیابان امشب
شعر در مصیبت امام ششم جعفر بن محمد (ع)
شاعر:قاسم ملکی
منبع: مجموعه شعر زمزمه های جاویدان،گرد آورنده:بهروز شیرمحمدی
ز بس فرزندت از منصور محنت دید ای مادر
دل از قید حیات خویشتن ببرید ای مادر
ستمهائی که من دیدم زمصنور ستم گستر
به عالم گو کجا کافر ز کافر دیده ای مادر
اگر میخواست ماموری برد نزدش مرآن شب
چرا ابن ربیع پست را بگزید ای مادر
بدو گفتم بده مهلت بخوانم من نمازم را
ولی آن بی حیا حرف مرا نشیند ای مادر
چو آن جانی بدان صورت مرا از خانه بیرون برد
تن طفلان من چون بید می لرزید ای مادر
مرا بر سر هوای مملکت داری نمی باشد
خود از من بارها این نکته را بشنیده ای ای مادر
مرا ای کاش می کشت راحت می دشم دیگر
چرا هر دم به قتلم می کند تهدید ای مادر
اشعار ناب سیّد صالح قزوینی درباره امام صادق علیه السلام
منبع: نگاهى بر زندگى چهارده معصوم عليهم السلام، شیخ عباس قمی
و للّه افلاك البقيع فكم بها
كواكب من آل النّبىّ غوارب
حوت منهم ما ليس تحويه بقعة
و نالت بهم ما لم تنله الكواكب
فبوركت ارضا كلّ يوم و ليلة
تطوف من الاملاك فيك كتائب
و فيك الجبال الشّمّ حلما هوامد
و فيك البحور الفعم جودا نواضب
مناقبهم مثل النّجوم كانّها
مصائبهم لم يحصها الدّهر حاسب
و هم للورى امّا نعيم مؤبّد
و امّا عذاب فى القيامة واصب
و چقدر از براى خدا خير فراوان است در فرازهاى آسمان بقيع،
و براستى چه بسيار ستارگانى از خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه در آسمان بقيع غروب كردند (و در خاك پنهان شدند).
خاك بقيع، آن ستارگان را در برگرفت كه هيچ بقعهاى چنين ستارگانى را در بر نگرفته است،
و به خاطر آنها به مقامى رسيد كه ستارگان جهان به آن مقام نرسيدند.
اى سرزمين بقيع! كه آنچنان در شب و روز داراى بركت مى شوى
و فرشتگان، گروه گروه برگرد تو به طواف مى پردازند.
اى بقيع! تو داراى كوههاى بلند بردبار و استوار هستى،
و در تو درياهاى سرشار از جود و كرم، فرود آمده است.
فضائل آنها همانند ستارگان درخشان است،
مصائب آنها به قدرى زياد است كه از شمارش روزگار خارج مى باشد.
آنان براى مردم يا مايه نعمت ابدى هستند (يعنى نسبت به پيروان نيكشان)
و يا در قيامت، عذاب ريزان (نسبت به دشمنان) خواهند بود».
اشعار ابو هريره عجلى، هنگام تشييع جنازه امام صادق عليه السّلام
منبع: نگاهى بر زندگى چهارده معصوم عليهم السلام، شیخ عباس قمی
از عيسى بن داب روايت شده: هنگامى كه جنازه امام صادق عليه السّلام را در ميان تابوت نهاده و به سوى بقيع براى دفن مى بردند، ابو هريره [منظور از اين ابو هريره، ابو هريره صحابه، كه به دروغگوئى معروف است، نيست، بلكه منظور ابو هريره عجلى است كه در شمار شاعران خاندان رسالت عليهم السّلام است، كه آشكارا درباره مقام آنها، شعر مى سرود] اين اشعار را مى خواند:
اقول و قد راحوا به يحملونه
على كاهل من حامليه و عاتق
أ تدرون ما ذا تحملون الى الثّرى
ثبيرا ثوى من رأس علياء شاهق
غداة حثى الحاثون فوق ضريحه
ترابا و اولى كان فوق المفارق
مى گويم: همانا به سوى جنازه امام صادق عليه السّلام رفتند
و آن را بر شانه و دوش خود گرفتند و حمل كردند.
آيا مى دانيد كه چه شخصيتى را به سوى خاك قبر، حمل مى كنيد؟
كوه سر برافراشتهاى بر فراز بلند و بسيار مرتفع را (مى نگرم)
آنها خاك قبر را بر روى جنازه او مى ريزند،
بهتر اين است كه آن خاك را بر سرهاى خود بريزند
افزودن دیدگاه جدید